ترجمه تفسير جوامع الجامع جلد 4

مشخصات كتاب

سرشناسه:طبرسي ، فضل بن حسن ‫468 - 548 ق.

عنوان قراردادي: جوامع الجامع .فارسي

عنوان و نام پديدآور: ترجمه تفسير جوامع الجامع / ابوعلي فضل بن حسن طبرسي ؛ ترجمه احمد اميري شادمهري ؛ با مقدمه واعظ زاده خراساني .

مشخصات نشر: ‫مشهد ‫: بنياد پژوهشهاي اسلامي ‫، 1374 . ‮

مشخصات ظاهري: ‫6 ج.

شابك: ‫11500 ريال ‫: دوره ‫‫ 964-444-018-8: ؛ ‫400000 ريال (دوره) ؛ ‫ج. 1 ‫: ‫ 964-444-170-2 ؛ ‫30000 ريال ‫: ج. 1، چاپ دوم ‫ 964-444-691-7: ‮ ؛ ‫55000 ريال (ج.1، چاپ ششم) ؛ ‫12000 ريال ‫: ج. 2 ‫‫ 964-444-172-9: ‮ ؛ ‫13000 ريال ‫: ج. 2، چاپ دوم ‫: ‫ 964-444-171-0 ؛ ‫25000 ريال (ج. 2، چاپ سوم) ؛ ‫50000 ريال (ج.2، چاپ پنجم) ؛ ‫50000 ريال (ج.2، چاپ ششم) ؛ ‫400000 ريال ‫: ج.2 ٬جاپ هفتم ‫ 978-964-971-087-7: ؛ ‫13000 ريال ‫: ج. 3 ‫‫ 964-444-019-6: ‮ ؛ ‫33000 ريال (ج. 3، چاپ سوم) ؛ ‫40000 ريال (ج.3، چاپ پنجم) ؛ ‫23000 ريال (ج.3، چاپ چهارم)‮ ؛ ‫40000 ريال (ج.3، چاپ ششم) ؛ ‫ج. 3، چاپ هفتم ‫ 978-964-971-088-4:؛ ‫50000 ريال‮ ‫: ج. 4، چاپ سوم‮ ‫: ‫ 964-444-019-6 ؛ ‫50000 ريال (ج.4، چاپ چهارم) ؛ ‫14000 ريال ‫: ج. 5 ‫: ‫ 964-444-115-X ؛ ‫45000 ريال (ج. 5، چاپ دوم) ؛ ‫45000 ريال (ج.5، چاپ سوم) ؛ ‫15000 ريال ‫: ج. 6 ‫: ‫ 964-444-124-9 ؛ ‫60000 ريال (ج. 6، چاپ دوم) ؛ ‫60000 ريال (ج. 6، چاپ سوم) ؛ ‫400000 ريال ‫: ج. 6، چاپ چهارم ‫: ‫ 978-964-971-091-4

يادداشت: مترجم هر جلد متفاوت است .

يادداشت: مترجم جلد ششم عبدالعلي صاحبي است.

يادداشت: مترجمين جلد دوم و چهارم حبيب روحاني- علي عبدالحميدي است.

يادداشت: مترجم جلد دوم اكبر غفوري ٬ حبيب روحاني ٬ احمد اميري شاد مهري است.

يادداشت: مترجم جلد سوم حبيب روحاني است.

يادداشت: مترجم جلد پنجم علي عبد الحميد و عبد العلي صاحبي است.

يادداشت: ج. 1 (چاپ هفتم: 1387) .

يادداشت: ج.1 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت: ج. 2 (چاپ دوم: 1377).

يادداشت: ج. 2 (چاپ پنجم: 1385).

يادداشت: ج.2 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت: ج.2 (چاپ هفتم: 1387).

يادداشت: ج . 1 - 3 (چاپ سوم : 1383).

يادداشت:

ج.3 (چاپ چهارم: 1384).

يادداشت: ج. 2و3 (چاپ پنجم: 1385).

يادداشت: ج.3 (چاپ ششم: 1386).

يادداشت: ج. 3 (چاپ هفتم: 1387).

يادداشت: ‫ج. 4 (چاپ سوم: 1385).‮

يادداشت: ج.4 (چاپ چهارم: 1386).

يادداشت: ج. 5 و 6 (چاپ دوم: 1385).

يادداشت: ج. 5 و 6 (چاپ سوم: 1386).

يادداشت: ج. 6 (چاپ چهارم: 1387).

يادداشت: كتابنامه .

موضوع: تفاسير شيعه -- قرن 6ق

شناسه افزوده:اميري شادمهري ، احمد، 1341-، مترجم

شناسه افزوده:واعظ زاده خراساني ، محمد، 1304-، مقدمه نويس

شناسه افزوده:بنياد پژوهش هاي اسلامي

رده بندي كنگره: ‫ BP94/5 ‫ /ط2ج9041 1374 ‮

رده بندي ديويي: ‫ 297/1726

شماره كتابشناسي ملي: م 75-3236

جلد چهارم

[ادامه سوره كهف ] ... ص : 7

[سوره الكهف (18): آيات 75 تا 82] ... ص : 7

اشاره

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75) قالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَيا أَهْلَ قَرْيَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما فَوَجَدا فِيها جِداراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَها وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79)

وَ أَمَّا الْغُلامُ فَكانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا أَنْ يُرْهِقَهُما طُغْياناً وَ كُفْراً (80) فَأَرَدْنا أَنْ يُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَيْراً مِنْهُ زَكاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا الْجِدارُ فَكانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي الْمَدِينَةِ وَ كانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذلِكَ تَأْوِيلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)

ترجمه: ... ص : 7

آن مرد گفت آيا به تو نگفتم كه نمى توانى با من صبر داشته باشى. (75)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 8

موسى گفت: اگر بعد از اين، اعتراض كردم، با من مصاحبت مكن، زيرا از ناحيه من بهانه اى نخواهد بود. (76)

پس هر دو با هم روانه شدند، تا به آبادى رسيدند و از اهل آن آبادى طعام خواستند، و مردم آن جا، از غذا دادن و مهمانى كردن آنها خود دارى كردند، امّا آنها در آن شهر ديوارى يافتند كه در شرف انهدام بود، و آن مرد خدا به استحكام و تعميرش پرداخت، موسى گفت خوب بود در برابر اين زحمت، مزدى مى گرفتى. (77)

خضر گفت: اين بى صبريها باعث جدايى

ميان من و تو است، و همين ساعت تو را بر اسرار كارهايم كه بر فهم آن صبر و ظرفيّت نداشتى آگاه مى سازم. (78)

آن، كشتى را كه شكستم: صاحبش خانواده تنگدستى بود كه از آن، كسب و ارتزاق مى كردند و چون كشتيهاى بى عيب را پادشاه به غصب مى گرفت تصميم گرفتم آن را ناقص سازم. (79)

آن پسر هم پدر و مادرش مؤمن بودند و از آن بيم داشتم كه آنها را به كفر و طغيان بكشاند. (80)

خواستم تا خداوند بجاى او فرزندى پاكتر و با عاطفه تر به آنها عطا فرمايد. (81)

اما آن ديوار: در زير آن، گنجى، از دو طفل يتيم در شهر بود كه پدرى صالح داشتند و خدا خواست كه آنها به حدّ رشد و بلوغ رسند و به لطف خدا خودشان آن را استخراج كنند، و من اين كار را نه از پيش خود كردم، اين است حقيقت و باطن كارهايى كه تو ظرفيّت صبر بر آن را نداشتى. (82)

تفسير: ... ص : 8

إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْ ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنِي، اگر بعد از اين مرتبه يا پس از اين سؤال، از تو پرسشى كردم همراه خود مبر، اگر چه من از تو درخواست كنم. فلا تصاحبني نيز قرائت شده است، يعنى اگر باز هم اعتراض كردم مرا رفيق خود مگير.

قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً، در اين صورت نسبت به امورى كه ميان من و تو اتّفاق افتاده معذور خواهى بود زيرا مرا آزموده اى كه نمى توانم با تو باشم و صبر كنم. از

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 9

پيامبر اكرم نقل شده است كه حضرت موسى از شرم و حيا اين حرف را گفت و اگر صبر مى كرد

هزار مورد از عجايب را مشاهده مى كرد. «من لدنى» به تخفيف نون نيز قرائت شده است.

أَهْلَ قَرْيَةٍ، نام اين آبادى «انطاكيه» و بعضى گفته اند شهر «ايله» و برخى ديگر گفته اند روستايى در ساحل دريا به نام ناصره بوده است.

فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما، هيچ كس از اهل آبادى آنها را مهمان نكرد تضييف و اضافه (تفعيل و افعال) به يك معناست. از پيغمبر اسلام نقل شده است كه مردم آن آبادى پست و تنگ نظر بودند. و در حديث نقل شده: بدترين آبادى جايى است كه هيچ مهمانى در آن انجام نشود و حقّى به ابن السبيل در آن جا داده نشود «1» يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ، ديوار مشرف به انهدام بود، در اين عبارت كلمه يريد براى اشراف و نزديكى (به سقوط) استعارة آورده شده چنان كه همّ و عزم (مراد اراده است) در دو بيت زير استعاره آورده شده است.

يريد الرّمح صدر ابى براء و يرغب عن دماء ابى عقيل «2»

(يريد مفيد اشراف است).

و حسّان شاعر نيز چنين مى گويد:

ان دهرا يكف شملى بجمل لزمان يهم بالاحسان «3»

(يهمّ نيز مفيد اشراف است).

انقضّ: بسرعت سقوط كرد باب انفعال مطاوعه قضض است، بعضى گفته اند:

افعل است از نقض مثل احمر از حمر.

__________________________________________________

1-

شرّ القرى الّتى لا يضاف الضيف فيها و لا يعرف لابن السّبيل حقّه.

[...] 2- نيزه سينه ابو براء را اراده مى كند و از حقوق فرزندان عقيل در مى گذرد.

3- روزگارى كه تمام وجود مرا به محبوبه ام مرتبط ساخته، روزگارى است كه نزديك شده تا به من احسان كند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 10

فَأَقامَهُ: با دست خود ديوار را راست كرد، بعضى گفته اند دست خود را به آن ماليد، راست و

استوار گرديد. موقعى كه ديوار را راست كرد و با اين كه محتاج به غذا بودند، يك نفر پيدا نشد كه به آنها كمك كند، موسى نتوانست خود را نگهدارد، گفت «لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» كاش براى اين عمل خودت، از آنها تقاضاى مزدى مى كردى تا گرسنگيمان را برطرف سازيم. بعضى «لتخذت» (به تخفيف) خوانده و تاى اول را اصلى دانسته اند، و اتخذ باب افتعال از «تخذ» است مثل «اتبع» كه از «تبع» مى باشد و از «أخذ نيست.

قالَ هذا فِراقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ، خضر گفت اين اعتراض تو سبب جدايى ماست و اصل عبارت اين است: هذا فراق بينى و بينك، (فراق تنوين داشته و بين هم ظرف و منصوب بوده) امّا اكنون مصدر به ظرف اضافه شده هم چنان كه به مفعول به اضافه مى شود.

أَمَّا السَّفِينَةُ فَكانَتْ لِمَساكِينَ يَعْمَلُونَ فِي الْبَحْرِ، كشتى متعلق به عده اى تنگدست و بى بضاعت بود كه به آن وسيله در دريا كار مى كردند و از آن راه، زندگى خود را اداره مى كردند.

وَ كانَ وَراءَهُمْ مَلِكٌ، وراء به معناى جلو است چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ، «در جلو روى آنها عالم برزخ است» (مؤمنون/ 100) بعضى گفته اند منظور پشت سر آنهاست و كشتى هنگام برگشت از محلّى عبور مى كرد كه شاه غاصب چنين دستور داده بود و صاحبان كشتى از آن خبر نداشتند امّا خدا خضر را از آن امر آگاه ساخته بود و نام آن پادشاه، جلندى بود. ابىّ و عبد اللَّه آيه را چنين قرائت كرده اند: كل سفينة صالحة غصبا، (كشتيهاى سالم را غصب مى كرد) ابىّ و ابن عباس آيه بعد را

چنين خوانده اند: و أما الغلام فكان كافرا و ابواه مؤمنين (اما آن پسر كافر بود و پدر و مادرش مؤمن بودند) قرائتهاى اخير در دو آيه طريقه اهل بيت عليهم السّلام است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 11

«فخشينا» ترسيديم كه طغيان اين كودك، پدر و مادرش را فراگيرد و با ظلم و بد رفتاريش نعمت وجود آنها را كفران كند و بلايى به آنها برساند. يا با اعتقاد (باطلش) آنها را رنج دهد و به طغيان و ناسپاسى وادارشان كند. «يبدلهما» به تشديد دال نيز خوانده شده است. «زكاة» مراد طهارت و پاكى از گناه است. «رحما» مهربانى و عطوفت. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد در عوض آن غلام كه به دست خضر كشته شد خداوند به آنها دخترى داد كه هفتاد پيامبر از او به وجود آمد «1».

درباره گنجى كه زير ديوار بود اختلاف شده است، بعضى گفته اند: مالى از طلا و نقره بوده است و بعضى ديگر گفته اند: كتابهاى علمى بوده و برخى گفته اند: لوحى از طلا بوده و در آن اين كلمات نوشته شده بود: شگفتا از كسى كه ايمان به قدر دارد، چگونه اندوهگين مى شود. شگفتا از كسى كه يقين به روزى دارد و در عين حال خود را به تعب مى اندازد. عجيب است از كسى كه يقين به مرگ دارد چگونه شادى مى كند. و عجيب است از كسى كه يقين به حساب دارد، و در عين حال غفلت مى كند و بسيار شگفتى است از كسى كه دگرگونى دنيا را نسبت به اهلش مشاهده كرده و باز هم به آن اطمينان دارد «2» و نيز نوشته بود: لا اله الا اللَّه

محمّد رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله.

امام صادق عليه السّلام فرمود ميان اين دو غلام يتيم و پدر صالحشان هفت پدر فاصله بود.

«رحمة» مفعول له، يا مفعول مطلق و عاملش فعل «اراد ربك» است كه در معناى «رحمهما» مى باشد.

وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي، آن همه كارهايى كه ديدى انجام دادم به اجتهاد و نظر خودم

__________________________________________________

1-

انهما ابدلا بالغلام المقتول جارية فولدت سبعين نبيّا.

2-

عجبا لمن يؤمن بالقدر كيف يحزن، عجبا لمن ايقن بالرّزق كيف يتعب. عجبا لمن ايقن بالموت كيف يفرح. عجبا لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل. عجبا لمن رأى الدنيا و تقلّبها باهلها كيف يطمئن اليها.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 12

نبود بلكه آنها را به فرمان خدا انجام دادم. به قرائت امام على عليه السّلام «ما فعلته يا موسى عن امرى» مى باشد.

[سوره الكهف (18): آيات 83 تا 92] ... ص : 12

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83) إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ سَبَباً (84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86) قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً (87)

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا يُسْراً (88) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتَّى إِذا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَطْلُعُ عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً (90) كَذلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنا بِما لَدَيْهِ خُبْراً (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92)

ترجمه: ... ص : 12

درباره ذو القرنين، از تو سؤال مى كنند بگو: هم اكنون داستانش را برايتان بازگو مى كنم. (83)

ما به او در روى زمين قدرت داديم و تمام وسايل و امكانات را در اختيار او گذارديم. (84)

او نيز از آن وسايل پيروى كرد. (85)

تا زمانى كه به جايگاه غروب خورشيد رسيد و آن را چنان يافت كه در چشمه آب تيره اى غروب مى كند و آن جا قومى را يافت، ما، گفتيم اى ذو القرنين درباره آنها يا قهر و عذاب و يا لطف و رحمت به جاى آور. (86)

ذو القرنين گفت هر كس ستم كرده او را به كيفر خواهم رساند و آن گاه هم كه به سوى پروردگارش

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 13

باز گردد او نيز، وى را به عذابى سخت معذّب خواهد ساخت (87)

و امّا هر كس ايمان آورد و كار نيك انجام دهد، وى را سزايى نيك خواهد

بود و ما نيز امر را بر او آسان گيريم. (88)

باز با همان وسائل و اسباب راه خود را ادامه داد. (89)

تا هنگامى كه به شرق زمين رسيد آن جا قومى را يافت كه ما، ميان آنها و آفتاب پوششى قرار نداده بوديم. (90)

اين چنين بود و البتّه ما از احوال آنان كاملا با خبريم. (91)

باز راه خود را ادامه داد و رفت (92)

تفسير: ..... ص : 13

مراد از ذو القرنين اسكندر است كه پادشاه جهان گشت. و گفته شده است: دو نفر مؤمن بر دنيا سلطنت كردند: ذو القرنين، و سليمان، و دو نفر كافر: نمرود و بخت نصر.

درباره ذو القرنين اختلاف است. برخى گفته اند: بنده اى صالح بود كه خداوند علم و حكم و پادشاهى زمين را به او داده بود، و برخى ديگر گفته اند: پيامبرى بود كه خداوند زمين را به دست او گشود «1».

امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بنده نيكوكارى بود كه در راه اطاعت خدا برطرف راست پيشانيش ضربتى خورد و از دنيا رفت و سپس خداوند او را زنده كرد مرتبه دوّم نيز در راه خدا ضربتى بر طرف چپ پيشانيش خورد و مرد، اين بار نيز خداوند او را هم چنان برانگيخت و از اين رو، به ذو القرنين ملقّب شد، و در ميان شما امّت نيز مثل او پيدا مى شود. بعضى گفته اند: به اين دليل او را ذو القرنين ناميده اند كه دو طرف مسكونى زمين را مشرق تا مغرب را دور زد و متصرّف شد. و بعضى گفته اند: براى تاجش دو شاخ قرار داده بود.

آنها كه از پيامبر اين نمونه سؤالها را مى كردند يهود بودند كه خواستند حضرت را

__________________________________________________

(1)بعضى گفته اند منظور از

ذو القرنين كورش كبير است. به تفسير نمونه و الميزان مراجعه شود- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 14

امتحان و آزمايش كنند. بعضى گفته اند ابو جهل و يارانش اين سؤال را از رسول اكرم پرسيدند.

وَ آتَيْناهُ، براى تمام مقاصد و اغراضى كه او، در سلطنت و پادشاهى اش اراده كرده بود، راه و روشى كه وى را به مقصدش راهنمايى كند در اختيارش گذارديم، پس اراده كرد به مغرب رود، راهى را در پيش گرفت، كه او را به آن جا رساند، همچنين هنگامى كه خواست به سوى مشرق برود راه (ديگرى) را گرفت تا به آن سوى رسيد و وقتى كه اراده كرد به دو سدّ برسد نيز راهش را گرفت.

فَأَتْبَعَ سَبَباً، فاتّبع با همزه وصل و باب افتعال نيز قرائت شده است. (معنايى كه در بالا ذكر شد بنا بر قرائت باب افتعال بود، امّا بنا بر باب افعال كه مشهور است معنايش اين است: ذو القرنين: كار خود را در پيروى از راهى قرار داد كه برايش معيّن شده بود، يا آنچه را كه بر او بود در پى آن راه قرار داد.

حَمِئَةٍ داغ از حمئت البئر: دود، و گرما، چاه را فرا گرفت. ذو القرنين در نزديك چشمه، مردمى را يافت كه كافر بودند و خداوند او را مخيّر كرد كه اگر بخواهد مى تواند آنها را به قتل رساند و اگر بخواهد مى تواند آنان را به اسلام و توحيد دعوت كند، او نيز دعوت به اسلام و دلجويى از آنها را برگزيد. پس گفت: كسانى را كه دعوت به حق مى كنم و باز هم بر ستمكارى بزرگ كه همان كفر است اصرار دارند

اين گروه، در دنيا و آخرت معذّبند.

وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً، كسى كه ايمان بياورد و كار نيك انجام دهد برايش پاداش نيكى است. «جزاء» با ضمه و با تنوين نصب نيز خوانده شده در قرائت ضمّه تقدير:

جزاء الفعلة الحسنى است يعنى پاداش كار نيك و در قرائت تنوين نصب تقدير فله المثوبة الحسن جزاء مى باشد يعنى در حالى كه ثواب نيكو به او داده مى شود، جزاء به معناى مجزيّة مصدرى است كه به جاى حال قرار گرفته است.

مِنْ أَمْرِنا يُسْراً، مراد اين كه ما او را به كارى سخت و دشوار امر نمى كنيم بلكه به

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 15

امرى سهل و آسان از اخراج و غير آن فرمان مى دهيم و تقدير آن، ز ايسر است.

«مطلع» با فتح لام و كسر آن قرائت شده است اسم مكان يا مصدر است يعنى جاى طلوع آفتاب.

عَلى قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِها سِتْراً، آن جا، نه كوهى و نه درختى و نه ساختمانى هيچ چيزى وجود نداشت. كعب مى گويد سرزمين آنها ساختمانها را نگاه نمى داشت در آنجا لانه جانوران و موجودات زير زمينى وجود داشت كه هر گاه خورشيد طلوع مى كرد داخل آن لانه ها مى شدند و هر گاه غروب مى كرد بيرون مى آمدند و به امور زندگانيشان مى پرداختند. بعضى گفته اند: مقصود از ستر و پوشش، لباس است.

مجاهد مى گويد: سياه پوستان برهنه اى كه در محل طلوع خورشيد، هيچگونه پوشش و لباسى ندارند، عددشان از تمام مردم روى زمين بيشتر است، «كذلك» امر ذى القرنين چنين است كه بيان داشتيم و آن را به جهت عظمتش به تفصيل بيان كرديم.

وَ قَدْ أَحَطْنا، ما، بر تمام آنچه

نزد او وجود داشت از قبيل لشكريان و ابزار و اسباب پادشاهى، احاطه علمى داريم، اين دليل بر كثرت و زيادى اين امور است.

بعضى گفته اند معناى «كذلك» آن است كه همان طور كه به مغرب رسيد به محل طلوع خورشيد نيز رسيد. بعضى گفته اند معنايش اين است كه خورشيد، بر مردمى- مانند همان جامه اى كه بر آنها غروب مى كرد مى تابيد.

يعنى اينها هم مثل آنها كافر بودند و حكمشان هم مثل آنهاست، يعنى كافرانشان كيفر شوند و اهل ايمانشان مورد احسان قرار گيرند.

[سوره الكهف (18): آيات 93 تا 98] ..... ص : 15

اشاره

حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94) قالَ ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً (95) آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (96) فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً (97)

قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 16

ترجمه: ..... ص : 16

وقتى كه به ميان دو سدّ رسيد، در آنجا قومى را يافت كه هيچ سخنى نمى فهميدند. (93)

گفتند:اى ذو القرنين، يأجوج و مأجوج در روى زمين فساد مى كنند، آيا اگر ما مخارج آن را به عهده گيريم سدّى ميان ما و آنها مى بندى؟ (94)

گفت:تمكّن و ثروتى كه خدا به من عطا فرموده از هزينه شما بهتر است، پس شما مرا با قوّت بازو كمك كنيد تا سدّى محكم براى شما بسازم كه بكلّى مانع دستبرد آنها شود. (95)

اكنون براى من قطعات آهن بياوريد (آوردند) تا مساوى دو لبه كوه شد، آن گاه به آنها دستور داد كه آن قدر دميدند تا آهن را آتش ساخت آن گاه گفت مس گداخته بياوريد تا بر آن بريزم. (96)

از آن به بعد آن قوم نه هرگز بر سوراخ كردن آن سدّ و نه بر بالاى آن شدن توانايى يافتند. (97)

ذو القرنين گفت كه اين از لطف و رحمت خداى من است و هر گاه وعده پروردگارم فرا

رسد، آن سدّ را متلاشى خواهد ساخت، البته وعده خدا حتمى و راست مى باشد. (98).

تفسير: ..... ص : 16

حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ، منظور از دو سدّ، دو كوه است و سدّى كه ذو القرنين ساخت در بين اين دو كوه، بود، و كلمه «سد» را با ضمّه و فتحه هر دو خوانده اند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 17

بعضى گفته اند: سدّى كه كار بندگان و عمل مردم باشد، مفتوح خوانده مى شود و سدّى كه آفريده خدا باشد و دست بشر در ساختن آن دخالت نداشته باشد، مضموم مى باشد. «سدّ» به ضمّ سين بر وزن فعل به معناى مفعول است يعنى خداوند آن را خلق و ايجاد كرده است و سد به فتح سين مصدر و به معناى چيزى است كه مردم آن را پديد آورده اند. «بين»، منصوب و مفعول به مى باشد، چنان كه در جمله «هذا فراق بينى و بينك» مجرور به اضافه است. مراد از «بَيْنَ السَّدَّيْنِ» مرز سرزمين تركستان در طرف مشرق مى باشد. «مِنْ دُونِهِما قَوْماً» بعضى گفته اند مراد از اين قوم تركها هستند.

لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا، آنها حرف نمى فهميدند مگر با سختى، و ايماء و اشاره بعضى گفته اند: يعنى شنونده سخن آنها را نمى فهميد و برايش خوب بيان نمى كردند، لغت آنها نامأنوس بود، بنا بر اين معنا يفقهون قرائت شده است. يأجوج و مأجوج دو اسم غير عربى است.

مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ، بعضى گفته اند آدم خوار بودند و بعضى گفته اند ايّام بهار كه مى شد از جايگاه خود بيرون مى ريختند و هر چه سبز بود مى خوردند و هر چه خشك بود با خود مى بردند. از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله درباره آنها نقل شده است كه هيچ

كس از ايشان نمى مرد مگر آن كه ببيند هزار پسر كه از صلب او به وجود آمده اند و هر كدام سلاح جنگى به دست دارند. بعضى گفته اند آنها دو طايفه بودند يكى بسيار طويل و دراز قد و يكى ديگر بسيار كوتاه قامت. «خرجا»، خراجا نيز قرائت شده، يعنى مقرّرى از اموالمان برايت قرار دهيم و نول و نوال هم به همين معناست.

ما مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي، ذو القرنين گفت: همين كه پروردگار از بسيارى مال و آسان بودن كار به من تمكّن داده بهتر است از هزينه اى كه شما مى خواهيد براى اينكار به من بدهيد بنا بر اين احتياجى به هزينه شما ندارم. فعل مكّنى با ادغام و فكّ ادغام «مكننى» نيز خوانده شده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 18

فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ، پس به وسيله مردان و مهندسينى كه به كار ساختمان وارد باشند و نيز با وسايل و ابزار به من كمك كنيد. «ردما» حصار محكم و بزرگتر از سدّ مى باشد: تا بين شما و آنها بارويى محكمى ايجاد كنيم. گفته اند: جاى پايه هاى سدّ را آن قدر كند تا به آن رسيد و پايه هاى آن را از تخته سنگهاى مخلوط با مس گداخته ساخت و اصل ساختمان را از قطعات بزرگ و ضخيم آهن كه در شكافهاى آن از مواد آتشزا، زغال و هيزم ريخت تا اين كه ميان دو كوه را تا بالا پر كرد و فرا گرفت و آن گاه سوراخهايى براى دميدن گذاشت و دميدند تا اين كه بر اثر آتش آهنها سرخ شد، آن گاه مسهاى ذوب شده را بر آهن سرخ شده ريخت تا به همديگر چسبيد و كوه محكمى

به وجود آمد. منظور از «صدفين» جانب دو كوه است كه در مقابل هم قرار دارند. «صدفين» با دو ضمّه و نيز ضمّه اول و سكون دوم خوانده شده.

«قِطْراً» مس ذوب شده و نصب آن به فعل «افرغ» و تقديرش اين است «آتونى قطرا افرغ عليه قطرا» كلمه اول حذف شده، زيرا دوّمى دليل بر آن است معنايش اين است: براى من مس گداخته بياوريد تا در ميان آن بريزم. ائتونى: (ثلاثى مجرد) نيز قرائت شده است.

فَمَا اسْطاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ، «تاء» (باب استفعال) به منظور سهولت در تلفّظ حذف شده است و «فما اصطاعوا» با تبديل سين به صاد، نيز خوانده شده است، يعنى نمى توانستند بر آن سدّ بالا روند زيرا بسيار بلند و صاف بود و نمى توانستند آن را سوراخ كنند چرا كه سخت محكم و ستبر بود. «هذا» اشاره به سدّ است، يعنى اين سدّ نعمتى از خدا و رحمتى براى بندگان اوست.

فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي، وقتى كه روز قيامت نزديك شود اين سدّ پهن مى شود و با زمين مساوى مى گردد.

«دكّا» با مدّ: دكّاء، نيز قرائت شده يعنى زمين مسطّح، و به هر چه پس از مرتفع بودن پهن شود، مى گويند: «اندكّ».

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 19

و كان وعد ربّى حقّا، وعده پروردگارم حق است. اين بود نقل آخرين گفتار ذو القرنين.

[سوره الكهف (18): آيات 99 تا 106] ..... ص : 19

اشاره

وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً (99) وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكافِرِينَ عَرْضاً (100) الَّذِينَ كانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً (101) أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبادِي مِنْ دُونِي أَوْلِياءَ إِنَّا أَعْتَدْنا جَهَنَّمَ لِلْكافِرِينَ نُزُلاً (102)

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمالاً (103)

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً (105) ذلِكَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما كَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آياتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106)

ترجمه: ..... ص : 19

و در آن روزگار (كه جهان پايان مى پذيرد) آنها را چنان رها مى كنيم كه در هم موج مى زنند، و در صور دميده مى شود، و ما همه را جمع مى كنيم. (99)

در آن روز جهنّم را به كافران عرضه مى داريم. (100)

همانهايى كه چشمهايشان در پرده بود و به ياد من نيفتادند، و قدرت شنوايى نداشتند. (101)

آيا كافران گمان كردند مى توانند بندگان مرا بجاى من أولياء خود انتخاب كنند، ما براى كافران جهنّم را منزلگاه قرار داديم. (102)

بگو آيا به شما خبر دهيم كه زيانكار ترين افراد كيانند. (103)

آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم شده، با اين حال گمان مى كنند كار نيك انجام مى دهند. (104)

آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و لقاى او، كافر شدند، به

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 20

همين جهت اعمالشان حبط و نابود شد، لذا روز قيامت ميزانى براى آنها برپا نخواهيم ساخت. (105)

اين گونه، كيفر آنها دوزخ است بخاطر آن كه كافر شدند و آيات من و پيامبرانم را به باد استهزاء گرفتند. (106)

تفسير: ..... ص : 20

وَ تَرَكْنا بَعْضَهُمْ، «1» در مرجع ضمير جمع و معناى آيه دو احتمال وجود دارد:

1- مرجع آن خلق باشد يعنى روز خروج يأجوج و مأجوج (از پشت سد) بعضى از افراد جنّ و انس در اضطراب و حيرت و سرگردانى در هم آميخته مى شوند.

2- اگر مرجع آن يأجوج و مأجوج باشد يعنى آنها هنگامى كه از پشت سدّ بيرون آيند، موج مى زنند و به شهرهاى حمله مى كنند و روايت شده است كه به سوى دريا مى آيند آب آن را مى آشامند و جنبندگانش را مى خورند و نيز درختان و هر انسانى را كه بر او دست بيابند و نتوانند

از دست آنها نجات يابد مى خورند و آن گاه خداوند كرمى را بر آنها مأمور مى كند از پشت سر در گوش آنها داخل مى شود و آنها را به هلاكت مى رساند. «2».

وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ، دوزخ را براى كافران ظاهر مى سازيم، و آن را مشاهده مى كنند.

عَنْ ذِكْرِي، اينان مردمى بودند كه از انديشيدن در آيات من غافل بودند. به همين معناست آيه صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ ...، «كر و لال و كوراند ...» (بقره/ 18).

وَ كانُوا لا يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً، اينها در دنيا از شنيدن حقايق كر بودند.

__________________________________________________

1- پس از آن كه سدّ ذو القرنين به انجام رسيد يأجوج و مأجوج بر اثر كثرت جمعيّت مثل امواج دريا در هم آميختند. ترجمة مجمع البيان، ج 15.

2- با توجه به اين دو معنا كه براى آيه گفته اند اشاره به وقايعى است كه در آستانه قيامت واقع مى شود بر خلاف معنايى كه در شماره قبل از ترجمه مجمع البيان نقل شد كه مراد واقعه گذشته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 21

أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا ...! اول اين آيه به دو طريق خوانده شده است:

نخست به رفع «با» و سكون «سين». «أ فحسب» كه منسوب به امير مؤمنان عليه السّلام است، يعنى «افكا فيهم و حسبهم ان يتخذوا» و به معناى اسم فاعل مى باشد يعنى آيا براى كافران كافى است كه بندگان من يعنى فرشتگان را به جاى من اولياء خود بگيرند.

بنا بر اين قرائت تركيب آيه مبتدا و خبر و يا به منزله فعل و فاعل خواهد بود، زيرا اسم فاعل هم هر گاه معتمد بر همزه باشد عمل فعل را انجام مى دهد مثل أ قائم الزّيدان. اجمال معناى

آيه چنين است كه آنچه گمان كرده اند، نزد خداوند براى آنها سودى ندارد و آنان را كافى نيست. «1»

دوم قرائت مشهور (فعل ماضى) «أ فحسب» است و بنا بر اين وجه معناى آيه اين است: آيا كافران گمان مى كنند كه اگر فرشتگان و بندگان مرا به جاى من خدايان خود بگيرند آنان را يارى خواهند كرد؟ نه چنين است، آنان دوستانى نيستند كه اين كافران را يارى كنند.

«نزل» چيزى است كه در اول براى پذيرايى مهمان آورده مى شود، و به همين معنا است آيه اى كه مى فرمايد: «فَبَشِّرْهُمْ بِعَذابٍ أَلِيمٍ»، كفّار را به عذابى دردناك بشارت ده (آل عمران/ 21).

الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ مقصود از كسانى كه تلاششان بى فايده و عملشان باطل است راهبان (مسيحى) هستند كه گمان مى كنند، نيكو كاران و كارهايشان عبادت و تقرّب به خداست. از حضرت امير عليه السّلام نقل شده است كه اين مطلب شبيه معناى آيه «عامِلَةٌ ناصِبَةٌ» مى باشد «كسانى كه پيوسته عمل كرده و خسته شده اند» (غاشيه/ 3) و نيز فرمود: اهل حرورا (خوارج) از اينها محسوب مى شوند.

فَلا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَزْناً براى آنان نزد ما، ارج و مقدارى نيست و آنان را

__________________________________________________

1- زمخشرى مى گويد: اين قرائت بسيار نيكو و محكم است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 22

خوار مى شماريم.

[سوره الكهف (18): آيات 107 تا 110] ..... ص : 22

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ كانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107) خالِدِينَ فِيها لا يَبْغُونَ عَنْها حِوَلاً (108) قُلْ لَوْ كانَ الْبَحْرُ مِداداً لِكَلِماتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِماتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً (109) قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ

بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (110)

ترجمه: ..... ص : 22

كسانى كه ايمان آورده و كارهاى نيكو انجام داده اند، باغهاى فردوس منزلگاهشان است. (107)

آنها جاودانه در آن خواهند ماند و هرگز تقاضاى نقل مكان از آن نمى كنند. (108)

بگو: اگر درياها براى نوشتن كلمات پروردگارم مركّب شوند، تمام خواهند شد پيش از آن كه كلمات پروردگارم به پايان رسد هر چند بمانند آنها به آن اضافه كنيم. (109)

بگو: من تنها بشرى هستم مانند شما، كه به من وحى مى شود، كه تنها معبود شما يكى است، پس هر كس اميد لقاى پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد و هيچ كسى را در عبادت پروردگارش شريك نسازد. (110)

تفسير: ..... ص : 22

«حول» به معناى تحوّل است «حال عن مكانه حولا»، از جاى خود تغيير مكان داد. مثل «عاد فى حبها عودا»، دوستى او مرا (از مسيرم) بر گردانيد. معناى آيه اين است كه اهل بهشت هيچ گونه آرزويى براى انتقال از آن به جاى ديگرى ندارد زيرا خوشى آن جا در مرحله كمال است. مداد اسم چيزى است كه در دوات از آن مايه مى گيرد (مركّب)، يعنى اگر كلمات علم و حكمت خداوند نوشته شود، و دريا براى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 23

نوشتن آنها مركب گردد، درياها از بين مى روند، پيش از آن كه كلمات او تمام شود و اگر مانند آن، درياهاى ديگرى هم بياوريم باز هم تمام مى شود ولى كلمات خداوند تمام شدنى نيست. «مددا» تميز است. مانند: لى مثله رجلا. «مدد» به معناى مداد است يعنى چيزى كه از آن در نوشتن كمك گرفته مى شود كه همان مركّب مى باشد.

«أَنْ تَنْفَدَ» اين فعل، به صورت مذكّر: ينفد نيز خوانده شده است.

فَمَنْ كانَ يَرْجُوا كسى كه آرزو

دارد پروردگارش را بخوبى ملاقات كند چنان كه با قبولى عملش از او راضى باشد يا كسى كه مى ترسد پروردگارش را با ناخشنودى ملاقات كند (اعمال نيك انجام دهد). منظور از شرك در عبادت ريا كارى است يعنى نبايد در عبادتش غير خدا را اراده كند بلكه آن را خالص براى خدا انجام دهد و ديگرى را در نظر نداشته باشد. از پيامبر نقل شده است:

قال اللَّه عزّ و جلّ: انا اغنى الشركاء من الشرك فمن عمل عملا اشرك فيه غيرى فانا منه برى ء فهو للذى اشرك

«خداوند با عزّت و جلال فرموده: من بى نياز ترين شريكان از شريك داشتن هستم، پس كسى كه عملش را براى من و غير من انجام دهد من از آن عمل بيزارم و آن را به همان ديگرى وامى گذارم كه شريك من قرار داده شده است.»

از امام صادق عليه السّلام روايت شده است:

ما من احد يقرأ آخر الكهف عند النوم الّا تيقظ فى الساعة التي يريدها

«كسى نيست كه آيه آخر سوره كهف را در وقت خوابيدن بخواند، مگر اين كه همان ساعتى كه او مى خواهد، بيدار مى شود».

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 24

سوره مريم ..... ص : 24

اشاره

سوره مريم مكى است و داراى 98 آيه است. كوفيان «كهيعص» را يك آيه شمرده اند ولى ديگران، يك آيه ندانسته اند، و نيز كوفيان «الرحمن مدّ» «1» را يك آيه مستقل نشمرده اند. امّا ديگران آن را يك آيه دانسته اند.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 24

ابىّ روايت كرده است كه: هر كس آن را بخواند به عدد هر يك از كسانى كه به زكريا و يحيى و مريم و عيسى و موسى عليه السّلام و هارون و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسماعيل، ايمان آورده اند، ده حسنه به او عطا مى شود. «2»

از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است: كسى كه به خواندن سوره مريم مداومت داشته باشد از دنيا نمى رود مگر آنكه به بركت آن به چيزى برسد كه براى او و مال و فرزندش وسيله بى نيازى باشد و در آخرت مانند همان ملك و حكومتى كه سليمان بن داوود در دنيا داشت به او بدهند «3».

__________________________________________________

1- ضمن آيه 75.

2-

من قرأها اعطى من الاجر بعدد من صدّق بزكريّا و يحيى و مريم و عيسى و موسى و هارون و ابراهيم و اسحق و يعقوب و اسماعيل، عشر حسنات، الخبر تمامه.

3-

عن الصّادق عليه السّلام من ادمن قراءة سورة مريم عليه السّلام لم يمت فى الدنيا حتى يصيب منها ما يفنيه فى نفسه و ماله و ولده و اعطى فى الآخرة مثل ملك سليمان بن داوود فى الدّنيا.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 25

[سوره مريم (19): آيات 1 تا 9] ..... ص : 25

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

كهيعص (1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا (2) إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا (3) قالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّي وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4)

وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6) يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7) قالَ رَبِّ أَنَّى

يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا (8) قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً (9)

ترجمه: ..... ص : 25

كاف، ها، يا، عين، صاد. (1)

اين يادى از رحمت پروردگار تو نسبت به بنده اش زكريا است. (2)

در آن هنگام كه پروردگارش را در خلوتگاه عبادت ندا كرد. (3)

گفت: پروردگارا استخوانم سست شده و سفيدى پيرى، تمام سرم را فرا گرفته، و من هرگز در دعاى تو از اجابت محروم نمى شدم. (4)

من از بستگانم پس از خود بيمناكم و همسرم نازاست، تو، به قدرتت جانشينى به من ببخش. (5)

تا وارث من و آل يعقوب باشد و او را مورد رضايتت قرار ده. (6)

اى زكريّا ما تو را به فرزندى بشارت مى دهيم كه نامش يحيى است، پسرى كه همنامش پيش از اين نبوده است. (7)

گفت: پروردگارا چگونه براى من فرزندى خواهد بود در حالى كه همسرم نازاست و من نيز از پيرى افتاده شده ام. (8)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 26

فرمود: اين گونه پروردگارت گفته است، اين بر من آسان است، من قبلا تو را آفريدم و تو چيزى نبودى. (9)

تفسير: ..... ص : 26

كهيعص ابو عمرو «هاء» را به صورت إماله و «ياء» را با تفخيم خوانده است و بر عكس نيز خوانده شده و به اماله هر دو صورت نيز قرائت شده است.

«ذِكْرُ رَحْمَتِ» يعنى هذا ذكر ... اين است يادى از رحمت پروردگارت بنده اش زكريا را.

كلمه «ذكر» اضافه به مفعول و «رحمت» اضافه به فاعل شده است. و نصب «عبده» به اين سبب است كه مفعول براى «رحمت ربّك» است و منظور از رحمت پروردگار اين است: وقتى زكريا خدا را خواند و از او فرزند خواست به او پاسخ مثبت داد.

إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا هنگامى كه در نهان و در دل، خداى خود را ندا

كرد. در حديث آمده است كه «بهترين دعا، دعاى پنهانى است». از حسن (بصرى) نقل شده است كه مراد از دعاى پنهانى دعايى است كه از رياء و خود نمايى خالى بود، يا از اين جهت پنهانى دعا كرد كه مردم او را سرزنش نكنند كه در سنّ پيرى در خواست فرزند مى كند.

«وَهَنَ الْعَظْمُ» سستى را به استخوان نسبت داده به جهت اين كه استخوان مايه قوام بدن است و موقعى كه به سستى گرايد قوّت و نيروى بدن كم مى شود. «ال» براى جنس است يعنى اين جنس كه عمود و پايه بدن است دچار سستى شده است.

پيرى را در سفيدى (مو) به شعله روشن آتش، و گسترش يافتن سفيدى در مويش را به شعله ور شدن آتش تشبيه كرده و سپس شعله ور شدن را به مكان و محلّ رويش مو، كه سر مى باشد اسناد و شيب را تمييز قرار داده است و سر را به

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 27

طور مطلق ذكر كرده و به خود نسبت نداده يعنى «رأسى» نگفته و به علم خداوند كه از مقصود او آگاه است اكتفاء كرده، و آن گاه با توجّه به دعاهايى كه خداوند در گذشته برايش مستجاب فرموده، به او متوسّل شده است.

وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوالِيَ مِنْ وَرائِي منظور از «موالى» عموها و عمو زادگان مى باشند، «من ورائى» يعنى پس از مرگم، اين جمله را على بن الحسين و محمّد بن على عليه السّلام به اين شكل خوانده اند: «خفّت الموالى من ورائى» يعنى پسر عموها و خاندانم و كسانى كه پس از خود بجاى مى گذارم كمند. و همسرم عقيم و نازاست.

فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا

پس فرزندى به من عطا كن كه پشت سر من باشد و براى ارث بردن از من سزاوارتر از ديگران باشد. كلمه «مِنْ لَدُنْكَ» تأكيد براى اين است كه آن فرزند براستى ولى و مورد رضايت باشد، از آن جهت كه منسوب به خداست و از نزد او صادر شده است.

يَرِثُنِي وَ يَرِثُ اگر مجزوم بخوانيم، جواب براى دعا خواهد بود و اگر مرفوع، بخوانيم صفت براى «ولد» خواهد بود، مثل: رِدْءاً يُصَدِّقُنِي «برادرم هارون را با من شريك فرما تا مرا تصديق كند» (قصص/ 43) «1» حضرت على عليه السّلام و ابن عباس و جعفر بن محمد عليهما السّلام و حسن (بصرى) و عدّه اى ديگر، آيه را چنين خوانده اند: يرثنى وارث من آل يعقوب و اين را در علم بيان تجريد مى نامند. مراد اين است كه به من وليّى عطا كن كه تا به آن وسيله، وارثى از آل يعقوب از من ارث ببرد كه منظور همان فرزندش مى باشد و اين يك نوع تعبير زيبايى است كه گويا وارث را از خود جدا ساخته است چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: لَهُمْ فِيها دارُ الْخُلْدِ «در بهشت براى مؤمنان سراى جاويدان است» (فصّلت/ 28)، كه منظور از ضمير «فيها» همان دار الخلد است.

__________________________________________________

1- در اين آيه نيز دو وجه جايز است: جزم و رفع.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 28

وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا خدايا اين فرزند مرا نزد خودت پسنديده قرار ده تا امر تو را امتثال كند.

لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا پيش از او كسى به نام يحيى ناميده نشده بود. امام صادق عليه السّلام فرمود يحيى مثل امام حسين عليه السّلام است

كه پيش از او كسى به اين نام نبود و جز بر اين دو بزرگوار آسمان چهل شبانه روز نگريست، به آن حضرت عرض شد كه گريه آسمان چه بود؟ فرمود خورشيد سرخ (و خونين) طلوع و غروب مى كرد و چنان كه قاتل يحيى، ولد الزّنا بود، كشنده امام حسين نيز فرزند زنا بود.

مجاهد مى گويد: «سميّا» يعنى مانند و شبيه، مثل: هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (همين سوره آيه 65) مثل و همتا را همنام مى گويند به اين سبب كه هر كدام از دو نفر كه شبيه يكديگرند به نام همتايش ناميده مى شود. بنا بر اين هر يكى همنام رفيقش مى باشد.

وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً وقتى كه من جوان و ميان سال بودم همسرم نازا بود: در آن هنگام كه يكى از دو سبب ايجاد ولد ناقص بود خداوند به من فرزندى نداد، حال كه هر دو سبب مختلّ شده است فرزندى نصيب من مى شود؟ «عتيا» خشكى و بى خاصيتى در استخوان به خاطر پيرى با كسر و ضمّ (عين) خوانده شده و همچنين «صليّا» و «حتيّا» و «بكيّا» (در حرف اولشان، كسره و ضمّه جايز است).

قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ «كذلك» مرفوع است، يعنى مطلب چنين است، موضوع گذشته را تصديق و بعد با جمله قال ربّك مطلب ديگرى را شروع كرده است. و مى توان گفت: «كذلك» منصوب به «قال» و «ذلك» اشاره به معنى مبهمى است كه «هو على هين» آن را تفسير مى كند، يعنى مطلب اين است كه اين امر بر من آسان است. مثل: وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ «1»: «اين قضيه را به لوط خبر داديم كه صبحگاهان

همه قومش هلاك مى شوند» (حجر/ 65).

__________________________________________________

1- يعنى انّ دابر .... ذلك الامر را تفسير مى كند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 29

وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً و تو را كه چيز معتنا بهى نبودى پيش از آن آفريدم بعضى «خلقناك» خوانده اند.

[سوره مريم (19): آيات 10 تا 15] ..... ص : 29

اشاره

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيالٍ سَوِيًّا (10) فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ مِنَ الْمِحْرابِ فَأَوْحى إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11) يا يَحْيى خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا (12) وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا وَ زَكاةً وَ كانَ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبَّاراً عَصِيًّا (14)

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15)

ترجمه: ..... ص : 29

گفت: پروردگارا براى من نشانه اى قرار ده خدا فرمود: نشانه تو اين است كه سه شبانه روز نتوانى با مردم سخن بگويى در حالى كه زبانت سالم خواهد بود. (10)

پس از محراب عبادت به سوى مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت: بامدادان و شامگاهان خداى را تسبيح گوييد. (11)

اى يحيى كتاب خدا را با قوّت بگير و ما به يحيى در كودكى فرمان نبوّت و عقل و درايت داديم. (12)

و رحمت و مهربانى پاكيزه جويى به او بخشيديم و او پرهيزكار بود. (13)

و نسبت به پدر و مادرش نيكوكار بود و جبّار و عصيانگر نبود. (14)

و سلام بر او آن روز كه تولّد يافت، و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده و بر انگيخته مى شود. (15)

تفسير: ..... ص : 29

قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً زكريّا گفت پروردگارا براى من نشانه اى قرار ده تا بر وقوع آنچه مرا بدان بشارت داده اى آگاه شوم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 30

قالَ آيَتُكَ أَلَّا تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ فرمود نشانه اش اين است كه با وجود برخوردارى از سلامت كامل و لال نبودن (مدّت سه شب) توان سخن گفتن ندارى.

در اين جا سه شب فرموده ولى در سوره آل عمران سه روز گفته و اين خود دليل بر آن است كه مراد سه شبانه روز مى باشد.

«فَأَوْحى »: با دست به سوى مردم اشاره كرد. بعضى گفته اند بر روى زمين نوشت «أَنْ سَبِّحُوا» نماز بخوانيد يا خداى را تسبيح گوييد «ان» تفسيريّه است.

خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ تورات را با جدّيت و تصميم عمل به آن، بگير.

وَ آتَيْناهُ الْحُكْمَ ما در حالى يحيى را پيامبرى داديم كه كودكى سه ساله بود.

وَ حَناناً مِنْ لَدُنَّا از

پيش خودمان به يحيى رحمت و مهربانى و دلجويى بر بندگان بخشيديم، به طريق استعاره به خداوند حنّان مى گويند چنان كه «رحيم» نيز مى گويند: «و زكاة» و هر كس را كه دين او را پذيرفته پاك و مطهّر ساختيم.

وَ بَرًّا بِوالِدَيْهِ

نسبت به پدر و مادرش نيكى مى كرد و فرمان بردار آنها بود و خشنودى آنها را مى خواست. «وَ لَمْ يَكُنْ»

و نسبت به مردم تكبّر و فخر فروشى نمى كرد و پروردگارش را نافرمان نبود.

وَ سَلامٌ عَلَيْهِ

از ما بر او در اين سه حالت درود باد. خداوند سبحان يحيى را در اين سه مورد كه از وحشتناكترين موارد است به كرامت و سلامت اختصاص داده است:

1- روزى كه به دنيا آمده و خود را مى بيند كه از موطن و جايگاهش در رحم مادر بيرون آمده است.

2- روزى كه مى ميرد و چيزهايى را مشاهده مى كند هيچ سابقه اى با آنها ندارد.

3- روز قيامت كه بر انگيخته مى شود و خود را در آن رستاخيز بزرگ مى بيند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 31

[سوره مريم (19): آيات 16 تا 24] ..... ص : 31

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَكاناً شَرْقِيًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَيْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِيًّا (17) قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18) قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاماً زَكِيًّا (19) قالَتْ أَنَّى يَكُونُ لِي غُلامٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20)

قالَ كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ وَ رَحْمَةً مِنَّا وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكاناً قَصِيًّا (22) فَأَجاءَهَا الْمَخاضُ إِلى جِذْعِ النَّخْلَةِ قالَتْ يا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هذا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (23) فَناداها مِنْ

تَحْتِها أَلاَّ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24)

ترجمه: ..... ص : 31

و ياد كن در قرآن قصّه مريم را موقعى كه از خانواده اش كنار رفت و در ناحيه شرقى قرار گرفت. (16)

و ميان خود و آنان پرده اى قرار داد، در اين هنگام ما، روح خود را به سوى او فرستاديم، و او، در شكل انسانى سالم بر مريم ظاهر شد. (17)

مريم گفت من از تو به خداى رحمان پناه مى برم اگر پرهيزگار هستى. (18)

او گفت: من فرستاده پروردگارت هستم تا اين كه پسرى پاكيزه به تو بخشم. (19)

مريم گفت: چگونه مرا پسرى باشد، در صورتى كه بشرى با من تماس نگرفته و اهل فجور هم نبوده ام؟ (20)

گفت: چنين است كه پروردگارت فرموده: اين كار بر من آسان است، و ما مى خواهيم او را نشانه اى براى مردم قرار دهيم، و رحمتى از سوى ما باشد، و اين امرى پايان يافته است. (21)

سرانجام باردار شد، و اين امر او را به نقطه دور دستى برد. (22)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 32

و وضع حمل او را به كنار درخت خرمايى كشاند، گفت اى كاش بيش از اين مرده و فراموش شده بودم. (23)

ناگهان از طرف پايين پايش او را ندا كرد كه غمگين مباش، پروردگارت زير پاى تو چشمه آبى قرار داده است. (24)

تفسير: ..... ص : 32

«اذ» بدل اشتمال از مريم است، و دلالت بر اين دارد كه مقصود از يا مريم توجّه به وقتى است كه اين داستان عجيب مريم در آن وقت واقع شده است.

انْتَبَذَتْ

كناره گرفت و در جايى از ناحيه شرقى بيت المقدس كه براى عبادت خود مهيّا كرده بود عزلت گزيد و دليل اين كه نصارا طرف شرق بيت را قبله خود گرفته اند اين است كه مريم

همان طرف شرقى را انتخاب كرد.

فَاتَّخَذَتْ

پس مريم از نزد خانواده اش رفت و فاصله گرفت و پنهان شد و ما در اين موقع روح خود را يعنى جبرئيل را به سوى او فرستاديم. اين كه خداوند جبرئيل را روح خودش خوانده از باب شرافت دادن به اوست. جبرئيل در جلو مريم به صورت جوانى كامل الخلقه كه از شكل آدمى هيچ كم نداشت ظاهر شد.

قالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ

مريم كه اين منظره را مشاهده كرد گفت: من از تو به خدا پناه مى برم اگر تو شخصى پرهيزكار باشى. منظور اين است كه اگر از تو اين انتظار باشد كه از مخالفت فرمان خدا بپرهيزى از تو به خدا پناه مى برم.

قالَ إِنَّما أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ

جبرئيل گفت: من فرستاده پروردگارت هستم همان خدايى كه تو به او پناه مى برى. آمده ام كه سبب بخشش فرزندى به تو باشم كه از هر گونه پليدى پاك و يا در انجام دادن كارهاى نيك رشد كننده باشد و مى توان گفت اين سخن نقل قول خداوند است (نه قول جبرئيل). بعضى به جاى «لأهب» «ليهب» خوانده و ضمير غايب را به «ربّ» پروردگار كه همان واهب و بخشنده است برگردانده اند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 33

وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ منظور از تماس با بشر نكاح از راه حلال است چنان كه در سوره بقره آيه 237 در مورد طلاق مى فرمايد: مِنْ قَبْلِ أَنْ تَمَسُّوهُنَّ «پيش از آن كه با زنان همبستر شويد» اما در باره زنا و همبسترى نامشروع مى گويند: فجر بها و از اين قبيل.

«بغى»: زن زناكارى كه مردها را به سوى خود مى خواند، اين كلمه نزد مبرّد بر وزن فعول است كه

در اصل «بغوى» بوده، و سپس «واو» در «ياء» ادغام شده است.

بعضى گفته اند بر وزن فعيل است و اگر فعول مى بود گفته مى شد: «بغوّ» چنان كه مى گويند: فلان نهو عن المنكر.

وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنَّاسِ بعد از اين جمله، عبارت «فصلنا ذلك» در تقدير است و معناى آيه اين است: و به منظور اين كه او را نشانه اى براى مردم قرار دهيم اين كار را انجام داديم. و ممكن است اين جمله را عطف بر علّت مقدّر بدانيم در اين صورت تقدير آيه چنين مى شود لنبيّن به قدرتنا و لنجعله آية. يعنى، تا اين كه قدرت خود را بنمايانيم و او را آيتى قرار دهيم.

وَ كانَ أَمْراً مَقْضِيًّا در معناى اين جمله دو احتمال است:

1- اين امرى حتمى بوده كه در لوح محفوظ نوشته شده و به طور قهرى درباره تو جريان دارد.

2- اين امرى سزاوار انجام شدن است، چون هم آيه و هم رحمت است و مراد از «آيه» وسيله عبرت گرفتن و دليل بر قدرت خداوند و منظور از رحمت، شريعتها و الطاف خداست، و هر امرى كه چنين باشد شايسته انجام شدن است. از ابن عباس نقل شده است كه مريم از گفته جبرئيل دلش آرام گرفت. جبرئيل به آن حضرت نزديك شد و در گريبان لباس او دميد در همان ساعت مريم آبستن شد. از امام باقر عليه السّلام روايت شده است كه فرمود همان ساعت بچه در رحم حضرت مريم كامل شد، چنان كه در رحم زنان عادى و در مدّت نه ماه كامل مى شود. موقعى كه مريم

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 34

باردار شد بعضى گفته اند كه دخترى سيزده ساله بود

و برخى گفته اند ده ساله بوده است.

فَانْتَبَذَتْ بِهِ مريم در حالى كه فرزند در رحم داشت به گوشه اى پناه برد، مثل تنبت بالدّهن «1» كه در تقدير «تنبت و دهنها فيها» است، و جارّ و مجرور در محلّ حال مى باشد «قصيّا» مكان دور از خانواده اش.

«فَأَجاءَهَا» اين فعل از «جاء» گرفته شده و به معناى وادار كردن به كار رفته است، چنان كه فعل «آتى» (باب افعال أتى) جز در معناى اعطا (بخشيدن) به كار نمى رود.

«مخاض»: دردى كه مريم از حركت فرزند در شكم خود احساس مى كرد، يعنى درد زاييدن او را وادار به آمدن به سوى شاخه خشك خرمايى در صحرا كرد كه نه ميوه اى داشت و نه سبزه اى و در فصل زمستان بود.

«النَّخْلَةِ»: الف و لام براى عهد است، يعنى درختى كه در آن بيابان معروف بود.

«متّ» با ضم و كسر «ميم» خوانده شده است، در صرف فعلش گفته مى شود: مات يموت و مات يمات.

وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا كاش چيز حقير و متروكى مى بودم، «نسى» ذرّه ناچيز و بى مقدارى است كه معمولا دور افتاده و فراموش مى شود، مثل كهنه قاعدگى هم چنان كه ذبح حيوانى است كه براى كشتن آماده شده است. نسبى (با فتح نون نيز خوانده شده است) مثل «وتر» و وتر.

فَناداها مِنْ تَحْتِها ضمير «تحتها» به نخله بر مى گردد، يعنى عيسى يا جبرئيل از زير درخت، مريم را صدا زد بعضى به جاى «من» «من» خوانده اند يعنى كسى كه زير آن درخت بود. و گفته شده مكانى پايين تر از درخت بود: زير تپّه. «أَلَّا تَحْزَنِي» فرياد

__________________________________________________

1- تنبت بالدهن و صبغ للآكلين: و درختى را كه از طور سينا مى رويد با

روغن و نان خورش براى خوانندگان (مومنون/ 20) [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 35

زد كه اى مريم غمگين مباش.

از پيامبر اكرم در باره «سريّا» سؤال شد فرمود به معناى نهر كوچكى است. لبيد گفته است:

فتوسّطا عرض السّرى فصدعا مسجورة متجاورا قلامها «1».

در اين شعر «سرىّ» به معناى نهر آب به كار رفته است. معناى آيه اين است:

پروردگارت زير پاهايت نهر آبى قرار داده تا از آن بنوشى و تطهير كنى. و نيز گفته شده است كه «سرىّ» به معناى شريف و بلند مقام است و از مادّه «سرو» و مراد حضرت عيسى عليه السّلام است. حسن گفته است: كان و اللَّه عبدا و سريّا (به خدا سوگند كه حضرت عيسى بنده شريفى بود).

[سوره مريم (19): آيات 25 تا 33] ..... ص : 35

اشاره

وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُساقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (25) فَكُلِي وَ اشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمَّا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَها تَحْمِلُهُ قالُوا يا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (27) يا أُخْتَ هارُونَ ما كانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَ ما كانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28) فَأَشارَتْ إِلَيْهِ قالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (29)

قالَ إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (30) وَ جَعَلَنِي مُبارَكاً أَيْنَ ما كُنْتُ وَ أَوْصانِي بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ ما دُمْتُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبَّاراً شَقِيًّا (32) وَ السَّلامُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33)

__________________________________________________

1- الاغ و كره ماده اش به طرف نهر كوچك رفتند و چشمه پر از آب را درهم شكافتند و علفهايش را پراكنده ساختند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 36

ترجمه: ..... ص : 36

اين درخت را به طرف خود تكانى بده تا خرماى تازه بر تو فرو ريزد. (25)

پس (از آن غذا) بخور، و (از آب گوارا) بنوش و چشمت را (به فرزندت) روشن دار، و هر گاه كسى از انسانها را ديدى، با اشاره بگو: من براى خداى رحمان روزه گرفته ام و امروز با هيچ كس سخن نمى گويم. (26)

پس مريم او را در آغوش گرفته به سوى قومش آمد، گفتند اى مريم كار بدى انجام دادى. (27)

اى خواهر هارون! نه پدرت مرد بدى بود و نه مادرت زنا مى داد. (28)

مريم به فرزندش اشاره كرد، گفتند: ما چگونه با كسى كه كودك و در گهواره است سخن بگوييم؟ (29)

(عيسى از ميان گهواره) گفت: من بنده خدايم كه

بر من كتاب نازل كرده و مرا پيامبر قرار داده است. (30)

و مرا هر كجا كه باشم با بركت قرار داده و مرا تا وقتى كه زنده باشم سفارش به نماز و زكات فرموده. (31)

و نسبت به مادرم نيكوكار ساخته و مرا جبّار و شقى قرار نداده. (32)

و سلام بر من است روزى كه متولّد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه به حال زنده بر انگيخته مى شوم. (33)

تفسير: ..... ص : 36

وَ هُزِّي إِلَيْكِ شاخه درخت خرما را به طرف خود بكش. «تساقط» اين كلمه به ترتيب با «تاء» و تشديد «تسّاقط» و ياء و تشديد «يسّاقط» نيز خوانده شده است كه در اصل «تتساقط و يتساقط» بوده و سپس ادغام شده، و «تساقط» با حذف «تاء» دوم هم خوانده شده است. اگر قرائت با «تاء» باشد فاعل آن «نخله» است و اگر «ياء» باشد «جذع» خواهد بود. «رطبا» بر حسب اختلاف قرائت، تميز است يا مفعول، و «باء» در «بجذع» يا زايد و براى تأكيد است، مثل باء، در: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 37

(بقره/ 195) يا زايد نيست (بلكه به معناى سببيّت است). يعنى افعلى الهزّ به.

«جنىّ»: چيده شده، جنيت الثمرة: ميوه را چيدم. «فَكُلِي» پس اى مريم از اين خرماى تازه بخور و از آب جوى بنوش و ما براى تو در نهر آب و خرما دو فايده قرار داديم، يكى خوردن و آشاميدن، دوّم نور چشم و گشادگى سينه كه هر دو معجزه است. از امام باقر عليه السّلام نقل شده است: براى زنى كه تازه وضع حمل كرده چيزى شفا بخش تر از خرماى تازه نيست، زيرا خداى

تعالى مريم را آن گاه كه تازه وضع حمل كرده بود از آن إطعام فرمود. «1»

فَإِمَّا تَرَيِنَّ اصل آن، تراينّ است، همزه در استعمال حذف شده، و ياء، ضمير مخاطب مؤنّث مى باشد. «2» يعنى اگر كسى را ديدى كه از تو درباره فرزندت سؤالى داشته باشد، به او بگو كه من بر خود روزه سكوت واجب كرده ام. در آن زمان مردم در حال روزه از سخن گفتن هم خود دارى مى كردند ولى پيامبر اسلام از اين روزه منع فرمود، چون در شريعت او اين روزه نسخ شد.

جمله «تحمله»: حال از ضمير مرفوع در «اتت» يا از «هاء» مجرور در «به» يا از هر دو مى باشد.

شَيْئاً فَرِيًّا امر با عظمت و بديعى يا امرى زشت را گويند.

هارون برادر پدرى مريم به نيكوكارى و حسن سيره مشهور بود. بعضى گفته اند هارون، همان برادر موسى است و مريم از نسل او مى باشد و اين اصطلاح، مشهور است كه مى گويند: «يا أخا تميم»، مراد يكى از اهل قبيله تميم است. (در مؤنث مى گويند يا اخت تميم) بعضى ديگر گفته اند مردى نيكوكار يا گنهكارى بوده و مردم

__________________________________________________

1-

لم تستشف النفساء بمثل الرطب كان اللَّه اطعمه مريم عليهما السلام فى نفاسها.

2- يا (ضمير مفرد مخاطب مؤنّث ساكن بوده) و چون ميان «يا» و نون اوّل مشدّد التقاء ساكنين بوده، يا، حركت كسره گرفته است. خلاصه از مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 38

مريم را تشبيه به او كرده و به عنوان خواهر او، وى را مخاطب قرار داده اند يعنى نزد ما، در نيكوكارى مثل او بودى يا در گناهكارى.

فَأَشارَتْ إِلَيْهِ مريم به طرف عيسى اشاره كرد كه: با او سخن بگوييد.

مَنْ كانَ

فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا كسى كه در گهواره كودك مى نمايد. پس خداوند براى ردّ قول نصارا او را به سخن در آورد و گفت من بنده خدايم. خداوند كتاب بر من نازل مى فرمايد. منظور انجيل است.

وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا خدا عقل او را كامل كرد و در كودكى او را به پيامبرى رسانيد. «و جعلنى مباركا» و مرا هر كجا كه باشم سود رسان و نشانه خير و خوبى ساخت و به نماز خواندن و زكات دادن تا وقتى كه زنده باشم مرا مكلّف فرمود. «و برّا بوالدتى» و نسبت به مادرم مرا نيكى كننده و نسبت به نعمت وجودش سپاسگزار ساخت و مرا از جباران و اشقياء قرار نداد.

وَ السَّلامُ عَلَيَّ لام تعريف اشاره به چيزى است كه پيش از اين (در باره يحيى) ذكر شد چنان كه مى گوييم: جاء رجل و كان من فعل الرّجل كذا. معناى آيه اين است: سلامى كه قبلا راجع به يحيى در موارد سه گانه ذكر شده است براى من نيز هست.

[سوره مريم (19): آيات 34 تا 40] ..... ص : 38

اشاره

ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ الْحَقِّ الَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34) ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحانَهُ إِذا قَضى أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35) وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ (36) فَاخْتَلَفَ الْأَحْزابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنا لكِنِ الظَّالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (38)

وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لا يُؤْمِنُونَ (39) إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها وَ إِلَيْنا يُرْجَعُونَ (40)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 39

ترجمه: ..... ص : 39

او، عيسى بن مريم است، گفتار حقى كه در آن ترديد مى كنند. (34)

براى خدا شايسته نبوده كه فرزندى برگزيند. او منزّه است، هر گاه چيزى را فرمان دهد مى گويد: موجود باش، آن هم وجود مى يابد. (35)

خدا پروردگار من و شما است، او را پرستش كنيد، اين است راه راست. (36)

ولى اين گروه ها از ميان مردم (در باره عيسى) اختلاف كردند، واى به حال كافران، از مشاهده روز بزرگ. (37)

در پيشگاه ما حاضر مى شوند، امّا آن روز ستمكاران [دنيا] چه قدر شنوا بينايند روزى كه كافران در گمراهى آشكارند. (38)

و بترسان آنها را از روز ندامت وقتى كه حكم صادر گردد در حالتى كه ايشان در غفلت و بى خبرى هستند و ايمان نمى آورند. (39)

بدرستى كه ما به ميراث بريم زمين و هر كه را روى آن است و به سوى ما باز مى گردند. (40)

تفسير: ..... ص : 39

ذلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ عيسى بن مريم همان كسى بود كه گفت من بنده خدايم نه آنچه انصار را مى گويند كه: او پسر خداست و معبود مى باشد. «قول الحق» با نصب و رفع خوانده شده. رفع به اين سبب كه خبر مبتداى محذوف يا خبر بعد از خبر و يا بدل است، و نصب، بنا بر مدح است اگر به «كلمة اللَّه» تفسير شود، يا مصدر و تأكيد كننده مضمون جمله است اگر قول صدق اراده شود، مثل هو عبد اللَّه الحق لا الباطل، و اين كه به عيسى عليه السّلام كلمة اللَّه و قول حقّ گفته شده به اين جهت است كه زاده نشد مگر به سخن خدا كه فرموده است: «كن» بدون اين كه پدرى در ميان باشد، از باب

تسميه مسبّب به اسم سبب چنان كه گاهى باران را آسمان مى نامند. يعنى موضوع عيسى امرى واقعى و متيقّن است و آنها در باره او شكّ كردند، يا به نزاع

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 40

پرداختند: يهود گفتند: او ساحر و كذّاب است، و نصارا گفتند: پسر خدا و يكى از سه خداست.

ما كانَ لِلَّهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ خدا فرزندى ندارد، اين جمله به منظور تكذيب گفتار نصارا و مغلوب ساختن آنان آمده و به اين دليل داشتن فرزند را از خداوند نفى مى كند كه امرى غير معقول مى باشد و محال است كه ذات خداوند مثل كسى باشد كه فرزند از او به وجود مى آيد و سپس اين محال بودن را به اين دليل بيان كرده است:

كه او هر گاه بخواهد چيزى بيافريند با كلمه: «كن» آن را ايجاد مى كند. بنا بر اين از شباهت داشتن به هر موجود زنده زاينده اى منزّه است. «وَ إِنَّ اللَّهَ» به فتح و كسر همزه خوانده شده است، فتح به معناى: «لأنّه» است، يعنى چون او پروردگار من و شماست، پس او را عبادت كنيد يا معنايش: «بأنّه» است، يعنى به سبب اين امر او را عبادت كنيد. امّا كسر بنا بر استيناف است. «الاحزاب» مراد يهود و نصارا است، و گفته شده است: تنها نصارا هستند، زيرا كه آنها به سه گروه تقسيم شدند: نسطوريه، يعقوبيّه، و ملكائيّه «مِنْ بَيْنِهِمْ» دليل بر اين است كه بعضى از احزاب اختلاف كردند و بعضى بر حق ثابت ماندند. «مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ» در معناى مشاهده روز بزرگ احتمالاتى است:

1- از مشاهده هول و هراس حساب و جزا در روز

رستخيز.

2- از جايگاه و موقوف شهود، در آن روز.

3- از هنگام شهود در قيامت 4- از شهادتهايى كه عليه آنها داده مى شود، زيرا فرشتگان و پيامبران و زبانها و دستها و پاهايشان به بدى اعمال آنها گواهى مى دهند.

أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ چه قدر اينها در آن روز شنوا و بينايند، گر چه در خداوند تعجّب تصوّر نمى شود امّا مراد اين است كه در آن روز گوشها و چشمهايشان سزاوارند كه مورد شگفتى واقع شوند بعد از آن كه در دنيا كر و نابينا بودند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 41

لكِنِ الظَّالِمُونَ بجاى ضمير اسم ظاهر آورده است، زيرا ظلمى بزرگتر از ظلم اينها نيست كه در دنيا از ديده بصيرت و گوش شنوا غفلت داشتند. «إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ» آنها را از آن روز حسرت، بترسان آن گاه كه خداوند از حساب خلايق فارغ شود و ميان آنها به عدل حكم كند: گروهى روانه بهشت و گروه ديگر سرازير جهنّم مى گردند. كلمه «اذ» بدل از يوم الحسرة يا (ظرف و) منصوب به حسرة مى باشد. «وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ» جار و مجرور، يا متعلّق به «فِي ضَلالٍ مُبِينٍ» «وَ أَنْذِرْهُمْ» معترضه است و يا متعلّق به انذر هم است يعنى آنها را از غفلت نسبت به اين حالت و ايمان نياوردنشان بترسان.

إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْها ما همه اهل زمين را مى ميرانيم و هيچ مالك و متصرّفى در روى زمين (غير ما) باقى نمى ماند.

[سوره مريم (19): آيات 41 تا 50] ..... ص : 41

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (41) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ وَ لا يُبْصِرُ وَ لا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (42) يا أَبَتِ

إِنِّي قَدْ جاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ ما لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِراطاً سَوِيًّا (43) يا أَبَتِ لا تَعْبُدِ الشَّيْطانَ إِنَّ الشَّيْطانَ كانَ لِلرَّحْمنِ عَصِيًّا (44) يا أَبَتِ إِنِّي أَخافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذابٌ مِنَ الرَّحْمنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطانِ وَلِيًّا (45)

قالَ أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يا إِبْراهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا (46) قالَ سَلامٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كانَ بِي حَفِيًّا (47) وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسى أَلاَّ أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48) فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنا نَبِيًّا (49) وَ وَهَبْنا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنا وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 42

ترجمه: ..... ص : 42

ياد كن در قرآن داستان ابراهيم را كه او بسيار راستگو، و پيامبر بود. (41)

هنگامى كه به پدر (جدّ مادرى يا عموى) خود گفت: اى پدر چرا چيزى را مى پرستى كه نه، مى شنود و نه، مى بيند و دفع نمى كند از تو چيزى را. (42)

اى پدر به من از علم چيزى رسيده است كه به تو نرسيده بنا بر اين مرا پيروى كن تا تو را به راهى درست راهنمايى كنم. (43)

اى پدر، شيطان را پرستش مكن زيرا كه شيطان خداوند رحمان را نافرمانى كرده است. (44)

اى پدر، من از آن مى ترسم كه عذابى از خداى رحمان به تو برسد پس دوست شيطان باشى. (45)

گفت اى ابراهيم آيا تو از خدايان من روگردانى؟ اگر از گفتار خودت دست برندارى تو را مذمّت يا سنگسار مى كنم و دور شو از من، زمانى دراز. (46)

ابراهيم گفت سلام بر تو، بزودى براى تو

از من پروردگارم طلب آمرزش خواهم كرد زيرا او با من مهربان است. (47)

و از شما و آنچه غير از خدا مى خوانيد كناره گيرى مى كنم، و پروردگارم را مى خوانم، اميد است كه با خواندن پروردگارم شقى و بد بخت نباشم. (48)

هنگامى كه از بت پرستان و آنچه غير از خدا مى پرستند دور شد، اسحاق و يعقوب را به او بخشيديم و همه آنان را پيامبر قرار داديم. (49)

و از رحمت خود به آنها بخشيديم و به ايشان زبانى راستگو و آوازه بلند داديم. (50).

تفسير: ..... ص : 42

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِبْراهِيمَ مراد از كتاب قرآن است. «صدّيق» از اوزان مبالغه است، يعنى زياد راست مى گفت و بسيار تصديق كننده كتابهاى خدا و پيامبرانش بود، و خود او نيز پيغمبر بود. «اذ قال» بدل از ابراهيم است و جمله ميان اين دو

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 43

معترضه يا متعلّق به «كان» مى باشد يعنى ابراهيم جامع ويژگيهاى صدّيقان و انبياء بود: هنگامى كه با نيكوترين وجه پدر خود (آذر) را باين سخنان مورد خطاب قرار داد، نخست از او علّت اين را پرسيد كه چرا چيزى را عبادت مى كند كه نه مى شنود و نه مى بيند؟ در صورتى كه هيچ چيز استحقاق عبادت ندارد مگر منعمى كه نهايت انعام را داشته باشد و او خداى آفريننده و روزى دهنده است كسى كه اصول نعمتها از اوست. سپس او را به پيروى خود دعوت كرد و گفت: من از علم و معرفت به خدا چيزى را داريم كه تو را بهره اى از آن نيست و بعد او را منع كرد از اين كه عبادت و پيروى كند شيطان را در

آنچه او را به آن مى خواند و به او گوشزد كرد كه شيطان موجودى متكبّر بوده و خداى خود را نافرمانى كرده. سپس آذر را از سوء عاقبتى كه در عقيده اش وجود دارد ترسانده و همه اين نصايح را با كلمه «اى پدرم» آغاز مى كند تا عاطفه او را تحريك كند. «تا» در كلمه يا ابت عوض از ياء است، و يا أبتى، گفته نمى شود. به فتح تاء نيز خوانده شده: «يا أَبَتِ»

و «ما» در «ما لا يَسْمَعُ»

و «ما لَمْ يَأْتِكَ» موصوله يا موصوفه است. در دو فعل «لا يَسْمَعُ»

و «لا يُبْصِرُ»

چيزى به عنوان مفعول در نظر گرفته نشده بلكه مقصود هر چيزى است كه در آن نيروى شنيدن و ديدن وجود ندارد. «شيئا» در موضع مصدر است، اى شيئا من الغناء، يعنى كمترين بى نيازى براى تو نمى آورد، و مى توان گفت: مفعول به است يعنى چيزى را از تو دور نمى كند چنان كه مى گويند: أغن عنّى وجهك: صورتت را از من دور كن.

أَ راغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي آيا تو از خدايان من كه بتهايند اعراض كننده اى و نسبت به آنها بى ميلى؟

لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ اگر از عقيده ات برنگردى تو را با زبانم مورد دشنام و بد گويى قرار مى دهم، چنان كه رجيم به معناى رانده شده و به وسيله لعنت است، يا تو را به قتل مى رسانم چنان كه زانى را با رجم مى كشند، يا اين كه با پراندن سنگ تو را از خود دور مى كنم، زيرا رمى، در اصل به معناى زدن با سنگ است. «مليا» زمانى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 44

طولانى از مادّه ملاوة. و «اهجرنى»، عطف بر محذوف است، يعنى لارجمنّك

فاحذرنى و اهجرنى تو را رجم مى كنم پس از من بترس و دور شو. «سلام عليك» سلام وداع و متاركه و دور شدن از آذر است، مثل وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً «هر گاه نادانان بندگان خداى را دشنام دهند و بدگويى كنند بندگان خدا بر آنها سلام مى كنند» (فرقان/ 65) و ممكن است دعاى سلامت براى آذر باشد تا ميل او را تحريك كند، زيرا بلافاصله به او وعده استغفار داده است.

«حفى» به معناى مبالغه در نيكى و لطف است، «حفى به» و «تحفى به»: به او خيلى عنايت و نيكى كرد. «وَ أَعْتَزِلُكُمْ»: دور مى شوم از شما و كنارى را بر مى گزينم منظور «ابراهيم» مهاجرت به شام بود.

وَ أَدْعُوا رَبِّي پروردگارم را عبادت مى كنم، چنان كه امام فرموده:

الدّعاء هو العبادة

: دعا عبادت است، و ممكن است از دعا چيزى اراده شود كه خداوند در سوره شعرا فرموده است «1».

عَسى أَلَّا أَكُونَ بِدُعاءِ رَبِّي شَقِيًّا اين جمله اشاره به شقاوت و بدبختى بت پرستان است كه خدايان متعدد را مى پرستيدند و كلمه «عسى» نشان تواضع ابراهيم در مقابل خداى يكتاست. «فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ» وقتى كه ابراهيم از بت پرستان جدا شد و آنان را ترك كرد خداوند سبحان به او فرزندانى داد كه تمامشان پيامبر بودند.

منظور از «رحمت» نبوّت است. از حسن بصرى نقل شده است كه مقصود مال و اولاد است و اين امر عموميّت دارد و شامل هر خير دنيوى و اخروى مى شود كه به آنها داده شده است.

لِسانَ صِدْقٍ ثناى نيكو، چون مدح و ثنا معمولا با زبان است اينجا تعبير به زبان

__________________________________________________

1- فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ

الْمُعَذَّبِينَ: پس تو اى رسول جز خداى يكتا احدى را معبود مخوان كه از اهل عذاب خواهى بود. سوره شعراء 26/ 212.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 45

كرده، هم چنان كه عطيّه و بخشش چون معمولا با دست است تعبير به يد مى شود.

شاعر گفته است: انى اتتنى لسان لا أسر بها: نامه اى براى من آمده است كه از آن خوشحال نيستم، (منظور از «لسان» نامه و سخن است نه زبان معمولى) و لسان العرب: يعنى لغت و كلام عرب. «عليّا»: در حالى كه آن لسان صدق در ميان مردم بلند و آشكار بود و از اين رو تمامى اهل اديان ابراهيم را دوست مى دارند و بر او و ذريّه اش ثنا مى گويند. بعضى گفته اند معناى «عليا» آن است كه ما ياد آنان را بلند ساختيم تا آن جا كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله و امّتش آنان را به نيكى ياد مى كنند و تا روز قيامت بر آنها صلوات و درود مى فرستند.

[سوره مريم (19): آيات 51 تا 58] ..... ص : 45

اشاره

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ مُوسى إِنَّهُ كانَ مُخْلَصاً وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51) وَ نادَيْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْناهُ نَجِيًّا (52) وَ وَهَبْنا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنا أَخاهُ هارُونَ نَبِيًّا (53) وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِسْماعِيلَ إِنَّهُ كانَ صادِقَ الْوَعْدِ وَ كانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54) وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ وَ الزَّكاةِ وَ كانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55)

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا (57) أُولئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْراهِيمَ وَ إِسْرائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنا وَ اجْتَبَيْنا إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُ الرَّحْمنِ

خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (58)

ترجمه: ..... ص : 45

ياد كن در اين كتاب، موسى را كه او شخصى با اخلاص، فرستاده و خبر دهنده از جانب حق تعالى بود. (51)

و او را از جانب راست كوه طور ندا داديم و او را به درگاه خود نزديك ساختيم تا با او راز گوييم. (52)

برادرش هارون را از رحمت خود به عنوان پيامبر به او بخشيديم. (53)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 46

و ياد كن در اين كتاب اسماعيل را كه او وفا كننده به عهد، رسول و نبى بود. (54)

و ملّت خود را امر به اقامه نماز و دادن زكات مى كرد و نزد پروردگارش پسنديده بود. (55)

و ياد بياور در اين كتاب ادريس را كه بسيار راستگو، و پيامبر بود. (56)

و او را به مقامى بلند بالا برديم. (57)

اينها پيامبرانى بودند كه خداوند به آنان نعمت داد، برخى از فرزندان آدم، و از كسانى كه با نوح بر (كشتى) سوار كرديم و از دودمان ابراهيم و يعقوب، از كسانى كه آنان را هدايت كرديم و برگزيديم، هر گاه آيات الهى بر آنها تلاوت مى شد به حالت سجده و گريه به خاك مى افتادند. (58).

تفسير: ..... ص : 46

«مُخْلَصاً» با فتح لام و كسر آن خوانده شده و كسر آن به اين معناست كه موسى عبادت را از شرك و ريا دور ساخته و نفسش را خالص كرده و اراده خود را تسليم خداوند نموده است و با فتح لام يعنى او كسى است كه خدا و رسول و پيامبران صاحب كتاب و پيامبرى كه از جانب خدا خبر مى دهد، اگر چه داراى كتاب نباشد او را برگزيده اند.

«ايمن» از يمين است، يعنى ناحيه راست طور، يا از «يمن»

است يعنى مبارك، صفت براى طور است. «قربناه» او را به خودمان نزديك ساختيم: بدون اين كه فرشته اى واسطه باشد با او سخن گفتيم و مقام او را بالا برديم و با او به گفتگو پرداختيم. «من رحمتنا»: به واسطه رحمتمان به او، هارون را به او بخشيديم.

صادِقَ الْوَعْدِ هر گاه به چيزى وعده مى داد به آن وفا مى كرد. با اين كه تمام انبياء صادق الوعد بودند، خداوند تنها به اسماعيل اين لقب را داده و اين به جهت بزرگداشت و شرافت دادن به او بوده، يا به خاطر اين كه اين صفت از مشهور ترين صفات اسماعيل بود. و همين بس (در وفادارى او) كه قول داد بر كشته شدن در راه خدا صبر كند و به پدر گفت: سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِينَ «اگر خدا بخواهد

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 47

بزودى مرا از صبر كنندگان خواهى ديد» (صافات/ 103). و به قول خود وفا كرد. از ابن عباس نقل شده است كه اسماعيل، وقتى به مردى وعده داد كه در جايى منتظرش باشد تا او را ببيند آن مرد قولى را كه داده بود فراموش كرد و اسماعيل تا يك سال در آن جا به انتظار او ايستاد.

وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ و خانواده و ملت خود را امر به نماز و عبادت مى كرد، تا آنها را مقتداى ديگران قرار دهد، و براى اين كه آنها از بقيّه مردم سزاوار تر بر عمل به امور عبادى بودند، مثل قول خداوند: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ «خويشاوندان نزديكت را بترسان» (شعراء/ 215) و مثل: قُوا أَنْفُسَكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ «خود و خانواده هايتان را از آتش

جهنّم حفظ كنيد» (تحريم/ 7) و نيز: وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ «خانواده خود را امر به نماز كن» (طه 132).

وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ إِدْرِيسَ بعضى گفته اند او را به اين دليل ادريس ناميده اند كه كتاب خدا را بسيار مى خواند. امّا اين قول محلّ تأمّل است، زيرا اين اسم عربى نيست بلكه عجمى است، از اين جهت غير منصرف است، و اگر گفته شود عربى است و بر وزن افعيل از ماده درس است، تنها يك سبب در آن خواهد بود كه علميّت است و به اين دليل بايد منصرف باشد نه غير منصرف.

مَكاناً عَلِيًّا در باره معناى اين عبارت گفته اند: مراد شرافت نبوّت و قرب به خداست، زيرا خداوند تعالى سى صحيفه بر ادريس نازل كرد، و او اوّل كسى بود كه جامه دوخت و آن را پوشيد در حالى كه مردم پوست به تن مى كردند، و نيز او نخستين كسى است كه خط با قلم نوشت و در علوم نجوم و حساب به تحقيق و دقّت پرداخت. بعضى گفته اند منظور از «مَكاناً عَلِيًّا» اين است كه به آسمان چهارم يا ششم بالا رفت.

«اولئك» اشاره به نامبردگان در اين سوره از زكريا تا ادريس عليهما السّلام مى باشد و «من» در «مِنَ النَّبِيِّينَ» بيانيّه است، زيرا تمام انبياء، مورد انعام خدايند، و «من» دوّم مفيد ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 48

تبعيض است.

بكّى: جمع باكى است مثل سجود و قعود كه جمع ساجد و قاعد مى باشند.

[سوره مريم (19): آيات 59 تا 65] ..... ص : 48

اشاره

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضاعُوا الصَّلاةَ وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَأُولئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (60) جَنَّاتِ عَدْنٍ

الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61) لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً إِلاَّ سَلاماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيها بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62) تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ كانَ تَقِيًّا (63)

وَ ما نَتَنَزَّلُ إِلاَّ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا وَ ما بَيْنَ ذلِكَ وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64) رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما فَاعْبُدْهُ وَ اصْطَبِرْ لِعِبادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65)

ترجمه: ..... ص : 48

پس بعد از آنها فرزندانى جانشينشان شدند كه نماز را ضايع و شهوات را پيروى كردند، پس بزودى به سزاى گمراهى مى رسند. (59)

مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و كار نيك انجام دهد، كه اينان داخل بهشت مى شوند و ذرّه اى مورد ستم واقع نشوند. (60)

باغهاى آماده اى كه خداوند رحمان آن را به بندگانش وعده داده در حالتى كه از ايشان غائبند بدرستى كه وعده خداوند آمدنى است. (61)

بهشتيان در آن جا هيچ گونه حرف بيهوده اى نشنوند، و تنها چيزى كه مى شوند سلام است و براى آنها در آن جا صبح و شب رزق و روزيشان وجود دارد. (62)

آن بهشتى است كه به ارث مى دهيم به بندگانمان كه با تقوا باشند. (63)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 49

و ما فرشتگان فرود نمى آييم مگر به امر پروردگارت كه آنچه پيش روى ما و پشت سر ما و ما بين اينهاست از او است و پروردگار تو فراموشكار نيست. (64)

او پروردگار آسمانها و زمين و ما بين اين دو است پس او را پرستش كن و براى عبادت او شكيبا باش، آيا براى او همانندى سراغ دارى؟ (65)

تفسير: ..... ص : 49

فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ «خلفه»: جانشين او شد، پس از او آمد به هر پيمانه كار خوبى.

«خلف» با فتح لام و به پيامد كارهاى بد «خلف» با سكون لام گفته مى شود، چنان كه در وعده خير «وعد» و در وعده شرّ «وعيد» مى گويند. ابن عباس مى گويد: مقصود از آنهايى كه بعد آمدند و نماز را ضايع كردند يهود مى باشند.

أَضاعُوا الصَّلاةَ نماز را با تأخير انداختن از وقتش ضايع كردند.

وَ اتَّبَعُوا الشَّهَواتِ خواسته هاى نفسانى را پيروى كردند. از امام على

عليه السّلام نقل است: منظور كسانى است كه ساختمانهاى محكم بسازند و سوار مركبهاى مورد توجّه شوند و لباس شهرت بپوشند. «1»

فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا عربها هر كار بدى را «غىّ» و هر كار خيرى را «رشاد» گويند، چنان كه شاعر عرب مى گويد:

فمن يلق خيرا يحمد الناس امره و من يغولا يعدم على الغى لائما

(هر كس كار خيرى انجام دهد مردم كارش را مى ستايند و كسى را كه كار بد، انجام دهد پيوسته بر كارش سرزنش مى شود) بعضى گفته اند مراد از «غى» در آيه، جزاى آن است كه چنان كه فرموده است: يلق أثاما «2» «مجازات گناه را مى بيند» يا منظور

__________________________________________________

1-

من بنى الشديد و ركب المنظور و لبس المشهور.

2- فرقان/ 68.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 50

گمراهى از طريق جنّت است. بعضى گفته اند: «غى» واديى است در جهنّم.

«لا يُظْلَمُونَ»: هيچ گونه در پاداش اعمالشان نقصى يافت نمى شود و از آن منع نمى شوند.

جَنَّاتِ عَدْنٍ بدل از «الجنّة» در آيه قبل است زيرا جنّت كلّى است و شامل تمام جنّات مى شود.

«مَأْتِيًّا»: اين كلمه به قولى اسم مفعول به معناى فاعل است، زيرا مراد از «وعد» بهشت است و مؤمنان داخل آن مى شوند. يا از اين قبيل است كه مى گويند: اتى اليه احسانا (به او احسان كرد) بنا بر اين معناى اين آيه اين است كه وعده خداوند حتمى و انجام شدنى است.

لا يَسْمَعُونَ فِيها لَغْواً سخن زايد و بى فايده اى در بهشت نمى شنوند و اين هشدارى است بر اين كه دورى از لغو امر واجبى است، زيرا خداوند خانه بهشت را كه جز سلام كردن اهل بهشت به يكديگر و يا سلام دادن فرشتگان بر آنان، تكليفى ديگر وجود ندارد،

از لغو منزّه ساخته، يعنى بر فرض اگر سلام كردن هم لغو باشد جز آن را در بهشت نمى شنوند. اين معنا از قبيل قول شاعر است:

فلا عيب فيهم غير أن سيوفهم بهن فلول من قراع الكتائب

(عيبى در آنها نيست جز اينكه شمشيرهاى شمشير زنانشان كند است) «1».

وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ ... چون عربها از يك وعده غذا خوردن در روز اكراه داشتند خداوند سبحان خبر داده است كه روزى آنان در بهشت شب و صبح آماده است. «2» و اين عادتى پسنديده است، البته در بهشت شب و روزى نيست، امّا اين امرى فرضى (و در مقايسه با دنيا) است.

__________________________________________________

1- كندن شمشير كنايه از كمال شجاعت است و بنا بر اين عيبى نيست.

2- گويند عربها هر گاه صبح و شام به آنها طعام مى رسيد خوشحال بودند و از يك وعده غذا خوردن، ناراحت بودند. مجمع البيان، ج 6، ص 521

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 51

«نورث»: با تشديد (راء) نيز خوانده شده، يعنى براى مؤمن بهشت را باقى مى گذاريم چنان كه مال ميّت براى وارث باقى مى ماند. بعضى گفته اند معنايش آن است كه بهشتيان مكانهايى را به ارث مى برند كه اگر دوزخيان (در دنيا) بندگى خدا مى كردند به آنها تعلّق داشت.

«وَ ما نَتَنَزَّلُ»: نقل قول جبرئيل است كه يك وقت رسول خدا گفت چرا دير آمدى، (او اين حرف را گفت) «و تنزّل»: دو معنا دارد، يكى فرود آمدن كند و آهسته، دوم مطلق فرود آمدن، اين جا مقصود اين است كه فرود آمدن گاه بگاه يا، تنها به فرمان خداست.

لَهُ، ما بَيْنَ أَيْدِينا وَ ما خَلْفَنا در معناى اين جمله چند وجه است:

1- آنچه جلو روى

ما و پشت سر ماست از جهتها و مكانها و آنچه در آن قرار داريم از اوست پس از جهتى به جهتى منتقل نمى شويم، مگر به امر و خواست خداوند.

2- بعضى گفته اند: آنچه از عمرهاى ما كه گذشته و آنچه باقى مانده و حال حاضر كه در آن هستيم از آن خداست.

3- بعضى گفته اند: مراد از آنچه از امور دنياست كه گذشته و آنچه از آخرت كه آينده است و ما بين اينها آنچه ميان دو نفخه است كه چهل سال مى باشد.

4- و برخى مى گويند: زمين كه وقتى فرود مى آييم جلو ماست و آسمان كه در آن هنگام پشت سر ماست و ما بين زمين و آسمان همگى به خواست خداوند است.

وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله خدا تو را به حال خود رها نمى كند. مثل: ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى : «پروردگارت تو را وانگذاشت و بر تو غضب نكرد» (الضحى/ 4) بعضى گفته اند: پروردگارت اعمالى را كه افراد انجام مى دهند فراموش نمى كند، چگونه فراموشى و غفلت بر كسى روا باشد كه مالك آسمانها و زمين و ما بين اينهاست؟ پس وقتى كه او را به اين صفت شناختى تنها او را عبادت كن و بر مشقّتهايى كه در عبادت او برايت پيدا مى شود صبر كن.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 52

هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا آيا براى او مثل و مانندى سراغ دارى؟ «1» و حال كه معبودى جز او وجود ندارد بايد تنها او را عبادت كنى. ابن عبّاس در معناى آيه مى گويد: كسى غير از او «رحمان» ناميده نمى شود و بعضى گفته اند: يعنى هرگز چيزى (غير خدا)

اللَّه ناميده نشده است.

[سوره مريم (19): آيات 66 تا 74] ..... ص : 52

اشاره

وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ أَ إِذا ما مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66) أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً (67) فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّياطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلى بِها صِلِيًّا (70)

وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها كانَ عَلى رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِينَ فِيها جِثِيًّا (72) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثاً وَ رِءْياً (74)

ترجمه: ..... ص : 52

انسان مى گويد: آيا هنگامى كه من بميرم زنده خواهم شد؟ (66)

آيا انسان به ياد نمى آورد كه ما او را قبلا كه هيچ نبود آفريديم؟ (67)

پس سوگند به پروردگارت كه هنگام قيامت حتما آدميان و شياطين را محشور مى كنيم و سپس آنها را گرداگرد جهنّم

__________________________________________________

1- اين استفهام در معناى نفى است ترجمه مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 53

حاضر گردانيم در حالى كه به زانو در آمده باشند. (68)

و بعد از هر گروهى بيرون آوريم هر كدام را كه نسبت به خداى رحمان سر كشى شان بيشتر باشد. (69)

پس ما داناتريم نسبت به آنان كه براى داخل شدن به جهنّم سزاوارترند. (70)

هيچكس از شما نيست مگر اين كه به دوزخ وارد مى شود اين امر به پروردگار تو قضاى حتمى است. (71)

پس نجات دهيم آنان را كه پرهيزكارند و ستمكاران را در آن بگذاريم در حالى كه به زانو در آمدگان باشند. (72)

و هنگامى كه بر آنان آيات آشكار ما

خوانده شود، كسانى كه كافر شده اند به آنان كه ايمان آورده اند مى گويند: كدام يك از دو گروه مقامش بهتر و مجلس و محفلش زيباتر است. (73)

چه بسيار قبل از اينها به هلاكت رسانديم گروهى را كه از جهت متاع دنيا و هيئت و منظر از اينها نيكوتر بودند. (74)

تفسير: ..... ص : 53

وَ يَقُولُ الْإِنْسانُ ممكن است مراد از انسان تمام جنس آن باشند و چون اين، گفته جنس انسان است، به همه آنها نسبت داده شده، و ممكن است مراد بعضى از آنها يعنى كافران باشند.

«اذا» در محل نصب به فعل مضمرى است كه «لسوف اخرج حيا» بر آن دلالت مى كند، زيرا ما بعد لام ابتدا، در ما قبلش عمل نمى كند و «ما» براى تأكيد است گويا كفّار گفته اند: أ حقا انا سنخرج بعد الموت، آيا براستى ما، پس از مرگ از قبرها زنده بيرون خواهيم آمد؟

أَ وَ لا يَذْكُرُ اين فعل به وسيله و او بر يقول عطف شده يعنى آيا اين سخن را مى گويد و نشئه اولى را به ياد نمى آورد، تا آن جا كه عالم آخرت را منكر مى شود، زيرا عالم نخستين شگفت آورتر و دلالتش بر قدرت صانع بيشتر است، چون خداوند همه ممكنات را بى آنكه نمونه اى پيشين داشته باشد، از عدم به وجود

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 54

آورده امّا نشئه دوم كه زندگى آخرت است سابقه دارد و همان اجزاى اوليه كه پراكنده و شده بازگردانده و دو باره گرد آورى مى شود و جمله «لَمْ يَكُ شَيْئاً» دليل بر همين معناست.

«أَ وَ لا يَذْكُرُ»: اين فعل با تخفيف و تشديد هر دو قرائت شده: «من قبل»: پيش از حالتى كه اكنون در

آن قرار دارد.

فَوَ رَبِّكَ خداوند سبحان سوگند به نام خود خورده، و به منظور بزرگداشت پيامبر، «رب» را به وى نسبت داده است. و الشياطين: «واو» مى تواند عاطفه و به معناى معيّت باشد، يعنى آنها همراه يارانشان از شياطين كه آنان را گمراه كرده اند محشور مى شوند، در حالى كه هر كافرى با يك شيطان به يك زنجير بسته است.

ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ سپس در حالى كه به زانو و به صورت ناآرام نشسته اند در اطراف جهنّم حاضر مى شوند با يكديگر به ستيز پرداخته و هر كدام از رفيق خود بيزارى مى جويند. چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً، «مى بينى هر امّتى از كه به زانو در آمده است» (جاثيه/ 28) منظور از شيعه، در اين جا هر گروهى است كه از گمراه كنندگان پيروى كند، يعنى از هر طايفه اى از طوايف گمراه گستاخترين و نافرمانترين آنها را بيرون مى آوريم و آن گاه كه جمع شدند به ترتيب آنها را در آتش مى اندازيم هر كدام به عذاب سزاوار ترند اول و به همين ترتيب از بقيه آنها را.

أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِيًّا مى توان گفت: منظور از گستاخترين ايشان رؤسا و پيشوايان اين گروه ها هستند كه جرم آنها چند برابر است، زيرا آنان خود گمراه و گمراه كننده اند. چنان كه مى فرمايد: وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ «بارهاى خود و بارهاى ديگران را بر دوش مى گيرند» (عنكبوت/ 13) أَيُّهُمْ أَشَدُّ در اعراب اين كلمه اختلاف شده، خليل گفته است: مرفوع به تقدير قول است يعنى: لننزعن الذين يقال فيهم أيهم اشد و سيبويه مى گويد: مبنى بر ضمّ است، زيرا صدر جمله يعنى هر كه صله

«أيّهم» باشد حذف شده و اصل آن چنين

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 55

بوده است: لننزعن من كل شيعة ايهم هو اشد، به نصب (اىّ).

وَ إِنْ مِنْكُمْ اين عبارت از باب التفات (از عموم شياطين و انسانها بخصوص) انسان است و قرائت ابن عباس: «و ان منهم» تأييد كننده اين وجه است. مى توان گفت خطاب به انسان است بدون التفات به آنچه ذكر شد. اكنون اگر تمام جنس انسان اراده شود، معناى ورود در جهنّم، آن است كه همه در آن داخل مى شوند. در حالى كه آتش خاموش است، مؤمنان از آن عبور مى كنند و ديگران را آتش فرا مى گيرد.

از ابن مسعود و حسن بصرى نقل شده است كه مراد، عبور بر صراط است، زيرا صراط بر روى آتش دوزخ كشيده شده است. از ابن عبّاس نقل شده است كه گاهى چيزى بر چيزى وارد مى شود بدون اين كه داخل آن شود مثل: وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ «وقتى كه (موسى) وارد آب مدين شد» (قصص/ 23) و مثل: «و ردت القافلة البلد و إن لم تدخله» كاروان به شهر وارد شد، هر چند داخل آن نشده باشد. مجاهد مى گويند: ورود مؤمن، در آتش، همان تبى است كه در دنيا بر بدن او وارد مى شود، چنان كه پيامبر فرموده است: تب از چرك (و جراحات) جهنّم است. تب بهره مؤمن از آتش دوزخ است. «1» (تا در آخرت از آن ايمن باشد). و اگر منظور تنها كفّار باشند معناى آيه ظاهر است. «حتما» مصدر است و حتم الامر يعنى آن امر را واجب ساخت، و در اين جا، امر ثابت شده را حتم گفته است (به

جاى اين كه محتوم بگويد).

يعنى وارد ساختن آنها به دوزخ بر خدا واجب است، زيرا اين امر را بر خودش واجب و لازم دانسته و به آن حكم كرده است.

«ننجى و ننجى» با تشديد و تخفيف قرائت شده. «جثيّا» حال و جمع «جاث»

__________________________________________________

1-

الحمّى من قيح جهنم، الحمّى حظّ المؤمن، من النّار.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 56

مى باشد. «بَيِّناتٍ» يعنى دليلهاى آشكار و مقاصد روشن. اين كلمه حال تأكيد كننده است، مثل قول خداوند: وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ، «در حالتى كه قرآن حق است و آنچه را بر آنها نازل شده تصديق كننده است» (بقره/ 91) «مقاما»، با ضمّ ميم و فتح آن خوانده شده، به قرائت اول يعنى محلّ اقامت و به قرائت دوّم يعنى جاى ايستادن «ندىّ» مجلس و جايى كه مردم در آن جمع مى شوند، معناى آيه اين است كه هر گاه آيات خدا را بشنوند مى گويند: كدام يك از دو گروه، ايمان آورندگان به آن و منكران آن، بهره شان از دنيا بيشتر است.

«كم»: مفعول «أَهْلَكْنا» و «من» بيان كننده ابهام آن است، يعنى بسيارى از ملّتها را هلاك ساختيم.

«هُمْ أَحْسَنُ» در محلّ نصب، صفت براى «كم». اثابت به معناى لوازم خانه است.

«رئيا» با همزه و غير همزه هر دو خوانده شده، فعل به معناى مفعول است از «رأيت» و كسى كه آن را بدون همزه خوانده همزه را بدل به «ياء» كرده و دو «ياء» را در هم ادغام ساخته است و مى توان آن را از «رى» گرفت كه به معناى نعمت و رفاه است چنان كه درباره كسى كه در نعمت و رفاه است مى گويند: ريّان من النعيم «برخوردار از

نعمتهاست».

[سوره مريم (19): آيات 75 تا 80] ..... ص : 56

اشاره

قُلْ مَنْ كانَ فِي الضَّلالَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ إِمَّا الْعَذابَ وَ إِمَّا السَّاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75) وَ يَزِيدُ اللَّهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآياتِنا وَ قالَ لَأُوتَيَنَّ مالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَعَ الْغَيْبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (78) كَلاَّ سَنَكْتُبُ ما يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذابِ مَدًّا (79)

وَ نَرِثُهُ ما يَقُولُ وَ يَأْتِينا فَرْداً (80)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 57

ترجمه: ..... ص : 57

بگو: كسانى كه در گمراهى و ضلالت باشند، خداوند آنان را مهلت مى دهد تا آنكه ببينند آنچه از آن ترسانيده شده اند: گرفتارى دنيوى و يا كيفر روز قيامت، پس به همين زودى خواهند ديد- كسانى را كه از جهت مكان بدتر و از حيث لشكر ناتوان تراند. (75)

و خداوند راهنمايى آنان را كه هدايت شده اند مى افزايد، و كارهاى نيك كه باقى مى ماند نزد پروردگارت از جهت ثواب و باز گشت و سر انجام كار، بهتر است. (76)

آيا ديدى كسى را كه به آيات ما كافر شد و گفت: حتما مال و فرزند (فراوان) نصيبم خواهد شد. (77)

آيا از عالم غيب آگاهى يافته يا اين كه از خداوند پيمانى گرفته است. (78)

نه چنين است، آنچه مى گويد ما مى نويسيم و مدّت كيفرش را طولانى مى كنيم. (79)

و آنچه را مى گويد از او مى گيريم تا پيش ما آيد در حالتى كه تنها باشد. (80)

تفسير: ..... ص : 57

فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمنُ مَدًّا خداوند او را مهلت دهد و عمرش را طولانى كند. جمله را با لفظ امر غايب آورده تا بيان كند كه حتما امرى انجام شدنى است، مثل مطلبى كه امر به آن شده است، تا اين كه براى گمراه عذرى باقى نماند، زيرا به او مدّتى عمر داده كه ممكن بود در آن فكر چاره اى بكند و ممكن است فعل امر را به معناى دعا گرفت كه از خدا خواسته تا به او مهلت دهد، يا به اين معنا كه هر چه مى خواهد در دنيا زندگى كند، زيرا درازى عمرش براى او سودى ندارد.

حَتَّى إِذا رَأَوْا ما يُوعَدُونَ تا اين كه آنچه وعده داده شده اند با چشم خود ببينند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4،

ص: 58

«إِمَّا الْعَذابَ» يا عذاب در دنيا را، به اين كه مسلمانان بر آنها غالب شوند و آنها را با اسيرى يا كشتن، كيفر كنند. «وَ إِمَّا السَّاعَةَ» و يا عذاب آخرت و قيامت، يعنى گرفتاريهايى كه آنجا نصيبشان مى شود كه در آن هنگام مى فهمند مطلب بر عكس آن است كه تصوّر مى كردند، يعنى مكانشان بدتر و لشكرشان ضعيفتر از آن است كه خيال مى كردند و مى گفتند: داراى مقامى برتر و مجلس و مجمعى نيكوتر خواهند بود. «حتى» در اين جا كلمه اى است كه بعد از آن، جمله هاى «اذا رأوها يوعدون» تا «فسيعلمون»، حكايت شده «1» و مراد از ندىّ مجلسى است كه اشراف و بزرگان قوم در آن گرد آيند.

«وَ يَزِيدُ»، عطف بر محل «فَلْيَمْدُدْ» است، يعنى خداوند با خذلان گمراهان بر گمراهيشان مى افزايد و با توفيق دادن به هدايت يافتگان هدايت آنها را بيشتر مى كند.

وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ ثواب كارهاى مربوط به آخرت از آنچه (در دنيا) مايه افتخار كافران است بهتر است.

وَ خَيْرٌ مَرَدًّا بهترين بازگشت و سرانجام يا بهترين سود و بهره را دارد چنان كه عربها گويند: ليس لهذا الامر مردّ، اين كار سودى ندارد. و هو أردّ عليك: آن براى تو سودمندتر است. لا يردّ بكاى زندا: گريه من كمترين سودى براى برطرف كردن حزنم ندارد.

«أَ فَرَأَيْتَ»: چون ديدن هر چيزى، راهى است به سوى آگاهى و درست خبر دادن از آن. بعضى أ رأيت را به معناى أخبر تفسير كرده اند و «فا» به منظور ترتيب و تعقيب افزوده شده و گويى چنين گفته است: پس از نقل داستان به آنان از قصّه اين كافر خبر ده «2» و او

عاص بن وائل بود كه خبّاب بن ارتّ از او طلب داشت. موقعى كه

__________________________________________________

1- و متعلّق به فعلى نيست. املاء ما منّ به الرحمن ج 2، ص 116.

2- تفسير كشّاف نيز چنين گفته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 59

تقاضاى طلب خود كرد عاص گفت: به خدا سوگند، نمى دهم مگر اين كه به محمّد صلى اللَّه عليه و آله كفر بورزى. خبّاب گفت: به خدا قسم كفر نمى ورزم نه در حال مردن و نه در زندگى و نه هنگامى كه تو در قيامت محشور شوى اين كافر. عاص گفت: آيا من هم (وقتى مردم) مبعوث مى شوم؟ (گفت آرى) آن گاه عاص گفت: پس وقتى كه مبعوث شدم داراى مال و فرزند خواهيم بود آن وقت پول تو را خواهم داد. «1»

أَطَّلَعَ الْغَيْبَ عرب مى گويد: اطلع الجبل از كوه بالا رفت. معناى آيه اين است كه آيا قدر و مقامش چنان بالا رفته كه به علم غيب رسيده تا آن جا كه مى داند ما در قيامت به او ثروت و فرزند خواهيم داد؟ يا از خدا پيمان گرفته است؟ زيرا آنچه او ادّعا مى كند به يكى از اين دو سبب به آن مى رسد. «ولدا»، «ولدا» نيز خوانده شده كه جمع ولد است.

«كلّا»: (چنين نيست). اين كلمه به منظور ردع و تنبيه بر خطا به كار مى رود، يعنى او، در آنچه براى خود تصوّر كرده خطا كرده، پس بايد از آن صرف نظر كند.

وَ نَرِثُهُ، ما يَقُولُ ما با هلاك ساختن او مال و فرزندانش را (كه به آن مى بالد) به ارث مى بريم.

وَ يَأْتِينا فَرْداً به تنهايى بدون ثروت و فرزند و عدّه و عدد پيش ما مى آيد.

[سوره مريم (19): آيات 81 تا 91] ..... ص : 59

اشاره

وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) كَلاَّ سَيَكْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82) أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84) يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَى الرَّحْمنِ وَفْداً (85)

وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلى جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (87) وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا (89) تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ الْأَرْضُ وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا (90)

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً (91)

__________________________________________________

1- گر چه بعضى مفسّران در باره اين آيه اين شأن نزول را ذكر كرده اند ولى به نظر ما تناسبى ندارد، بخصوص كه سخن از فرزندن در آن است و مى دانيم كه در آخرت فرزند مطرح نيست. پس حق آن است كه منظور اموال دنيا است. زيرا بعضى از مردم معتقدند كه ايمان و تقوا به آنها سازگار نيست بلكه سبب مى شود كه دنيا پشت به آنها كند، ولى با بيرون رفتن از محيط ايمان و تقوا دنيا به آنها رو خواهد كرد و مال و ثروتشان زياد خواهد شد. تفسير نمونه، ج 13، ص.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 60

ترجمه: ..... ص : 60

مشركان غير از ذات احديت خدايانى گرفتند، تا سبب عزّت و ارجمنديشان باشد. (81)

نه چنين است بزودى به عبادت آنها كافر خواهند شد و ضدّ آنان خواهند بود. (82)

آيا نديدى كه ما شياطين را به سوى كافران فرستاديم در حالتى كه آنها را به طور كامل، وادار به معاصى مى كنند. (83)

پس در عذاب ايشان شتاب مكن كه ما، روزهاى عمر آنها را بدقّت مى شماريم. (84)

روزى كه پرهيزكاران را به

عنوان ورود به پيشگاه خداوند رحمان محشور سازيم. (85)

و برانيم گنهكاران را به سوى جهنّم در حالتى كه تشنه باشند. (86)

در آن روز از شفاعت بى نصيب اند، مگر كسى كه با خداى سبحان عهد و پيمانى بسته باشد. (87)

كفّار گفتند خدا براى خود فرزند گرفته است. (88)

اى كافران بطور تحقيق عقيده بدى را آورده ايد. (89)

نزديك است كه آسمانها از اين سخن بشكافد و زمين منشق شود و كوه ها درهم شكسته و فرو پاشيده شود. (90)

زيرا خداوند رحمان را صاحب فرزند خواندند. (91)

تفسير: ..... ص : 60

لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا كافران به خدايان ديگر معتقد شدند تا مايه عزّت آنها و در

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 61

آخرت شفيع آنان باشند. «كلّا»، كلمه ردع و انكار است و خداوند با اين سخن، عزّت و شرافتى را كه كافران از بتها براى خود مى پندارند، ردّ مى كند.

«سَيَكْفُرُونَ» منظور از ضمير (جمع) آلهه، است يعنى در آينده نزديك آن خدايان دروغين، عبادت پيروان خود را منكر مى شوند و مى گويند: به خدا قسم شما (هرگز) ما را عبادت نكرده ايد. چنان كه جاى ديگر مى فرمايد: «زمانى كه مشركان، آنها را كه شريك خدا مى دانند ببينند مى گويد: خدايا اينها شركايى اند كه ما آنها را بجاى تو مى خوانديم، پس خدايان آنها اين گفته را از آنها ردّ مى كنند و مى گويند: شما دروغگو هستيد» (نحل/ 89).

ممكن است ضمير فاعل را به مشركين برگردانيم، يعنى روز قيامت مشركان پرستش غير خدا را انكار مى كنند. مثل آيه: «وَ اللَّهِ رَبِّنا ما كُنَّا مُشْرِكِينَ» «سوگند به خداوند پروردگارمان كه ما مشرك نبوده ايم». (انعام/ 23).

وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا بتها (در قيامت) عليه پيروان خود خواهند بود. اين جمله در مقابل «لهم عزا»

مى باشد و مقصود از ضدّ، ضدّ عزّت است كه ذلّت و خوارى است، يعنى بتها بر خلاف مقصود مشركان (در قيامت) مايه ذلت آنها خواهند بود، نه مايه عزّتشان، يا اين كه بتها عليه بت پرستان، ياور يكديگر خواهند بود و اين، در صورتى است كه ضد به معناى عون (ياور) باشد، زيرا بتها به كمك يكديگر به دشمنى عليه بت پرستان برخيزند. اين كه عزّ و ضد را مفرد آورده نه جمع به سبب آن است كه بتها در ملحق شدن به يكديگر و توافقشان به منزله شى ء واحد هستند چنان كه از معصوم نقل شده: و هم يد على من سواهم (آنها [مسلمانان ] در مقابل ديگران به منزله يك دست مى باشند).

... تَؤُزُّهُمْ أَزًّا شياطين، كافران را از اطاعت خدا باز داشته به معصيت مى كشانند و به نافرمانى وادارشان مى كنند، و با وسوسه هاى خود آنها را مى فريبند. معناى آيه آن است كه ما، شياطين و كفّار را به حال خود رها كرديم و به جبر آنها را (از گناه)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 62

باز نداشتيم و از يكديگر جداشان نكرديم.

فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ پس براى هلاكت و از بين بردن آنها شتاب مكن كه زود از شرّشان راحت شوى.

إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا فاصله ميان تو و هلاكت آنها چند روز اندك بيش نيست. از ابن عباس نقل شده است كه وقتى اين آيه را خواند گريست و گفت: آخر العدد خروج نفسك آخر العدد فراق اهلك آخر العدد دخول قبرك: (اى انسان) آن گاه كه عدد نفسهايت به آخر مى رسد، جانب از تو گرفته مى شود و هنگامى است كه بايد از اهل و خانواده

جدا شده و به خانه قبر وارد شوى. ابن سمّاك گفت وقتى كه نفسها به شماره افتد و كمك بدانها نرسد پس چه زود به آخر مى رسند.

يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ ... متّقيان را با تعظيم ياد كرده است كه آنها به حالت اجتماع به سوى پروردگارشان مى روند، خداوندى كه آنها را در رحمت خود فرو برده- چنان كه عدّه اى از مهمانان بر پادشاهى وارد مى شوند- در حالى كه اميدوار فضل و رحمت او هستند. و از كافران چنان ياد كرده است كه با خوارى و اهانت به طرف آتش رانده مى شوند مثل شترهاى تشنه كه به سوى آبشخور رانده مى شوند.

لا يَمْلِكُونَ الشَّفاعَةَ مقصود از ضمير جمع (واو) «عباد» است كه از دو كلمه متقين و مجرمين بدست مى آيد و من اتّخذ بدل از «عباد» مى باشد و جايز است كه «واو» علامت جمع باشد نه فاعل، بنا بر لغت اكلونى البراغيث و «من اتّخذ» كه به معناى جمع است فاعل باشد و نيز ممكن است «من اتّخذ» در محل نصب و جانشين مضاف مقدّر باشد يعنى در اصل: الّا شفاعة من اتّخذ بوده و معناى آيه اين مى شود كه بندگان مالك اين نيستند كه مورد شفاعت قرار گيرند، مگر شفاعت كسانى را كه نزد خدا عهدى گرفته اند و منظور از اتخاذ عهد اين است كه اظهار ايمان و اقرار به وحدانيت خدا و تصديق پيامبران و اولياى او بنمايند، و بعضى گفته اند معناى آيه اين است كه شفاعت نمى كنند مگر كسانى كه خداوند رحمان اجازه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 63

شفاعت به آنها داده است كه عبارتند از انبياء و امامان و مؤمنان برگزيده. از ابن مسعود نقل

شده است كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله روزى به اصحابش فرمود: آيا شما از اين ناتوان هستيد كه هر روز صبح و شام عهدى با خدا ببنديد؟ اصحاب گفتند چگونه يا رسول اللَّه؟

فرمود چنين بگوييد:

اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغيب و الشّهادة انى اعهد اليك بانى اشهد ان لا اله الّا انت وحدك لا شريك لك، و ان محمّدا عبدك و رسولك و انّك ان تكلنى الى نفسى تقرّبنى من الشّر و تباعدنى من الخير، و انّ لا اثق الا برحمتك فاجعل لى عندك عهدا توفينيه يوم القيمة انّك لا تخلف الميعاد «1».

هر گاه كسى اين كلمات را بگويد علامتى بر او زده شود و آن را در زير عرش قرار دهند روز قيامت منادى ندا كند كجايند آنان كه بر ايشان نزد خدا عهدى است؟ و اينان داخل بهشت شوند.

لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا كلمه ادّ به معناى عظيم، منكر و زشت مى باشد و بعضى گفته اند يعنى شگفت انگيز.

تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ يكاد با «تا» و «يا» هر دو قرائت شده است. «يتفطرن» ينفطرن نيز قرائت شده از انفطار.

وَ تَخِرُّ الْجِبالُ هَدًّا در معناى كلمه هدا چند احتمال وجود دارد:

1- مهدودة (مصدر به معناى اسم مفعول) يعنى فرو ريخته شده.

2- مفعول مطلق يعنى در اصل تهد هدا بوده.

3- مفعول له باشد كه در اصل لانّها تهد بوده، يعنى زيرا كوه ها درهم شكسته مى شوند:

__________________________________________________

1- اى خداى آفريننده آسمانها و زمين، داناى نهان و آشكار، با تو، پيمان مى بندم، گواهى مى دهم، كه معبودى بجز تو، يكتاى بى نظير نيست. محمّد صلى اللَّه عليه و آله بنده و فرستاده تو است، خدايا، تو اگر مرا به خود

واگذارى مرا به شرّ نزديك، و از هر خيرى دور ساخته اى. خدايا من جز به رحمت تو، اميدى ندارم، پس براى من عهدى قرار ده كه در قيامت به آن وفا كنى، چرا كه تو هرگز خلف وعد نمى نمايى. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 64

أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمنِ وَلَداً در عبارت ان دعوا سه احتمال مى باشد:

الف- در محل جرّ بدل از هاء در «منه» باشد.

ب- منصوب به حذف لام تعليل است و تقدير آن: لأن دعوا مى باشد. بنا بر اين علّت فرو افتادن كوه ها، در هم شكستن آنهاست و علّت درهم شكستن كوه ها، ادّعاى فرزند داشتن براى خداست.

ج- ممكن است مرفوع و فاعل كلمه هدّا باشد يعنى كوه ها فرو مى ريزد زيرا قول فرزند داشتن خدا، آنها را فرو مى ريزد.

[سوره مريم (19): آيات 92 تا 98] ..... ص : 64

اشاره

وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ آتِي الرَّحْمنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ فَرْداً (95) إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا (96)

فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ الْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97) وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً (98)

ترجمه: ..... ص : 64

خداوند رحمان را سزاوار نيست كه براى خود فرزندى بگيرد. (92)

هيچ كس در آسمانها و زمين نيست مگر آن كه به پيشگاه خداوند رحمان به حالت بندگى مى آيد. (93)

بطور يقين خداوند حساب همه آنها را دارد و يك يك آنان را شمرده است. (94)

و تمام آنها در روز قيامت به تنهايى بدون يار و ياور در پيشگاه خداوند حاضر مى شوند. (95)

كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند بزودى خداوند رحمان بر ايشان (در دلها) دوستى قرار دهد. (96)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 65

جز اين نيست كه قرآن را به زبان تو آسان ساختيم تا به آن پرهيزكاران را مژده دهى و گروه ستيزه كننده را بترسانى. (97)

چه بسيار امّتهايى را كه پيش از اينها بودند به هلاكت رسانديم آيا هيچ يك از آنها را مى بينى يا حتّى صداى آهسته آنها را مى شنوى؟ (98)

تفسير: ..... ص : 65

وَ ما يَنْبَغِي لِلرَّحْمنِ «انبغى» (ميسّر شد) مطاوع «بغى» است كه به معناى طلب مى باشد و معناى آيه اين است: كه فرزند گرفتن براى خدا ممكن نيست و اگر به فرض، خداوند براى خود همانند (يا فرزندى) طلب كند، اين امر تحقّق نمى يابد، زيرا امرى است محال (و قدرت بر محال تعلّق نمى گيرد).

لَقَدْ أَحْصاهُمْ خداوند همه آنچه را در آسمانها و زمين است در احاطه علم خود در آورده است إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّماواتِ- هيچ معبودى براى مردم در آسمانها و زمين از فرشتگان و انسانها نيست، مگر اين كه به سوى خدا مى آيند در حالتى كه بنده و مطيع اويند و ادّعايى را كه بت پرستان براى آنها مى كنند ندارند و تمام آنها مقهور ذات خداوند و مستغرق

در ملكوت او مى باشند و ذات مقدّس او محيط به آنها است و از كمّ و كيف همه جزئيات و كليّات آگاهى دارد و هيچ حالتى از حالات آنها از علم خدا پوشيده نيست و هر يك از آنها روز قيامت تنها به پيشگاه او حاضر مى شوند در حالى كه از اين مشركين بيزارى مى جويند.

وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمنُ وُدًّا در معناى «ودا»، ابن عباس مى گويد:

يعنى خدا آنها را دوست مى دارد و محبّت آنها را در دل خلقش ايجاد مى كند، از امام باقر عليه السّلام و جابر بن عبد اللَّه نقل شده است كه حضرت رسول صلى اللَّه عليه و آله به على عليه السّلام فرمود:

بگو:

اللهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى فى قلوب المؤمنين ودّا

(خدايا براى من نزد خود عهدى و در قلوب مؤمنان دوستى قرار ده) وقتى حضرت على عليه السّلام اين دعا را خواند، اين آيه نازل شد. قتاده مى گويد: بنده خدا رو به سوى خدا نمى آورد مگر اينكه خداوند دلهاى مؤمنان را به او متوجه مى كند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 66

فَإِنَّما يَسَّرْناهُ بِلِسانِكَ اى پيامبر اين قرآن را تبليغ كن و به آن وسيله مؤمنان را بشارت بده و گنهكاران را بترسان، زيرا آن را با زبان تو كه زبان عربى است نازل كرديم و آن را بر تو آسان ساختيم تا تبشير و انذار كنى. «لد»: جمع الد است. يعنى كسانى كه از روى باطل با خدا و پيغمبر بشدّت خصومت مى ورزند و دست به هر نوع جدال و نزاع مى زنند و منظور اهل مكّه است.

وَ كَمْ أَهْلَكْنا اين جمله به منظور تهديد و ترسانيدن كفّار بيان شده

است. اتحسّ از فعل احسّه و باب افعال) مى باشد يعنى نسبت به آن آگاهى يافت. حاسّه نيز از همين مادّه است.

«ركز»: صداى آهسته، يعنى از آن اقوامى كه در قرون گذشته به هلاكت رسانيديم نه اثرى به چشم مى خورد و نه آوازى شنيده مى شود در صورتى كه آنها از كافران زمان تو ثروتمندتر و تنومندتر و در دشمنى نيز شديدتر بودند. پس حكم اينها هم در هلاكت مثل آنها خواهد بود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 67

سوره طه ..... ص : 67

اشاره

سوره طه «1» مكّى و آياتش نزد كوفيان يكصد و سى و پنج و نزد بصريان 132 عدد است. كوفيان هر يك از طه و نسبحك كثيرا (33) و نذكرك كثيرا (34) و لنفسى (41) و ما غشيهم (28) و رأيتهم ضلّوا (92) را يك آيه شمرده اند. امّا بصريون هر يك از جملات: فتونا (40) منّى هدى (123) و زهرة الحيوة الدنيا (131) را آيه جداگانه شمرده اند.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 67

در حديث ابىّ «2» آمده است: هر كس اين سوره را بخواند، روز قيامت ثواب مهاجرين و انصار به او داده شود. «3» امام صادق عليه السّلام فرمود: خواندن سوره طه را ترك نكنيد، زيرا خداوند اين سوره را و كسى كه آن را بخواند دوست مى دارد و كسى كه به

__________________________________________________

1- طه: از حروف مقطعه است كه از تفسير آنها وجوهى در جاى خود ذكر كرده اند و ما در اين جا دو وجه از وجود مختلفى كه در خصوص اين كلمه گفته اند بيان مى داريم: الف: نامى است از نامهاى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله و از امام صادق عليه السّلام نقل شده يعنى اى طالب حقّ و هادى به آن. ب: «ط» اشاره به طهارت اهل بيت و «ه» اشاره به هدايت آنها است.

2- اين شخص در پاورقى اول سوره رعد معرفى شده است.

3- من قرأها اعطى يوم القيامة و ثواب المهاجرين و الانصار.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 68

خواندن آن مداومت كند خداوند نامه عملش را بدهد و خطاهايى كه در اسلام از او سر زده به حسابش نمى آورد و آن قدر به او پاداش دهد تا خشنود شود. «1»

[سوره طه (20): آيات 1 تا 8] ..... ص : 68

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طه (1) ما أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقى (2) إِلاَّ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشى (3) تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَ السَّماواتِ الْعُلى (4)

الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى (5) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُما وَ ما تَحْتَ الثَّرى (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى (7) اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى (8)

ترجمه: ..... ص : 68

طه. (1)

ما قرآن را به تو نازل نكرديم كه خود را به رنج و مشقّت اندازى. (2)

مگر براى ياد آورى كسانى كه (از خدا) مى ترسند. (3)

(اين قرآن) از سوى كسى نازل شده است كه آفريننده زمين و آسمانهاى بلند است. (4)

او خداوندى است رحمان، كه بر عرش مسلّط است. (5)

از آن اوست آنچه در آسمانها و زمين و ميان اين دو و در اعماق زمين وجود دارد. (6)

اگر تو سخن خود را آشكار كنى، او پنهانها و حتّى پنهانتر از آن را هم مى داند. (7)

او خداوندى است كه معبودى (بر حقّ) جز او نيست، و براى او، نامهاى نيك است. (8)

__________________________________________________

1-

لا تدعوا قراءة «طه» فإنّ اللَّه يحبّها و تحبّ من قراها و من أدمن قراءتها اعطاه اللَّه كتابه بيمينه و لم يحاسبه بما عمل فى الاسلام و اعطى من الاجر حتّى يرضى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 69

تفسير: ..... ص : 69

«طه» با تفخيم «ط» و اماله «ه» و اماله و تفخيم هر دو نيز خوانده شده است.

حسن (بصرى): طه به فتح «ط» و سكون «ه» خوانده و به فعل امر وطأ (به معنى گام نهادن) تفسير شده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شبها در تهجّدش يكى از دو پايش را بر زمين مى گذاشت (تا مشقّت بيشترى تحمّل كند) خداوند امر كرد هر دو پا را بر زمين گذارد. اين روايت از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است و اصل آن «طأ» بوده، همزه اش تبديل به «ه» شده، يا اين كه در فعل «يطأ» همزه تبديل به الف شده و پس از ساختن فعل امر، هاء، سكت اضافه شده است.

«ما أَنْزَلْنا»: اگر «طه» را نام

سوره بگيريم احتمال مى رود كه اين جمله خبر باشد و «طه» مبتدا و «القرآن» جاى ضمير قرار گرفته باشد، زيرا سوره، همان قرآن است. و مى توان گفت: «طه» قسم و ما «انزلنا» جواب آن است. «لِتَشْقى » (قرآن را بر تو نازل نكرديم) كه اين همه رنج تحمّل كنى. پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله تمام شب را نماز مى خواند و (سر) و سينه خود را به ريسمانى آويزان مى كرد تا خواب بر او غلبه نكند، پس خداوند سبحان او را امر كرد كه شب زنده دارى را تخفيف دهد. «شقاء» به معناى تعب نيز مى آيد و از همين قبيل است. مثال: اتعب من رائض مهر و اشقى من رائض مهر «1»، يعنى خسته تر و رنجورتر از تربيت كننده كرّه است. «تذكرة» علت براى فعل (انزلنا) مى باشد و «لتشقى» نيز همين طور است، ولى چون فاعل فعل معلّل (أنزلنا) نيست، بالام ذكر شده است (بر خلاف تذكرة) و معناى جمله اين است: امّا ما قرآن را نازل كرديم تا به آن وسيله كسانى را كه از خدا بيم دارند متوجّه سازيم. «تذكرة» به معناى ياد آورى (مصدر دوم باب تفعيل) است. «تَنْزِيلًا» ممكن است مفعول مطلق

__________________________________________________

1- براى كارى كه بسيار سخت است مثل مى آورند كه از رام كردن كرّه اسب سخت تر و رنج آورتر است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 70

براى فعل محذوف باشد، يعنى تنزّل تنزيلا و نيز ممكن است منصوب به انزلنا باشد، زيرا معناى جمله ما انزلناه الّا تذكرة يكى از دو عبارت زير است:

الف: قرآن را تنها به عنوان ياد آورى فرستاديم.

ب: خدا قرآن را فرو فرستاد تا ياد آورى باشد براى

كسى كه از آنچه خدا فرستاده بيم دارد. جملات بعد از كلمه «تنزيلا» تا «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى » روشن كننده عظمت شأن قرآن است، زيرا بيان مى كند كه قرآن از طرف كسى نازل شده كه اينها كارها و ويژگيهاى اوست. «العلى» جمع علياست كه مؤنّث اعلى مى باشد. توصيف آسمانها به صفت بلندى دلالت بر عظمت اقتدار و علوّ مقام آفريننده آنها دارد. «الرَّحْمنُ» مرفوع است، بنا بر مدح به تقدير «هو الرّحمن».

عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى اين جمله ممكن است خبر براى مبتداى محذوف باشد و يا با «الرّحمن» دو خبر براى يك مبتدا باشند. «عرش» به معناى تخت پادشاهى و چون تسلّط بر عرش مرادف با پادشاهى است، معمولا اين عبارت را كنايه از سلطنت و حكومت مى گيرند چنان كه گفته اند: استوى على العرش، يعنى سلطنت يافت. چنان كه عبارت: «يد فلان مبسوطة» كنايه از بخشندگى و «يد مغلولة» كنايه از بخيل بودن اوست بدون اين كه دستى براى تصّور شود يا بستن و باز بودنى برايش لحاظ شود.

وَ ما تَحْتَ الثَّرى منظور چيزهايى است كه در دل زمين قرار دارد از قبيل گنجها و مردگان.

وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ، يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى «سرّ»، رازى است كه آن را به ديگرى مى سپارى. «و اخفى»: مخفى تر از آن، چيزى است كه به خاطرات خطور مى كند يا چيزهايى كه در نفس خود پنهان مى دارى و از آن مخفى تر، آن چيزهايى است كه از نفست هم پوشيده است. معناى آيه اين است: اگر ياد خدا و غير آن را آشكار كنى و (يا آشكار نكنى) بدان كه خدا بى نياز از آن است، چون او راز پوشيده و پوشيده تر

از آن را مى داند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 71

لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى «حسنى» مؤنّث حسن است، براى خدا نامهايى نيكوتر است.

[سوره طه (20): آيات 9 تا 16] ..... ص : 71

اشاره

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى (9) إِذْ رَأى ناراً فَقالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى النَّارِ هُدىً (10) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ يا مُوسى (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوادِ الْمُقَدَّسِ طُوىً (12) وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِما يُوحى (13)

إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي (14) إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى (15) فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَتَرْدى (16)

ترجمه: ..... ص : 71

آيا خبر موسى به تو رسيده است. (9)

موقعى كه آتش را ديد به خانواده اش گفت: درنگ كنيد كه من آتشى ديدم، شايد براى شما از آن آتش زنه اى بياورم يا به وسيله اين آتش، راه را پيدا كنم. (10)

پس وقتى كه نزد آتش آمد ندايى بلند شد اى موسى. (11)

من پروردگار توام كفشهايت را بكن كه تو در سرزمين مقدّس هستى. (12)

و من تو را برگزيدم، پس بشنو آنچه وحى مى شود. (13)

من آن ذات مقدّسى هستم كه معبود بحقّى جز من نيست پس مرا عبادت كن و نماز را به ياد من بپاى دار. (14)

بدرستى كه قيامت مى آيد اراده كرده ام آن را پنهان دارم تا هر كسى سزاى كوشش خود را به بيند. (15)

پس كسى كه ايمان به آن ندارد و پيروى هوايش مى كند تو او را از [ياد] آن باز ندارد هر كه هلاك مى شوى. (16)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 72

تفسير: ..... ص : 72

وَ هَلْ أَتاكَ حَدِيثُ مُوسى در اين آيات خداوند براى پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله داستان موسى را آورده تا در صبر بر تكاليف رسالت و تحمّل سختيها به او اقتدا كند. كلمه «اذ» ظرف براى حديث يا مفعول براى فعل اذكر محذوف است. موسى از شعيب اجازه گرفت تا نزد مادرش برود و با خانواده اش بيرون رفت در حالى كه راه را گم كرده بود در يكى از شبهاى تاريك زمستان پسرى برايش متولّد شد. گوسفندانش گم شدند و آتش زنه اش هم روشن نشد.

إِذْ رَأى ناراً ناگهان از دور آتشى مشاهده كرد و به خانواده اش گفت: در جاى خود بمانيد.

إِنِّي آنَسْتُ ناراً من آتش مى بينم. «ايناس» به معناى ديدن آشكار

است. كه شبهه اى در آن نباشد. بعضى گفته اند به معناى ديدن چيزى است كه انسان به آن انس داشته باشد و كلمه «إنّى» دلالت بر اين دارد كه مشاهده يقينى و حتمى بوده است و چون آوردن آتش گيره و وجود هدايت هر دو، مورد انتظار موسى بود، آن را با لفظ «لعلّ» كه به معناى اميدوارى است بيان فرموده است تا به چيزى كه يقين به وفاى به آن ندارد وعده نداده باشد و منظور از «هدى» مردمى است كه راه را به او نشان دهند، يا مردمى كه بوسيله هدايت يافتنشان در امور دينى نفعى به او داشته باشند، زيرا انديشه نيكو كاران در همه حال مصروف در امور مهمّ دينى است و اين كه لفظ هدى (كه مصدر و به معناى هدايت يافتن است) در اين جا به هدايت يافتگان معنى شده به اين دليل است كه هر گاه آنها يافت شوند نفس هدايت نيز وجود يافته است.

«إنّى»، به دو وجه قرائت شده است.

1- با فتح به تقدير نودى بانّى انا ربك (بعد از حرف جرّ واقع شده) 2- با كسر به تقدير نودى فقيل يا موسى إنّى (مقول قول واقع شده) يا براى اين كه نداء خود نوعى از قول است. و تكرار ضمير: (إنّى انا) براى تأكيد و تحقيق

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 73

معرفت است. روايت شده هنگامى كه موسى به وادى مقدّس رسيد، درخت سبزى را ديد كه از پايين تا بالايش آتش سفيدى شعله مى دهد و صداى تسبيح ملائكه را شنيد و روشنايى عظيمى مشاهده كرد، نه سبزى آتش را خاموش مى كرد و نه آتش سبزى را

مى سوخت، پس متوجه شد كه امر عظيمى است، مبهوت شد و كم كم او را آرامشى فرا گرفت و سپس ندايى شنيد: فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ كفشهايت را در آور امر به در آوردن نعلين به اين سبب بود كه جنس آنها از پوست خر مرده بود. «1» بعضى گفته اند به اين دليل بود كه پايين پايش با زمين مقدّس تماس گيرد و از احترامش بهره مند شود.

«طوى»: با تنوين و بدون آن خوانده شده به معناى مكان و بقعه است. بعضى گفته اين نام بدين سبب به اين زمين داده شده است كه دو مرتبه مقدّس شده پس گويا دو مرتبه به بركت پيچيده شده است. «و انا اخترناك»: من تو را براى رسالت برگزيدم به صورت متكلم مع الغير هم قرائت شده: «و انا اخترناك»: من تو را اختيار كرديم.

«لما يوحى» «لام» متعلّق به «استمع» يا «اخترتك» و «ما» موصوله يا مصدريّه است.

وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْرِي نماز را بپاى دار، در معناى «لذكرى» چند احتمال وجود دارد.

1- تا در نماز به ياد من باشى زيرا نماز مشتمل بر ذكرهاست.

2- مجاهد گويد: يعنى چون من نماز را در كتابهاى قبل ذكر كرده ام و به آن امر نموده ام.

__________________________________________________

1- اين قول به وسيله فرمايش امام زمان عليه السّلام كه از ناحيه مقدّسه آمده، مردود است. تفسير نمونه، ج 13، ص 172، نقل از تفسير نور الثقلين، ج 3، ص 373 و تفسير اثنى عشرى، ج 8، ص 250 به نقل از تفسير برهان، ج 3، ص 33 و 34.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 74

3- بعضى گفته اند: تا من تو را با مدح و ثنا ياد كنم و براى تو

زبانى راستگو قرار دهم.

4- نماز تنها با ياد من باشد و ياد غير من در آن نباشد.

5- نماز را در وقتهاى ذكر من كه همان اوقات نماز است بپاى دار، و (بنا بر وجه اخير) «لام» همان معنايى را دارد كه در جمله: «جئتك لوقت كذا يا لست مضين»:

«در فلان وقت يا شش روز از آن گذشته پيش تو آمدم» داراست و مثل همين است قول خداى تعالى ... يا لَيْتَنِي قَدَّمْتُ لِحَياتِي «اى كاش هنگام حياتم در دنيا چيزى جلو فرستاده بودم.» «1» (فجر/ 24) 6- بعضى گفته اند مقصود از «لذكرى» ذكر نماز است، پس از فراموشى، آن يعنى هر گاه به ياد نماز افتادى آن را بپاى دار چه در وقت آن، باشى و چه در غير آن، و اين از امام باقر يا صادق عليهما السّلام روايت شده است ولى بنا بر اين معنا سزاوار بود «لذكرها» باشد مگر اين كه بگوييم مضاف حذف شده و در اصل «لذكر صلاتى» بوده، يا اين كه ذكر صلاة همان ذكر اللَّه (ذكرى) مى باشد.

إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكادُ أُخْفِيها (بعد از بيان توحيد و شاخ و برگهايش، به ذكر معاد و اهميتش پرداخته و فرموده است:) از شدّت اراده اى كه به پنهان داشتن وقت قيامت دارم نزديك است كه اصل آن را مخفى دارم و نگويم كه قيامت مى آيد و اگر اقتضاى لطف من نبود كه بايد از آمدن قيامت با عدم يقين وقت آن خبر دهم از آن خبر نمى دادم. «2»

__________________________________________________

1- منظور از حيات زندگى آخرت است يا تقدير آن «وقت حياتى فى الدنيا» است. كشّاف، ج 4، ص 752 سوره فجر.

2- هم خبر از

آمدن قيامت و هم عدم تعيين وقت آن، هر دو از لطف خداست، زيرا اگر اصلا از آمدن آن خبر ندهد، و حال آن كه واقعيت دارد، مردم اغراء به جهل و هلاك مى شوند، و عدم تعيين وقت آن هم باعث مى شود كه بندگان هر آن احتمال آمدن قيامت را بدهند و توبه كنند و آماده شوند چنان كه در باره فلسفه پنهان داشتن شب قدر گفته اند. خلاصه از تفسير نمونه، ج 13، ص 171 و اثنى عشرى، ج 8، ص 253.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 75

معناى ديگرى نيز براى آيه ذكر كرده اند چنان كه در مصحف ابىّ بن كعب نقل شده: «اكاد اخفيها من نفسى» «نزديك است آن را (حتى) از خودم نيز مخفى بدارم» و اين معنا از امام صادق عليه السّلام نيز روايت شده است. «لتجزى» متعلق به آتية است يعنى قيامت مى آيد تا هر نفسى به آنچه كوشش كرده پاداش يابد.

فَلا يَصُدَّنَّكَ عَنْها مَنْ لا يُؤْمِنُ بِها ضمير «عنها» به قيامت يا صلاة بر مى گردد، يعنى پس مبادا كسانى كه ايمان ندارند تو را از تصديق به قيامت و نماز باز دارند و زيادى عدد آنها و بسيارى جمعيت آنان تو را به هراس نيندازد، زيرا بناى امر آنها بر پيروى از هوا و هوس است. «فتردى»: كه در اين صورت به هلاكت خواهى افتاد.

[سوره طه (20): آيات 17 تا 36] ..... ص : 75

اشاره

وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى (17) قالَ هِيَ عَصايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها وَ أَهُشُّ بِها عَلى غَنَمِي وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى (18) قالَ أَلْقِها يا مُوسى (19) فَأَلْقاها فَإِذا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعى (20) قالَ خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِيدُها سِيرَتَهَا الْأُولى (21)

وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى

جَناحِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرى (22) لِنُرِيَكَ مِنْ آياتِنَا الْكُبْرى (23) اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (24) قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي (25) وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي (26)

وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسانِي (27) يَفْقَهُوا قَوْلِي (28) وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي (29) هارُونَ أَخِي (30) اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (31)

وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (32) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً (33) وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً (34) إِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصِيراً (35) قالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى (36)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 76

ترجمه: ..... ص : 76

و آنچه به دست راست تو است چيست اى موسى؟ (17)

گفت اين عصاى من است كه بر آن تكيه مى كنم و با آن، براى گوسفندانم برگ مى ريزم و براى من در آن حاجتهاى ديگرى است. (18)

حق تعالى فرمود: اى موسى عصا را بينداز. (19)

پس آن را انداخت ناگهان مارى شد كه به هر طرف مى تازيد. (20)

فرمود: آن را بگير و نترس كه بزودى به حالت نخستين بازش گردانيم. (21)

دستت را به پهلوى خود بچسبان تا بيرون آيد در حالى كه سفيد، روشن و بدون عيب باشد به عنوان معجزه ديگر. (22)

براى اين كه بنمايانيم به تو از بزرگترين نشانه هاى خودمان را. (23)

به سوى فرعون برو كه او طغيان و گردنكشى كرده است. (24)

موسى گفت پروردگارا سينه مرا برايم بگشا. (25)

و كارم را برايم آسان گردان. (26)

و گره زبانم را بگشا. (27)

تا سخن مرا بفهمند. (28)

و براى من معاونى از خانواده ام قرار ده. (29)

هارون برادرم را. (30)

با او پشت مرا محكم گردان. (31)

و او را در كارم [امر نبوّت ] با من شريك فرماى. (32)

تا با هم تو را بسيار تسبيح گوييم. (33)

و بسيار تو

را ذكر بگوييم. (34)

بدرستى كه تو به احوال ما آگاهى. (35)

خداى تعالى فرمود: درخواست تو به تو داده شده است اى موسى. (36)

تفسير: ..... ص : 76

وَ ما تِلْكَ بِيَمِينِكَ يا مُوسى «بيمينك»: در محلّ حال، و عامل در آن، معناى اشاره است. خدا از موسى اين سؤال را فرمود تا عظمت كارهايى را كه با آن عصا انجام مى دهد به او بنماياند و او را بر قدرت آشكار خود آگاه سازد.

أَتَوَكَّؤُا عَلَيْها هر وقت راه مى روم يا جلوى گوسفندانم مى ايستم، بر آن تكيه مى كنم. «و اهش»: برگهاى درختان را با آن بر روى سر گوسفندانم مى ريزم تا بخورند.

وَ لِيَ فِيها مَآرِبُ أُخْرى براى من در آن نيازهاى ديگرى است. بعضى گفته اند: از

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 77

هيبت الهى، زبانش كند شد، از اين رو سخن خود را مختصر كرد.

«تَسْعى »: آن مار با شتاب و سبكى اين طرف و آن طرف مى رفت و از ابن عباس نقل شده است: اژدهاى نرى شد كه سنگهاى سخت و درخت را مى بلعيد، وقتى كه موسى عليه السّلام آن را ديد ترسيد. اما همين كه خداى سبحان فرمود آن را بگير و مترس آن چنان ترسش از بين رفت كه دستش را در دهان آن كرد و گردنش را گرفت.

«سيرة» از سير مى آيد، مثل ركبة كه از ركوب مى آيد و سپس نقل شده به معناى روش و گفته شده: سير الاولين (روشن مردم نخستين) بنا بر اين جايز است كه منصوب به ظرفيت باشد، اى سنعيدها فى طريقها الاولى، يعنى مار را به همان حالتى بر مى گردانيم كه عصا بوده است، و مى توان آن را به مفعول دوم «اعاد» يا منصوب

به فعل مقدّر دانست كه معنايش اين باشد: ما بزودى آن را به روش اولى اش، يعنى همان حالتى كه تو بر آن تكيه مى كردى و حاجتهاى را با آن بر طرف مى كردى، بر مى گردانيم.

وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلى جَناحِكَ دستت را به پهلويت يعنى زير بازويت بچسبان.

«جناح» از جناح الطائر گرفته شده است كه به معناى بال پرندگان است. «1»

مِنْ غَيْرِ سُوءٍ «سوء» كنايه از بيمارى برص و پيسى است، هم چنان كه سوئه كنايه از عورت است. روايت شده است: موسى كه داراى رنگى گندمگون بوده، دستش را از گريبانش خارج كرد در حالى كه آن را ديد كه نور سفيدى با شعاعى مانند شعاع خورشيد كه چشم را خيره مى كرد از آن ظاهر بود. «بيضاء و آية» هر دو حال از «يد» هستند و غير سوء، حال از معناى «بيضاء» است، يعنى در حالى كه سفيد و بدون عيب بود. و ممكن است «آيه» منصوب به اضمار «خذ» و «دونك» و امثال آن و «لنراك» نيز متعلق به آن باشد يعنى پس از تبديل عصا به مار، اين نشانه را هم بگير

__________________________________________________

1- و در اين جا مى تواند كنايه از زير بغل باشد. تفسير نمونه، ج 13 صفحه 180.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 78

تا با اين دو نشانه، بعضى نشانه هاى بزرگ را به تو بنمايانيم، و ممكن است تقدير آيه چنين باشد:

لنراك من آياتنا فعلنا ذلك «اين عمل را انجام داديم تا آيات خود را به تو نشان دهيم.» و چون خداوند به موسى امر كرد كه به سوى فرعون برود او متوجّه شد كه به امر بزرگى مأمور شده است از اين رو از

پروردگارش خواست كه سينه اش را بگشايد تا دلتنگ و غمگين نشود و بتواند با صبر جميل به استقبال سختيها برود و كار خليفة اللّهى در روى زمين و آنچه لازمه آن است از تحمّل سختيهاى بزرگ بر او آسان شود. از ابن عباس نقل شده است كه گفت: بر طبق حديث پاره آتش در زبان موسى عليه السّلام لكنتى وجود داشت و در اين كه اين لكنت از زبانش بر طرف شده اختلاف است، بعضى گفته اند برطرف شده و همين صحيح است، زيرا خداوند فرمود: قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى «خواهشت بر آورده شد» و بعضى گفته اند: كمى از آن باقى مانده بود، زيرا گفت: و اخى ... (قصص/ 33) وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً «برادرم هارون زبانش از من گوياتر است».

«وزير» از ماده «وزر» مى آيد، چون وزير پادشاه مسئوليتهاى سنگين او را بر دوش مى كشد، يا از «وزر» مى آيد، زيرا شاه به رأى وزير اعتماد مى كند، يا از «موازره» مى آيد كه به معناى معاونت و كمك است. «وزيرا و هارون» هر دو مفعول براى «اجعل» هستند، يعنى هارون را وزير من قرار ده و تقديم وزير به خاطر اهميّت وزارت است. بعضى گفته اند: مفعول اوّل اجعل «لى» و مفعول دوّم «وزيرا» و هارون عطف بيان است. ابن عامر «اشدد» و «اشركه» قرائت كرده و آن دو را جواب (اجعل) دانسته است. «ازر» به معناى نيرو است و فعل آزروا، يعنى او را نيرو داده و معناى آيه اين است: او را در رسالت شريك من قرار داده تا در عبادت و ياد تو كمك يكديگر باشيم و بر خوبيها بيافزائيم.

إِنَّكَ كُنْتَ بِنا

بَصِيراً همانا تو نسبت به احوال ما بصير و آگاهى و مى دانى كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 79

هارون ياورى نيكو و بازوى محكم من است. «سؤل» بر وزن فعل، يعنى مطلوب (مصدر) به معناى مفعول است، يعنى آنچه خواسته تو است مثل أكل به معناى مأكول و «خبز» يعنى نان به معناى «مخبوز»، يعنى پخته شده.

[سوره طه (20): آيات 37 تا 48] ..... ص : 79

اشاره

وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرى (37) إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ ما يُوحى (38) أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلى عَيْنِي (39) إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْناكَ إِلى أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْناكَ مِنَ الْغَمِّ وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلى قَدَرٍ يا مُوسى (40) وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي (41)

اذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآياتِي وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي (42) اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى (43) فَقُولا لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشى (44) قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنا أَوْ أَنْ يَطْغى (45) قالَ لا تَخافا إِنَّنِي مَعَكُما أَسْمَعُ وَ أَرى (46)

فَأْتِياهُ فَقُولا إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لا تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى (47) إِنَّا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنا أَنَّ الْعَذابَ عَلى مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلَّى (48)

ترجمه: ..... ص : 79

به تحقيق كه ما براى مرتبه ديگر بر تو منّت نهاديم. (37)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 80

زمانى كه بر مادرت آنچه وحى كردنى بود وحى كرديم. (38)

اين كه او را در صندوق بگذار و صندوق را به دريا افكن تا دريا او را به ساحل افكند تا دشمن من و دشمن او، وى را بگيرد، محبّت خويش را بر تو ارزانى داشتم تا اين كه تحت نظر من تربيت شوى. (39)

وقتى كه خواهر تو مى رفت، پس گفت آيا شما را به كسى راهنمايى كنم كه تكفّل امر او را بنمايد، پس

تو را به سوى مادرت برگردانديم تا چشمش روشن شود و اندوهناك نشود، و زمانى كه شخصى را كشتى، پس ما تو را از هم و غم نجات داديم و تو را آزموديم، پس سالها ميان اهل مدين درنگ كردى و سپس اى موسى طبق آنچه مقرّر شده بود بدين وادى آمدى. (40)

و براى خود تو را برگزيدم. (41)

تو و برادرت آيات مرا ببريد و در رسانيدن پيغام من سستى نكنيد. (42)

برويد به سوى فرعون كه او طغيان كرده است. (43)

پس با او گفتار نرمى را بگوئيد به اميد اين كه بينديشيد يا بترسيد. (44)

(موسى و هارون) گفتند پروردگارا ما مى ترسيم كه به عقوبت ما عجله كند يا ظلم و سركشى كند. (45)

خداوند فرمود نترسيد كه من با شمايم مى شنوم و مى بينم. (46)

پس پيش فرعون برويد و بگوييد ما دو فرستاده پروردگار توايم، پس بنى اسرائيل را با ما بفرست و آنان را شكنجه مكن كه ما براى تو از پروردگارمان علامت و نشانه اى آورده ايم، درود بر كسى كه راه هدايت را پيروى كند. (47)

به تحقيق بما وحى شده كه كيفر و عذاب براى كسى است كه (حقايق را) تكذيب و از آن پشت كند. (48)

تفسير: ..... ص : 80

إِذْ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّكَ به مادرت الهام كرديم آنچه الهام شدنى بود و آن الهام، سبب نجات تو از كشته شدن بود، يا به سوى او فرشته اى فرستاديم چنان كه به سوى مريم فرستاديم. ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 81

أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التَّابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ او را در صندوق بگذار و به دريا بينداز. «ان» مفسّره است، زيرا وحى به معناى قول است، و تمام ضماير به موسى

عليه السّلام بر مى گردد.

فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسَّاحِلِ منظور از ساحل لب دريا است گويا خدا به دريا وحى مى كند، چنان كه به مادر موسى وحى فرموده است و اين به طريق مجاز است كه دريا را صاحب شعور فرض كرده و به او چنين امر فرموده تا اطاعت كند، زيرا مشيّت او عزّ اسمه چنين قرار گرفته كه او را به ساحل اندازد. «يأخذه عدوّ لى و عدوّ له» مقصود فرعون است كه دشمن بود چون مى دانست كه پادشاهى اش به دست موسى منقرض مى شود «منّى» اگر متعلق به «القيت» باشد معنايش اين است: من تو را دوست دارم و هر كس را كه خدا دوست بدارد دلها هم او را دوست مى دارند، و اگر متعلّق به محذوف باشد كه صفت محبّت است: (محبّة واقعة) معنايش اين است:

محبّتى از جانب خودم بر تو افكندم، محبّتى كه آن را در دلها جايگزين ساختم و بذر آن را در سينه ها كاشتم و بدين سبب فرعون و هر كس تو را ببيند دوست مى دارد. «و لتصنع»: معطوف بر علّت مضمره از قبيل ليعطف عليك و امثال آن مى باشد يعنى: تا به تو توجّه و نيكى شود، يا معلول حذف شده است أى و لتصنع فعلت ذلك، يعنى تا تو تربيت شوى و غذا به تو داده شود و به تو نيكى شود، من تو را محافظت مى كنم چنان كه هر گاه چيزى مورد توجه انسان باشد آن را در ديدگاه خود قرار مى دهد و چنان كه به سازنده چيزى مى گويى: اين را جلوى روى من بساز تا به آن نگاه كنم تا چنان كه از تو مى خواهم باشد، «و لتصنع»

با جزم سكون «لام» و كسر آن نيز قرائت شده كه فعل امر باشد.

إِذْ تَمْشِي متعلّق به «القيت» يا «تصنع» و يا بدل از «اذ اوحينا» است. روايت شده كه وقتى مادر موسى به خواهرش گفت: در پى موسى (كه در صندوق بود) برو، خواهر موسى وى را تعقيب كرد تا ببيند كه چه مى شود. آمد ديد فرعونيان براى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 82

موسى شير دهنده اى مى خواهند كه پستانش را قبول كند، زيرا موسى پستان هيچ زنى را قبول نمى كرد. خواهر موسى به آنها گفت: آيا شما را راهنمايى كنم؟ (آنها پذيرفتند) او رفت و مادر موسى را آورد، او هم پستان وى را قبول كرد.

وَ قَتَلْتَ نَفْساً كسى كه موسى او را كشت همان مرد قبطى است كه يكى از دوستان موسى او را به يارى عليه او خواست، موسى مشتى سخت بر چانه او زد و او را كشت. «1»

«فَنَجَّيْناكَ» پس ما تو را از قصاص و شرّ فرعون نجات داديم.

وَ فَتَنَّاكَ فُتُوناً «فتونا» جايز است كه مصدر متعدّى باشد بر وزن فعول مثل «شكور و ثبور» و ممكن است كه جمع «فتن» يا فتنه باشد مثل «بدور» كه جمع «بدره» است، يعنى به انواع آزمايش تو را آزموديم چون موسى در سالى به دنيا آمد كه نوزادان كشته مى شدند، و مادرش او را به دريا افكند، و فرعون تصميم قتل او را گرفت و موسى عليه السّلام قبطى را كشت، و خود ده سال (پيش شعيب) اجير شد. منظور از فتنه رنج و هر چيزى است كه براى يك انسان باعث مشقّت و سختى باشد.

«مدين» شهرى است كه در هشت منزلى مصر

قرار دارد. «عَلى قَدَرٍ» مراد موقعيت و زمانى است كه در آن زمان بر پيامبران وحى مى شود و آن اوّل چهل سالگى است.

بعضى گفته اند معنايش آن است كه در قضا و قدر من چنين قرار بود كه در وقت معينى با تو سخن بگويم، پس تو هم در اين وقت آمدى.

وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي تو را نيكو پروريدم و مخصوص خود ساخته و به كرامت خود اختصاص داده ام.

وَ لا تَنِيا فِي ذِكْرِي «ونى» به معناى سستى و كوتاهى در امور است. مرا فراموش نكنيد (خطاب به موسى و هارون است) مبادا از يادتان بروم هر جا كه باشيد. ممكن

__________________________________________________

1- وكزه: ضربه بجمع يده على ذقنه: يعنى با مشت بر چانه اش زد، استاد گرجى به نقل از صحاح.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 83

است منظور از «ذكر» تبليغ رسالت باشد، يعنى در ابلاغ مأموريت رسالت ضعف نشان ندهيد و كوتاهى نكنيد.

فَقُولا لَهُ، قَوْلًا لَيِّناً با فرعون به نرمى سخن بگوييد، از قبيل هَلْ لَكَ إِلى أَنْ تَزَكَّى وَ أَهْدِيَكَ إِلى رَبِّكَ فَتَخْشى «آيا ميل دارى كه تزكيه سوى و تو را به سوى پروردگارت هدايت كنم تا حالت خشيت پيدا كنى» (نازعات/ 70) بعضى گفته اند مقصود از گفتار نرم وعده اى است كه موسى به فرعون داد كه اگر ايمان بياورد او را آن چنان جوان سازد كه بعد از آن اصلا پير نشود و پادشاهى اش باقى باشد تا آن گاه كه از دنيا برود.

اذْهَبا إِلى فِرْعَوْنَ با اميدوارى و طمع برويد، مثل كسى كه در كارى، تمام سعى و كوشش خود را انجام مى دهد. اين كه خداوند موسى و هارون را به سوى فرعون مى فرستد با اين كه

مى داند. او ايمان نمى آورد، فقط به خاطر اتمام حجّت است.

«لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ» تا بينديشد و به خود انصاف دهد و حقّ را بپذيرد «او يخشى» يا بترسد از اين كه مبادا مطلب چنان باشد كه شما وصف مى كنيد.

قالا رَبَّنا إِنَّنا نَخافُ أَنْ يَفْرُطَ گفتند: پروردگارا ما مى ترسيم كه فرعون در مجازات كردن و ما شتاب كند. فرط منه فعل: در انجام كارى سبقت گرفت، فرس فرط: اسبى كه بر گروه اسبان سبقت مى گيرد.

أَوْ أَنْ يَطْغى يا اين كه در بدى نسبت به ما از حدّ معمول بگذرد.

إِنَّنِي مَعَكُما خداوند فرمود من با شما هستم شما را حفظ و يارى مى كنم، يعنى حافظ و ياور شما هستم. «اسمع و ارى»: مى شنوم و مى بينم، آنچه ميان شما و فرعون واقع مى شود. بنى اسرائيل زير دست فرعون بودند و قبطيان (پيروان فرعون) آنها را با وادار كردن به كارهاى سخت و بيگارى در هر چيزى شكنجه مى دادند.

قَدْ جِئْناكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ، موسى و هارون گفتند: ما براى تو از جانب پروردگارت نشانه اى آورديم، يعنى معجزه و برهان بر آنچه مى گوييم. و السّلام على: سلام

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 84

ملائكه يا سلامت از عذاب خدا بر هدايت يافتگان و عذاب بر تكذيب كنندگان.

[سوره طه (20): آيات 49 تا 56] ..... ص : 84

اشاره

قالَ فَمَنْ رَبُّكُما يا مُوسى (49) قالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطى كُلَّ شَيْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (50) قالَ فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى (51) قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّي فِي كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى (52) الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيها سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْ نَباتٍ شَتَّى (53)

كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعامَكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى

(54) مِنْها خَلَقْناكُمْ وَ فِيها نُعِيدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً أُخْرى (55) وَ لَقَدْ أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها فَكَذَّبَ وَ أَبى (56)

ترجمه: ..... ص : 84

فرعون گفت: (اى موسى و هارون) پروردگار شما كيست؟ (49)

موسى گفت، پروردگار ما كسى است كه هر چيزى را آفريد و سپس هدايت كرد. (50)

گفت پس حال اقوامى كه در قرنهاى نخستين مى زيسته اند چيست؟ (51)

گفت: علم آن در كتابى است نزد پروردگار من، پروردگار من خطا و اشتباه نمى كند. (52)

خدايى كه زمين را محلّ آرامش و آسايش شما قرار داد، و براى شما در آن راهها كشيد و از آسمان آب فرستاد، پس به سبب آن انواعى از گياهان مختلف بيرون آورديم. (53)

بخوريد و چهار پايانتان را بچرانيد بدرستى كه در آن نشانه هايى براى صاحبان عقول وجود دارد. (54)

از زمين شما را آفريديم و به آن بر مى گردانيمتان و مرتبه ديگر از آن خارجتان مى سازيم. (55)

و بطور تحقيق تمام معجزات خود را به فرعون نمايانديم و او تكذيب كرد و از پذيرفتن آنها خود دارى كرد. (56)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 85

تفسير: ..... ص : 85

قالَ فَمَنْ رَبُّكُما خداوند در اين آيات از قول فرعون، نخست به موسى و هارون خطاب كرده و سپس خصوص موسى را مورد ندا قرار داده، دليل آن اين است كه اصل در نبوّت، موسى عليه السّلام بوده است، يا اين كه خباثت فرعون موجب درخواست سخن گفتن از موسى شد نه از برادرش هارون، زيرا مى دانست كه هارون فصيح است و امّا موسى لكنت زبان دارد. «خلقه» مفعول اوّل براى فعل اعطى است، يعنى آنچه آفريده هايش نياز داشتند به آنها عطا كرد و مى تواند مفعول ثانى باشد، يعنى به هر چيز صورت و شكلى را كه مناسب با نوع استفاده از آن است داده، چنان كه به چشم هيئتى داده كه مناسب

ديدن است، و به گوش شكلى كه مناسب شنيدن است و همچنين بقيّه اعضا. و بعضى گفته اند، به هر موجود زنده اى جفت و همسرى مناسب داد كه در خلقت (باطن) و در صورت (ظاهر) همتاى خود اوست و «خلقه» به صورت فعل ماضى نيز خوانده شده يعنى هر چيزى را كه خدا آفريده آن را از اعطا و انعام خود، بى بهره نگذاشته شد.

فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى فرعون گفت: حال ملّتهاى گذشته از جهت سعادت و شقاوت چگونه است؟ حضرت موسى جواب داد كه علم به احوال آنها در لوح محفوظ نزد پروردگارم نوشته شده است.

لا يَضِلُّ رَبِّي وَ لا يَنْسى او خطا نمى كند و فراموشى ندارد بعضى گفته اند: «لا ينساه» (كافر را رها نمى كند تا كيفرش كند) و مؤمن را وا نمى گذارد تا پاداشش دهد.

و نيز چنين گفته اند: يعنى اى مدّعى ربوبيت (فرعون) پروردگار من نه مثل تو گمراه مى شود و نه مانند تو فراموش مى كند.

الَّذِي جَعَلَ اين عبارت، صفت براى ربّى و يا خبر براى مبتداى محذوف است. و «مهدا» مفعول مطلق، يعنى مهدها مهدا خداوند زمين را مهد آسايش قرار داد، يا يمهدونها مهدا يعنى (مردم) آن را براى خود مركز آسايش قرار مى دهند. پس زمين براى آنها مانند گهواره اى است كه براى كودك آماده مى شود و «مهادا» نيز قرائت

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 86

شده به معناى فراشا و بساط، يعنى پهن و گسترده. «1»

وَ سَلَكَ لَكُمْ در روى زمين براى شما راههايى قرار داده است. «فاخرجنا» التفات از غيبت به متكلّم است، مثل: وَ هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجْنا بِهِ نَباتَ كُلِّ شَيْ ءٍ، «او كسى است كه از آسمان

آبى فرستاد، پس ما به آن وسيله بيرون آورديم روئيدنى هر چيزى را.» (انعام/ 99) و اين دلالت بر اختصاص مى كند كه هيچكس جز او اين قدرت را ندارد. «ازواجا»: صنفهاى مختلف. «شتّى»: جمع شتيت، پراكنده، متفرّق. «نبات» مصدر: (روئيدن) بر نابت و نبت (گياه) نيز اطلاق مى شود.

مفرد و جمعش يكى است. معناى عبارت اين است: گياهان از لحاظ سود، مزه، رنگ، بو و شكل مختلف مى باشند، «كلوا و ارعوا»: اين جمله حال از ضمير در «أخرجنا» است، يعنى (گياهان را رويانديم) در حالى كه به مردم گفتيم بخوريد و چهار پايانتان را بچرانيد. مقصود اين است كه خوردن و سود بردن از آنها را مباح كرديم.

أَرَيْناهُ آياتِنا كُلَّها آيات نهگانه و معجزاتى را كه دلالت بر صدق موسى عليه السّلام مى كنند به فرعون نمايانديم. «فَكَذَّبَ وَ أَبى »: پس او همه آنها را تكذيب و از ايمان آوردن خود دارى كرد.

[سوره طه (20): آيات 57 تا 66] ..... ص : 86

اشاره

قالَ أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِكَ يا مُوسى (57) فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَكاناً سُوىً (58) قالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى (59) فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتى (60) قالَ لَهُمْ مُوسى وَيْلَكُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى (61)

فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى (62) قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ يُرِيدانِ أَنْ يُخْرِجاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِما وَ يَذْهَبا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلى (63) فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى (64) قالُوا يا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمَّا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى (65) قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ

عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعى (66)

__________________________________________________

1- مهد و مهاد هر دو به معناى مكانى است كه آماده براى نشستن و خوابيدن و استراحت است تفسير نمونه ج 13، صفحه 224 نكته ها.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 87

ترجمه: ..... ص : 87

فرعون گفت: اى موسى آيا نزد ما آمدى كه با سحر خود، ما را از سرزمين مان بيرون كنى؟ (57)

ما نيز براى تو، سحرى مانند آن مى آوريم، پس ميان ما و خودت موعدى مقرّر كن كه نه ما و نه تو از آن تخلّف نكنيم، و در انتخاب جاى آن انصاف و اعتدال رعايت و مسافت آن ميان ما و شما يكسان باشد. (58)

موسى فرمود: موعد شما روز زينت باشد و همه مردم، در ظهر جمع شوند. (59)

پس فرعون (از حقّ) اعراض و پشت كرد، پس (وسايل) كيد و سحر خود را جمع كرد و (به وعده گاه) آمد. (60)

موسى به آنان گفت: واى بر شما دروغ بر خدا مبنديد كه شما را به عذاب خود هلاك گرداند، و هر كس بر خدا افترا بست هلاك شد. (61)

پس ساحران در كارشان ميان خود به مشورت پرداختند و راز خود را پنهان داشتند. (62)

گفتند: حتما اينها ساحرند مى خواهند شما را با سحر خودشان از سر زمينتان بيرون كنند و مذهب شما را كه بهترين مذاهب است از بين ببرند. (63)

پس آلات سحر خودتان را گرد آوريد، و سپس صف كشيده بياييد و محقّقا امروز هر كس كه پيروز شود رستگار است. (64)

ساحران گفتند: اى موسى يا تو اوّل بينداز يا اين كه ما نخستين اندازنده باشيم. (65)

گفت:

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 88

نه، شما بيندازيد، پس ناگهان ريسمانها و

عصاهايشان آن چنان نمودار شد كه گويى بهر طرف مى دوند. (66).

تفسير: ..... ص : 88

بِسِحْرِكَ يا مُوسى علّتى است كه فرعون آورده و گرنه بر هيچ كس پوشيده نيست.

كه ساحر نمى تواند با سحر خود پادشاهى مثل فرعون را از سر زمينش بيرون كند و از اين سخن فرعون معلوم مى شود كه از موسى مى ترسيد كه بر سلطنت او غلبه يابد.

«مَوْعِداً»: مصدر (ميمى) به معناى «وعد» بر تقدير مضاف محذوف است يعنى:

مكان موعد و ضمير در «نخلفه» به موعد بر مى گردد، و «مكانا» بدل از مكان محذوف و به معناى وقت است و «مَوْعِدُكُمْ» يعنى وقت تعيين شده و «يَوْمُ الزِّينَةِ» نيز به همان معناى موعد است، اگر چه از نظر لفظ با آن مطابق نيست، زيرا اجتماع آن روز قهرا در مكان معيّن و مشهورى بوده است پس با ذكر زمان، و مكان هم معلوم مى شود و مى توان در اوّل، مضاف در تقدير نگرفت و «موعدكم» را چنين معنا كرد:

وعده شما همان وعده روز زينت است. «لا نخلفه» با جزم نيز خوانده اند از اين قرار كه جواب امر «فاجعل» باشد. سوى و سوى با كسر و ضم سين خوانده شده، معنايش آن است كه در انتخاب مكان بين ما و شما رعايت انصاف شود. يا جايى باشد كه فاصله اش ميان ما و شما يكسان باشد. «يوم الزينة» با نصب نيز قرائت شده، مثل قيامك يوم الجمعة، پس «موعدكم» مصدر (مبتدا) و ظرف كه همان «يوم» است خبر آن است يا به تقدير: إنجاز موعدكم يوم الزّينة تحقّق وعده شما يوم الزينة است. «وَ أَنْ يُحْشَرَ» در محلّ جرّ است يعنى موعدكم يوم الزّينة و حشر النّاس وعده گاه

شما روز زينت و روز حشر مردم است كه معطوف بر «الزّينة» است و ممكن است در محلّ رفع باشد، يعنى: إنجاز موعدكم و حشر النّاس ضحى فى يوم الزينة، انجام وعده شما و گرد آمدن مردم هنگام ظهر، در روز زينت است. مقصود از

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 89

«يَوْمُ الزِّينَةِ» روز عيدى است كه در هر سال برگزار مى كردند و بعضى گفته اند روزى بود كه در يك بازار مخصوصى جمع مى شدند در حالى كه خود را آرايش مى كردند و اين روز را معيّن كردند براى اين كه ظاهر شدن دين خدا و بالا رفتن كلمه توحيد و از بين رفتن باطل در برابر جمعيّت باشد و در ميان همه مردم شايع شود.

فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ پس فرعون رويش را برگردانيد و به منظور چاره انديشى به جمع آورى ساحران پرداخت.

لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ كَذِباً (موسى گفت) به خدا نسبت دروغ ندهيد، آيات و معجزات را سحر نخوانيد. «فَيُسْحِتَكُمْ»: «سحت» و «اسحات» (مجرّد و مزيد خوانده شده) و به يك معناست يعنى بيچارگى و استيصال.

فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ پس ساحران به مشورت پرداختند و سران قوم را جمع كردند.

وَ أَسَرُّوا النَّجْوى و راز خود را نهان داشتند، رازشان اين بود كه اگر موسى بر ما غلبه كرد از او پيروى مى كنيم، يا اين كه گفتند اگر موسى ساحر باشد ما بر او پيروز خواهيم شد و اگر پيامبر و آسمانى باشد بر ما غلبه خواهد كرد. وقتى كه موسى گفت: واى بر شما، بر خدا و حقّ دروغ نبنديد، گفتند اين گفتار يك ساحر نيست.

قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ فرعون و قومش به ساحران گفتند: موسى و هارون

ساحرند. قرائت تشديد لغت بلحرث «1» بن كعب است كه اسم مثنى را مثل اسمهاى مقصور كه آخرشان الف دارد، از قبيل عصا و سلمى اعراب مى دهند و در حالت جرّ و نصب با «ياء» نمى خوانند. بعضى گفته اند «إنّ» در اين جا به معناى «نعم» است و «ساحران» خبر مبتداى محذوف و تقديرش «لهما ساحران» است: اين دو ساحرند،

__________________________________________________

1- بلحرث مخفف بنى الحرث است (قاموس، ماده حرث) و حرث بن كعب جدّ دوران جاهليت اين قبيله بوده است. تصحيح استاد گرجى، صفحه 426 پاورقى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 90

و ان هذان ساحران (به تخفيف كه قرائت مشهور است) نيز خوانده شده مثل آن زيد لمنطلق، و «لام»، دليل بر اين است كه آن مخفّفه از ثقيله است، نه نافيه. ابو عمرو إنّ هذين لساحران به اعراب ظاهر خوانده است. «هذان» به تشديد نون نيز خوانده شده است.

«المثلى»: مؤنّث امثل و به معناى افضل و اشبه به حقّ است يعنى موسى و هارون مى خواهند توجّه مردم را به خود جلب كنند و مذهب شما را كه افضل مذاهب است از بين ببرند و گفته شده: «طريقه» است اسم است براى مردم مورد توجّه و اشرافى كه پيشواى ديگرانند، و براى يك نفر (از آنان) نيز گفته مى شود: هو طريقة قومه (او پيشواى قوم خود است) و گفته شده كه مراد از طريقه مثلى بنى اسرائيل مى باشند كه جمعيّت و ثروتشان از همه اقوام بيشتر بود، يعنى موسى و هارون مى خواهند بنى اسرائيل را به طرف خود جلب كنند مثل: أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ «بنى اسرائيل را با ما بفرست» (شعراء/ 17).

فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ كيد خود را ظاهر

كنيد و همه تان بر يك امر اتّفاق كنيد تا اختلافى در ميانتان واقع نشود. اين سخن را فرعون به ساحران گفته يا اين كه خود ساحران به يكديگر گفتند: «فَأَجْمِعُوا» ثلاثى مجرد نيز خوانده شده است. مؤيد اين قرائت قول خداى تعالى است: فَجَمَعَ كَيْدَهُ (آيه 60).

ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا صفت بسته در حال اجتماع بياييد تا ابّهت و هيبت شما بيشتر باشد.

وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى امروز هر كس غلبه كند و پيروز شود رستگار است.

إِمَّا أَنْ تُلْقِيَ در محلّ رفع و خبر مبتداى محذوف است، الأمر القاؤك او القاؤنا: يا بايد تو سحر خود را به ميان آورى يا ما و جايز است منصوب به فعل مضمر باشد، يعنى اختر احد الأمرين: يكى از اين دو امر را انتخاب كن. اين تخيير از طرف ساحران، نوعى فروتنى و حسن ادب نسبت به موسى بود.

فَإِذا حِبالُهُمْ «اذا» براى مفاجا است پس به نظر موسى چنان آمد كه ريسمانها و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 91

چوبهاى آنها به طرف او مى آيند. «أنّها تسعى» (نايب) فاعل «يخيّل» است و ضمير در اليه به موسى بر مى گردد و بعضى گفته اند: به فرعون بر مى گردد، يعنى فرعون خيال كرد كه آنها به سويش مى آيند. بعضى «تخيّل» با تا خوانده اند كه به «حبال» و «عصىّ» اسناد داده شود و «انّها تسعى» بدل اشتمال از ضمير باشد مثل: أعجبني زيد علمه.

[سوره طه (20): آيات 67 تا 76] ..... ص : 91

اشاره

فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسى (67) قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى (68) وَ أَلْقِ ما فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى (69) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ

وَ مُوسى (70) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى (71)

قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلى ما جاءَنا مِنَ الْبَيِّناتِ وَ الَّذِي فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضِي هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا (72) إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنا لِيَغْفِرَ لَنا خَطايانا وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى (73) إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لا يَمُوتُ فِيها وَ لا يَحْيى (74) وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ الصَّالِحاتِ فَأُولئِكَ لَهُمُ الدَّرَجاتُ الْعُلى (75) جَنَّاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِينَ فِيها وَ ذلِكَ جَزاءُ مَنْ تَزَكَّى (76)

ترجمه: ..... ص : 91

پس موسى در دل خود احساس ترس كرد. (67)

ما گفتيم نترس بدرستى كه تو بر ترس پيروز هستى. (68)

آنچه در دست

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 92

راست دارى بينداز تا فرو برد آنچه را ساحران ساخته اند همانا آنچه آنها ساخته اند، مكر و حيله جادويى است، و ساحر هر جا كه آيد رستگار نمى شود. (69)

پس جادوگران به حالت سجده افتادند، و گفتند به پروردگار هارون و موسى ايمان آورديم. (70)

فرعون گفت:

آيا پيش از آن كه به شما اجازه دهم به او ايمان آورديد؟ همانا كه او بزرگ شما است كه جادوگرى را به شما آموخت. بنا بر اين بطور حتم دستهاى راست و پاهاى چپ شما را قطع مى كنم و شما را بر شاخه هاى درخت خرما بردار مى زنم و هر آينه خواهيد دانست كه كدام يك از ما كيفرش سخت تر و جاويدتر خواهد بود. (71)

ساحران به فرعون گفتند: هرگز ما تو را بر

معجزات آشكارى كه براى ما آمده و بر آن كه ما را آفريده بر نمى گزينيم، پس آنچه مى خواهى حكم كن، تو تنها در اين دنيا مى توانى حكمى صادر كنى. (72)

ما به پروردگارمان ايمان آورديم تا گناهان ما و آنچه از سحر كه تو ما را بر آن وادار كردى، براى ما بيامرزد و خدا بهتر و جاويدتر است. (73)

بدرستى كه هر كس گناهكار نزد پروردگارش بيايد، همانا دوزخ او راست، كه نه در آن مى ميرد و نه زندگى و آسودگى دارد. (74)

و كسانى كه با ايمان نزد خدايشان آيند و اعمال نيك انجام داده باشند، بر ايشان مقامات بلندى است. (75)

بهشتهاى آماده كه نهرها از زير آنها جارى است در حالى كه در آنها بهشتها جاويدانند و اين است پاداش كسى كه خود را پاك كند. (76)

تفسير: ..... ص : 92

فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ موسى كمى از خوف در دل خود پنهان داشت، آن مقدار ترسى كه موسى عليه السّلام در دل داشت از بابت طبيعت بشرى بود كه هر انسانى موقع ديدن امر هولناكى در دلش، يافت مى شود. بعضى گفته اند: به اين سبب بود كه مبادا مردم نسبت به وى شك كنند، در نتيجه حرفش را گوش نكنند و پيرويش كنند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 93

إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلى در اين جمله با تأكيد، پيروزى و غلبه موسى بيان شده و اسباب تأكيد عبارتند از: استيناف، و كلمه تحقيق، تكرار ضمير و لام تعريف و لفظ علوّ كه به معناى غلبه و پيروزى آشكارى است و ذكر جمله با افعل تفضيل.

تَلْقَفْ ما صَنَعُوا «تلقّف» به رفع و تشديد نيز خوانده شده، بنا بر اين كه جمله مستأنفه يا حال

باشد، يعنى آنچه در دست دارى در حالى بينداز كه سحرهاى آنان را مى بلعد، چنان كه بدون تشديد هم خوانده شده است (تا اين سحرها را ببلعد.) «ما صنعوا» آنچه با مكر و تزوير ساخته بودند.

إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ اين عبارت دو معنى دارد.

1- آنچه ساختند نيرنگ ساحران است.

2- سحر ساحران، كيد آنها را توضيح مى دهد، چنان كه درهم، عدد صد را كه مبهم است روشن مى كند زيرا كيد و نيرنگ ممكن است از راه سحر يا غير آن باشد و از اين قبيل است: علم فقه يا علم تاريخ. كيد ساحر نيز قرائت شده، ساحر كه در اين عبارت مفرد آمده منظور جنس است نه عدد. و دليل بر آن، جمله وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ ...» مى باشد.

وَ لا يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتى ساحر هر جا باشد و هر راهى برود به رستگارى نمى رسد. و در آخر اين آيه اين جمله حذف شده است. «فألقى عصاه فتلقّفت ما صنعوا» موسى عصايش را انداخت، پس آنچه را به نيرنگ ساخته بودند بلعيد.

فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً از عكرمه نقل شده است كه وقتى ساحران به سجده افتادند خداوند در آن حالت منازل آنها را در بهشت به آنها نماياند.

آمَنْتُمْ لَهُ، قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ فرعون به ساحران گفت: آيا بدون اجازه من به موسى ايمان آورديد؟ «إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ»: او رئيس شما يا ساحر ترين شما يا استاد و معلم شما است. «من خلاف»: به اين معناست كه دست راست و پاى چپ قطع شود، زيرا هر كدام از دو عضو، دو شي ء مخالف يكديگرند: اين دست راست و آن پا است و اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص:

94

راست است و آن چپ و «من» براى ابتداى غايت است، زيرا قطع، از عضو مخالف عضو ديگر شروع شده است. جارّ و مجرور در محلّ حال است، يعنى آنها را به حالت مختلف قطع مى كنم.

فِي جُذُوعِ النَّخْلِ در اين عبارت بدار آويخته شدن شخص، بر شاخه درخت خرما، به قرار گرفتن هر چيز در جاى خودش تشبيه شده است و اين معناى فى مى باشد.

وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنا و آن گاه اى ساحران خواهيد دانست كه كدام يك از ما كيفر كننده تريم. در اين كه مقصود فرعون از عبارت چه كسانى است، دو قول است:

1- مراد خودش و موسى است به دليل جمله «آمَنْتُمْ لَهُ» آيا به موسى ايمان آورديد؟ زيرا معمولا هر گاه ايمان به لام متعدى شود براى غير خدا است. مثل:

يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ، مى گرود به خدا و مى گرود به گروندگان. (توبه/ 61) 2- خودش و خدا را اراده كرده، يعنى اى ساحران خواهيد دانست كه كيفر من شديدتر است يا خدا.

قالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ ساحران گفتند: ما هرگز تو را بر معجزاتى كه بر ايمان ثابت شد، و بر آن خدايى كه ما را آفريده است بر نمى گزينيم. بر طبق اين معنى جمله «وَ الَّذِي فَطَرَنا»، عطف بر «ما جاءنا» است ولى بعضى گفته اند، به معناى قسم است، يعنى سوگند به كسى كه ما را آفريد.

فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ پس آنچه از دستت بر مى آيد انجام ده يا هر حكمى كه مى خواهى صادر كن در هر صورت ما از ايمان خود دست بردار نيستيم. «إِنَّما تَقْضِي»: تو تنها در اين دنيا حاكم هستى، «هذِهِ الْحَياةَ الدُّنْيا» اين عبارت ظرف و منصوب

است.

وَ ما أَكْرَهْتَنا عَلَيْهِ مِنَ السِّحْرِ روايت شده است كه ساحران به فرعون گفتند:

موسى را در حالى كه به خواب رفته باشد و به ما نشان ده، اين كار را انجام داد، در اين ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 95

حال ديدند كه عصايش از او حفاظت مى كند، اين جا بود كه گفتند اين سحر نيست، زيرا وقتى كه ساحر بخوابد سحرش باطل مى شود، امّا فرعون آنها را مجبور كرد كه سحر خود را به كار برند، اين است معناى چيزى كه بر آن اكراه شدند.

وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقى خدا براى ما از تو بهتر و ثواب او از ثواب تو، با دوامتر است.

آيات سه گانه بعد: «إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ، تا مَنْ تَزَكَّى» دنباله حكايت قول ساحرانى است كه ايمان آورده بودند. و بعضى گفته اند: قول خداوند و انذار و تبشير اوست، نه قول ساحران. «مجرما» يعنى در حال كفر، «على» جمع عليا مؤنّث اعلى. «مَنْ تَزَكَّى»:

كسى كه از آلودگيهاى گناه پاك شود، از ابن عباس نقل شده است، يعنى كسى كه بگويد: لا اله الّا اللَّه.

[سوره طه (20): آيات 77 تا 86] ..... ص : 95

اشاره

وَ لَقَدْ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً لا تَخافُ دَرَكاً وَ لا تَخْشى (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ ما هَدى (79) يا بَنِي إِسْرائِيلَ قَدْ أَنْجَيْناكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ واعَدْناكُمْ جانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوى (80) كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوى (81)

وَ إِنِّي لَغَفَّارٌ لِمَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً ثُمَّ اهْتَدى

(82) وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى (83) قالَ هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضى (84) قالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ السَّامِرِيُّ (85) فَرَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ يا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي (86)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 96

ترجمه: ..... ص : 96

ما به موسى وحى كرديم كه شبانه بندگان مرا بيرون ببر و سپس، با ضربه (عصا) براى آنها در دريا راهى خشك باز كن، نه از دشمن بترس و نه از دريا بيم بدار. (77)

پس فرعون با لشكريانش آنها را تعقيب كرد، و آنها را در دريا فرو گرفت، چنان كه بايد فرو بگيرد. (78)

و فرعون قوم خود را گمراه ساخت و آنها را هدايت نكرد. (79)

اى فرزندان يعقوب، براستى ما شما را از دشمنتان نجات داديم، و به شما وعده داديم ناحيه راست كوه طور را و بر شما ترنجبين و مرغ بريان فرود آورديم. (80)

آنچه از پاكيزه ها كه ما بر شما روزى ساخته ايم بخوريد و در آن طغيان و سركشى نكنيد كه خشم من بر شما روا شود و هر كس كه خشم من بر او روا شود، حتما هلاك مى شود. (81)

هر كس توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد و به راه هدايت برود، وى را مى آمرزم. (82)

اى موسى چه چيز تو را به شتاب آورد كه از قوم خود جلوتر آمدى؟ (83)

گفت: آنها دنبال من مى آيند و من شتابان به سوى تو آمدم تا از من خشنود شوى پروردگارا! (84)

خداوند فرمود: به

تحقيق ما قوم تو را پس از تو امتحان كرديم و سامرى آنها را گمراه ساخت. (85)

پس موسى خشمگين و اندوهناك به سوى قوم خود برگشت و گفت: مردم! آيا پروردگارتان شما را وعده نيكى نداد؟ آيا درنگ من به درازا كشيد يا خواستيد كه خشم پروردگار بر شما فرود آيد كه وعده مرا مخالفت كرديد؟ (86)

تفسير: ..... ص : 96

أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي بندگان مرا شبانه از سرزمين مصر بيرون ببر، «فاضرب» يعنى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 97

اجعل از قول اعراب: ضرب له فى ماله سهما (براى او در مالش سهمى قرار داد) يا از ضرب اللّبن (خشت را به كار گرفته زد).

«يبسا»: يعنى قسمتى از دريا را برايشان راهى خشك (و آماده عبور) قرار ده يبس در اصل مصدر است (ولى در اين جا صفت و (به معناى يابس به كار رفته). «لا تَخافُ» حال از ضمير در «فاضرب» است و بعضى لا تخف خوانده اند، بنا بر اين كه جواب امر باشد. «دركا» اسم است از ادراك يعنى فرعون و لشكريانش نمى توانند به تو دسترسى يابند، اگر «لا تَخافُ» به جزم خوانده شود، و در «لا تَخْشى » دو وجه خواهد بود: يكى اين است كه از فعلهاى اوّل جدا گردد و در تقدير: و أنت لا تخشى باشد، دوّم اين كه به خاطر فاصله، الف براى اطلاق باشد مثل فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا «پس ما را از راه گمراه كردند» (احزاب/ 68) فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ دريا فرعونيان را چنان كه بايد فرا گرفت. اين جمله كلامى است مستقل و از سخنان كاملى است كه با قلّت لفظ، جامع معانى فراوانى مى باشد و دليل بر عظمت گرفتارى است

كه بر سر آنها آمد. «وَ ما هَدى » و فرعون قوم خود را هدايت نكرد. اين سخن را خداوند به عنوان استهزاء به فرعون آورده است، زيرا او گفته بود: وَ ما أَهْدِيكُمْ إِلَّا سَبِيلَ الرَّشادِ «راهنمايى نمى كنم شما را مگر به راه درست» (مؤمن/ 31) «يا بَنِي إِسْرائِيلَ» اين جمله، خطاب به بنى اسرائيل زمان موسى است، پس از آن كه آنها را از دريا و هلاكت به وسيله فرعون نجات داد. و مى توان گفت خطاب به يهوديانى است كه در زمان پيغمبر اسلام بودند كه خداوند در باره نيكيهايى كه نسبت به اجداد آنها كرده اينجا سخن مى گويد.

قَدْ أَنْجَيْناكُمْ جملات اين آيه به قرائت ديگر از قبيل: انجيتكم، واعدتكم و رزقتكم و وعدناكم نيز خوانده شده خداوند با اين عبارات نعمتى كه آنها را نجات داده و دشمنانشان را هلاك ساخته به يادشان آورده و آنچه به موسى وعده داده، از مناجات در كوه طور و نوشته هاى تورات در الواح، به اين دليل به بنى اسرائيل نسبت

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 98

داده است كه براى پيامبرشان و بزرگانشان بوده و منافعش كه همان قوام دينشان هست به آنها بر مى گردد.

وَ لا تَطْغَوْا فِيهِ از حدود خدا تجاوز نكنيد. «فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي» زيرا كه مستحق عقوبت من مى شويد، حلّ الدّين يحلّ: در مورد وجوب اداى دين گفته مى شود، «فيحلّ» بضمّ حاء به معناى ينزل نيز خوانده شده: زيرا عقوبت من بر شما فرود مى آيد. و من يحلل اين فعل به ضمّ و كسر لام اوّل، خوانده شده است. «فقد هوى» يعنى هلك اصل «هوى» به دو معنا آمده است:

1- اين كه كسى از

كوه سقوط كند. شاعر مى گويد:

هوى من رأس مرقبة ففتّت تحتها كبده

(از سر قلّه سقوط كرد، در پائين قلّه جگرش پاره پاره شد) «1» 2- يا چنان سقوط مى كند كه بعد از آن بلند نمى شود.

«ثُمَّ اهْتَدى »: (آمرزش خداوند براى كسى است كه توبه كند) سپس بر اين عقيده و عمل خود تا وقت مرگ ثابت باشد. از امام باقر عليه السّلام چنين نقل شده يعنى به سوى ولايت ما اهل بيت هدايت شود.

وَ ما أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يا مُوسى موسى با نقبا به سوى طور رفته بود، امّا از شوق كلام پروردگارش، از آنها جلو افتاد، خداوند به او خطاب كرد اى موسى چه چيز تو را به شتاب واداشت؟ موسى در پاسخ گفت: «هُمْ أُولاءِ عَلى أَثَرِي» آنها به دنبال من مى آيند: بزودى به من مى رسند و اين كه از آنها براى آمدن نزد تو سبقت گرفتم به خاطر علاقه زياد به جلب رضايت تو بود.

قَدْ فَتَنَّا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ مقصود از قوم موسى كه خداوند آنها را آزمود، كسانى هستند كه موسى آنها را با هارون گذاشته بود.

__________________________________________________

1- يكى از اعراب در مرثيه پسرش كه از بالاى كوهى افتاد و مرد، اين شعر را سرود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 99

خداوند در اين آيه فتنه را به خود نسبت داده و اضلال را به سامرى، تا دلالت كند بر اين كه فتنه غير از اضلال است، يعنى ما آنها را با خلق گوساله آزموديم، ولى سامرى آنها را وادار به گمراهى كرد و با گفتار خود كه اين (گوساله) خداى شما و خداى موسى است، آنان را در چاه ضلالت افكند، منظور از فتنه، (در

اين جا) اين است كه خداوند با پيدايش امر گوساله پرستى در ميان آنان تكليف را بر آنان سخت گرفت تا مؤمن با اخلاص از منافق مشخّص شود.

وَعْداً حَسَناً وعده نيكو آن است كه خداوند به پيروان موسى نويد داده بود:

تورات را كه در آن هدايت و نور است به آنها عطا كند.

أَ فَطالَ عَلَيْكُمُ الْعَهْدُ منظور از عهد، جدايى آن حضرت از قومش مى باشد. طال عهدى بك: به سبب دورى تو، زمان بر من طولانى شد. آنها با او پيمان بسته بودند كه بر ايمان به خدا باقى بمانند ولى با عبادت گوساله خلف وعده كردند.

[سوره طه (20): آيات 87 تا 96] ..... ص : 99

اشاره

قالُوا ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا وَ لكِنَّا حُمِّلْنا أَوْزاراً مِنْ زِينَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْناها فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ فَقالُوا هذا إِلهُكُمْ وَ إِلهُ مُوسى فَنَسِيَ (88) أَ فَلا يَرَوْنَ أَلاَّ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لا يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً (89) وَ لَقَدْ قالَ لَهُمْ هارُونُ مِنْ قَبْلُ يا قَوْمِ إِنَّما فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ الرَّحْمنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عاكِفِينَ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَيْنا مُوسى (91)

قالَ يا هارُونُ ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي (93) قالَ يَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لا بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94) قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ (95) قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُها وَ كَذلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 100

ترجمه: ..... ص : 100

گوساله پرستان گفتند ما به اختيار خود وعده تو را خلف نكرديم، امّا بارهايى از زينتهاى گروه قبطيان بر ما حمل شده بود، پس آنها را به دور افكنديم و سامرى نيز چنين كرد. (87)

سپس براى آنها پيكر گوساله اى بساخت كه صدا مى كرد، سامرى و پيروانش گفتند:

اين خداى شما و خداى موسى است و او فراموش كرده است. (88)

آيا نمى بينيد كه گوساله پاسخى به آنها نمى دهد و براى آنها قادر به سود و زيانى نيست. (89)

و قبلا هارون به آنها گفت: اى مردم شما با اين گوساله آزمايش شديد، و پروردگار شما خداى رحمان است، پس مرا پيروى كنيد و امر مرا اطاعت كنيد. (90)

گفتند همواره بر پرستش آن باقى هستيم

تا موسى به سوى ما برگردد. (91)

موسى گفت: اى هارون وقتى كه ديدى آنها گمراه شدند چه چيز تو را باز داشت؟ (92)

كه مرا متابعت نكردى؟ پس آيا امر مرا نافرمانى كردى؟ (93)

هارون گفت اى فرزند مادرم، ريش و سر مرا مگير زيرا من ترسيدم كه تو بگويى: ميان بنى اسرائيل جدايى افكندى و گفته مرا رعايت نكردى. (94)

پس موسى به سامرى گفت: اين چه كارى بود كه كردى؟ (95)

گفت من چيزى را ديدم كه آنها نديدند پس يك قبضه از ردّ پاى جبرئيل گرفتم و آن را (در ميان مجسّمه گوساله) افكندم و اين چنين نفس من مرا فريفت. (96)

تفسير: ..... ص : 100

ما أَخْلَفْنا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنا «بملكنا»: به حركات ثلاث (ميم). قوم موسى گفتند: ما به اختيار خودمان پيمانى را كه با تو بسته بوديم نشكستيم يعنى اگر صاحب اختيار و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 101

مالك نفس خود بوديم با آن مخالفت نمى كرديم، امّا مجذوب فريبكاريهاى سامرى شديم. «حملنا» ما بارهاى (سنگينى) از زيورهاى قبطيان كه از آنها به عاريت گرفته بوديم با خود حمل كرديم، پس آنها را در ميان آتشى افكنديم كه سامرى در ميان گودال بر افروخته بود و ما را امر كرد كه زيورها را در ميان آن بيفكنيم. و اين فعل «حمّلنا» نيز قرائت شده (مشهور نيز همين است) يعنى بارهاى سنگين آنها بر ما حمل شده بود.

فَكَذلِكَ أَلْقَى السَّامِرِيُّ سامرى نيز چنين كرد يعنى به آنها چنين وانمود كرد كه آنچه از زيورها با خود دارد مى افكند، امّا در واقع خاكى را كه از ردّ پاى اسب جبرئيل برداشته بود (در چاله) ريخت.

فَأَخْرَجَ لَهُمْ پس براى آنها از ميان

آن چاله پيكر گوساله اى را بيرون آورد.

«فَنَسِيَ» موسى فراموش كرد كه خداى خود را اين جا طلب كند و رفت تا او را در كوه طور طلب كند. با توجّه به اين معنا ضمير به موسى بر مى گردد و جمله، از گفته سامرى است، امّا اگر ضمير به سامرى برگردد معناى جمله چنين مى باشد: سامرى ايمان ظاهرى خود را ترك كرد و خداى موسى را از ياد برد. «أَلَّا يَرْجِعُ» كسى كه فعل را رفع داده «أن» را مخفّفه از ثقيله دانسته و كسى كه فعل را نصب داده أن را ناصبه گرفته است. «مِنْ قَبْلُ» پيش از آن كه موسى به سوى آنان برگردد.

ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ «لا» زايده است و معناى آيه اين است: چه چيز تو را منع كرد از اين كه از من پيروى كنى و با بيزارى جستن سرسختانه از كفر، با كمك مؤمنان با كافران بجنگى؟ معناى ديگر آيه اين است: تو را چه شد كه به من نپيوستى؟

حضرت موسى براى خدا و دينش سخت به خشم مى آمد و طبيعتش اين بود كه در باره دفاع از دين خداوند تندى و خشونت مى كرد، بنا بر اين وقتى ديد كه قومش بعد از آن همه معجزات و آيات گوساله پرست شده اند نتوانست خود را نگهدارد و از خشم و ناراحتى كه براى خدا او را فرا گرفته بود، الواح را بر زمين انداخت و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 102

نسبت به برادرش هارون كه جانشين خود قرار داده بود خشونت كرد (و موهاى سر و ريش او را گرفت)، زيرا او را نازل منزله خود قرار داده

بود و خودش وقتى كه عصبانى مى شد موى سر و ريش خود را مى گرفت. «1»

ِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرائِيلَ

هارون گفت: من از آن ترسيدم كه بگويى ميان بنى اسرائيل جدايى افگندى. مقصود اين است كه اگر به وسيله مؤمنان با كافران مى جنگيديم متفرّق و از هم پاشيده و فانى مى شدند. بنا بر اين خواستم كه تو خودت وضع را مشاهده كنى و نگويى چرا به آنچه سفارش كردم عمل نكردى چون وقتى كه مى خواستى بروى به من گفتى: در ميان قوم جانشين من باش و صلح را برقرار كن. «اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَ أَصْلِحْ» (اعراف/ 144).

قالَ فَما خَطْبُكَ يا سامِرِيُّ موسى گفت: اى سامرى اين چه وضع است، چه چيز تو را به اين كار واداشت. «خطب» مصدر است: خطب الامر، يعنى آن كار را طلب كرد، گويى موسى گفته است: چه چيز تو را بر آن داشت كه اين وضع را به وجود آورى؟

قالَ بَصُرْتُ بِما لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ يعنى من چيزى را ديدم كه ديگران نديدند، امّا اگر فعل از مصدر بصيرت باشد معنايش اين مى شود: من از چيزى آگاهى يافتم كه آنها آن را ندانستند.

فَقَبَضْتُ قَبْضَةً اين جمله را ابن مسعود و ابىّ ابن كعب و حسن بصرى با صاد بدون نقطه خوانده اند. اگر با نقطه باشد به معناى گرفتن با تمام كف است و اگر بى نقطه باشد به معناى گرفتن با سر انگشتان است. روايت شده است كه چون هنگام رفتن موسى به كوه طور فرا رسيد خداى تعالى جبرئيل را سوار بر «حيزوم»: اسب

__________________________________________________

1- و چون او را به منزله خود قرار داده بود ... لذا با

او بجا آورد آنچه با خود بجاى مى آورد. تفسير اثنى عشرى، ج 8، صفحه 319 به نقل از بحار الانوار، ج 13 صفحه 220 ذيل حديث 14 به نقل از علل الشّرائع. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 103

حيات فرستاد تا او را ببرد، سامرى او را ديد با خود گفت اين مركب حتما پيش خداوند مقامى دارد، لذا از خاك زير قدم او يك قبضه برداشت، اين جا كه موسى از داستان او پرسيد گفت از خاك قدم اسب رسولى كه به سوى تو فرستاده شد برداشتم.

و آن را در درون مجسّمه گوساله افكندم و هم چنان كه به تو گفتم: اى موسى گرفتن آن قبضه خاك و افكندنش در ميان آن مجسّمه، نفسم اين كار را برايم بيار است.

[سوره طه (20): آيات 97 تا 104] ..... ص : 103

اشاره

قالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَياةِ أَنْ تَقُولَ لا مِساسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ انْظُرْ إِلى إِلهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّما إِلهُكُمُ اللَّهُ الَّذِي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْ ءٍ عِلْماً (98) كَذلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ ما قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً (99) مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وِزْراً (100) خالِدِينَ فِيهِ وَ ساءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ حِمْلاً (101)

يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) يَتَخافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ عَشْراً (103) نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ يَوْماً (104)

ترجمه: ..... ص : 103

موسى به سامرى گفت: پس برو، كه بهره تو از زندگانى اين است، كه بگويى «با من تماس نگيريد» و براى تو، وعده عذابى است كه هرگز خلافش را نخواهى ديد و نگاه به معبودت كن كه پيوسته آن را مى پرستيدى و بنگر كه ما آن را نخست مى سوزانيم و سپس (خاكستر يا براده) آن را در دريا پراكنده سازيم. (97)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 104

خداى شما فقط آن خدايى است كه معبود به حقّى جز او نيست، علمش همه چيز را فرا گرفته است. (98)

اين چنين بر تو مى خوانيم خبرهاى آن چه را كه گذشته است و ما از نزد خودمان ذكر (قرآن) را به تو داده ايم. (99)

كسانى كه از آن رو بگردانند محققا روز قيامت بار سنگينى را بر مى دارند. (100)

در حالى كه در آن مخلّدند و بار آنها در روز قيامت بد بارى است. (101)

روزى كه در صور دميده شود و در آن روز،

گنهكاران را كبود چشم محشور سازيم. (102)

پنهان و آهسته ميان خودشان مى گويند: (در دنيا) درنگ نكرديد مگر ده روز. (103)

ما به آنچه مى گويند داناتريم، زمانى كه داناترين آنها مى گويد: درنگ نكرديد مگر يك روز. (104)

تفسير: ..... ص : 104

فَاذْهَبْ كيفر سامرى در دنيا اين بود كه بطور كلّى از معاشرت با مردم محروم گرديد و بر مردم سخن گفتن، خريد و فروش و همنشينى و همغذايى با وى حرام شد و اگر گاهى اتفاق مى افتاد كه كه با مردى يا زنى تماس بگيرد تماس گيرنده و تماس گرفته شده هر دو را تب فرا مى گرفت از اين رو در ميان بيابانها با وحوش زندگى مى كرد و اگر كسى را ملاقات مى كرد، مى گفت: «لا مِساسَ»: به من نزديك نشو و با من تماس نگير. بعضى گفته اند اين وضع او را در نسل وى هم تا امروز باقى است: اگر كسى با آنها تماس بگيرد هر دو در همان وقت، تبدار مى شوند.

لَنْ تُخْلَفَهُ اى سامرى هرگز خداى تعالى وعده اى را كه در مقابل شرك و فساد در دنيا به تو داده خلف نمى كند و حتما در آخرت آن را عملى مى كند، پس تو زيانكار دنيا و آخرت هستى.

بعضى لن تخلفه با كسر لام خوانده اند، يعنى وعده را خلاف نخواهى يافت، از اخلفت الموعد: وعده را بر خلاف يافتم. و لن نخلفه با نون نيز خوانده شده است كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 105

خداوند از جانب خود حكايت كرده باشد.

«ظلت» اين فعل در اصل ظللت بوده و لام اوّلش حذف شده است.

«لَنُحَرِّقَنَّهُ» (ثلاثى مجرّد) قرائت امام على عليه السّلام است، يعنى مجسمه گوساله را با سوهان مى ساييم و آن را

كاملا مى تراشيم. و قرائت لنحرقنّه (به تشديد «راء» كه مشهور است) ممكن است براى مبالغه در حرق باشد كه به معناى ساييدن با سوهان است و اين قرائت (معنا) دلالت مى كند بر اين كه اين مجسمه همان طلا و نقره بوده و تبديل به حيوان زنده شده بود.

«كُلَّ شَيْ ءٍ» مفعول «وسع» و «علما» منصوب بر تمييز و در معنا فاعل است يعنى علم خدا همه چيز را فرا گرفته است.

كَذلِكَ نَقُصُّ چنان كه داستان موسى و فرعون را براى تو نقل كرديم، گزارشهاى ديگرى از امّتهاى گذشته نيز به تو خواهيم گفت تا بر نشانه هاى نبوّت و معجزات تو افزوده شود.

وَ قَدْ آتَيْناكَ مِنْ لَدُنَّا ذِكْراً منظور از «ذكر» قرآن است، زيرا تمام آنچه از امور دينى مورد احتياج است در آن ذكر شده است. يعنى ما از سوى خود قرآنى بر تو نازل كرديم كه ياد آور اين داستانها و خبرهايى (از گذشته و آينده) است كه سزاوار انديشيدن مى باشد. پس هر كس به آن رو آورد اهل نجات و سعادت و هر كس از آن اعراض كند سزاوار شقاوت و هلاكت است.

مقصود از «وزر» عقوبت است كه چون بر اهل عذاب، سخت و سنگين مى آيد به كوله بارى تشبيه شده است كه بر دوش حاملش سنگينى مى كند و يا چون عقوبت، مجازات و كيفر «وزر» است كه همان گناه مى باشد، بدين سبب از عقوبت تعبير به «وزر» شده است.

جمع آوردن كلمه «خالِدِينَ» به اعتبار معنى «من» است، چنان كه مفرد آوردن فعل «اعرض» به اعتبار لفظ آن مى باشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 106

«فيه» اهل عذاب در «وزر» يا در تحمل آن، مخلّد مى باشند. «ساء»

اين فعل مثل «بئس» از افعال ذمّ است و تقدير آن چنين است و ساء حملا وزرهم «حملا» تفسير كننده ضمير مستتر و «وزرهم» مخصوص به ذم بوده كه حذف شده زيرا كلمه وزرا كه در آيه قبل مى باشد دليل بر آن است مثل آيه ... وَ ساءَتْ مَصِيراً «جهنّم بد جايگاهى است» (نساء/ 97 و 115) كه در اين آيه جهنّم، مخصوص به ذم بوده و به قرينه كلمه جهنّم قبل حذف شده است.

«لَهُمْ» «لام» براى بيان است مثل هَيْتَ لَكَ «بشتاب به سوى آنچه براى تو است».

(يوسف/ 23). «يُنْفَخُ»: ابو عمرو، ننفخ بانون و معلوم خوانده است. «زرقا»: بعضى گفته اند: اين كلمه به معناى كورى است و بعضى گفته اند تشنگى كه از چشمهاى آنها پيداست مثل كبودى چشم. و گفته اند: زرق العيون به معناى سور الوجوه است: سياه چهرگان.

يَتَخافَتُونَ (گنهكاران در قيامت) بعضى با بعضى ديگر آهسته و رمزى مى گويند:

نمانديده مگر ده شب، آهسته سخن مى گويند زيرا رعب و وحشت آنها را فرا گرفته است و مدت وقوفشان را در دنيا، كم مى شمرند زيرا آخرت برايشان طولانى مى نمايد يا مدت ماندنشان در قبر، به نظرشان زياد مى آيد.

أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً آنان كه رأى خود را درست تر و عقل و درك خود را بيشتر مى دانند به بقيّه مى گويند: يك روز در دنيا بيشتر زندگى نكرديد چنان كه در داستان اصحاب كهف آمده است:

قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ «گفتند تنها يك روز يا اندكى از آن را درنگ كرديم،» (كهف/ 18)

[سوره طه (20): آيات 105 تا 114] ..... ص : 106

اشاره

وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبِّي نَسْفاً (105) فَيَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً (106) لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً (107) يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لا

عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً (108) يَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (109)

يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً (110) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً (112) وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113) فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضى إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً (114)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 107

ترجمه: ..... ص : 107

و در باره كوه ها از تو مى پرسند، پس بگو پروردگار من آنها را پراكنده مى سازد. (105)

پس آنها را در حالى كه زمين خالى و هموار باشد وا مى گذارد. (106)

در آن پستى و بلندى نمى بينى. (107)

روزى كه مردم دعوت كننده الهى را بدون انحراف پيروى كنند و همه صداها را در برابر خدا خاشع شود، پس در آن روز نشنوى مگر صداى پايى را. (108)

در آن روز شفاعت هيچ كس سود ندارد مگر شفاعت كسى كه خداوند رحمان به او اجازه داده باشد و برايش سخنى را بپسندد. (109)

خداوند مى داند آنچه جلو روى آنها و آنچه پشت سر آنها است و مردم بر او احاطه علمى ندارند. (110)

صورتها در برابر خداى زنده پاينده، ذليل و خوار باشند، در حالى كه هر كس ستم، بار داشته باشد در زيان است. (111)

كسى كه بعضى اعمال نيك انجام دهد در حالى كه مؤمن باشد نمى ترسد كه ظلمى به او شود يا نقصانى در

ثواب او واقع گردد. (112)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 108

و اين چنين فرو فرستاديم اين كتاب را در حالى كه قرآن عربى است و در آن آيات وعيد را مكرّر ساختيم به اميد اين كه آنها پرهيزگار شوند يا پند جديدى براى آنها به وجود آورد. (113)

پس خداوند مالك و بر حقّ، بلند مرتبه است و به خواندن قرآن شتاب مكن پيش از آن كه وحى به آن به پايان رسد و بگو پروردگارا دانش مرا افزون فرما. (114).

تفسير: ..... ص : 108

يَنْسِفُها رَبِّي در قيامت خداوند كوه ها را مثل شنهاى روان قرار مى دهد و سپس باد و ابر آنها مسلّط و آنها را پراكنده و متفرّق مى كند، چنان كه گندم از كاه جدا مى شود. «فيذرها» پس آن كوه ها و جايگاهها و مراكز خود را رها مى كنند، مى توان گفت: زمين اين حالت را پيدا مى كند يعنى ضمير «ها» را به ارض برگردانيم، اگر چه نامى از آن هم برده نشده است.

لا تَرى فِيها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً در آن هيچ گونه اعوجاج و كجى و بلندى (و پستى) نمى بينى. حسن گفته است: مراد از «عوج» نشيب و فرو رفتگيها و مراد از «امت» فراز و بلندى روى زمين است. «يومئذ»: روزى كه كوه ها از هم مى پاشد.

«يَوْمَئِذٍ»: «يوم» به «اذ» كه وقت از هم پاشيدن كوه ها است اضافه شده و ممكن است اين يومئذ بدل بعد از «يَوْمَ الْقِيامَةِ» (در آيه 99) باشد.

يَتَّبِعُونَ مردم صداى دعوت كننده براى حضور در محشر را دنبال مى كنند و او اسرافيل است كه در صور مى دمد و مردم را مى خواند در حالى كه بر روى صخره بيت المقدس ايستاده و مردم از

تماس جهات به سوى او روى مى آورند و هيچ كدام راهشان را گم نمى كنند بلكه راست و بدون انحراف به سوى او مى آيند.

وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ از شدّت ترس و ناراحتى همه صداها آرام مى شود و فرو مى نشيند. ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 109

فَلا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْساً «همس» صداى آهسته و آرام است. حروف مهموسه هم از همين مادّه است. قول ديگر آن است كه از هميس الإبل مى آيد و آن صداى پاهاى شتر است هنگامى كه راه مى رود، يعنى در آن روز صدايى نمى شنوى مگر صداى آهسته قدمها و رفتن مردم به سوى محشر.

إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلًا كلمه «من» ممكن است مرفوع و بدل از «الشّفاعة» به تقدير حذف مضاف باشد. يعنى لا تنفع الشّفاعة إلّا شفاعة من اذن له الرّحمن و ممكن است منصوب بنا بر مفعوليت باشد و «لام» در «اذن له» و «رضى له» را تعليل بگيريم، يعنى به خاطر او، «1» مثل «لام» در قول خداى تعالى: وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ «كسانى كه كافر شدند به خاطر آنها كه ايمان آوردند گفتند اگر (ايمان) خوب مى بود آنها بر ما سبقت نمى گرفتند» (احقاف/ 11) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ آنچه جلو فرستاده اند از اعمال و احوال و آنچه را پشت سر گذاشته اند. خدا مى داند. «وَ لا يُحِيطُونَ» و مردم نسبت به معلومات خداوند، احاطه علمى ندارند. «وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ» و آن گاه كه گناهكاران وحشت روز قيامت را مشاهده كنند آثار خوارى بر چهره هايشان ظاهر مى شود.

بعضى گفته اند: مراد از «وجوه» رؤسا و پادشاهان است كه در آن روز حالتى مانند

اسيران دارند. «وَ قَدْ خابَ» اين فعل و ما بعدش جمله معترضه است.

فَلا يَخافُ ظُلْماً وَ لا هَضْماً ظلم آن است كه انسان به گناهى كه مرتكب نشده مؤاخذه شود يا پاداش عملى را كه انجام داده نبيند. و «هضم» آن است كه حقّ كسى

__________________________________________________

1- مؤلف در اين جا و سوره احقاف لام را به لاجله معنا كرده ولى تفسير نمونه در سوره احقاف پاورقى چنين است: در اين كه لام در للّذين آمنوا چه معنا دارد مفسّران بسيار گفتگو كرده اند امّا بهتر اين است كه به معناى فى باشد يعنى در باره آنها كه ايمان آورده بودند تفسير نمونه ج 21 پاورقى صفحه 318.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 110

به طور كامل به او داده نشود يا بعضى از نيكيها و حسناتش باطل شود. اين فعل «فَلا يَخافُ» به صورت نهى نيز خوانده شده، يعنى بايد از ظلم و تضييع حق ايمن باشد و نترسد.

«كَذلِكَ» عطف بر «كَذلِكَ نَقُصُّ» مى باشد، يعنى چنان كه احوال گذشتگان را به تو خبر داديم و همانطور كه آن آيات مشتمل بر وعيد را فرو فرستاديم، تمام قرآن را نيز فرستاديم و آيات تهديد آميز را در آن تكرار و با الفاظ مختلف بيان كرديم تا از معاصى بپرهيزند، يا ايمان آوردن به قرآن، شرفى بر ايشان ايجاد كند و يا اين كه با توجّه به قرآن به يادگيرى كيفرهاى الهى نسبت به امّتهاى گذشته بيفتد.

فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ اين جمله تعظيمى است براى خداوند سبحان و به اين منظور بيان شده كه بندگان خدا از اوامر و نواهى و وعيدها و وعده ها و آنچه امور ملكوتى او بر آن

جارى است، به او توجّه كنند، و پس از ياد آورى قرآن و نازل كردن آن، به مناسبت، فرموده است: و لا تعجل بالقرآن، اى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله موقعى كه جبرئيل وحى را به تو تلقين مى كند، پيش از آن كه او از قرائت آن فارغ شود تو، به تلاوت آن مشتاب و همراه او نيز آن را مخوان. در جاى ديگر فرموده است: لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ

، «اى پيامبر در حال وحى، شتابان زبان به قراءت قرآن مگشاى.» (قيامت/ 17) بعضى گفته اند: معنايش اين است: اى پيامبر صلى اللَّه عليه و اله تا معانى قرآن براى خودت روشن نشده در خواندن آن براى اصحابت شتاب مكن، و از خداى سبحان بخواه كه بر علمت بيفزايد. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً و بگو» پروردگارا دانش مرا افزون فرما.

[سوره طه (20): آيات 115 تا 123] ..... ص : 110

اشاره

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِيسَ أَبى (116) فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلا يُخْرِجَنَّكُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى (117) إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِيها وَ لا تَعْرى (118) وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها وَ لا تَضْحى (119)

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ قالَ يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لا يَبْلى (120) فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا يَخْصِفانِ عَلَيْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى (121) ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَيْهِ وَ هَدى (122) قالَ اهْبِطا مِنْها جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدايَ فَلا يَضِلُّ وَ لا يَشْقى (123)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4،

ص: 111

ترجمه: ..... ص : 111

ما، در گذشته از آدم پيمان گرفته بوديم، امّا او فراموش كرد، و عزم استوارى براى او نيافتيم. (115)

و هنگامى كه به فرشتگان گفتيم، براى آدم سجده كنيد، همگى سجده كردند جز، ابليس كه سر باز، زد.

(116)

پس به آدم گفتيم: اين دشمن تو و همسرت مى باشد. بنا بر اين از بهشت «1» بيرونتان نكند كه بيچاره مى شوى. (117)

بدرستى كه براى تو است كه در اين جا نه گرسنه شوى و نه برهنه. (118)

و نه تشنه شوى و نه در آفتاب قرار گيرى. (119)

پس شيطان او را وسوسه كرد و گفت اى آدم آيا تو را راهنمايى كنم به درخت پاينده و سلطنتى كه كهنه و زايل نشود؟ (120)

پس آدم و حوّا از آن درخت خوردند، پس عورتهايشان

__________________________________________________

1- مراد از جنّت در اين جا، بهشت جاودان سراى آخرت نيست، كه آن يك نقطه تكاملى است و بيرون آمدن و باز گشت به عقب در آن، امكان ندارد، اين جنّت باغى بوده است داراى همه چيز از باغهاى اين جهان ... لذا خداوند به آدم اخطار كرده است كه اگر از اين نقطه امن و امان بيرون روى به درد سر خواهى افتاد. تفسير نمونه ج 13 صفحه 319

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 112

بر ايشان ظاهر شد و شروع كردند به چسباندن بر خودشان از برگهاى بهشت و خلاف كرد آدم امر پروردگارش را پس زيان كرد. (121)

سپس پروردگارش او را برگزيد و توبه اش را پذيرفت و او را هدايت كرد. (122)

خداوند فرمود از بهشت بطور دسته جمعى بيرون رويد در حالى كه بعضى از شما دشمن بعضى ديگر هستيد، پس اگر هدايت كننده اى از

طرف من به سوى شما بيايد هر كس راهنماى مرا پيروى كند، نه گمراه مى شود و نه رنجى مى بيند. (123)

تفسير: ..... ص : 112

وَ لَقَدْ عَهِدْنا خداوند سبحان پس از آن كه فرمود: ما در قرآن آيات تهديد آميز را مكرّر آورديم تا آدميان بترسند و تقوى پيشه كنند، در اين آيات، داستان آدم را بر آن معطوف ساخته و فرموده است: ما، در گذشته پدر آنها آدم را نيز سفارش كرديم كه به آن درخت نزديك نشود.

«فَنَسِيَ» امّا او اين سفارش ما را از ياد برد، بعضى گفته اند: يعنى امر و فرمان ما را ترك كرد. عهد الملك الى فلان: پادشاه به فلانى سفارش كرد. او عز اليه: او را به انجام كارى سفارش كرد. عزم عليه، در باره او تصميم گرفت.

وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ، عَزْماً در معناى فعل نجد (كه از وجود اشتقاق يافته) دو احتمال است:

1- به معناى علم، و دو مفعولش: «له» و «عزما» مى باشند.

2- يا اين كه به معناى نقيض عدم باشد و چون نفى شده معنايش اين است:

«و عد منا له عزما» يعنى براى او تصميمى بر اين كار نديديم.

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ «اذ» منصوب به فعل مقدّر است، اى اذكر، يعنى جريان دشمنى شيطان با آدم و وسوسه و تشويقش، وى را به خوردن از درختى كه نبايد بخورد، بياد آور.

«أبى» جمله مستأنفه است و گويى پاسخ كسى است كه مى پرسد: چرا شيطان ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 113

سجده نكرد و بهتر آن است كه كلمه «السّجود» به عنوان مفعول براى فعل «أبى» تقدير گرفته نشود، بلكه تقدير آن چنين باشد: اظهر الآباء و توقّف: اظهار امتناع كرد و از اطاعت

باز ايستاد.

فَلا يُخْرِجَنَّكُما اى آدم و حوّا مبادا شيطان به سبب بيرون راندن شما از بهشت شما را بدبخت كند. «فَتَشْقى » با اين كه آدم و حوّا هر دو از بهشت اخراج شدند و فعل اخراج به هر دو نسبت داده شده است، علّت اين كه فعل «فتشقى» تنها به آدم نسبت داده شده اين است كه منظور از شقاوت در اين جا تعب و رنج در طلب قوت و غذا و زحمت كار است (كه يكى از معانى شقاوت مى باشد» و اين امر هم تنها بر عهده مرد است. از سعيد بن جبير نقل شده است كه از طرف خداوند گاو نر سرخى براى آدم فرود آمد و او به وسيله آن گاو شخم مى كرد در حالى كه عرق از پيشانى اش مى ريخت و اين همان رنج و زحمت مى باشد.

وَ أَنَّكَ لا تَظْمَؤُا فِيها «انّك» با فتح و كسر همزه خوانده شده است و دليل فتح آن اين است كه عطف بر «أَلَّا تَجُوعَ» و تقدير آن چنين است. و انّ لك أنّك لا تظمؤا يعنى و تو در اين مكان تشنه نمى شوى و امّا كسر آن بنا بر استيناف است. با توجه به اين كه خوراك و پوشاك و نوشاك، همه از ضروريترين نيازهاى انسان مى باشد.

خداوند وجود همه آنها را در بهشت به آدم ياد آورى كرده و نيز بيان فرموده است كه استفاده از اين نعمتها بدون وسيله و زحمتى كه اهل دنيا [براى استفاده از نعمتها] بدان نيازمندند، امكان پذير است.

علت اين كه خداوند وجود اين نعمتها را در بهشت با نفى و نقيض آنها كه گرسنگى و برهنگى و تشنگى و

سوزش آفتاب است ذكر كرده اين است كه گوش آدم را با اين رنجها كه وى را از آنها بر حذر داشته آشنا سازد، تا از هر چه سبب پيدايش اين گونه مشقّتها مى شود خود را بر حذر دارد.

فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطانُ شيطان آدم را وسوسه كرد. فعل «وسوس» به الى متعدى ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 114

شده، زيرا وسوسه به آدم ابلاغ شد، مثل اسرّ اليه: راز را به او رسانيد. «شَجَرَةِ الْخُلْدِ» شجره را به خلد كه به معناى خلود و هميشگى است اضافه كرده زيرا به نظر شيطان هر كسى از آن گياه مى خورد در بهشت مخلّد مى شد. «وَ طَفِقا» طفق يفعل كذا مثل «جعل يفعل» و «اخذ يفعل» يعنى به انجام دادن كارى آغاز كرد «طفق» به معناى شروع در كار است و «كاد» به معناى نزديك شدن به كارى است و خبر هر دو، فعل مضارع مى باشد.

يَخْصِفانِ عَلَيْهِما آدم و حوّا در بهشت براى پوشاندن عورتهايشان از برگ درخت انجير استفاده كردند.

وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ آدم با امر پروردگارش مخالفت كرد.

معصيت به معناى مخالفت امر است چه واجب باشد و چه مستحبّ. «فغوى» آدم، با خوردن از درخت ممنوع، از ثوابى كه در مقابل اطاعت فرمان خدا استحقاق داشت، و يا از آنچه با خوردن از آن درخت انتظار داشت نااميد (محروم) شد. براى اين معنا به شعر ذيل استشهاد مى شود.

فمن يلق خيرا يحمد الناس امره و من يغو لا يعدم على الغىّ لائما «1»

ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ پروردگار آدم وى را برگزيده و به خود نزديكش كرد. گفته مى شود:

جبى الىّ كذا فاجتبيته (فلانى به من نزديك شد پس من او را

برگزيدم) «فَتابَ عَلَيْهِ» توبه او را پذيرفت و هدايتش كرد كه به ياد خدا بيفتد بعضى گفته اند: يعنى خداوند

__________________________________________________

1- هر كس به خيرى رسد، مردم او را بستايند و هر كس محروم شود او را ملامت كنند. اين ترجمه از جلد 16، ص 82. ترجمه مجمع البيان، گرفته شده امّا مؤلف كه در سوره مريم آيه 59 كلمه «غىّ» را به معناى هر گونه شرّ، و رشاد را هر گونه خبر دانسته، به اين شعر استناد كرده و استاد گرجى در پاورقى ج 2، ص 401 پس از ذكر نام شاعر و بيت اول آن مى نويسد، و المعنى: من يفعل خيرا يحمد الناس امره و من يعفو و يفعل الشرّ لا يعدم الدائم على فعله: هر كس كار خوب انجام دهد مردم، كارش را بستايند و هر كس نااميد شود و كار بد انجام دهد، سرزنش كنندگان او را ملامت كنند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 115

آدم را به كلماتى كه به او تلقين كرده هدايت فرمود.

فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ چون آدم و حوا ريشه تمام انسانها بودند خداوند آن دو را به منزله تمام بشر حساب كرده و با لفظ جمع آنها را مورد خطاب قرار داده است، چنان كه (گاهى) فعلى را كه در حقيقت براى مسبّب است به سبب نسبت مى دهند.

مقصود از «هدى» كتاب و شريعت است، از ابن عبّاس نقل شده كه هر كس متابعت قرآن كند خدا ضمانت فرموده است كه در دنيا گمراه نشود و در آخرت به مشقّت نيفتد و سپس اين آيه را خواند: فمن اتّبع هداى فلا يضلّ و لا يشقى.

[سوره طه (20): آيات 124 تا 130] ..... ص : 115

اشاره

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً

ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى (124) قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمى وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً (125) قالَ كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسِيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسى (126) وَ كَذلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّهِ وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى (127) أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِأُولِي النُّهى (128)

وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكانَ لِزاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (129) فَاصْبِرْ عَلى ما يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِها وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّكَ تَرْضى (130)

ترجمه: ..... ص : 115

و هر كس از ذكر من اعراض كند، برايش زندگانى تنگ و سخت است و او را در قيامت نابينا محشور مى كنيم. (124)

و او مى گويد:

پروردگارا چرا مرا نابينا آفريدى و حال آن كه بينا بودم. (125)

خداوند

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 116

مى فرمايد: همين گونه آيات ما براى تو آمد و تو آنها را فراموش كردى و اين چنين امروز فراموش مى شوى. (126)

و همچنين جزا مى دهيم هر كس را كه از حدّ گذشته و به آيات پروردگارش ايمان نياورده و همانا كيفر آخرت سخت تر و جاودانى تر است. (127)

آيا براى هدايت آنها كافى نيست كه ما بسيارى از امّتهاى گذشته را پيش از ايشان به هلاكت رسانديم در حالى كه اينها در منازل آنان، راه مى روند؟ بدرستى كه در اين امر نشانه هايى براى صاحبان عقل وجود دارد. (128)

اگر سخن گذشته پروردگارت نبود و مدّتى معيّن (براى تأخير عذاب آنها) وجود نداشت همانا عذاب ايشان لازم بود. (129)

پس بر آنچه مى گويند صبر كن و خدايت را پيش از

طلوع و غروب آفتاب و تمام لحظات شب و روز تسبيح كن و او را بستاى اميد است كه راضى و خشنود شوى. (130).

تفسير: ..... ص : 116

وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ كسى كه از قرآن يا از دليلها اعراض كند و در آنها نينديشد، دچار زندگانى سختى مى شود. «ضنك» مصدر و براى مذكر و مؤنث يكسان به كار مى رود.

مقصود آيه اين است كه لازمه ديانت، قناعت و توكّل بر خدا و راضى بودن به قضاى حقّ است و انسان ديندار از آنچه خدا به او داده به آسانى و در كمال بخشش (در راه خدا) انفاق مى كند، از اين رو زندگانى اش با خشنودى و رفاه توأم است امّا كسى كه از دين اعراض كند حرص و آز بسيار بر او غلبه مى كند و چنان بخلى بر او مسلّط مى شود كه دستش را از انفاق باز مى دارد، از اين رو زندگى را با سختى و تلخى مى گذراند.

وَ نَحْشُرُهُ، يَوْمَ الْقِيامَةِ أَعْمى روز قيامت او را با چشم كور محشور مى كنيم. بعضى گفته اند: منظور، كورى از دليل و برهان است، يعنى هيچ راهى به سوى دليل آوردن

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 117

ندارد ولى وجه اوّل بهتر است، چون ظاهر همان است.

قالَ كَذلِكَ [آن گاه كه شخص نابينا در روز قيامت به خداوند اعتراض مى كند در جوابش گفته مى شود] تو هم در دنيا چنين كردى و اين اشاره، با جمله بعد بيان شده كه فرمود: نشانه هاى روشن و واضح ما به سوى تو آمده و تو با چشم بصيرت به آن نينديشيدى و آنها را ترك و نديده گرفتى، ما نيز تو را امروز به همان نابينايى ات وا مى گذاريم و

پرده اى را كه خود در دنيا به چشمهايت نهاده بودى بر نمى داريم.

وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقى خداوند پس از آن كه او را به دو كيفر: سختى معيشت در دنيا و نابينايى در آخرت تهديد كرده، آيات تهديد را با اين جمله به پايان رسانده است. مى فرمايد: كه همانا كيفر آخرت سخت تر و جاودانه تر است. گويى خداوند از اين جمله چنين اراده كرده كه نابينايى در محشر هرگز از بين نمى رود و از تنگى معيشت دنيوى كه از بين رفتنى است، سخت تر است و مى توان گفت مقصود اين است: رها كردن ما او را به حالت كورى (در قيامت) از رها كردن او آيات ما را در دنيا، دشوارتر و پايدارتر است «أَ فَلَمْ يَهْدِ» فاعل اين فعل، جمله بعد از آن مى باشد و مراد آن است كه آيا اين مضمون و معنا آنان را هدايت نكرد چنان كه در معناى وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ گفته اند: و تركنا عليه هذا الكلام «ما در ميان آيندگان براى نوح، اين سخن را كه: درود باد بر نوح در جهانيان، باقى گذارديم» (صافّات/ 76 و 77) «1».

جايز است كه مراد از ضمير (غايب) در «أ فلم يهد»، خدا، يا رسول باشد، به دليل اين كه با نون هم خوانده شده است، يعنى «أ فلم نهد» و مراد از متكلّم مع الغير خدا و

__________________________________________________

1- منظور اين كه در هر دو مورد، از جمله بعد از فعل مضمون و معنايش اراده شده و مقصود تشابه اعرابى نيست زيرا در آيه مورد بحث جمله بعد از فعل «أَ فَلَمْ يَهْدِ» فاعل و در محل

رفع است امّا در سوره صافّات، جمله «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ» مفعول و در محلّ نصب و به فعل تركنا مى باشد. املاء ما منّ به الرّحمن، ج 2، ص 206.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 118

رسول مى باشد.

يَمْشُونَ فِي مَساكِنِهِمْ منظور آن است كه قريش در شهرهاى عاد و ثمود مى گشتند و آثار هلاكت آنها را مشاهده مى كردند «إِنَّ فِي ذلِكَ» بدرستى كه در اين امور براى صاحبان عقول عبرتهاست.

وَ لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ مقصود (از سخنى كه قبلا از ناحيه پروردگار بيان شده) وعده تأخير كيفر كافران به آخرت است. «لَكانَ لِزاماً» (اگر رعايت تأخير عذاب اين قوم نبود) ايشان را هم مثل قوم عاد و ثمود هلاك مى كرديم. كلمه «الزام» يا مصدر فعل لازم (از باب مفاعله است) كه به عنوان صفت به كار رفته و يا فعال به معناى مفعل است، يعنى به فرض مذكور، شدّت لزوم كيفر به حدّى است كه گويا ابزار آن، حساب مى شود، چنان كه گفته اند: لزاز خصم: (سر سختى دشمن).

وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عطف بر «كلمة» است و مى تواند عطف بر ضمير «كان» باشد و در اين صورت معناى آيه چنين خواهد بود: اگر سخن گذشته پروردگارت نبود، كيفرى دنيوى و اجل معيّن براى آنها لازم بود هم چنان كه براى عاد و ثمود لازم شد.

«بِحَمْدِ رَبِّكَ» اين جمله در محلّ نصب و حال است، يعنى در حالى كه تو پروردگارت را بستايى كه تو را بر تسبيح موفّق داشته و بر آن كمك كرده است. مراد از «تسبيح» نماز است يا همان معناى ظاهرش (كه بزودى توضيح آن مى آيد).

قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ نماز صبح و قبل غروبها،

نماز ظهر و عصر مى باشد، زيرا اين دو نماز در نصف آخر روز بين زوال خورشيد و غروب آن واقع مى شوند.

وَ مِنْ آناءِ اللَّيْلِ منظور ساعات شب است. ابن عبّاس مى گويد: مقصود تمام نمازهايى است كه شب خوانده مى شود. بعضى گفته اند: قبل از غروب خورشيد، نماز عصر و اطراف النّهار نماز ظهر است، زيرا وقت آن زوال است يعنى طرف

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 119

نصف اوّل و طرف نصف دوم از روز. و نيز تسبيح در «آناءِ اللَّيْلِ» به نماز عتمه «1» و در «أَطْرافَ النَّهارِ» به نماز صبح و مغرب تفسير شده است. و تكرار تسبيح به دليل خصوصيت و اهميت آن در اوقات شب مى باشد، مثل حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى «نمازها را مواظبت كنيد بويژه نماز وسطى را» (بقره/ 239).

مقصود كسى كه تسبيح را به معناى ظاهرى حمل كرده است، مداومت بر ذكر و ستايش خداوند در تمام اوقات مى باشد.

لَعَلَّكَ تَرْضى با فتح و ضمّ تا، يعنى به اميد اين كه با اعطاى مقام شفاعت و درجات عالى از طرف خداوند خشنود شوى. اين معنا در صورتى است كه با فتح خوانده شود مثل وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى «بزودى پروردگارت آن قدر به تو بدهد تا خشنود شوى» (الضحى/ 5) و با ضمّ تاء يعنى به اميد اين كه خداوند از تو خشنود شود.

[سوره طه (20): آيات 131 تا 135] ..... ص : 119

اشاره

وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى (131) وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى (132) وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ مِنْ

رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ ما فِي الصُّحُفِ الْأُولى (133) وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ بِعَذابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقالُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى (134) قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحابُ الصِّراطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدى (135)

__________________________________________________

1- العتمه: وقت نماز عشا. نقل از صحاح. خليل مى گويد: عتمه ثلث اول از شب بعد از پنهان شدن شفق مى باشد. تصحيح استاد گرجى، ج 2، ص 443، پاورقى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 120

ترجمه: ..... ص : 120

ديدگان خود را به نعمتهايى كه به آن وسيله گروه هايى از كافران را كامياب ساختيم تا آنها را بيازماييم خيره ساز، و زيرا اينها شكوفه هاى زندگى دنياست و روزى پروردگارت بهتر و جاودانى تر است. (131)

خانواده خود را به نماز وادار كن و بر اين امر شكيبا باش، ما از تو روزى دادن را نمى خواهيم بلكه تو را روزى مى دهيم و سر انجام نيك براى پرهيزكاران است. (132)

كفّار گفتند چرا اين پيغمبر نشانه اى از طرف پروردگارش نمى آورد؟ آيا مگر شرح آنچه در كتابهاى پيشين است براى ايشان نيامده است؟ (133)

اگر ايشان را به عذابى پيش از اين هلاك كرده بوديم مى گفتند پروردگارا چرا رسولى را براى ما نفرستادى تا آيات تو را قبل از اين كه خوار و ذليل شويم متابعت كنيم؟ (134)

بگو: همه (ما و شما) منتظريم، پس شما در انتظار باشيد بزودى خواهيد دانست كه چه كسانى اهل صراط مستقيم اند و چه كسانى اهل هدايتند. (135)

تفسير: ..... ص : 120

وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ نگاهت را طولانى مكن. مدّ نظر به معناى نگاه كردن طولانى است كه به سبب نيكو شمردن و اعجاب و آرزوى اين كه شى ء ديده شده كاش براى او مى بود دلش نمى خواهد نگاهش را از آن بردارد.

يكى از زاهدان مى گويد: واجب است انسان چشم خود را از ساختمانهاى ستمكاران و لباسهاى حرام آنها بپوشاند، زيرا آنها اين لباسها را براى تماشا و ديدن مردم تهيّه مى كنند و وقتى كه مردم با حسرت به آنها نگاه مى كنند غرض آنها حاصل شده و گويى با نگاه خود، اين ستمكاران را براى به دست آوردن اين زرق و برقها «از راه حرام» وادار مى كنند.

ترجمه جوامع الجامع،

ج 4، ص: 121

أَزْواجاً مِنْهُمْ گروه هايى از كافران را (بهره مند ساختيم) اين كلمه ممكن است حال از ضمير در «ربه» باشد و «منهم» مفعول «متّعنا» و تقدير آيه اين باشد (و لا تمدّن عينيك) الى الذى متعنا به و هو اصناف بعضهم و ناسا منهم چشمانت را مدوز به آنچه بعضى از مردم را كه كفار هستند و بعضى از غير كفّار را به آن وسيله بهره مند ساختيم.

در نصب كلمه «زَهْرَةَ الْحَياةِ» چند وجه ذكر شده است:

الف: بنا بر ذمّ و از باب اختصاص است.

ب: فعل «مَتَّعْنا» به معناى اعطينا و خولنا (بخشيديم) مى باشد و اين كلمه مفعول دوم آن است.

ج: بدل از محلّ جار و مجرور «به» است.

د: بدل از «ازواجا» به تقدير «ذوى زهرة» زهره به معناى زينت و سرور است و با فتح «ه» نيز خوانده شده است «زهرة» مثل «جهرة و جهرة» است و ممكن است جمع زاهر و وصف براى اهل دنيا باشد به اين معنا كه دنيا داران، با درخشندگى چهره ها و زيورهاى رنگارنگ در اثر نعمتهايى كه به آنها داده شده مايه آرايش ظاهر و زرق و برق دنيا شده اند.

«لِنَفْتِنَهُمْ» ما به اين وسيله آنها را (در دنيا) بيازماييم، يا در آخرت به سبب لذتهاى (نامشروع دنيوى) كيفرشان كنيم.

وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ روزى پروردگارت كه در آخرت برايت ذخيره شده، از آن بهتر و پايدارتر است، يا نعمت نبوّت را كه به تو داده ايم از نعمتهاى (دنيوى) كه به آنها داده ايم، بهتر است.

وَ أْمُرْ أَهْلَكَ خانواده ات را به اقامه نماز امر كن و (جملگى) در تنگدستى از نماز كمك بگيريد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 122

وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها و

در انجام دادن نماز و امر به اقامه آن شكيبايى پيشه كن.

لا نَسْئَلُكَ رِزْقاً ما از تو نمى خواهيم كه خود و خانواده ات را روزى دهى، بنا بر اين، غم روزى، مخور زيرا روزى تو از نزد ما مى رسند. از ابو سعيد خدرى نقل شده است كه وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر اكرم مدّت نه ماه هنگام هر نماز پشت در خانه فاطمه و على مى آمد و صدا مى زد:

الصلاة رحمكم اللَّه

وقت نماز است خدا شما را رحمت كند: إِنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً «جز اين نيست كه خداوند اراده كرده است كه از شما خاندان، پليدى را بر طرف كند و شما را كاملا پاك سازد». (احزاب/ 33). از بكر بن عبد اللَّه مزنى نقل شده است كه هر گاه براى خانواده اش فقر و تنگدستى روى مى داد، مى گفت برخيزيد و نماز بخوانيد زيرا اين، امر خدا و رسول اوست، و بعد از اين آيه را مى خواند.

وَ الْعاقِبَةُ لِلتَّقْوى و فرجام نيك براى اهل تقوى است.

وَ قالُوا لَوْ لا يَأْتِينا بِآيَةٍ، و گفتند چرا اين پيامبر براى ما معجزه نمى آورد. كفّار بنا به عادت خود كه (با بهانه جوييهايى) موجب آزار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مى شدند، با اين بيان خواستار معجزه و نشانه اى بر نبوّت وى شدند.

أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ، آيا نشانه آشكارى كه در معجزه بودن ريشه تمام آيات و بزرگترين آنهاست براى شما نيامد؟ مراد از اين معجزه آشكار قرآن است زيرا به وسيله آن بر صحّت و درستى ساير كتابهاى آسمانى استدلال مى شود و همه آنها در صحت محتوياتشان مانند تمام مطالبى كه نيازمند

به استدلال مى باشند، به گواهى قرآن نياز دارند زيرا قرآن معجزه است امّا آن كتابهاى كه ديگر معجزه نيستند. «مِنْ قَبْلِهِ» ضمير «هاء» به «بيّنه» بر مى گردد كه به معناى دليل و برهان است.

«كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ» هر كدام از ما و شما منتظر عاقبت كار، هستيم پس ما منتظريم كه وعده خدا به نفع ما در باره شما فرا رسد و شما انتظار مى كشيد كه ما گرفتار حوادث شويم. الصّراط السوى: آيين راستين.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 123

وَ لَوْ أَنَّا أَهْلَكْناهُمْ اين آيه تا آخرش، دليل بر قاعده وجوب لطف است كه خداوند به دليل لطفش براى هدايت مردم پيامبر فرستاده است و اگر نمى فرستاد مردم بر او حجّت و دليل داشتند و حال آن كه خداوند پاك و منزّه و بلند مرتبه است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 125

جزء هفدهم از سوره انبياء آيه 1 تا سوره حج آيه 78

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 127

سوره انبياء ..... ص : 127

اشاره

اين سوره مكّى است به نظر كوفيان يكصد و دوازده آيه و به نظر ديگران يكصد و يازده آيه دارد. كوفيان لا ينفعكم شيئا و لا يضركم را يك آيه شمرده اند.

[فضيلت قرائت اين سوره:] ..... ص : 127

در حديث ابىّ آمده: هر كس سوره انبياء را بخواند خداوند در قيامت حساب او را آسان كند و تمام پيامبرانى كه نام آنها در قرآن برده شده با او مصافحه نمايند و بر او سلام كنند. امام صادق عليه السّلام فرموده است: هر كس اين سوره را به خاطر دوست داشتن آن بخواند از كسانى است كه در باغهاى پر نعمت بهشت رفيق و همنشين پيغمبران باشد و در دنيا در نظر مردم با هيبت خواهد بود. «1»

[سوره الأنبياء (21): آيات 1 تا 5] ..... ص : 127

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2) لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى الَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (4)

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ بَلِ افْتَراهُ بَلْ هُوَ شاعِرٌ فَلْيَأْتِنا بِآيَةٍ كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ (5)

__________________________________________________

1-

من قرأها حبّا لها، كان ممن رافق النبيّين فى جنّات النّعيم، و كان مهيبا فى اعين الناس فى الدّنيا.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 128

ترجمه: ..... ص : 128

زمان محاسبه مردم نزديك شد و حال آن كه آنها در غفلت و رو گردانند. (1)

هيچ ياد آورى تازه اى از پروردگارشان براى آنها نمى آيد مگر اين كه با شوخى و بازى به آن گوش مى دهند. (2)

در حالى كه دلهاى ايشان در بى خبرى فرو رفته است. و آنان كه ستم كردند پنهانى اين چنين راز مى گفتند: اين نيست مگر بشرى مانند خودتان: آيا پس دنبال سحر مى رويد و حال آن كه مى بينيد؟ (3)

گفت (پيامبر): پروردگارم، همه گفته ها را، چه در آسمان و چه در زمين باشد مى داند و او شنونده دانا است. (4)

كفّار گفتند (اين قرآن) خوابهاى باطل است، بلكه آنها را دروغى بافته است بلكه او شاعر است، پس (اگر راست مى گويد) براى ما معجزه اى بياورد چنان كه پيغمبران اوّل آوردند. (5)

تفسير: ..... ص : 128

اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ «لام» براى تأكيد معناى نسبت دادن حساب به مردم است و جمله در اصل چنين بوده: اقترب حساب الناس، حساب مردم نزديك شد، سپس به اين صورت تأكيد يافته است «اقترب للناس الحساب» و پس از آن «اقترب للناس حسابهم» شده و مقصود از نزديك شدن حساب نزديك شدن قيامت است كه با نزديك شدن آن روز، حساب و ثواب و عقاب و تمام آنچه در آن وجود دارد نزديك مى شود (و با فرا رسيدن آن، اين امور نيز تحقق مى يابد).

دليل اين كه فاصله دنيا تا قيامت و حساب را به صفت نزديك بودن توصيف

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 129

فرموده اين است كه هر آينده اى نزديك است، اگر چه مدّت انتظارش طولانى باشد و آنچه به وجود آمده و منقرض شده، دور است. از حضرت امير عليه السّلام نقل

شده است:

انّ الدّنيا ولّت حذّاء و لم يبق منها الّا صبابة كصبابة الإناء

«دنيا پشت كرد و بسرعت از دست رفت و چيزى از آن باقى نماند مگر باقى مانده اندكى. مثل باقيمانده اى از آب در ته ظرف».

وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ اين كه خداوند مردم را به غفلت توأم با اعراض توصيف فرموده به اين معناست كه آنان از محاسبه اعمالشان غافل و بى خبرند و هيچ در عاقبت خود نمى انديشند، و هر گاه به سبب آياتى كه بر آنها خوانده مى شود از خواب غفلت بيدار شوند از تفكّر و تدبّر و ايمان آوردن به آن اعراض مى كنند.

ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ با اين جمله خداوند متعال اعراض مردم غافل از چيزهايى را كه موجب آگاهى آنان مى شود بيان كرده و فرموده است: خداوند پيوسته به آنها پند و اندرز مى دهد: پس از هر آيه آيه اى و پس از هر سوره سوره اى براى آگاهى آنها مى فرستند، ولى آنها هر چه از اين آيات مى شنوند، بيشتر به لهو و لعب مى پردازند. وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ... لاهِيَةً قُلُوبُهُمْ ... هر دو حال مترادف يا متداخلند.

الَّذِينَ ظَلَمُوا در موقعيت اعرابى اين جمله چند قول ذكر شده است:

1- بدل از «واو» در فعل «اسرّوا» است تا به اين امر توجه شود كه اين مردم، به دليل آنچه (از انكار حقايق) در دل نهادن دارند و با خودشان مخفيانه ردّ و بدل مى كنند، ستمكار مى باشند.

2- طبق لغت كسانى كه گفته اند: اكلونى البراغيث (فاعل براى فعل «اسروا» است.

و «واو» حرف و علامت جمع است نه اسم و فاعل).

3- مبتداست و خبر آن: «أَسَرُّوا النَّجْوَى» مى باشد كه مقدّم شده و به معناى: هؤلاء

اسرّوا النجوى و بالغوا فى اخفائها مى باشد، يعنى اين مردم در پنهان داشتن راز خود مبالغه كردند. و اسم ظاهر به جاى ضمير (اسم اشاره) آمده تا تأكيد باشد بر اين كه ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 130

عمل آنها، ظلم است.

هَلْ هذا إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ تمام اين جمله ها در محل نصب و بدل از «نجوا» مى باشد يعنى و اسرّوا هذا الحديث: اين حرفها را در دل داشتند و مخفيانه با هم مى گفتند. و جايز است كه متعلق به فعل مقدّر «قالوا» باشد، يعنى چون آنها معتقد بودند كه رسول از طرف خدا بايد فرشته باشد و هر كس از آدميان كه ادّعاى رسالت كند و معجزه بياورد، ساحر است و آنچه آورده سحر مى باشد، از اين جهت گفتند: آيا به سراغ اين سحرها مى رويد در حالى كه سحر بودن آن را با چشم خود مشاهده مى كنيد؟

قالَ رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ پيامبر فرمود: پروردگارم گفته هاى آنها را مى داند و اين كه نفرمود: يعلم السّر، به اين دليل است كه قول، كلمه اى است عام و سر و جهر را فرا مى گيرد. پس، در آگاهى از آن، آگاهى از آشكار و نهان نهفته است.

وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ اين جمله بيان كننده معنايى است كه براى جمله قبل گفته شد، يعنى خدايى كه عالم به ذات خويش است و هيچ امر پنهانى بر او پوشيده نيست.

بَلْ قالُوا أَضْغاثُ أَحْلامٍ در اين آيه مخالفان، از گفته خود كه اين قرآن (و معجزات) كه پيامبر آورده سحر است، دست برداشته و گفتند: اينها آميخته اى از خواب و خيالها است و بعد گفتند: اينها سخنان دروغ و

افتراست و سپس آن را ذوقيّات شاعرانه خواندند و اين حرفهاى مخالف يكديگر بدين سبب بود كه اصولا باطل متغيّر و اهل باطل متحيّر است و بر يك حرف ثابت نمى ماند.

كَما أُرْسِلَ الْأَوَّلُونَ يعنى هم چنان كه پيامبران پيشين آيات و معجزات آوردند.

صحّت تشبيه در اين جمله به اين دليل است كه ارسال رسل و آوردن معجزات را در بر مى گيرد. از اين رو فرقى نيست بين ان كه بگوييم محمّد صلى اللَّه عليه و آله به پيامبرى فرستاده شده يا محمّد صلى اللَّه عليه و آله معجزه آورده است (هر دو به يك معناست).

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 131

[سوره الأنبياء (21): آيات 6 تا 10] ..... ص : 131

اشاره

ما آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (7) وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ ما كانُوا خالِدِينَ (8) ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ (9) لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ كِتاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (10)

ترجمه: ..... ص : 131

اهل هيچ يك از آباديهايى كه پيش از اينها ما هلاكشان ساختيم ايمان نياوردند، آيا اينها ايمان مى آورند؟ (6)

پيش از تو ما به رسالت نفرستاديم مگر مردانى را كه وحى كرديم به آنان، پس از اهل ذكر بپرسيد اگر شما نمى دانيد. (7)

ما آنها را پيكرهايى كه غذا نخورند، قرار نداديم و در دنيا جاويد نبودند. (8)

سپس وعده آنها را راست قرار داديم، و آنها و كسانى را كه خواستيم نجات داديم و اسراف كنندگان را هلاك كرديم. (9)

همانا فرستاديم به سوى شما كتابى را كه در آن ياد شما است آيا عقلتان را به كار نمى اندازيد؟ (10)

تفسير: ..... ص : 131

أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ اين جمله دلالت مى كند كه اين گروه سركش ترند از امّتهايى كه به پيامبرانشان پيشنهاد آوردن معجزه كردند و به آنها وعده دادند كه هر گاه معجزه آوردند ايمان بياورند، امّا وقتى كه پيامبران معجزه آوردند آنها ايمان نياوردند و خلف وعده كردند و با پيامبرانشان به مخالفت برخاستند. پس خداوند آنان را هلاك ساخت، منظور اين است كه اگر به پيشنهادهاى اينها هم عمل كنيم، بيشتر از گذشتگان خلف وعده خواهند كرد.

فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ در باره اهل ذكر اختلاف شده: بعضى گفته اند: مراد اهل كتاب

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 132

است بعضى گفته اند: منظور دانشمندانى هستند كه از احوال ملّتهاى گذشته آگاهند.

از حضرت على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: اهل ذكر، ماييم.

لا يَأْكُلُونَ الطَّعامَ اين جمله صفت براى «جسد» است. منظور اين كه ما انبياى پيشين را هم بدنهايى بدون نياز به طعام قرار نداديم و چون از كلمه «جسد» جنس اراده شده آن را مفرد آورده و گويى چنين گفته است:

(ما جعلناهم ذوى ضرب من الاجساد «ما پيامبران را داراى نوعى از بدنها (كه غذا نخورند) قرار نداديم». و اين آيات ردّ قول كفّار است كه مى گفتند: ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ «اين چه پيامبرى است كه غذا مى خورد» (فرقان/ 24) وَ ما كانُوا خالِدِينَ و براى اين كه آنها را مورد وحى قرار دهيم از حالت بشريت خارجشان نساختيم (كه فرشته و داراى عمر جاودانى باشند).

ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ پس به وعده هايى كه به آنها داده بوديم عمل كرديم، تقدير آيه «فى الوعد» است. مثل وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ كه تقدير آن «من قومه» بوده است.

«موسى هفتاد مرد از قوم خود برگزيد» (اعراف/ 155) و مثل قول عربها صدقنى سن بكره «1» (تقدير آن «فى سنّ بكره» مى باشد) و مثل صدقوهم القتال «2» (كه در تقدير «فى القتال» مى باشد).

فَأَنْجَيْناهُمْ وَ مَنْ نَشاءُ پس ما پيامبران و كسانى از مؤمنان پيرو آنها را كه مى خواستيم، از دشمنانشان نجات داديم.

__________________________________________________

1- اين ضرب المثل براى شخص راستگو، آورده مى شود و اشاره به داستانى است كه شخصى بچه شتر جوانى را مى خواست به عنوان شتر نر بفروشد به مشترى گفت اين جمل است مشترى قبول نكرد و گفت نه اين بكر است، در همين حال، شتر فرار كرد فروشنده صدا زد: هدع، هدع! و اين سخنى است كه بچّه شتر را به آن وسيله از فرار كردن متوقّف مى سازند. مشترى وقتى اين حرف را شنيد گفت: صدقنى سن بكره. بنا بر اين حرف من در باره سن بچه شتر درست است. لسان العرب ماده صدق.

2- در جنگ بر دشمنان سخت گرفتند. اى تصلبوا و اشتدّوا فيه. تصحيح استاد گرجى،

پاورقى، ص 4.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 133

وَ أَهْلَكْنَا الْمُسْرِفِينَ مراد از مسرفان مشركان هستند كه به واسط تكذيب انبياء به خودشان ستم كردند. «فِيهِ ذِكْرُكُمْ»: در معناى اين جمله سه احتمال وجود دارد:

1- بزرگوارى، شرافت و آوازه شما به سبب قرآن است، مثل وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ «قرآن براى تو شرافت و بلندى نام است» (زخرف/ 44).

2- در قرآن براى شما پند و اندرز وجود دارد.

3- در قرآن آن خوهاى پسنديده اى وجود دارد كه شما به آن وسيله در جستجوى ستايش و نام نيك براى خود بوديد از قبيل بخشندگى و اداى امانت و وفاى به عهد و نيكى به همسايه و راستگويى و امثال اينها از كارهاى نيك.

[سوره الأنبياء (21): آيات 11 تا 20] ..... ص : 133

اشاره

وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْماً آخَرِينَ (11) فَلَمَّا أَحَسُّوا بَأْسَنا إِذا هُمْ مِنْها يَرْكُضُونَ (12) لا تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَساكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قالُوا يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (14) فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ (15)

وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ (16) لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا إِنْ كُنَّا فاعِلِينَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِهِ وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُونَ (20)

ترجمه: ..... ص : 133

و چه بسيار، درهم شكستيم و هلاك ساختيم از اهل شهرهايى را كه ستمكار بودند و بعد از آنها گروه ديگرى را به وجود آورديم. (11)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 134

پس چون ستمكاران عذاب ما را مشاهده كردند ناگهان پا به فرار گذاشتند. (12)

فرار نكنيد، بر گرديد به سوى آنچه متنعّم بوديد و به خانه هايتان، كه مورد سؤال واقع مى شويد. (13)

گفتند اى واى بر ما كه ستمكار بوديم. (14)

پس پيوسته ادّعاى آنها اين بود تا آن كه ايشان را مانند گياه درويده و آتش خاموش شده قرار داديم. (15)

ما آسمان و زمين و ما بين اين دو را به بازيچه نيافريديم. (16)

اگر مى خواستيم به بازى بگيريم و كننده اين كار بوديم، از نزد خود مى گرفتيم. (17)

بلكه دليل حق را بر باطل غالب سازيم تا آن را از بين ببرد پس آن گاه باطل نابود شود و واى بر شما است از آنچه وصف

مى كنيد. (18)

و از او هستند كسانى كه در آسمانها و زمين اند و آنان كه در درگاه او هستند، از عبادت او خوددارى نمى كنند و خسته و ملول نمى شوند. (19)

شب و روز او را تسبيح گويند و سستى نمى كنند. (20).

تفسير: ..... ص : 134

وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ اين آيات سخنانى است كه از روى غضب شديد گفته شده، زيرا «قصم» به معناى درهم شكستن و خرد كردن است بر خلاف فصم (كه به معناى ترك خوردن است بدون جدا شدن) «1» و يكى از نامهاى خداوند سبحان قاصم الجبّارين است.

مقصود از قريه، اهل قريه است و بدين سبب آن را به ظالم بودن توصيف فرموده است معناى آيه اين است: ما قومى را هلاك كرديم و قوم ديگرى را به وجود آورديم. از ابن عباس نقل شده است كه نام آن قريه «حضور» بوده و اين قريه با قريه

__________________________________________________

1- فصم ترك خوردن- جدا شدن، شكستن به طورى كه ريز ريز نشود. فرهنگ جديد منجد الطلّاب، فصم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 135

«سحول» كه نوعى جامه به آنها نسبت داده مى شود از قراى يمن هستند. در حديث است:

كفن رسول صلى اللَّه عليه و آله فى ثوبين سحوليين

و روايت شده: حضوريين. «1»

خداوند براى اين مردم پيامبرى به نام حنظله فرستاد. آنان او را به قتل رساندند و حق تعالى بخت نصر را بر آنان مسلّط كرد. «2» هم چنان كه او را بر اهل بيت المقدس مسلط ساخت و آنها را بيچاره كرد.

ظاهر آيه دلالت بر كثرت مى كند و اين كه ابن عباس تنها شهر «حضور» را ذكر كرده ممكن است از اين بابت باشد كه يكى از شهرهايى كه در اين

آيه مورد اراده خداوند است اين شهر بوده است.

فَلَمَّا أَحَسُّوا پس وقتى كه بسختى عذاب ما پى بردند و كيفر ما را مشاهده كردند، از سرزمين خودشان گريختند. «ركض» اين است كه چهارپا، با قدمهايش بر زمين بكوبد (دويدن) يعنى هنگامى كه مقدّمه عذاب را ديدند از شهر خود فرار كردند و گريختند.

«لا تَرْكُضُوا»: قبل از اين فعل، قول مقدّر است، يعنى به آنها گفته شد: فرار نكنيد.

گوينده اين سخن ممكن است بعضى فرشتگان يا مؤمنين كه در آنجا بوده اند، باشند.

وَ ارْجِعُوا إِلى ما أُتْرِفْتُمْ فِيهِ به زندگانى راحت و حالت پر از نعمتى كه داشتيد برگرديد، منظور از «اتراف» زيادى نعمت و راحت و آسايش است.

لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ خداوند با اين جمله كفّار را مورد تمسخر قرار داده و در معناى آن چند وجه است:

1- به سوى نعمتها و خانه هاى خودتان برگرديد كه شايد فردا از آنچه برايتان

__________________________________________________

1- پيامبر اكرم در دو جامه ساخته سحول يا حضور كفن شد.

2- آنها را كشت و كسانى كه فرار كردند دوباره فرشتگان آنها را برگرداندند تا بزرگ و كوچكشان كشته شدند و از آنها اسم و رسمى باقى نماند. خلاصه از ترجمه مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 136

اتّفاق افتاده و بر اموال و مسكنهايتان جارى شده مورد سؤال واقع شويد، و با علم و شهود به مسائل پاسخ دهيد.

2- برگرديد و بنشنيد در مجلسها و مقامهاى خودتان همان طورى كه بوديد، تا زيردستان و آنان كه مالك امورشان بوديد از شما سؤال كنند و بگويند: چرا امر مى كرديد و چه نقشه ها مى كشيديد مثل عادت و خوى اربابها.

3- مردم در امور سختى كه بر ايشان واقع مى شود از

شما كمك بگيرند و از افكار شما در امور مهمّى كه اتّفاق مى افتد مدد بخواهند.

فَما زالَتْ تِلْكَ دَعْواهُمْ «تلك» اشاره به جمله «يا ويلنا» ... است يعنى پيوسته فرياد مى زدند: واى بر ما، ما از ستمكاران بوديم. دعوا به معناى دعوت (فرا خواندن و طلبيدن) است و به اين مناسبت چنين ناميده شده كه گويى ندا كننده «ويل» را كه به معناى شرّ و هلاكت است مى طلبد و مى گويد: اى هلاكت بيا كه اكنون زمان فرا رسيدن تو است.

حَتَّى جَعَلْناهُمْ حَصِيداً خامِدِينَ «حصيد» زراعت درو شده است يعنى تا اين كه آنها را مانند زراعت درو شده (قطعه قطعه خاموش و بى جان) ساختيم.

دليل اين كه خداوند بيچارگى كفّارى را كه به عذاب الهى هلاك شده اند به زراعت درو شده تشبيه كرده تناسبى است كه ميان درو شده و مرده بى حسّ و حركت، وجود دارد، يعنى آنها را جامع هر دو صفت ساختيم مثل جعلته حلوا حامضا، يعنى اين (محلول) را داراى هر دو مزه (شيرينى و ترشى) قرار دادم.

وَ ما خَلَقْنَا اين سقف بلند آسمان و اين گهواره زمين و مخلوقات ميان اين دو را از روى هوا و هوس و بازيچه نيافريديم بلكه به منظور فوايد دينى و مصالح الهى اين چنين استوارشان ساختيم.

لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لَاتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنَّا اگر مى خواستيم وسيله سرگرمى براى خود انتخاب كنيم چيزى مناسب خود اختيار مى كرديم. «لهو» به معناى فرزند و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 137

بعضى گفته اند به معناى زن و همسر است.

در معناى كلمه «من لدنا» دو وجه ذكر شده است:

1- در انتخاب «لهو» از قدرت و توان خود كه نسبت به همه

چيز داريم استفاده مى كرديم.

2- از فرشتگان براى خود (فرزندان) مى گرفتيم نه از انسانها و اين ردّ سخن (نصارا و يهود) است كه عيسى و عزيز را فرزند خدا دانسته اند.

«بل» اين كلمه اضراب و به معناى بيزارى جستن خداوند از اتّخاذ لهو است گويا فرموده است: ما پاك و منزّهيم از اين كه جهان را بازيچه بگيريم، بلكه حكمت ما اقتضا مى كند كه حقيقت را بر كار بيهوده برترى دهيم و باطل را مغلوب حقّ سازيم.

از اين رو خداوند به منظور نشان دادن بطلان «لهو» و نابودى آن، «قذف» را براى (حق) و «دمغ» را براى باطل استعاره آورده است، چنان كه گويى حق، جسم سختى همانند سنگ است كه پروردگار آن را بر سر باطل كه مانند جسم تو خالى است كوبيده و آن را از بين برده است.

وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ واى بر شما از آنچه ذات اقدس او را بدان توصيف مى كنيد كه سزاوار او نيست.

وَ مَنْ عِنْدَهُ منظور فرشتگانند كه آنها را به خاطر شرف و بزرگواريشان بر بقيّه آفريدگان به منزله مقرّبين درگاه پادشاهان قرار داده است «وَ لا يَسْتَحْسِرُونَ» خسته و ملول نمى شوند. «يُسَبِّحُونَ» بطور دائم: شبانه روز خداى تعالى را تسبيح مى كنند و از آنچه سزاوار است و لايق به صفات او نيست، منزّه مى دانند و در اين كار ضعيف و ناتوان نمى شوند.

[سوره الأنبياء (21): آيات 21 تا 30] ..... ص : 137

اشاره

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا فَسُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ (22) لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ

قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24) وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25)

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ (26) لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذلِكَ نَجْزِي الظَّالِمِينَ (29) أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْ ءٍ حَيٍّ أَ فَلا يُؤْمِنُونَ (30)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 138

ترجمه: ..... ص : 138

آيا آنها از زمين خدايانى گرفته اند كه حيات مى بخشد. (21)

اگر در آسمان و زمين خدايى جز، خداى يكتا مى بود همانا (زمين و آسمان) به تباهى كشيده مى شدند، پس منزّه است خدايى كه پروردگار عرش است، از آنچه او را، بدان وصف مى كنند. (22)

او از آنچه به جاى مى آورد، مورد سؤال واقع نمى شود در حالى كه بندگان مورد پرسش قرار مى گيرند. (23)

آيا غير از خداى تعالى خداى ديگرى گرفتند؟ بگو: دليل خود را بياوريد، اين (قرآن) ذكر آنان است كه با من اند و يادى از آنان كه پيش از من بودند، بلكه اكثر آنها از حق آگاه نيستند، پس، از آن، اعراض كننده اند. (24)

و نفرستاديم پيش از تو پيامبرى را مگر اين كه به او، وحى كرديم كه خدايى جز من نيست پس مرا عبادت كنيد. (25)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 139

و گفتند: خداوند رحمان، فرزند دارد، منزّه و پاك است او بلكه آنها بندگان برگزيده اويند. (26)

در گفتار از

او پيشى نمى گيرند و به امر او عمل مى كنند. (27)

خداى تعالى مى داند، آنچه در برابر آنها است و هر چه پشت سر آنها است. و شفاعت كنندگان هم شفاعت نكنند مگر كسى را كه خدا مى خواهد و رضا دهد و آنها را ترس (عذاب) او، ترسانند. (28)

هر كس از آنها بگويد: من خداى به حقّ غير از ذات حق تعالى هستيم پس او را دوزخ جزا دهيم. اين چنين ستمكاران را جزا دهيم. (29)

آيا آنان كه كافر شدند نمى بينند كه آسمانها و زمين به هم بسته بودند و ما آنها را از هم جدا ساختيم و هر شى ء زنده اى را از آب آفريديم پس آيا ايمان نمى آورند. (30).

تفسير: ..... ص : 139

أَمِ اتَّخَذُوا آلِهَةً «ام» در اين جا منقطعه و به معناى بل و همزه است و دلالت بر اعراض از ما قبل و انكار ما بعد مى كند، يعنى درست نيست كه از جنس زمين خدايانى انتخاب كنند و معتقد باشند كه آنها مرده ها را زنده مى كنند و زنده شدن مردگان به وسيله اشياى بى جان (بتها) از مردود ترين عقايد است، در حالى كه لازمه ادّعاى الوهيّت براى بتها اعتقاد به زنده شدن مردگان به وسيله آنها مى باشد زيرا تنها كسى شايسته الوهيت است كه بر هر امر ممكنى قادر باشد. «من الارض» يعنى از زمين و اين عبارت از قبيل فلان من الكوفة است كه به معناى كوفى مى باشد و در معناى «آلِهَةً مِنَ الْأَرْضِ» دو احتمال وجود دارد:

1- مراد اين است كه اين بتها در روى زمين عبادت مى شوند.

2- منظور بتهايى است كه از جنس زمين ساخته مى شدند، زيرا يا از بعضى سنگهاى روى زمين

تراشيده مى شدند، و يا از برخى جواهرات زمين تهيّه مى شدند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 140

هُمْ يُنْشِرُونَ مرده ها را زنده مى كنند يا خلق و پراكنده مى كنند. «1» انشر اللَّه الموتى و نشرها، دو باب و به يك معناست، يعنى خداوند مردگان را زنده كرد.

در آيه بعد خداى سبحان براى اثبات يكتايى خود به استدلال پرداخته است و فرموده:

لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا اگر در آسمان و زمين خدايانى غير از خداى واحد مى بود زمين و آسمان به تباهى كشيده مى شد.

«الا» صفت آلهة است مثل «غير» در صورتى كه آلهة غير اللَّه گفته شود و بدل نيست زيرا بدل تنها، در كلام منفى مى آيد، مثل لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا امْرَأَتَكَ «2» «هيچ كس از شما متوجه نشود بجز همسرت» (هود/ 83) و اين بدان جهت است كه اگر مستثنا منه اعم باشد مى توان آن را نفى كرد ولى ايجاب آن، صحيح نيست يعنى كلمه «احد» وقتى عام و صلاحيّت براى مستثنا منه شدن دارد كه جمله منفى باشد امّا اگر جمله مثبت باشد عموميت ندارد و چيزى از آن مستثنا نمى شود. اكنون معناى آيه اين است: اگر تدبير امور آسمان و زمين به دست خدايانى غير از خداى واحد كه ايجاد كننده آنهاست، مى بود جهان را فساد و تباهى فرا مى گرفت و كار آسمان و زمين نظم نمى يافت. اين همان دليل تمانعى است كه مبناى متكلمان در مسأله توحيد است.

لا يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ كارهاى خداوند مورد اشكال و ايراد نيست، زيرا (به دليل عقل ثابت شده كه) تمام كارهايش بر طبق حكمت و صواب است و هيچ گونه فعل

__________________________________________________

1- در باره اين آيه تفسير

نمونه چنين مى نويسد: ينشرون از مادّه نشر به معناى گستردن چيز پيچيده است، و كنايه از آفرينش و انتشار مخلوقات در پهنه زمين و آسمان نيز آمده، جمعى از مفسّران اصرار دارند كه اين جمله را اشاره به معاد ... بدانند در حالى كه با توجّه به آيات بعد روشن مى شود كه سخن از توحيد خداوند و معبود حقيقى است نه معاد و زندگى پس از مرگ تفسير نمونه، ج 13، پاورقى ص 380.

2- به قرائت رفع «امرأتك» املاء ما منّ به الرّحمن، سوره هود،/ 81، ص 44.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 141

قبيح از او سر نمى زند.

«وَ هُمْ يُسْئَلُونَ» امّا از ديگران سؤال مى شود، چرا كه آنها مملوك و بنده اويند و كار نيك و زشت از آنها سر مى زند، پس آنها سزاوارند، كه كارهايشان مورد بازخواست واقع شود و به آنها گفته شود چرا اين كار را انجام داديد يا انجام نداديد.

أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً دليل تكرار اين جمله، بزرگ شمردن گناه و كفر مشركان مى باشد.

قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ اى پيامبر به آنها بگو: دليلتان را بياوريد، خواه از راه عقل ثابت شود يا از طريق وحى رسيده باشد، زيرا در هيچ كتابى از كتابهاى آسمانى قبل نمى بينيد مگر اين كه در آنها دعوت به توحيد و نهى از شرك شده است.

هذا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ اين قرآن، پندى است براى امت من و براى كسانى كه پيش از من بوده اند از امّتهاى پيامبران قبل كه بعضى به واسطه ايمان آوردن نجات يافته و برخى به خاطر كفرشان هلاك شده اند. امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: منظور از «من معى» كسانى است كه در زمان پيامبر

صلى اللَّه عليه و آله بودند و كسانى كه بعد از خواهند آمد، و مقصود از: ذكر من قبلى، انسانهاى پيش از آن حضرت مى باشند.

بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ در اين قسمت از آيه خداوند مشركان را به جهل و نادانى نكوهش كرده و فرموده است: بلكه بيشتر آنان حق را نمى شناسند و به اين دليل از تأمل و انديشيدن در آن رو گرداندند.

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلَّا نُوحِي إِلَيْهِ اين فعل يوحى نيز قرائت شده و اين آيه تقرير كننده آيات توحيدى قبل از خودش مى باشد.

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً آنهايى كه گفتند خداوند رحمان داراى فرزندانى است، قبيله خزاعه مى باشند كه گفتند فرشتگان دختران خدايند، امّا خداوند ذات خود را از آن پاك دانسته و فرموده است: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ» آنها بندگان (خدا) هستند، و صفت بندگى با فرزندى منافات دارد و سپس با لفظ «مكرمون» آنها را

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 142

گرامى داشته و مقرّب درگاه خودش قرار داده است.

لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ (فرشتگان) جز به امر خدا سخنى نمى گويند، به فرمان او عمل كرده و از گفتارش پيروى مى كنند و چيزى نمى گويند مگر اين كه خدا بگويد. و گفتار آنها بر گفتار خدا پيشى نمى گيرد. همان گونه كه گفتار آنها تابع گفتار اوست، كردارشان نيز بر طبق فرمان اوست، يعنى كارهاى كه او فرمان نداده انجام نمى دهند و تمام آنچه انجام مى دهند و انجام نمى دهند از امور گذشته و آينده، همه در ديدگاه خداوند است و علم او به آنچه انجام داده اند و انجام مى دهند احاطه دارد.

وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى اينها جرأت شفاعت از هيچ كس را ندارند

جز از آنانى كه دينشان مورد پسند خدا باشد يا اين كه خداوند شفاعت در مورد آنها را بپسندد و شايسته شفاعتشان بداند، و آنها فقط مؤمنانند.

وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ و با تمام اين مزايا اين فرشتگان پيوسته بيمناك و هراسانند كه مبادا در عبادتشان كوتاهى كرده باشند.

وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ در اين آيه خداوند، به منظور زشت شمردن شرك، كسانى از فرشتگان را كه بر فرض و از روى مثال، شرك به خدا آورند تهديد به عذاب و كيفر جهنّم فرموده است. چنان كه در جاى ديگر مى فرمايد: وَ لَوْ أَشْرَكُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ «اگر فرضا اين پيامبران (با آن همه مقام و موقعيّتى كه داشتند) مشرك مى شدند تمام اعمالشان بر باد مى رفت» (انعام/ 88).

«أَ وَ لَمْ يَرَ» اين كلمه بدون «واو» به صورت «الم» نيز خوانده شده است.

كانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما در معناى اين آيه سه احتمال گفته شده است:

1- اين كه آسمان و زمين (قبل از آن كه به صورت فعلى در آيند) چنان به هم متّصل بودند كه ميانشان فضاى بازى وجود نداشت.

2- اين بود كه آسمانها به هم پيوسته بود، همچنين در ميان زمين خلل و فرج وجود نداشت، پس خداوند همه آنها را درهم شكافت، و ميانشان فاصله ايجاد كرد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 143

3- گفته شده است، يعنى آسمان و زمين را به وسيله باران و گياه گشوديم بعد از آن كه ميان پر و به هم پيوسته بودند و اين قول از ائمه عليهم السّلام روايت شده است.

«كانتا» دليل اين كه فعل را مثنّاى مؤنّث آورده، نه جمع مؤنّث، اين است كه مقصود

انبوه آسمانها و انبوه زمين است، چنان كه در عبارت لقاحان سوداوان، صفت را به اين دليل مؤنّث آورده اند كه مراد از «لقاحان» جماعتان مى باشد، يعنى در آيه ضمير را به اعتبار معنا، مثنّاى مؤنّث آورده چنان كه در مثال «سوداوان» را كه اسم ظاهر و صفت است، به اعتبار معنا يعنى جماعتان، مثنّاى مؤنّث آورده اند نه مثنّاى مذكر.

«وَ جَعَلْنا» اين فعل گاهى به يك مفعول و گاهى به دو مفعول متعدّى مى شود، در اين آيه اگر آن را متعدى به يك مفعول بدانيم در معناى آيه يكى از دو احتمال زير خواهد بود:

1- هر موجودى زنده اى را از آب آفريده ايم. مثل قول خداوند: وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ «خداوند هر جنبنده اى را از آب آفريد» (نور/ 45).

2- گويى هر موجود زنده اى را از آب آفريده ايم، زيرا نياز مبرم به آب دارد و بر نبودن آن صبر ندارد، مثل خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ، «انسان از شتاب آفريده شده است» (انبياء/ 36).

و اگر دوم: (متعدى به دو مفعول) اراده شود معنايش اين است: هر مرد زنده اى را نيازمند به آب ساختيم. مثل قول پيامبر صلى اللَّه عليه و آله:

ما انا من دد و لا الدد منّى.

«1»

[سوره الأنبياء (21): آيات 31 تا 35] ..... ص : 143

اشاره

وَ جَعَلْنا فِي الْأَرْضِ رَواسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فِيها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33) وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخالِدُونَ (34) كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنا

تُرْجَعُونَ (35)

__________________________________________________

1- من از لهو و لعب نيستم و آن نيز از من نيست. (يعنى نيازى به بازى ندارم). [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 144

ترجمه: ..... ص : 144

ما، در زمين كوه هاى ثابت و پا بر جا قرار داديم براى اين كه آنها را از تزلزل و اضطراب نگهدارند و در آن راههاى فراخى ميان كوه ها و نيز راههايى در دشت آن قرار داديم براى آن كه مردم به مقاصد خود راه يابند. (31)

و آسمان را سقفى قرار داديم كه از افتادن محفوظ باشد، در حالى كه كافران، از آيات و نشانه هاى آن، رو گردانند. (32)

خداوند كسى است كه شب و روز و خورشيد و ماه را آفريد و هر كدام از آنها در فلكى شناورند. (33)

براى هيچ انسانى پيش از تو جاودانگى قرار نداديم، آيا پس اگر تو بميرى آنها جاودان خواهند بود؟ (34)

هر موجود زنده اى چشنده مرگ است و ما شما را با بدى و نيكى به عنوان فتنه مى آزماييم و به سوى ما باز مى گرديد. (35).

تفسير: ..... ص : 144

أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ در زمين كوه هاى استوار قرار داديم، به خاطر ناخشنودى ما از اين كه اهلش را مضطرب كند و بلرزاند يا براى اين كه آنها را مضطرب نسازد و در اصل «لأن لا تميد» بوده «لا» و «لام»، حذف شده و حذف «لا» به مذهب اهل كوفه به اين دليل است كه اشتباهى رخ نمى دهد هم چنان كه در آيه لِئَلَّا يَعْلَمَ أَهْلُ الْكِتابِ أَلَّا يَقْدِرُونَ عَلى شَيْ ءٍ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ، «تا اهل كتاب بدانند كه به هيچ از فضل و رحمت خدا دستى ندارند» (حديد/ 28)، زايد بودن «لا» موجب اشتباه نيست.

«وَ جَعَلْنا فِيها» ضمير، به «رواسى» بر مى گردد، «فجاج» راههاى وسيع ميان آن

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 145

كوه ها جمع «فج» و صفت براى «سبلا» است، اما چون بر آن

مقدّم شده، حال برايش واقع شده.

سَقْفاً مَحْفُوظاً آسمان را سقفى محفوظ قرار داديم، در معناى «محفوظ» دو احتمال گفته شده است.

الف: محفوظ از اين كه بر زمين افتد و متزلزل شود.

ب: به وسيله تيرهاى شهاب از بالا رفتن شياطين محفوظ مانده تا نتوانند به خبرهاى فرشتگان آسمانى گوش فرا دهند.

وَ هُمْ عَنْ آياتِها مُعْرِضُونَ و آنها از شواهد و عبرتهاى خداوند در آسمانها- كه عبارت است از پند گرفتن به وسيله خورشيد و ماه و سيّارات و نيز از محلّ سير آنها كه با حسابى دقيق و با نظمى مستقيم استوار هستند و همه اينها دلالت بر حكمت بالغه الهى دارد- غافلند. هر كسى كه از استدلال به اين امور بر بزرگى شأن پديد آورنده آنها و حكمت بى نظيرش، اعراض كند جهلى بالاتر از جهل او نيست.

كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ تنوين «كل» عوض از مضاف اليه است، يعنى «كلّهم» مقصود اين است كه تمام سيارات در آسمان شناورند و ضمير (جمع در «يسبحون») به شمس و قمر بر مى گردد و مراد از اين دو جنس طلوع كنندگان در هر شب و روز مى باشد و به همين دليل و نيز به واسطه تعدّد محل طلوع (و غروب) آنهاست كه جمع حساب شده و از آنها تعبير به «شموس» و «اقمار» مى شود و گرنه، شمس، يكى و قمر نيز يكى است و ضمير عقلاء يعنى «واو» جمع در فعل «يسبحون» به اين دليل است كه آنها را به شنا كردن كه كار عاقلان مى باشد توصيف فرموده است.

وَ ما جَعَلْنا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ عربها براى پيامبر اكرم آرزوى مرگ مى كردند تا او را بدين سبب مورد شماتت

قرار دهند و خداوند با اين بيان شماتت را از وى نفى كرده يعنى حكم خدا بر اين است كه هيچ بشرى را در دنيا مخلّد قرار ندهد، پس اگر

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 146

تو بميرى آيا آنها باقى مى مانند؟

«فِتْنَةً» مفعول مطلق تأكيدى براى فعل «نبلوكم» از غير لفظش مى باشد، يعنى خدا شما را به چند چيز مى آزمايد: به بلاها كه صبر در آن واجب و به بخششها و عطايايش كه شكر بر آن لازم است.

وَ إِلَيْنا تُرْجَعُونَ و به سوى ما بازگشت مى كنيد و بر حسب آنچه از صبر و شكر در شما وجود دارد پاداش و كيفرتان خواهيم داد.

[سوره الأنبياء (21): آيات 36 تا 40] ..... ص : 146

اشاره

وَ إِذا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ (36) خُلِقَ الْإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آياتِي فَلا تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لا يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ النَّارَ وَ لا عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لا هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلا يَسْتَطِيعُونَ رَدَّها وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ (40)

ترجمه: ..... ص : 146

وقتى كه كافران تو را ببينند، جز به بازى و مسخره نگيرند كه آيا اين همان كسى است كه خدايان شما را (به بدى) ياد مى كند؟ در حالى كه آنها خود به ياد خدا كافرند. (36)

انسان از شتابزدگى آفريده شده است، زود است كه آيات خودم را به شما بنمايانم بنا بر اين شتاب نكنيد. (37)

و مى گويند اين وعده كى خواهد بود، اگر شما راستگوييد. (38)

اگر آنان كه كافر شدند، مى دانستند موقعى را كه نتوانند آتش را از صورتهاى خود و نه از پشتهاى خود باز دارند و نه يارى مى شوند (در وقوع آن، شتاب نمى كردند). (39)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 147

بلكه ناگهان به سويشان آيد و مبهوتشان سازد پس نتوانند آن را ردّ كنند و مهلت نيابند. (40)

تفسير: ..... ص : 147

أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ به ياد چيزى بودن، گاهى به خوبى است و گاهى به بدى و هر گاه قرينه حاليه دلالت بر يكى از اينها كند، بطور اطلاق آورده مى شود، مثلا به شخصى مى گويى: شنيدم فلانى از تو ياد مى كرد.

حال اگر آن شخص دوست باشد، ياد او مدح و ثناست، امّا اگر دشمن باشد عيب جويى و مذمّت است. و آيه مورد بحث يعنى: آيا اين است كسى كه خدايان شما را (به بدى) ياد مى كند؟ و نيز آيه سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ ... «شنيديم جوانى را كه از بتها (به بدى) ياد مى كند» از قسم اخير (مذمّت و بدگويى) است و مقصود اين است كه بت پرستان خدايان خود را به صفاتى كه شايسته آن نبودند ياد مى كردند مثلا مى گفتند: اينها ما را شفاعت مى كنند و (بر كارهاى ما) گواه هستند و چون پيامبر

آنان را به توحيد دعوت مى كرد و بر خدايانشان عيب مى گرفت، اين را نمى پسنديدند، از اين رو در باره پيامبر چنين مى گفتند.

وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمنِ هُمْ كافِرُونَ آنها به وحدانيتى كه واجب است خدا به آن نام برده شود كافرند و خدا را قبول ندارند. بنا بر اين خود آنها از تو سزاوارترند كه مورد استهزاء واقع شوند، چون آنها پيرو باطلند و تو بر حقّى.

جمله «أَ هذَا الَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ» در محل نصب است به يكى از دو وجه زير:

الف: بدل از «هزوا» كه منصوب و به معناى كفر است.

ب: جانشين حال محذوف و مقول قول است، يعنى: قائلين: در حالى كه مى گويند: «أَ هذَا الَّذِي ...».

فَلا تَسْتَعْجِلُونِ بت پرستان در فرا رسيدن عذاب خدا عجله مى كردند و مى گفتند

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 148

اين وعده، كى خواهد آمد، خداوند به آنها فرموده است: «از من درخواست شتاب در عذاب نكنيد» و با اين بيان از يك سو انسان را بر اين صفت مذمّت كرده است كه طبيعت او چنين است (عجله مى كند) و از سوى ديگر او را از اين عمل نهى كرده و گويى خطاب به انسان مى فرمايد: اين از شما امر تازه اى نيست كه در امور عجله مى كنيد، زيرا بر اين صفت آفريده شده ايد و اين طبيعت شماست، از ابن عباس نقل شده كه: منظور از انسان آدم است، وقتى روح، به سينه اش رسيد، خواست بلند شود، امّا ظاهر اين است كه مراد از آن جنس انسان است. بعضى گفته اند: «عجل» به لغت حمير به معناى گل است و به قول شاعر آنان استشهاد كرده اند:

و النبع «1» ينبت بين الصّخر ضاحية

«2» و النّخل ينبت بين الماء و العجل «3»

لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا جواب «لو» محذوف است و «حين» مفعول «يعلم» مى باشد، يعنى اگر كافران، وقت عذاب را كه براى فرا رسيدنش عجله مى كنند، مى دانستند كه چه اندازه سخت است و چگونه آتش از پشت سر و جلو رو آنها را فرا گرفته است و هيچ گونه قدرت بر رفع آن از خود ندارند و كسى را نمى بينند كه ايشان را يارى كند، اين چنين بر كفر خود و مسخره كردن (حقايق دينى) باقى نمى ماندند. و جايز است فعل «يعلم» را بدون مفعول قرار دهيم به اين معنا كه اگر با آنان علم و آگاهى مى بود و نادان نبودند، براى فرا رسيدن عذاب عجله نمى كردند. در

__________________________________________________

1- نبع درختى است كه از چوبش كمان و تير مى سازند و در اصطلاح جديد به چشمه نيز مى گويند.

2- كشّاف، ج 3، ص 117، مصراع اول را در پاورقى چنين آورده: النبع فى الصخرة الصّماء منبته:

درخت نبع از ميان سنگ سخت مى رويد.

3- درخت نبع از ميان سنگ سختى كه در تابش آفتاب قرار دارد، مى رويد و درخت خرما از ميان آب و گل سر در مى آورد.

منجد الطلاب، ماده نبع. ترجمه مجمع البيان، دكتر احمد بهشتى هم در معناى شعر گفته است چشمه از ميان سنگها مى جوشد و نخل از ميان آب و خاك مى رويد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 149

اين صورت «حين» منصوب به مضمر خواهد بود (مفعول فيه نه مفعول به) يعنى وقتى كه نمى توانند آتش را از صورتهاى خود برطرف سازند (در آن هنگام) مى دانند كه بر باطل بوده اند.

بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً بلكه قيامت يا آتشى كه به آن تهديد شده اند

ناگهان فرا مى رسد.

«فتبهتهم» پس بر آنها غلبه مى كند. براى كسى كه در بحث، مغلوب واقع مى شود «مبهوت» گفته مى شود.

وَ لا هُمْ يُنْظَرُونَ اين تذكّرى است به اين كه خداوند در دنيا به آنها مهلت مى دهد امّا در قيامت بر ايشان مهلتى نيست.

[سوره الأنبياء (21): آيات 41 تا 45] ..... ص : 149

اشاره

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهارِ مِنَ الرَّحْمنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنا لا يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لا هُمْ مِنَّا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنا هؤُلاءِ وَ آباءَهُمْ حَتَّى طالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها أَ فَهُمُ الْغالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّما أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لا يَسْمَعُ الصُّمُّ الدُّعاءَ إِذا ما يُنْذَرُونَ (45)

ترجمه: ..... ص : 149

بسيارى از پيامبران پيش از تو مورد مسخره و استهزاء واقع شدند پس مسخره كنندگان را وبال مسخره شان فرا گرفت. (41)

به آنها بگو چه كسانى شما را از عذاب پروردگار بخشنده در شب و ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 150

روز محافظت مى كند؟ بلكه آنها از ذكر پروردگارشان اعراض كننده اند. (42)

بلكه براى آنان معبودهايى است غير از ما كه آنها را از عذاب منع كند؟ آنها نه، خود مى توانند خود را يارى كنند و نه از طرف ما يارى مى شوند. (43)

بلكه ما، ايشان و پدرهايشان را بهره مند ساختيم تا عمرهاى آنها طولانى شد، آيا نمى دانند كه ما مى آوريم زمين را در حالى كه مى كاهانيم از كنارهاى آن؟ پس آيا كافران پيروزند؟ (44)

بگو: بطور تحقيق شما را به وسيله وحى انذار مى كنم و حال آن كه اين كران، دعوتى را كه با آن انذار مى شوند نمى شنوند. (45)

تفسير: ..... ص : 150

وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ در اين آيه خداوند پيامبرش را در مقابل استهزاى كفّار دلدارى مى دهد كه سرگذشت پيغمبران قبل مى تواند براى او الگو باشد و هم چنان كه پيروان (نافرمان) آنها را در مقابل نافرمانيهايشان به عذاب الهى دچار شدند كسانى كه او را استهزا مى كنند نيز به سزاى اعمالشان خواهند رسيد.

قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بگو: چه كسى شما را در شبها و روزها از كيفر خداى رحمان نگهدارى مى كند؟

بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ بلكه، آنها از ياد پروردگارشان رو گردانند: خداى را در انديشه خود جاى نمى دهند تا چه رسد كه از كيفر او بيم داشته باشند.

مراد آيه اين است كه نخست خداوند پيغمبرش را امر كرده تا از آنها بپرسد كه نگهدار آنها از عذاب

الهى كيست؟ و سپس بيان فرموده كه آنان شايسته چنين سؤالى نيستند، زيرا از ياد كسى كه آنان را حفظ مى كند رو گردانند.

أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ در اين عبارت خداوند به وسيله «ام» كه به معناى «بل» مى باشد، از گذشته صرف نظر كرده و مى فرمايد: بلكه آنها را معبودهاى مختلفى است كه عذاب را از ايشان دفع مى كنند بيش از آن كه ما آنان را حفظ كنيم. سپس

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 151

كلام را از سر گرفته و بيان فرموده است كه آنچه قادر نيست خود را يارى كند يا از خود دفع ضرر كند و خدا هم ياور او نيست، چگونه مى تواند از ديگران دفع ضرر نمايد؟ و بعد مى فرمايد بلكه آنان را هيچ نگهدارنده اى نيست و اين، ما هستيم كه آنها را مهلت داديم و از زندگى دنيا بهره مندشان ساختيم، چنان كه اجداد آنها را آسايش و رفاه داديم كه عمرشان طولانى شد تا آن جا كه گمان كردند اين لباس امن و آرامش هرگز از تنشان بيرون نخواهد آمد.

أَ فَلا يَرَوْنَ أَنَّا نَأْتِي الْأَرْضَ آيا نمى بينند كه ما پيوسته با مسلّط ساختن مسلمين و غلبه دادن آنها بر كفّار سرزمين آنان را كاهش مى دهيم؟ بعضى گفته اند، يعنى با مرگ.

دانشمندان زمين را دچار نقصان مى كنيم. بنا بر قول اوّل جمله «نَأْتِي الْأَرْضَ نَنْقُصُها» منظره غلبه مسلمانان بر مشركان و نقصان يافتن سرزمين آنان را كه خداوند به توسّط مسلمانان انجام مى داده است به تصوير مى كشد.

لا يَسْمَعُ الصُّمُّ اين جمله «لا تسمع الصم» نيز قرائت شده كه خطاب به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله باشد، يعنى اى پيامبر، تو نمى توانى دعوت خود

را به ناشنوايان برسانى.

[سوره الأنبياء (21): آيات 46 تا 50] ..... ص : 151

اشاره

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يا وَيْلَنا إِنَّا كُنَّا ظالِمِينَ (46) وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها وَ كَفى بِنا حاسِبِينَ (47) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسى وَ هارُونَ الْفُرْقانَ وَ ضِياءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ (48) الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ أَنْزَلْناهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 152

ترجمه: ..... ص : 152

اگر مخالفان را بويى از عذاب پروردگارت برسد مى گويند:

اى واى بر ما كه ستمكار بوديم. (46)

ما، در روز قيامت ميزانهاى درست را مى گذاريم، پس به هيچ كس و هيچ چيزى ستم نمى شود و اگر آن چيز به مقدار دانه اى از خردل باشد در قيامت آن را حاضر مى كنيم و همين بس كه ما حساب كننده ايم. (47)

محقّقا به موسى و هارون تورات را به عنوان جدا كننده ميان حق و باطل و روشنايى و ياد آورى براى متّقين، داديم. (48)

پرهيزكاران كسانى هستند كه در پنهانى از پروردگارشان مى ترسند در حالى كه از قيامت ترسناكند. (49)

و اين (قرآن) ذكرى است با ميمنت كه ما آن را فرستاديم آيا شما آن را انكار مى كنيد؟ (50).

تفسير: ..... ص : 152

وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ اگر از كيفرها و عذابهايى كه به آن وسيله تهديد شده اند، كوچكترين چيزى به آنان برسد، رام مى شوند و به ستمكارى خود اقرار مى كنند.

«نفحة» بر مبناى مرّه و به معناى قلّت است.

مثل قول عربها: نفحته الدّابة چهار پا بنرمى بر او لگد زد، يعنى نسيمى به او رسيد. و نفحه بعطيته: يعنى مال اندكى به او بخشيد.

وَ نَضَعُ الْمَوازِينَ الْقِسْطَ در قيامت ميزانهاى عدل برقرار مى سازيم، در اصل ذوات القسط بوده و مضاف حذف شده و يا اين كه قسط كه به معناى عدل است به دليل مبالغه صفت موازين است، گويى اين موازين خودشان قسط و عدلند. «لِيَوْمِ الْقِيامَةِ» به خاطر مردم روز قيامت (لام براى اختصاص است) و مى توان گفت: (به معناى فى) «1» مثل «لام» در جمله لخمس ليال خلون من الشهر، مى باشد، يعنى در شب پنجم ماه و مثل شعر نابغه:

__________________________________________________

1- املاء ما منّ به الرحمن،

ج 2، ص 133.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 153

تو سمت آيات لها فعرفتها لستّة اعوام و ذا العام سابع «1»

فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً (در پاى ميزان عدل الهى) نه از نيكى نيكوكار چيزى كم مى گردد و نه بر بدى بدكار چيزى افزوده مى شود.

وَ إِنْ كانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنا بِها و اگر گناه به اندازه ذرّه بسيار ريزى باشد آن را براى مجازات حاضر مى كنيم. تأنيث ضمير (ها) براى مثقال به اين دليل است كه كلمه «حبّة» اضافه شده چنان كه مى گويند: عليه السّلام ذهبت بعض اصابعه، كه چون «بعض» به «اصابع» اضافه شده، فعلش را مؤنّث آورده اند. امام صادق عليه السّلام و ابن عبّاس و مجاهد «آتينا» با مدّ خوانده اند كه باب مفاعله از مادّه «اتيان» است، به معناى مكافات و مجازات دو طرفه است زيرا كه مردم اعمال خود را به پيشگاه خداوند آورده اند و خداوند جزا و پاداش را براى مردم آورده است. منظور از «فرقان» تورات است.

وَ ضِياءً وَ ذِكْراً تورات را به موسى و هارون داديم كه روشنايى و ياد آورى براى پرهيز كاران است يعنى تورات خودش بنفسه براى پرهيزكاران، نور و ذكر است و ممكن است معنايش اين باشد: آنچه از شرايع كه در تورات وجود دارد به عنوان روشنايى و ذكر به موسى و هارون داديم. بعضى گفته اند فرقان به معناى شكافتن درياست و بعضى گفته اند به معناى خارج شدن از شبهات است.

الَّذِينَ يَخْشَوْنَ محلّ «الذين» جرّ است، بنا بر اين كه صفت براى متّقين باشد، يا نصب: و يا رفع است بنا بر مدح.

وَ هذا ذِكْرٌ مُبارَكٌ اين قرآن ذكرى است با بركت. بركتش عبارت

از زيادى خير و منافع آن و ادامه اين امور تا قيامت است.

__________________________________________________

1- براى آن خانه نشانه هايى جستجو كردم تا آن را شناختم/ در ظرف شش سال و اكنون سال هفتم است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 154

[سوره الأنبياء (21): آيات 51 تا 60] ..... ص : 154

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ (51) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدِينَ (53) قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (54) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبِينَ (55)

قالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى ذلِكُمْ مِنَ الشَّاهِدِينَ (56) وَ تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقالُ لَهُ إِبْراهِيمُ (60)

ترجمه: ..... ص : 154

به طور تحقيق، ما پيش از اين ابراهيم را به رشد و هدايت رسانيده و به او عالم و دانا بوديم. (51)

و هنگامى كه به پدر و قومش گفت: چيست اين صورتهايى كه شما آنها را عبادت مى كنيد. (52)

گفتند ما پدرهايمان را ديديم كه اينها را مى پرستند. (53)

ابراهيم فرمود محقّقا شما و پدرانتان در گمراهى آشكارى بوديد. (54)

گفتند آيا جدّى مى گويى يا ما را به بازى گرفته اى. (55)

گفت بلكه پروردگارتان پروردگار آسمانها و زمين است، آن كسى كه آنها را آفريد، و من بر اين امر از گواهى دهندگانم. (56)

به خدا سوگند همين كه شما پشت كنيد چاره بتهايتان را خواهم كرد. (57)

پس همه آنها را تكّه تكّه كرد مگر بزرگشان را به اميد اين كه آنها به سوى او مراجعت كنند. (58)

گفتند: هر كس به خدايانمان چنين كارى كرده حتما از ستمكاران است. (59)

گفتند: شنيده ايم كه جوانى به نام ابراهيم، از آنها سخن مى گفته است. (60)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 155

تفسير: ..... ص : 155

وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ معناى رشد هدايت يافتن به راههاى خير و صلاح است و رشد منسوب به ابراهيم رشدى است كه شايسته امثال او و داراى موقعيّت ويژه اى است. بعضى گفته اند مراد از رشد دلائل توحيد مى باشد و برخى گفته اند مراد نبوّت است: ما به ابراهيم، پيش از موسى و هارون، رشدى شايسته او داديم.

وَ كُنَّا بِهِ عالِمِينَ و به صفات پسنديده و رازهاى درونى او، آگاه بوديم كه وى را سزاوار دوستى خود دانستيم. «اذ قال» متعلّق به «آتينا» يا به «رشده» مى باشد.

ما هذِهِ التَّماثِيلُ اين جمله براى تحقير و كوچك شمردن بتها ذكر شده است.

أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ

«عاكفون» غير متعدّى به كار رفته است، مقصود اين كه اين مردم، اين احترام توأم با پرستش را براى بتها انجام مى دادند. و اگر متعدّى اراده شده بود، «عاكفون عليها» گفته مى شد.

اصبغ بن نباته روايت كرده است كه حضرت امير عليه السّلام به گروهى عبور كرد كه شطرنج بازى مى كردند، فرمود: ما هذِهِ التَّماثِيلُ الَّتِي أَنْتُمْ لَها عاكِفُونَ، شما (با اين عملتان) خدا و رسولش را نافرمانى كرده ايد.

قالُوا وَجَدْنا در اين جا بت پرستان چون دليلى براى عبادت بتها نداشتند به تقليد كردن از آبا و اجدادشان اعتراف كردند و در بى آبرويى اهل تقليدهاى كور كورانه همين بس كه بت پرستان از جمله آنها مى باشند.

قالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ضمير «انتم» ضمن اين كه مفيد تأكيد است، كلام بدون آن نيز غلط است، زيرا عطف بر ضمير در «كنتم» كه در حكم جزء فعل است جايز نيست. معناى آيه اى است: شما و كسانى كه از آنها تقليد مى كنيد و در گمراهى آشكارى هستيد. ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 156

قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللَّاعِبِينَ اين كه براى ما آورده اى، حق و جدّى است يا مسخره و بازى؟

سؤال بت پرستان از ابراهيم به اين دليل بود كه او آنها را گمراه مى شمرد ولى آنان گمراهى خود را بعيد مى دانستند.

الَّذِي فَطَرَهُنَّ مرجع ضمير، «سماوات و ارض» يا «تماثيل» مى باشد.

«تاللّه» «تا» بدل از «واو» است كه آن نيز، عوض از «با» مى باشد و در «تا» معناى تعجّب نيز وجود دارد گويا ابراهيم عليه السّلام از اين كه درهم شكستن بتها به دست او واقع شود تعجّب مى كند، زيرا اين كار در زمان حكومت نمرود مستكبر

سركش، بسيار سخت بلكه غير ممكن شمرده مى شد.

قتاده مى گويد: ابراهيم اين حرف را پيش خود و پنهان از قومش گفت.

فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً روايت شده است كه بت پرستان به مناسبت عيدى كه داشتند آن روز از خانه بيرون رفته بودند، حضرت ابراهيم عليه السّلام رفت و تمام بتهاى آنان را قطعه قطعه كرد، «جذاذ»: (به ضم جيم) تكه ها و قطعه ها از ماده «جذ» به معناى قطعه قطعه كردن، يعنى همه بتها را با تبرى كه در دست داشت درهم شكست تا جايى كه بجز بت بزرگ هيچ بتى باقى نماند و تبر را به گردن بت بزرگ، آويزان ساخت. «جذاذا» (با كسر جيم) جمع جذيذ نيز خوانده شده است. «1»

ابراهيم بت بزرگ را باقى گذاشت زيرا مى دانست كه بت پرستان (وقتى اين صحنه را مشاهده كنند) تنها او را «2» هدف خواهند گرفت چون شنيده بودند كه او از دين آنها بد مى گفته و خدايان آنها را به باد مسخره مى گرفته است و ابراهيم

__________________________________________________

1- ظاهرا تنها كسايى كه چنين قرائت كرده است: استاد گرجى، نقل از ص 429 كتاب سبعه ابن مجاهد.

2- بسيارى از مفسّران گفته اند مرجع ضمير در يرجعوا اليه، ابراهيم است و بعضى هم گفته اند مراد بت بزرگ، امّا معناى اول بهتر است. تفسير نمونه، پاورقى، ص 433 ج 13.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 157

مى خواست با گفتار مستدلّ خود آنها را مغلوب و ساكت كند، لذا گفت: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ «بلكه بزرگ آنها اين كار را انجام داده، پس از خود آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند». از كلبى روايت شده كه منظور از كلمه «اليه» مراجعت به بزرگ بتهاست، هم چنان كه

در حلّ مشكلات معمولا به دانشمند مراجعه مى كنند.

منظور اين كه به بت بزرگ مراجعه كنند و بگويند: چطور شد كه همه شكسته شده اند و تنها تو سالم مانده اى و تبر بر روى گردن تو است؟ پس بر آنها معلوم شود كه اين بت بزرگ عاجز و ناتوان است: نه سودى مى رساند و نه ضررى را دفع مى كند و بفهمند كه با پرستش اين بت (بزرگ) در نهايت جهل و نادانى بوده اند.

إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمِينَ بت پرستان گفتند: كسى كه اين شكستن و برهم زدن بتها را انجام داده، هر آينه ستمكار است زيرا نسبت به خدايان جسارت پيدا كرده است.

«ابراهيم» يا خبر مبتداى محذوف و يا منادا است، ولى بهتر اين است كه نايب فاعل «يقال» باشد زيرا مراد، اسم است نه مسمّى.

[سوره الأنبياء (21): آيات 61 تا 70] ..... ص : 157

اشاره

قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ (62) قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ يَنْطِقُونَ (65)

قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67) قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ (68) قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِيمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرِينَ (70)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 158

ترجمه: ..... ص : 158

بت پرستان گفتند: پس او را بر منظر و مرآى مردم بياوريد تا شهادت دهند. (61)

گفتند: اى ابراهيم آيا تو اين كار را نسبت به خدايان ما انجام دادى؟ (62)

گفت: بلكه آن را بزرگشان انجام داده پس از آنها بپرسيد اگر حرف مى زنند. (63)

سپس به سوى نفسهاى خود مراجعه كردند و گفتند شما خود ستمكاريد. (64)

آن گاه سرهاى خود را فرو افكندند (و گفتند) تو خود مى دانى كه اينها سخن نمى گويند. (65)

گفت (ابراهيم): آيا چيزى را مى پرستيد كه نه به شما سودى دارد و نه ضرر به شما مى تواند بزند. (66)

اف بر شما و بر آنچه غير از خدا عبادت مى كنيد، آيا تعقّل نمى كنيد؟ (67)

بت پرستان (به يكديگر) گفتند: او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى مى خواهيد انجام دهيد. (68)

ما گفتيم: اى آتش بر ابراهيم سرد و سالم باش. (69)

و خواستند به او مكرى وارد سازند و ما آنان را زيانكارتر قرار داديم. (70)

تفسير: ..... ص : 158

فَأْتُوا بِهِ عَلى أَعْيُنِ النَّاسِ جارّ و مجرور، در محلّ حال است، يعنى ابراهيم را در حالتى بياوريد كه در محلّ ديد باشد و مردم او را مشاهده كنند. «لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ» تا شهادت دهند بر آنچه او انجام داده يا اين كه عقوبت ما را مشاهده كنند.

فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا اين از سخنان كنايه دار است، زيرا ابراهيم قصد نداشته فعل را به بتها نسبت دهد بلكه مى خواست به منظور ساكن كردن آنان، با اين روش عمل را به خودش نسبت دهد. مثل وقتى كه انسان خودش خطّى خطّ خوشى نوشته و رفيقش كه از نوشتن او تعجّب كرده مى گويد: آيا تو اين خطّ را نوشتى؟ مى گويد نه،

پس تو

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 159

آن را نوشته اى، در حالى كه رفيقش از اصل، نويسندگى بلد نيست. اين جا نويسنده نمى خواهد نوشته را از خود نفى كند، بلكه با مسخره كردن رفيقش كه هيچ بلد نيست اين كار را به خود نسبت مى دهد. بعضى گفته اند تقدير عبارت اين است: بل فعله كبيرهم، ان كانوا ينطقون فاسئلوهم «بلكه بزرگ آنها اين كار را انجام داده، اگر اينها حرف زدن را مى دانند، پس از آنها بپرسيد»، با اين تقدير، فعل را معلّق بر شرطى كرده است كه در آنها وجود ندارد، بعضى ديگر گفته اند تقدير عبارت اين است: بل فعله من فعله هر كه انجام داده انجام داده، در اين جا جمله را تمام كرده و سپس جمله ديگرى را شروع كرده است و مى فرمايد كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ «اين بزرگشان است پس اگر سخن گفتن تواند از ايشان بپرسيد.»

فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ وقتى كه نتوانستند جواب بدهند به خود مراجعه كردند و با يكديگر گفتند خود شما در حقيقت ستمكاريد، نه كسى كه او را ظالم مى دانيد و مى گوييد: هر كس اين كار را نسبت به خدايان ما كرده از ستمكاران است.

ثُمَّ نُكِسُوا عَلى رُؤُسِهِمْ نكست الشي ء: آن چيز را وارونه و زير و رو كردم، و انتكس يعنى انقلب و مراد اين است كه بت پرستان از مجادله با ابراهيم منصرف شدند و اين، وقتى بود كه قدرت سخن گفتن را از خدايان خود نفى كردند و مى توان گفت: معناى «نكسوا» اين است كه آنها از شدّت شرمندگى در مقابل استدلالهاى ابراهيم كه مبهوتشان ساخته بود پاسخى جز آنچه بر ضررشان

بود نداشتند.

أُفٍّ لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ «اف» صوتى است كه از دلتنگى و ناراحتى اظهار كننده اش حكايت مى كند. ابراهيم وقتى از بت پرستان ناراحت شد، و ديد با اين كه حق بر ايشان ثابت شده و عذرى بر ايشان باقى نمانده بر همان عبادت بتها باقى اند از آنها اظهار تنفّر كرد. «لام» براى بيان امرى است كه مورد تنفّر واقع شده است يعنى اين تنفّر من، هم از خودتان است، و هم از چيزى كه عبادت مى كنيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 160

بالاخره وقتى هيچ پاسخى نداشتند تصميم گرفتند كه ابراهيم را با سوختن از بين ببرند. پس به جمع كردن هيزم پرداختند و كسانى هم كه بيمار بودند با پولشان سفارش مى دادند كه هيزم بخرند. آن گاه آتش هولناكى بر افروختند، چنان كه پرندگانى كه به آن فضا نزديك مى شدند و مى سوختند. ابراهيم را دست و پا بسته در منجنيق گذاشتند و او را در آتش انداختند. نقل شده است كه وقتى او را به فضا پرتاب كردند جبرئيل آمد و گفت: كمك مى خواهى؟ گفت: مى خواهم، امّا نه از تو.

جبرئيل گفت: پس از پروردگارت بخواه. گفت: علم او به حالم كافى است از سؤالم.

از امام صادق عليه السّلام روايت شده است كه حضرت ابراهيم در آن حال شروع كرد به خواندن اين دعا:

يا اللَّه يا واحد يا احد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد.

پس آتش از سوزاندن او عاجز شد و ابراهيم در حالى كه زانوهايش را به بغل گرفته و جبرئيل با او بود در ميان بوستانى سبز و خرّم به سخن

گفتن پرداختند.

قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً در اصل «ذات برد و سلام» بوده، ولى به منظور مبالغه چنين گفته شده كه گويى (به فرمان خداوند) ذات آن آتش هولناك تبديل به سرما و تندرستى شد و مراد اين است كه اى آتش سرد شود تا ابراهيم از تو سالم بماند و زيانى به او نرسد، چنان كه از ابن عباس نقل شده: اگر خداوند به آتش چنين دستور نمى داد سردى آتش وى را هلاك مى ساخت. خداوند از طبيعت آتش، گرمى و سوزندگى را گرفت و روشنايى و درخشندگى اش را باقى گذاشت. حقيقت اين است كه آتش با توجّه به تبعيّت از امر و اراده خداوند، همچون مأمورى امر مولايش را امتثال كرد.

وَ أَرادُوا بِهِ كَيْداً بت پرستان كه مى خواستند با نيرنگهايشان به او آسيب برسانند خود شكست خورده ذليل شدند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 161

[سوره الأنبياء (21): آيات 71 تا 75] ..... ص : 161

اشاره

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحِينَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إِيتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدِينَ (73) وَ لُوطاً آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كانَتْ تَعْمَلُ الْخَبائِثَ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فاسِقِينَ (74) وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (75)

ترجمه: ..... ص : 161

و ما، ابراهيم و لوط را از آن سرزمين نجات داديم و به سوى سرزمينى كه آن را براى جهانيان مبارك ساختيم برديم. (71)

و ما به ابراهيم اسحق و يعقوب را كه پسر پسر اوست، بخشيديم و همه آنها را صالح قرار داديم. (72)

و آنها را پيشوايانى قرار داديم كه مردم را به فرمان ما هدايت كنند و به سوى آنان در مورد به جا آوردن نيكيها و به پاداشتن نماز و دادن زكات، وحى كرديم و همه آنها عبادت كننده ما بودند. (73)

و به لوط، حكمت و علم شريعت داديم و او را از قريه اى كه مردمش كارهاى شنيع انجام مى دادند نجات داديم. آنها مردمى بدكار و فاسق بودند. (74)

و لوط را در رحمت خودمان داخل ساختيم، بدرستى كه او از صالحان بود. (75)

تفسير: ..... ص : 161

وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً ما ابراهيم و لوط را كه برادر زاده اش بود از شرّ نمرود و مكر او، از قريه كوثى «1» نجات داديم و آنها را به سرزمين شام كه در آن بركتها و نعمتهاى

__________________________________________________

1- كوثى نام قريه اى از عراق بوده است كه ابراهيم در آن جا متولد شده و در آن جا به آتش نمروديان

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 162

فراوان قرار داده بوديم برديم.

از بركتهاى سرزمين شام كه تمام جهانيان از آن بهره مند شده اند اين است كه بيشتر پيامبران خدا در آن جا مبعوث شدند و دين و شرايعشان همه عالم را فرا گرفت.

و بعضى گفته اند مراد اين است كه سرزمين شام سرزمين حاصلخيزى است كه درختان و ميوه هاى آن هميشه رو به افزايش است و زندگانى در آن جا، خوش و روح افزاست.

روايت شده است كه

ابراهيم در فلسطين فرود آمد و لوط در شهر مؤتفكه، و ميان اين دو شهر يك شبانه روز راه بود.

وَ وَهَبْنا لَهُ ... نافِلَةً «نافله» به معناى فرزند فرزند است (يعقوب از نوادگان ابراهيم بود) و بعضى گفته اند: ابراهيم از خداى براى خود فرزندى درخواست كرد. خدا به او اسحاق را عطا كرد و يعقوب را هم به عنوان افزايش در فضيلت به او كرامت فرمود، بدون اين كه درخواست كرده باشد. منظور از «صالحين» شايستگان براى نبوّت و رسالت مى باشد.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً و آنها را امامان و پيشوايانى قرار داديم كه در شريعت الهى مورد اقتداى مردم باشند و به دستور ما مردم را به راه راستين و دين استوار هدايت كنند.

البتّه هر كس براى پيشوايى خلق صلاحيت داشته باشد هدايت آنها نيز بر او حتمى است و از طرف خداوند به اين سمت مأمور مى باشد، و در قدم اول به هدايت خود مى پردازد تا عموم جامعه از ارشادات او بهره مند شود، و دلها با اطمينان خاطر به او اقتدا كنند. «لوطا» اين كلمه، منصوب به فعل مضمرى است كه «آتيناه» آن را تفسير مى كند. «حكما و علما» در معناى حكمت چند احتمال ذكر شده است.

__________________________________________________

انداخته شد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 163

1- هر كارى كه انجام دادنش واجب و لازم باشد.

2- رفع اختلاف و اصلاح ميان مردم.

3- بعضى هم گفته اند به معناى پيامبرى و نبوّت است.

قريه لوط كه خدا او را از آن، نجات داد «سدوم» نام داشت.

وَ أَدْخَلْناهُ فِي رَحْمَتِنا لوط را از جمله شايستگان رحمت خود قرار داديم، يا او را در بهشت داخل كرديم.

[سوره الأنبياء (21): آيات 76 تا 80] ..... ص : 163

اشاره

وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنا

لَهُ فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ (76) وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْناهُمْ أَجْمَعِينَ (77) وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ إِذْ يَحْكُمانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ (78) فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلِينَ (79) وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ (80)

ترجمه: ..... ص : 163

ياد بياور نوح عليه السّلام را وقتى كه در گذشته دعا كرد پس دعايش را مستجاب كرديم و او، و خانواده اش را از اندوه بزرگ نجات داديم. (76)

و او را يارى كرديم، از ميان گروهى كه آيات ما را دروغ شمردند، آرى آنها مردمى بد بودند، پس ما همه آنها را غرق ساختيم. (77)

و ياد بياور زمانى را كه داوود و سليمان حكم كردند

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 164

در باره كشت و ذرعى كه شبانه گوسفندان مردم در آن ريخته «1» بودند و ما شاهد حكم آنها بوديم. (78)

پس ما حكم آن را به سليمان فهمانديم، و ما به هر يك از آنها حكمت و علم آموختيم و مسخّر ساختيم براى داود كوه ها را كه با او تسبيح مى كردند و همچنين پرندگان را و ما انجام دهنده اين كارها بوديم. (79)

و به سود شما ساختن زره را به داوود آموختيم تا اين كه شما را در جنگهايتان نگهدارى كند، آيا سپاس مى داريد. (80)

تفسير: ..... ص : 164

وَ نُوحاً إِذْ نادى مِنْ قَبْلُ نوح را كه پيش از پيامبران نامبرده دعا كرد ياد بياور.

وَ نَصَرْناهُ مِنَ الْقَوْمِ و او را (در برابر آن گروه) پيروز ساختيم از نصرته فانتصر:

ياريش كردم در نتيجه پيروز شد.

مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ از طوفان و نگرانى كه از تكذيب قومش داشت.

«وَ داوُدَ وَ سُلَيْمانَ» قبل از اين دو اسم، فعل «اذكر» مقدّر است، يعنى ياد بياور اين دو پيامبر را و «اذ» بدل از دو اسم مى باشد. و «نقش» به معناى پراكنده شدن در شب است.

وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ ما شاهد حكم اين دو پيامبر بوديم. مقصود از ضمير جمع (هم) داوود و سليمان

و آن دو نفرى است كه براى رفع اختلافشان پيش آنها آمده بودند.

«فَفَهَّمْناها»: ضمير «ها» يا به حكومت بر مى گردد يا به فتوى. حضرت داوود

__________________________________________________

1- نفشت، تفسير نمونه، ج 13، ص 466، پاورقى: ماده نفش بر وزن (كفش) پراكنده شدن در شب است ... ترجمه مجمع البيان، ج 16، ص 147: نفش: راه يافتن گوسفند يا شتر در شب به مزرعه، و در ترجمه آيه چنين گفته ... كه شب هنگام به مزرعه ريخته بودند و ما اين ترجمه را برگزيديم چون در متن تفسير نيز به معناى انتشار آمده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 165

حكم كرد كه گوسفند بايد به صاحب مزرعه (يا باغ) داده شود (زيرا تمام مزرعه را درهم شكسته و از بين برده بود). حضرت سليمان در حالتى كه يازده ساله بود گفت:

اى پيامبر خدا، حكمى غير از اين براى طرفين مناسبتر است. داوود گفت: آن حكم، كدام است؟ سليمان گفت: گوسفند را به صاحب زراعت مى دهى تا (از شير و منافعش) بهره گيرد و مزرعه را هم به صاحب گوسفند مى دهى و روى آن، كار مى كند تا به حال اوّلش برگردد (آباد شود) داوود فرمود كه حكم حقيقى همين است كه تو بيان داشتى و آن را صادر كرد.

حقيقت امر اين است كه حكم هر دو پيامبر با استفاده از وحى بوده است، جز اين كه حكومت سليمان حكومت داوود را نسخ كرده بود، زيرا با توجّه به اين كه پيامبران خدا دسترسى به وحى دارند براى آنها جايز نيست كه از روى مظنّه يا اجتهاد خود حكم كنند. «وَ كُلًّا آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً» و همين آيه دليل بر

آن است كه هر دو نفرشان بر حقّ بودند.

فعل «يسبّحن» در محل حال (از جبال) و به معناى «مستحبّات» مى باشد، و جايز است كه جمله استينافيه باشد مثل اين كه كسى گفته است: كيف سخرهن (چگونه كوه ها را مسخّر ساخت) در پاسخ گفته شده: يسبّحن (خداى را تسبيح مى كنند.)

«و الطّير» اين كلمه، يا عطف بر جبال و يا مفعول معه است: كوه ها با تسبيح كردن داوود را پاسخ مى دادند و پرندگان هم در هر صبح و شب همزمان با او تسبيح مى كردند.

وَ كُنَّا فاعِلِينَ در معناى اين جمله دو احتمال داده شده است:

1- ما بر انجام دادن اين گونه افعال و معجزات قادريم اگر چه به نظر شما عجيب مى آيد.

2- ما پيوسته چنين كارهايى در باره پيامبران انجام مى دهيم.

«لبوس»: اين كلمه به معناى لباس است امّا در اين جا به معناى زره است و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 166

نخستين كسى كه زره را ساخت حضرت داوود بود به اين طريق كه فلزّ بصورت صفحات بود و آن حضرت آنها را سوراخ سوراخ كرد و بصورت حلقه هايى درآورد و از آن لباسى سبك و حفاظتى و زيبا ساخت. «لتحصنكم» اين فعل با «تا» و «ن» و «ى» هر سه، خوانده شده است:

با نون متكلم مع الغير منظور خداى عزّ و جلّ است و با «ى» غايب، منظور خود حضرت داوود يا «لبوس» است و با «ت» غايب مؤنّث منظور «صنعة» است، و مراد از «بأس» جنگ و پيكار مى باشد.

[سوره الأنبياء (21): آيات 81 تا 86] ..... ص : 166

اشاره

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ (81) وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً

دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ (82) وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ (83) فَاسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ ذِكْرى لِلْعابِدِينَ (84) وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ (85)

وَ أَدْخَلْناهُمْ فِي رَحْمَتِنا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِينَ (86)

ترجمه: ..... ص : 166

و باد تند را در اختيار سليمان گذاشتيم كه به فرمان او جارى مى شد به سوى سرزمينى كه در آن بركت قرار داديم و ما به هر چيز علم و آگاهى داريم. (81)

و از جنّيان گروهى را در اختيار او قرار داديم كه براى او غوّاصى و كارهاى ديگرى غير از اين، انجام مى دادند و ما آنها را نگهدار بوديم. (82)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 167

و ياد بياور زمانى را كه ايّوب عليه السّلام ندا كرد پروردگارش را كه مرا بيمارى و محنت رسيده و تو بخشاينده ترين بخشايندگانى. (83)

پس دعاى او را مستجاب فرموديم و آنچه از مرضها و دردها در او بود بر طرف ساختيم و خانواده و اهلش را به او باز گردانديم و با آنها همانندشان را نيز به او داديم تا از نزد ما رحمت و تذكّرى براى عبادت كنندگان باشد. (84)

و ياد بياور اسماعيل و ادريس و ذى الكفل را، همه آنها از صبر كنندگان بودند. (85)

و آنان را در رحمت خود داخل كرديم بدرستى كه ايشان از صالحان بودند. (86)

تفسير: ..... ص : 167

وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ كلمه «ريح»: عطف بر «جبال» است، يعنى باد چنان مطيع حضرت سليمان بود كه هر گاه اراده مى كرد كه تند بوزد اطاعت مى كرد و هر گاه او مى خواست نرم و ملايم بوزد هم چنان از او اطاعت مى كرد. مثل ... تَجْرِي بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ «باد را مسخّر سليمان ساختيم تا هر جا كه او بخواهد مطابق فرمانش به نرمى حركت كند» (ص/ 35) و باد به مقتضاى فرمان سليمان مى وزيد و هر معجزه او مؤيّد معجزه ديگرش بود.

وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيْ ءٍ عالِمِينَ و ما

نسبت به هر چيز آگاهيم و همه امور را به مقتضاى دانش و حكمت خود جارى مى سازيم.

وَ مِنَ الشَّياطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ بعضى از شياطين «1» را مسخّر او ساختيم تا برايش در درياها غوّاصى كنند و اشياى گرانبها در آورند.

__________________________________________________

1- آنچه در اين جا به عنوان شياطين آمده در سوره سبأ به عنوان جنّ ذكر شده (12 و 13) و مى دانيم كه شياطين هم تيره جنّ هستند و آنچه از آيات استفاده مى شود اين گروه كه مسخّر سليمان بودند افرادى باهوش و هنرمند و صنعتگر بودند. و پاره ديگر از آيات دلالت بر اين دارد كه سليمان گروهى از شياطين سركش را در بند گرفته بود: وَ آخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِي الْأَصْفادِ (ص/ 38) تفسير نمونه، ج 13.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 168

«وَ يَعْمَلُونَ»: و كارهاى ديگرى از قبيل ساختن شهرها و قصرها و اختراع صنعتهاى شگفت انجام مى دادند.

وَ كُنَّا لَهُمْ حافِظِينَ خداوند آنها را از نافرمانى و سركشى و يا اين كه بعضى از آنها در كارهايشان فساد و تباهى ببار آورند محافظت مى كرد.

وَ أَيُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّي ... معناى «ضر» به ضمّ ضرر جانى، از قبيل بيمارى و لاغرى، و به فتح: زيان در همه امور است. حضرت ايّوب در دعايش تعبير لطيفى آورده، زيرا از خودش حالتى را ذكر كرده است كه انگيزه رحمت خداست و پروردگارش را به رحمت كامله اش ياد كرده و از حاجت خودش به كنايه نام برده است.

فَكَشَفْنا ما بِهِ مِنْ ضُرٍّ پس دردها و بيماريهايش را برطرف ساختيم. حضرت ايّوب از فرزند بسيار و ثروت فراوان برخوردار بود. خداوند عزّ و جلّ او را به مرگ

اولاد و نابود شدن اموالش مبتلا ساخت و مدّت سيزده يا هفت سال و هفت ماه به بيمارى جسمانى مبتلا شد و چون خداوند (دعاى او را مستجاب كرد) رنج و ناراحتى او را برطرف ساخت و فرزندانش را زنده كرد و فرزندان (ديگرى) نظير آنها و نيز، نوادگانى از آنها به او بخشيد.

رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا براى اين عبارت دو معناى ذكر شده است:

الف: به دليل رحمتى كه نسبت به عبادت كنندگانمان داريم و با توجّه به اين كه (پيوسته) از آنان به نيكى ياد مى كنيم هرگز آنها را فراموش نخواهيم كرد.

ب: به خاطر رحمتمان نسبت به ايّوب و تذكّر به ديگر عبادت كنندگان، تا آنها هم مانند ايّوب صبر پيشه كنند و همانند او پاداش دنيا و آخرت را دريابند.

«وَ ذَا الْكِفْلِ»: الياس و بعضى گفته اند: «اليسع» و نيز گفته شده: پيغمبرى است كه بعد از سليمان بود و مانند داوود ميان مردم داورى مى كرد و هرگز براى غير خداى عزّ و جلّ خشمگين نشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 169

[سوره الأنبياء (21): آيات 87 تا 90] ..... ص : 169

اشاره

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِي الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ (88) وَ زَكَرِيَّا إِذْ نادى رَبَّهُ رَبِّ لا تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ وَهَبْنا لَهُ يَحْيى وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ (90)

ترجمه: ..... ص : 169

ياد بياور (اى پيامبر) زمانى را كه صاحب ماهى: (يونس) با حالت خشمگين از ميان قوم خود رفت. پس گمان برد كه بر او تنگ نخواهيم گرفت، پس در تاريكيها (شكم ماهى) فرياد مى زد كه خدايا، نيست خدايى جز تو، تو پاك و منزّهى، مسلّما من از ستمكاران بودم. (87)

پس ما دعاى او را مستجاب ساختيم و او را از همّ و غم نجات داديم و اين چنين مؤمنان را نجات مى دهيم. (88)

و ياد بياور زمانى را كه زكريّا پروردگار خود را ندا كرد كه پروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترين وارثانى. (89)

پس دعاى او را اجابت كرديم و يحيى را به او بخشيديم و همسر او را برايش شايسته قرار داديم و همه پيامبران مذكور به نيكيها مى شتافتند و با اميد و بيم ما را مى خواندند و براى ما خاشع و فرمانبر بودند. (90)

تفسير: ..... ص : 169

وَ ذَا النُّونِ «نون» به معناى ماهى و مقصود از همراهش يونس بن متّى است. او كه مدّت زيادى قوم خود را به خدا دعوت كرد ولى آنها نپذيرفتند و بر كفر خود باقى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 170

ماندند، از آنها دلتنگ شد و بر خلاف ميلشان از آنها جدا شد و گمان كرد كه اين عمل براى او جايز بوده، چرا كه او اين كار را به خاطر خشم در راه خدا و عزّت دادن به دين و دشمنى با كفر و اهلش انجام داده بود، در صورتى كه بهتر اين بود، صبر كند و منتظر اجازه از طرف خدا باشد و چون بدون اذن خدا از شهر و قومش دور شد، خداوند او را به زندانى

شدن در شكم ماهى مبتلا ساخت.

«مغاضبا لقومه» مقصود از به غضب در آوردن قوم اين است كه با جدا شدنش از آنها آنان را عصبانى كرد، زيرا ترسيدند كه در اين هنگام عذاب بر آنها نازل شود.

فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ معاويه از ابن عباس پرسيد: چگونه پيغمبر خدا گمان مى كند كه خدا بر او توانايى ندارد؟ ابن عباس گفت مادّه اين كلمه قدر است نه قدرت، يعنى گمان كرد كه بر او تنگ نمى گيريم. مثل: وَ مَنْ قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ، «و كسى كه روزيش بر او تنگ شود». (الطلاق/ 7) و بعضى گفته اند استفهام است و تقديرش اين است: أ فظن ان لن نقدر عليه: آيا گمان كرد كه بر او تنگ نخواهيم گرفت؟ پس همزه اش حذف شده و نيز گفته شده معنايش اين است: گمان برد قدرت ما، در باره او عملى نمى شود. «فِي الظُّلُماتِ» تاريكى شديد در دريا و در شكم ماهى.

أَنْ لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ در معناى «ان» دو وجه ذكر شده است:

1- تقديرش «بأنّه» است.

2- در تقدير «هو» بوده و به معناى «اى» تفسيريّه است.

إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ من از كسانى هستم كه از آنها ستم واقع مى شود.

«ننجى» و «ننجّى» و نجّى- با يك نون و تشديد جيم نيز خوانده شده، با توجه به اين كه هرگز نون در جيم ادغام نمى شود، قرائت اخير شايد به اين دليل باشد كه با اخفا شدن «نون» (دوّم) در «جيم» آن را در نوشتن حذف كرده باشند و چون در تلفّظ به طور مخفى وجود داشته، راوى به گمان ادغام «نون» در جيم، جيم را مشدّد ساخته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 171

«وَ

زَكَرِيَّا»: اين پيامبر بزرگ نخست از خدا مى خواهد كه وارثى به او عطا كند و او را تنها و بى فرزند نگذارد، و بعد از آن، مطلب را به خدا واگذار كرده و تسليم فرمان او شده و مى گويد: «وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوارِثِينَ»: اگر فرزندى هم به من ندادى كه وارث من باشد باكى ندارم، زيرا تو بهترين وارثى.

وَ أَصْلَحْنا لَهُ زَوْجَهُ همسرش را آماده بارورى و فرزند آوردن ساختيم پس از آن كه عقيم و نازا بود. بعضى چنين معنا كرده اند: همسرش را خوش اخلاق قرار داديم پس از آن كه بد اخلاق بود. و برخى گفته اند يعنى جوانى همسرش را به وى برگردانديم.

«إِنَّهُمْ كانُوا»: ضمير (جمع) براى پيامبران ياد شده است، يعنى آنها به دليل شتافتن به سوى كارهاى خير و سبقت جستن به طاعتها، شايسته پاسخ مثبت ما شدند.

«رَغَباً وَ رَهَباً»: با عشق به رحمت و بيم از عذاب، مثل يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَ يَرْجُوا رَحْمَةَ رَبِّهِ «از آخرت بيم دارد و اميدوار به رحمت پروردگارش مى باشد» (زمر/ 8).

وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ در برابر فرمان خداوند مطيع و رامند. مجاهد، مى گويد:

خشوع به معناى خوف دائم در قلب مى باشد.

[سوره الأنبياء (21): آيات 91 تا 97] ..... ص : 171

اشاره

وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَها فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ (91) إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ (94) وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ (95)

حَتَّى إِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96) وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَإِذا هِيَ

شاخِصَةٌ أَبْصارُ الَّذِينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنَّا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنَّا ظالِمِينَ (97)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 172

ترجمه: ..... ص : 172

ياد بياور اى رسول ما، آن زنى را كه دامن خود را حفظ كرد پس آن گاه از روحمان در او دميديم و او و پسرش را نشانه اى براى جهانيان قرار داديم. (91)

بدرستى كه اين امّت امت شماست در حالى كه امّتى يگانه است و من پروردگار شمايم پس مرا عبادت كنيد. (92)

(گروهى) در امر دين خود به تفرقه گراييدند، در صورتى كه تمام آنها به سوى ما بازگشت مى كنند. (93)

پس هر كس كارهاى شايسته انجام دهد در حالى كه با ايمان باشد، نسبت به كوشش او، ناسپاسى نخواهد شد، و ما حتما اين كوشش را ثبت مى كنيم. (94)

بر قريه اى كه اهلش را هلاك كرديم روا نيست كه در رجعت بازگشت نمايند (لا زايده است). (95)

تا وقتى كه سدّ يأجوج و مأجوج گشوده شود و ايشان از هر بلندى و پستى مى شتابند. (96)

وعده حق (قيامت) نزديك شده پس در آن هنگام چشمهاى آنان كه كافر شده اند خيره شود در حالى كه مى گويند: اى واى بر ما كه در دنيا با غفلت از اين (گرفتارى قيامت) بوديم، بلكه نسبت به خودمان ستمكار بوديم. (97)

تفسير: ..... ص : 172

أَحْصَنَتْ فَرْجَها به طور كلّى دامن خود را از حرام (و حتّى) حلال حفظ كرده بود چنان كه گفت: وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا «انسانى با من تماس نگرفته و من زناكار نبوده ام» (مريم/ 20).

فَنَفَخْنا فِيها مِنْ رُوحِنا پس به وسيله روحمان جبرئيل در مريم دميديم، زيرا

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 173

جبرئيل در گريبان لباس او دميد و آن نفخه به درون مريم رسيد، و اگر نفخ روح را به معناى احيا و زنده كردن بگيريم مثل: وَ نَفَخْتُ

فِيهِ مِنْ رُوحِي «از روح خودم در آدم دميدم» (حجر/ 29- ص/ 72) يعنى او را زنده كردم، معناى آيه اين مى شود:

روح عيسى عليه السّلام را در مريم دميديم، يعنى عيسى را در شكم مريم زنده كرديم، چنان كه فرد نى زن مى گويد: نفخت فى بيت فلان يعنى نفخت فى المزمار فى بيته: در خانه فلانى، در نى، دميدم.

وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً لِلْعالَمِينَ مريم و پسرش را نشانه اى براى جهانيان قرار داديم. دليل اين كه «آيه» را به صورت (مثنا) آيتين نياورده اين است كه حالت هر دو (مادر و فرزند) يك آيه و يك نشانه شمرده مى شوند و آن به دنيا آمدن فرزند بدون شوهر مى باشد.

إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ مقصود از «امت» «1» دين اسلام است، يعنى دين اسلام. دين شماست كه واجب است به آن معتقد باشيد و از آن منحرف نشويد و كلمه «واحدة» كه اشاره به عدم اختلاف است بر همين معنا دلالت دارد. و «أَنَا رَبُّكُمْ»: من خداى شما، معبود يكتايم، پس مرا عبادت كنيد.

وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ اصل در اين فعل «و تقطّعتم» بوده است. يعنى شما در امر دنيايتان متفرّق شديد، اما در اين جا التفات بكار رفته و از خطاب به غيبت آمده تا بفهماند كه كار آنها نزد خودشان زشت بوده و به آنها مى گويد: آيا نمى بينيد كه آنها چه گناه بزرگى در دين خدا مرتكب شدند؟ مقصود اين است كه آنها امر دينشان را در بين خود پاره پاره كردند مثل اين كه يك گروه چيزى را در ميان خود تقسيم كنند تا هر فردى از آن بهره اى ببرند و اين تشبيهى است براى اختلاف مردمى كه

در

__________________________________________________

1- امّت: هر گروهى است كه جهت مشتركى آنها را به هم پيوند دهد: دين، يا زمان يا مكان واحد، خواه به وحدت اختيارى يا غير اختيارى باشد (تفسير نمونه، ج 13، ص 497 نقل از مفردات راغب.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 174

دينشان گروه هاى گوناگونى به وجود آوردند. و در اختلاف به مرحله اى رسيدند كه هر گروه از گروه ديگر بيزارى مى جستند.

كُلٌّ إِلَيْنا راجِعُونَ و بعد (خداوند) اين گروه هاى مختلف را تهديد مى كند كه به سوى او بازگشت مى كنند و آنها را به سبب عمل كردشان مجازات مى كند.

فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ كلمه «كفران» مثلى است براى محروم ماندن از ثواب، چنان كه «شكور» در جمله اللّه شكور، مثلى است براى ثواب و پاداش دادن خداوند و معناى آيه اين است (كسى كه مؤمن باشد و كارهاى نيكو انجام دهد) خداوند كوشش وى را بى اجر نمى گذارد.

وَ إِنَّا لَهُ كاتِبُونَ ما، سعى و كوشش او را در نامه عملش ثبت و ضبط مى كنيم.

وَ حَرامٌ عَلى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها أَنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ كلمه «حرام» كنايه از ممنوعيت است مثل: قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَى الْكافِرِينَ «خداوند اين دو (آب و روزيهاى ديگر) را بر كافران حرام كرده است» (اعراف/ 50) و مقصود اين است كه خدا آن دو را از آنها منع كرده و نمى خواهد به آنها بدهد. و اين كلمه «حرم» نيز خوانده شده و معناى آيه اين است: براى اهل قريه اى كه ما تصميم بر هلاكتشان گرفته ايم، ممتنع است كه از كفر به سوى ايمان برگردند و اين امر درباره آنها تصوّر نمى شود و «لا» در فعل «لا يرجعون» زايده است. امّا زجاج تقدير آيه را چنين

مى داند: حرام على قرية اهلكناها ان يتقبّل منهم عمل لأنهم لا يرجعون: بر اهل قريه اى كه ما هلاكشان كرديم ممنوع است كه عملى از آنها پذيرفته شود زيرا آنها (از كفرشان) بر نمى گردند. و بنا بر اين تقدير «حرام» خبر براى مبتداى محذوف خواهد بود و مى توان تقدير آيه را چنين گرفت: و حرام عليها ذلك المذكور فى الآية المتقدمة من السّعى المشكور غير المكفور لأنّهم لا يرجعون عن الكفر: آنچه از كوشش در مورد قبول خدا كه در آيه قبل ذكر شد بر اهل اين آبادى حرام است، زيرا آنها از كفرشان بر نمى گردند.

«حَتَّى إِذا فُتِحَتْ»: «حتى» متعلّق به حرام و غايت براى آن است، زيرا برنگشتن

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 175

آنها هم چنان تا روز قيامت ادامه دارد و كلمه اى است كه كلام، بعد از آن آغاز مى شود، و در اين جا جمله شرطيه: اذا و ما بعدش، همان كلامى است كه بعد از «حتّى» شروع شده است.

فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ در تقدير سدّ يأجوج و مأجوج بوده و مضاف حذف شده، يعنى تا زمانى كه سدّ يأجوج و مأجوج باز شود «1». اين فعل با تشديد «فتّحت» نيز قرائت شده است.

«حدب» به معناى پراكندگى در روى زمين و ينسلون از نسلان بر وزن عسلان به معناى شتافتن است.

«فَإِذا هِيَ»: كلمه: «اذا» ظرف است و دلالت بر مفاجات مى كند. اين كلمه در جمله جزا، جانشين «فا» مى شود امّا در اين جا كه خود حرف «فا» ذكر شده يكديگر را در رسانيدن جزا به شرط كمك مى كنند و موجب تأكيد جمله مى شوند و اين جمله اگر بدون «فاء»: «اذا هى شاخصة» يا تنها

و با «فا» ذكر و گفته شود «فهى شاخصة» نيز درست است. و «هى»: ضمير مبهمى است كه آن را كلمه: «أبصار» تفسير مى كند. «يا وَيْلَنا»: متعلّق به محذوف است، يعنى: يقولون: يا ويلنا و در محلّ حال از: الَّذِينَ كَفَرُوا، مى باشد و معناى آيه اين است: و در آن هنگام چشمهاى كافران از وحشت خيره مى شود در حالى كه مى گويند: اى واى بر ما كه از اين روز غافل، بلكه ستمگر بوديم.

[سوره الأنبياء (21): آيات 98 تا 105] ..... ص : 175

اشاره

إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَها وارِدُونَ (98) لَوْ كانَ هؤُلاءِ آلِهَةً ما وَرَدُوها وَ كُلٌّ فِيها خالِدُونَ (99) لَهُمْ فِيها زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيها لا يَسْمَعُونَ (100) إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنى أُولئِكَ عَنْها مُبْعَدُونَ (101) لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ (102)

لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ هذا يَوْمُكُمُ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103) يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنا إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ (104) وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ (105)

__________________________________________________

1- تا از اين طريق در جهان پراكنده شوند كه يكى از نشانه هاى پايان جهان و مقدّمه رستاخيز است.

تفسير نمونه، ج 13، ص 503.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 176

ترجمه: ..... ص : 176

شما و آنچه غير از خدا كه عبادت مى كنيد هيزم جهنّم هستيد، و همه شما (با معبودهايتان) به دوزخ وارد مى شويد. (98)

اگر اين بتان خدا مى بودند، به دوزخ وارد نمى شدند، و حال آن كه تمامشان در دوزخ جاويد، مى باشند. (99)

براى آنها در آن جا ناله دردناكى است و در آن جا هيچ نمى شنوند. (100)

كسانى را كه قبلا ما از خود به ايشان نيكى داده ايم از جهنّم دورند. (101)

آنها صداى آتش دوزخ را نمى شنوند، و در آنچه نفسهاى آنها آرزو كند جاويدانند. (102)

اينها را ترسى كه بزرگترين ترسهاست اندوهناك نمى كند و فرشتگان به استقبالشان آيند (و مى گويند) اين همان روزى است كه وعده داده شده بوديد. (103)

اين امور در روزى است كه آسمان را درهم پيچيم مانند درهم پيچيدن طومار نوشته شده، هم چنان كه آغاز آفرينش را شروع كرديم آن

را باز گردانيم چون ما وعده كرده ايم، بر ماست كه آن را وفا كنيم و ما حتما آن را انجام دهيم. (104)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 177

و ما، در زبور پس از تورات نوشته ايم كه زمين را بندگان صالحمان به ارث مى برند. (105).

تفسير: ..... ص : 177

إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ شما خود و آنچه غير از خدا كه آن را عبادت مى كنيد، آتشگيره جهنّم هستيد.

مقصود از جمله: وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، ممكن است بتها و شياطين باشند، زيرا بت پرستان با پيروى كردن از شياطين به منزله بندگان آنها مى باشند.

فايده اين كه خداوند بت پرستان را با بتهايشان قرين ساخته و با هم ذكر كرده، آن است كه چون اميد داشتند كه نزد خدا برايشان شفاعت كنند، اين جا كه كار بر عكس شده (و با عقوبتى كه خدا براى آنها ذكر كرده) خلاف انتظارشان حاصل شده، چيزى نزد بت پرستان مبغوضتر از اين معبودهاى باطلشان نيست. حصب جهنم: يعنى آتشگيره و هيزم دوزخ.

«الْحُسْنى » (صفت تفضيلى مؤنّث) و در اين جا مقصود نيكوترين صفت است كه عبارت از سعادت و يا مژده ثواب و يا توفيق براى اطاعت (از خداوند) مى باشد.

لا يَسْمَعُونَ حَسِيسَها وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ ... «حسيس»: صدايى است كه به حسّ در مى آيد و شهوت به معناى لذّت طلبى نفسانى است: اشتهى شهوة، در پى لذّت رفت.

لا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ بعضى لا يحزنهم (از باب افعال) خوانده اند و در معناى كلمه الفزع الأكبر چند قول ذكر شده است:

الف: مقصود آخرين [دومين ] نفخه در صور است مثل آيه يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ

مَنْ فِي الْأَرْضِ ... «روزى كه در صور دميده شود، هر كس در آسمانها و زمين است به هراس در مى آيد» (نمل/ 89).

ب: حسن بصرى مى گويد: هنگامى كه به دوزخيان امر مى شود تا به آتش در آيند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 178

ج: به نظر ضحّاك مراد هنگامى است كه خلود جهنّميان در آتش اعلام مى شود.

د: موقعى است كه مرگ را به صورت قوچ كبود رنگ و زيبايى سر مى برند و صدايى بلند مى شود كه اى اهل بهشت مرگ از بين شما رفت و شما براى هميشه در بهشت باقى هستيد و اى اهل دوزخ مرگ تمام شد و براى هميشه در جهنّم باقى مى باشيد.

وَ تَتَلَقَّاهُمُ براى داخل شدن از درهاى بهشت فرشتگان با تهنيت و عرض خير مقدم آنها را استقبال مى كنند و مى گويند: هم اكنون زمان فرا رسيدن پاداشى است كه پروردگارتان به شما وعده داده بود. «يوم نطوى»: منصوب به فعل «لا يحزنهم» يا «تتلقاهم» مى باشد. «نطوى السماء» اين فعل بطور مجهول (و مؤنث غايب): تطوى السماء ... نيز خوانده شده است. در معناى «سجلّ» احتمالاتى داده شده است:

الف: صفحه نامه نگارى، يعنى هم چنان كه طومار براى نوشتن درهم پيچيده مى شود آسمان هم در نورديده مى شود، زيرا «كتاب» «1» بر وزن بناء در اصل مصدر بوده و سپس (در اين جا) بر مكتوب و نوشته شده اطلاق شده است، امّا بنا به قرائت «للكتب» (كه مشهور و جمع كتاب است) مقصود نوشته شده ها است يعنى معانى بسيارى كه در نامه نوشته مى شود.

ب: همچنين گفته اند: منظور از «سجّل» فرشته است كه وقتى نامه هاى اعمال بنى آدم به سوى او بالا مى رود آنها

را به هم مى پيچد.

ج: بعضى گفته اند نام يكى از نويسندگان پيامبر اكرم بوده است. و بنا بر اين، كتاب نام صفحه اى است كه در آن چيزهاى نوشته شده است.

كَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ اول خلق: مفعول «نعيد» است كه حذف شده و فعل «نعيده» آن را تفسير مى كند، و «ما» كافّه است، يعنى كاف را از عمل باز داشته و معناى

__________________________________________________

1- كه بسيارى از قرّاء «كطىّ السجل لكتاب» خوانده اند. مجمع البيان، ذيل همين آيه. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 179

آيه اين است: باز مى گرديم به اوّل آفرينش چنان كه آن را آغاز كرديم.

وجه شبه در اين جمله كه خداوند آفرينش دوباره را به آغاز در آن تشبيه كرده آن است كه قدرتش به تساوى شامل هر دو مرحله مى شود و معناى آفرينش نخست به وجود آوردن موجودات از نيستى مى باشد، معناى آيه اين است: همان طور كه (در آغاز آفرينش) موجودات را از نيستى به هستى آورديم دو باره نيز (در قيامت) آن حالت را بر مى گردانيم و عبارت: «اول خلق»، مثل جمله: هو اوّل رجل جاءني است، يعنى: نخستين مردى است كه پيش من آمد كه منظور «اول الرّجال» است امّا مفرد و نكرده آورده شده تا اين معنا را بفهماند كه آنها بطور تفصيل و يكى يكى آمدند.

همچنين معناى اول خلق اول الخلق است كه به معناى اول الخلائق مى باشد، زيرا، خلق، مصدر است و جمع بسته نمى شود. وجه ديگرى كه در اين جمله محتمل است اين كه «كاف» در «كما» منصوب به فعل مضمر مى باشد كه فعل «نعيده» آن را تفسير مى كند، و «ما» موصوله باشد (نه كافه) يعنى: نعيد مثل الّذى

بدأناه نعيده، و اوّل خلق يا ظرف براى بدأناه و يا حال از ضمير مى باشد كه از صله حذف شده است.

«وعدا»: مصدر تأكيدى است، زيرا فعل «نعيد» در حقيقت وعده به اعاده است. إِنَّا كُنَّا فاعِلِينَ: ما قادريم كه اين چنين كارى انجام دهيم.

وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ: در معناى «زبور» بعضى گفته اند: نامى است براى جنس كتابهايى كه بر پيامبران نازل مى شود، و «ذكر» امّ الكتاب يعنى لوح محفوظ است، و بعضى گفته اند «زبور» كتاب داوود و «ذكر» تورات است. «يرثها»:

زمين را مؤمنان به ارث مى برند، مثل: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ الآية «و ما مردمى را كه مستضعف شده بودند وارث ... قرار داديم» (اعراف/ 133). از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه اين گروه اصحاب حضرت مهدى عليه السّلام در آخر الزّمان مى باشند، و گفته شده است كه منظور از زمينى كه در اختيار صالحان قرار مى گيرد زمين بهشت است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 180

[سوره الأنبياء (21): آيات 106 تا 112] ..... ص : 180

اشاره

إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ (106) وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ (107) قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ ما تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ ما تَكْتُمُونَ (110)

وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتاعٌ إِلى حِينٍ (111) قالَ رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا الرَّحْمنُ الْمُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ (112)

ترجمه: ..... ص : 180

حتما آنچه تا كنون ذكر كرديم گروه عبادت كنندگان را كافى است. (106)

و ما، تو را (اى محمّد صلى اللَّه عليه و آله) نفرستاديم مگر رحمت و خير محض براى جهانيان. (107)

بگو مسلّم است كه به من وحى مى شود كه حتما خداى شما، خداى يكتاست. (108)

پس اگر پشت كردند بگو من همه شما را بطور مساوى آگاه ساختم و نمى دانم وعده اى كه به شما داده مى شود نزديك است يا دور. (109)

بدرستى كه خدا مى داند گفتار آشكار و نيز آنچه را كه مى پوشانيد. (110)

من نمى دانم شايد اين ماجرا براى شما آزمايش و تا مدّتى معين مايه بهره گيرى شما باشد. (111)

پيامبر اسلام عرض كرد پروردگارا به حق حكم كن، و پروردگار بسيار بخشنده ما، در برابر آنچه شما او را وصف مى كنيد، كمك و ياور ماست. (112)

تفسير: ..... ص : 180

إِنَّ فِي هذا لَبَلاغاً لِقَوْمٍ عابِدِينَ «هذا»: اشاره به خبرها و اندرزهايى است كه در اين سوره ذكر شده است «لبلاغا»: پندهاى ياد شده، براى اين كه آدمى را به مقصودش برساند، كافى است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 181

«رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ»: پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه و آله براى تمام جهانيان رحمت است زيرا از طرف خداوند آنچه را مايه سعادت آنهاست آورده و كسى كه از او پيروى نكند، هر بدى كه ببيند از خود، ديده است، زيرا خودش مايه بدبختيش را فراهم ساخته است. گفته شده: دليل اين كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله براى كافران (نيز) رحمت بوده اين است كه به واسطه او كيفر آنها به تأخير افتاد و به آنها وسيله از عذاب ريشه كن كننده (دنيا) در امان ماندند.

قُلْ إِنَّما يُوحى إِلَيَّ «انما»:

اين كلمه كه مفيد حصر است گاهى مطلبى را در انحصار شخصى قرار مى دهد مثل: انّما زيد قائم. تنها زيد است كه ايستاده است (نه كس ديگر) و گاهى شخصى را به كارى اختصاص مى دهد (بر عكس اول) مثل: انّما يقوم زيد زيد فقط مى ايستند (كار ديگرى انجام نمى دهد) و در اين آيه هر دو، جمع شده، زيرا جمله: انّما يوحى الى با (نايب) فاعلش «1»، مثل انّما يقوم زيد است، «2» و جمله: انّما الهكم اله واحد، به منزله انّما زيد قائم است «3» و اجتماع اين دو مثال در آيه دلالت بر اين دارد كه وحى بر پيامبر فقط به اين منظور است كه خداوند عزّ اسمه به وحدانيت و يگانگى اختصاص يابد (و منظور بالاصاله تنها توحيد است نه چيزهاى ديگر).

فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ اين جمله دلالت مى كند بر اين كه وحى با روش مذكور موجب مى شود كه مسلمانان يگانگى حقيقى را ويژه خداوند بدانند، و نيز ممكن است «ما» را موصوله بگيريم كه معناى آيه اين باشد: انّ الذى يوحى الى: آنچه به من وحى مى شود ...

__________________________________________________

1- چون فعل «يوحى» مجهول است، پس أَنَّما إِلهُكُمْ ... نايب فاعل است نه فاعل.

2- من تنها از راه وحى است كه مى گويم خدا يكتاست و از راه ديگرى يا از پيش خود نمى گويم.

3- يعنى فقط خداى شماست كه يكتا مى باشد نه خدايان ديگران.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 182

فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلى سَواءٍ فعل «آذنتكم» به معناى «اعلمتكم» مى باشد يعنى شما را آگاه كردم، امّا فراوان در معناى انذار و ترساندن بكار مى رود، مثل قول ابن حلزّة:

آذنتنا ببينها اسماء (اسماء ما را از ابتلاى به درويش

ترساند) «1».

معناى آيه اين است كه پيامبر به مردم مى فرمايد: پس از آن كه شما از پذيرش توحيد خداوند و تنزيه او از اضداد اعراض كرديد، من با شما، همانند كسى هستيم كه ميان او، و دشمنانش معاهده صلح داشت (امّا وقتى كه پيمان شكنى آنها را ديد) پيمان آنها را پيششان افكند، آن گاه همه آنها را از اين تهديد به طور مساوى بر حذر داشت و اين امر را بر هيچ يك از آنها پوشيده نداشت.

«ما توعدون»: آنچه شما را از آن بر حذر مى دارم كه مسلمانان بر شما پيروز خواهند شد و قيامتى خواهد بود، به طور قطع فرا مى رسد امّا خداوند متعال مرا از وقت آن آگاه نفرموده است و او خود را از آشكار و نهان شما آگاه است و او شما را بر اين (كارهايتان) مجازات خواهد كرد.

وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ من نمى دانم شايد تأخير (عذاب) براى اين است كه خداوند شما را بيازمايد كه چگونه عمل مى كنيد و شما را تا وقت فرا رسيدن عذاب از لذّات دنيا بهره مند مى سازد تا اتمام حجّتى بر شما باشد.

قالَ رَبِّ احْكُمْ بعضى قل ربّ احكم قرائت كرده اند و قرائت مشهور همان «قال» است، بنا بر اين كه جمله بعد گفتار خود پيامبر باشد.

جمله ربّ احكم: به چند وجه خوانده شده است:

الف: با كسره «باء» و همزه وصل و سكون «حاء» ب: با ضمّه «باء».

__________________________________________________

1- مصراع بعدش: رب تاو يمل منه الثواء (چه بسيار مقيمى كه مردم از اقامت او، بد حالند) كشّاف ج 3، ص 139، پاورقى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 183

ج: به صورت افعل تفضيل: ربّى أحكم.

(اگر هر دو

فعل امر باشد: قل ربّ احكم) مضمون آيه حكايت از اين مى كند كه پيامبر از طرف خداوند مأمور شده بود كه براى قومش عجله در عذاب را از خدا بخواهد، از اين رو در جنگ بدر به كيفر الهى دچار شدند.

«بالحق» معناى جمله اين است: خدايا كافران را دوست مدار و هر كيفرى كه سزاوارند به آنها برسان.

عَلى ما تَصِفُونَ و ما از پروردگارمان در برابر آنچه شما از وى گمان مى بريد استعانت مى جويم كه وضعى بر خلاف خواسته شما پيش آورده (دعاى حضرت مستجاب شد) خداوند پيامبرش را يارى كرد و دشمنانش را خوار و ذليل و آنچه را كه آنها گمان داشتند با آن پيروز شوند نابود ساخت.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 184

سوره حج ..... ص : 184

اشاره

اين سوره مكّى است غير از چند آيه و به قولى مدنى است غير از چند آيه.

عدد آياتش به نظر كوفى ها 78 و به نظر بصريها 75 آيه است. كوفيان هر يك از كلمات: «الحميم» و «الجلود» و «قوم لوط» را پايان آيه دانسته اند.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 184

در حديث ابىّ نقل شده است كه هر كس سوره حج را بخواند خداوند به او ثواب حج و عمره مى دهد به تعداد همه كسانى كه حج و عمره انجام داده اند. «1» از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه هر كس اين سوره را در هر سه روز بخواند از سال بيرون نرود، مگر اين كه به خانه خدا مشرّف شود. «2»

[سوره الحج (22): آيات 1 تا 5] ..... ص : 184

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ (1) يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِيدٌ (2) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطانٍ مَرِيدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاَّهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلى عَذابِ السَّعِيرِ (4)

يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحامِ ما نَشاءُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفَّى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَيْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (5)

__________________________________________________

1-

من قرأ سورة الحج اعطى من الأجر كحجّة حجّها او عمرة اعتمرها بعدد من حجّ او اعتمر.

2-

من قرأها فى كلّ ثلاثة ايّام لم يخرج سنته حتى يخرج الى بيت اللَّه الحرام.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 185

ترجمه: ..... ص : 185

اى مردم از پروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز، امر عظيمى است. (1)

روزى آن را مى بينيد كه مادران شيرده كودكان شيرخوارشان را فراموش مى كنند، و هر بار دارى، بار خود را بر زمين مى نهد، و مردم را مست مى بينى، در حالى كه مست نيستند، امّا كيفر الهى سخت است. (2)

برخى از مردم بدون هيچ علم و دانشى، به مجادله در باره خدا مى پردازند و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند. (3)

بر شيطان مقرر شده است

كه هر كس او را دوست بدارد و به طور مسلّم وى گمراهش مى سازد، و به آتش سوزان راهنمايى اش مى كند. (4)

اى مردم اگر در رستاخيز شكّ داريد (بدانيد) كه ما شما را از خاك آفريديم و بعد، از نطفه و سپس، از خون بسته شده و بعد از آن از،

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 186

چيزى شبيه گوشت جويده شده كه بعضى داراى شكل و بعضى بدون شكل است تا اين كه براى شما بيان كنيم (كه ما به هر كارى قادريم) و جنين هايى را كه بخواهيم تا مدّتى معيّن در رحم مادران قرار مى دهيم و سپس آنها را به صورت كودك بيرون مى آوريم هدف اين است كه به بلوغ و رشد برسيد. در اين ميان بعضى از شما مى ميرند و برخى آن قدر زندگى مى كنند كه به بدترين مرحله عمر و پيرى مى رسند بطورى كه هيچ چيز از علم خود را بخاطر ندارند، و زمين را خشك و مرده مى بينند، پس هر گاه كه باران را بر آن فرو فرستيم به حركت در مى آيد و نموّ مى كند و انواع گياهان زيبا را مى روياند. (5)

تفسير: ..... ص : 186

إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْ ءٌ عَظِيمٌ «زلزله» و «زلزال» به معناى تكان دادن شديد و ريشه كن ساختن و دو چندان شدن لغزش اشياء از مكانها و قرارگاههايشان است.

كلمه «زلزلة» يا به فاعل خود اضافه شده و تقديرش اين است: ان الساعة تزلزل الأشياء: ساعت (قيامت) اشيا را به تكان در مى آورد، و يا به مفعول فيه اضافه شده و آن هم بنا بر توسعه در ظرف جارى مجراى مفعول به شده مثل بل مكر اللّيل و النهار «بلكه فريب شب و

روز (روزگار) بود» (سبا/ 32). در اين آيه «مكر» به ليل و نهار كه ظرف آن است اضافه شده، و همچنين در آيه فوق خداوند، نخست ياد قيامت و توصيف آن را به ترسناكترين صفتها، علت براى وجوب تقوا بر مردم قرار داده تا آن را با خردهايشان به تصوّر در آورند و توشه مناسبى براى آن روز آماده كنند.

روايت شده است كه دو آيه اول سوره شبى در جنگ بنى المصطلق بر پيامبر اكرم نازل شد و آن گاه كه آنها را براى مردم قرائت كرد آن قدر گريستند كه تا آن شب چنان سابقه نداشت و چون صبح شد هنگامى كه از اسبها پياده شدند خيمه اى زدند و غذايى طبخ نكردند و پيوسته در حال گريه و تفكّر بودند.

يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ

«يوم» منصوب است به فعل: «تذهل»، و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 187

ضمير «هاء» مال زلزله است. تذهل از مصدر «ذهول» يعنى سراسيمه از چيزى غافل شدن. «مرضعه»: زنى است كه پستانش را به دهان كودك گذارده و «مرضع» بدون «ها» زنى است كه شأنش اين است (اگر چه الآن مشغول نيست) معناى آيه اين است كه ترس و وحشت زلزله روز قيامت به طورى است كه وقتى زن را كه پستان در دهان بچه اش دارد، ناگهان فرا بگيرد از شدّت هول و هراس پستانش را از دهان وى بيرون مى آورد.

«عمّا ارضعت»: از شير دادن (ما، مصدريه)، يا از بچه اى كه شير داده است (ما، موصوله)، از حسن نقل شده است كه در روز قيامت، زن شير ده، بچه اش را از شير مى گيرد و حال آن كه وقت از شير گرفتنش نرسيده

است، و زن باردار وضع حمل مى كند پيش از آن كه حملش كامل شده باشد.

وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى وَ ما هُمْ بِسُكارى

اين كلمه بر وزن كسالى مى باشد، و «سكرى» و «بسكرى» نظير «عطشى» در مؤنث عطشان نيز خوانده شده است.

معناى آيه اين است كه: مردم را از شدّت ناراحتى مست مى بينى، در حالى كه مست شراب نيستند امّا كيفر الهى عقلهاى آنها را از بين برده است.

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ بعضى از مردم بدون علم در باره خدا مجادله مى كنند.

گفته اند: آن كسى كه بدون علم در باره خدا بحث و مجادله مى كرد نضر بن حارث بود كه منكر حشر و نشر و قيامت بود و مى گفت: قرآن افسانه هاى پيشينيان است (حقيقتى ندارد) و فرشتگان دختران خدايند.

بعضى گفته اند: مراد شخص خاصّى نيست بلكه شامل تمام كسانى است كه در باره صفات و افعالى كه بر خدا جايز است و يا در صفات و افعالى كه بر او جايز نيست، به جدل مى پردازند و به علم و برهان مراجعه نمى كنند، و در اين امر از هر شيطان سركش و فرو رفته در گمراهى پيروى مى كنند و او نيز ايشان را از راه راست

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 188

منحرف و به گمراهى دعوت مى كند، و با اين وصف، از حال شيطان معلوم است كه هر كس او را دوست خود بگيرد نتيجه دوستى او انحراف از مسير بهشت و كشيده شدن بسوى آتش دوزخ است.

كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلَّاهُ ضمير (عليه) به شيطان بر مى گردد «1» و در عبارت، تشبيه به كار رفته گويى بر شيطان مقرّر شده است كه دوست خود

را گمراه سازد زيرا اين امر از حالت او (كه زياد وسوسه مى كند) معلوم است. و همزه در دو كلمه «أنّه» و «فأنّه» با فتحه و كسره خوانده شده است امّا فتحه به اين جهت كه دومى عطف بر اوّلى است كه نايب فاعل «كتب» مى باشد ولى اگر «من» را شرطيه بدانيم بهتر است كه «فا» و ما بعدش را در محل جواب قرار دهيم و اگر آن را (موصوله) و به معناى «الذى» بگيريم تا فعل صله آن باشد، در اين صورت «فانّه» در محل خبر براى مبتداست و تمام جمله در محل خبر براى «انّ» اولى خواهد بود. امّا به كسر همزه، ابتداى كلام مى شود و نوشته شده را چنان كه هست حكايت مى كند، «2» يعنى گويى كه بر او اين جمله نوشته شده است چنان كه بگويى: كتبت: إنّ اللَّه على كل شى ء قدير (اين جمله را كه خدا بر هر چيزى قادر است) نوشتم. و مى توان گفت: فعل «قيل» در تقدير است و يا اين كه فعل «كتب» به معناى قول مى باشد.

إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ اگر در باره حشر و قيامت شك داريد، بدانيد كه آنچه شكّ شما را از بين مى برد آن است كه به آغاز آفرينشتان بينديشيد.

«العلقة» قطعه اى از خون بسته «المضغه»: پاره گوشتى كوچك به اندازه يك لقمه «المخلقه»: آنچه با شكلى درست و بى عيب و نقص صورتگرى شده باشد. وقتى كه

__________________________________________________

1- در مرجع ضمير (عليه) بعضى گفته اند شيطان و بعضى گفته اند: پيروان شيطان است كه از جمله و من الناس ... استفاده مى شود ولى ظاهر، اول است. بخصوص كه ضمير نزديك به آن (من تولّاه)

نيز به شيطان بر مى گردد. تفسير نمونه، ج 14، پاورقى ص 15.

2- به عبارت ديگر نقل قول مستقيم است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 189

گفته مى شود: خلّق السّواك: يعنى چوب مسواك را راست و درست و بى عيب ساخت. مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ: گويى حق تعالى بعضى گوشتها را به صورتى كامل و بى عيب در مى آورد و برخى را بر عكس آن و از اين جهت انسانها در آفرينش و چهره ها و تام الخلقه و ناقص الخلقه بودن متفاوتند.

«لِنُبَيِّنَ»: تا با اين آفرينش تدريجى قدرت و حكمت خود را براى مردم آشكار كنيم و هر كس بتواند بشر را در اوّل از خاك و سپس از نطفه بيافريند، و قدرت داشته باشد كه نطفه را علقه را مضغه قرار دهد و بر آن استخوان بروياند، مى تواند پس از مردن او را به حالت نخست بر گرداند.

«و نقرّ»: و آن را در شكم مادران تا وقتى كه مصلحت بدانيم نگه مى داريم. اجل مسمّى به معناى وقت وضع حمل است و آنچه را نخواهيم كه در رحم بماند، آن را سقط مى كنيم.

«طفلا»: مفرد آوردن اين كلمه به اين جهت است كه دلالت بر جنس كند، يا به اين معناست كه سپس هر كدام از شما را به صورت طفل خارج مى كنيم. «ثمّ لتبلغوا اشدّكم»: تا به حدّ رشد رسيد و عقل شما كامل شود و صورت ظاهرى و قدرت بدنى و امتياز ميان خوب و بد در ذهن شما پيدا شود.

«اشدّ»: از جمعهايى است كه مفرد ندارد، گويا بلوغ شدّتى است در اشياء (و جهات) متعدد. و از اين جهت با بناى جمع آورده است. «أَرْذَلِ الْعُمُرِ»: پيرى و

نادانى تا آن جا كه برمى گردد و به حالت اوّلى و كودكى.

لِكَيْلا يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً (آدمى كه پير مى شود) بسيار فراموشكار شود بحدّى كه اگر مطلبى را ياد گيرد همان ساعت فراموش كند و حتى چيزهايى را كه از قبل هم به ياد داشته فراموش مى كند.

وَ تَرَى الْأَرْضَ هامِدَةً زمين را خشك و بى گياه مى بينى، اين دليل ديگرى است (از جهان طبيعت) براى امكان وقوع قيامت، و چون دليلى روشن و محسوس است،

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 190

خداوند در كتاب خود كرارا از آن ياد كرده است.

اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ (و آن گاه كه باران بفرستيم) زمين با رويش گياهان نشاط و حيات و تحرّك مى گيرد و به منظور پيدايش گياه زمين بالا مى آيد.

وَ أَنْبَتَتْ: و از هر جنس گياه زيبا و خوش منظرى كه بيننده را مسرور سازد مى روياند.

[سوره الحج (22): آيات 6 تا 10] ..... ص : 190

اشاره

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ الْمَوْتى وَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (6) وَ أَنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ لا رَيْبَ فِيها وَ أَنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ (7) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (8) ثانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُ فِي الدُّنْيا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَذابَ الْحَرِيقِ (9) ذلِكَ بِما قَدَّمَتْ يَداكَ وَ أَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ (10)

ترجمه: ..... ص : 190

اين به خاطر آن است كه بدانيد: خداوند حق است، و او مردگان را زنده مى كند و بر هر چيزى تواناست. (6)

و اين كه در وقوع رستاخيز شكّى نيست و اين كه خداوند تمام آنان را كه در قبرها آرميده اند زنده مى كند. (7)

گروهى از مردم در باره خدا به مجادله بر مى خيزند، بدون هيچ دانش و هدايت و كتاب و روشنگرى. (8)

آنها با تكبّر و بى اعتنايى (به حق) مى خواهند مردم را از راه خدا منحرف كنند، براى آنان در دنيا رسوايى است و ما در قيامت كيفرى سوزنده به ايشان مى چشانيم. (9)

(و به او مى گوييم) اين است نتيجه آنچه دستهايت از پيش برايت فرستاده و خداوند هرگز به بندگانش ستم نمى كند. (10)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 191

تفسير: ..... ص : 191

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ آنچه از دگرگونيهاى آفرينش و احياى زمين كه ذكر كرديم و شگفتيهاى علم و حكمت كه در آن وجود دارد، همه به اين دليل تحقّق يافته كه خداوند متعال وجودى حقيقى و ثابت است و او بر زنده كردن و مردگان و هر چه قدرت بر آن تعلّق مى گيرد تواناست و او حكيمى است كه خلف وعده نمى كند و چون از جمله وعده هاى او، زنده كردن مردگان است، بناچار به آن نيز وفا مى كند.

«بِغَيْرِ عِلْمٍ» (اين گروه نيز در باره خدا مجادله مى كنند) بدون هيچ آگاهى روشنى.

«وَ لا هُدىً» بدون هيچ حجت و دليلى كه او را به علم و معرفت، راهنمايى كند و منظور از «كِتابٍ مُنِيرٍ» وحى است. «1»

«ثانِيَ عِطْفِهِ» يعنى از روى تكبّر و خود بزرگ بينى، زيراخم كردن پهلو، كنايه از عجب و تكبّر است، مثل: تصعير الخدّ (رو برگرداندن

از روى تكبّر).

لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ به منظور اين كه مردم را از راه خدا منحرف سازد و چون نتيجه و عاقبت مجادله بدون علم، ضلالت و گمراهى است، خداوند آن را به منزله غرض و هدف قرار داده است.

[سوره الحج (22): آيات 11 تا 16] ..... ص : 191

اشاره

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِينُ (11) يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَضُرُّهُ وَ ما لا يَنْفَعُهُ ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ (12) يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ الْمَوْلى وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ (13) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يُرِيدُ (14) مَنْ كانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللَّهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ (15)

وَ كَذلِكَ أَنْزَلْناهُ آياتٍ بَيِّناتٍ وَ أَنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ (16)

__________________________________________________

1- تكرار اين آيه به اين سبب است كه آيه شماره سه ناظر به حال پيروان گمراه و بى خبر است، و اين آيه ناظر به رهبران آنهاست به دليل: «ليضلّ عن سبيل اللَّه».

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 192

ترجمه: ..... ص : 192

و از ميان مردم كسى پيدا مى شود كه خدا را، تنها با، زبان مى پرستد، پس اگر به او نفع و خيرى برسد، مطمئن و آرام مى شود و اگر ناراحتى ببيند از دين رو بر مى گرداند، او در دنيا و آخرت زيان مى بيند و اين زيانى است كه آشكار. (11)

او جز خدا كسى را مى خواند كه زيان و سودى ندارد و اين گمراهى بسيار عميقى است. (12)

او كسى را مى خواند كه زيانش از سودش نزديكتر است، چه بد مولى و ياورى و چه بد مونس و معاشرى است. (13)

خداوند كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، در باغهايى از بهشت وارد مى كند كه نهرها از

زير درختانش جارى است، بدرستى كه خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد. (14)

هر كس گمان كند كه خداوند هرگز پيامبرش را در دنيا و آخرت يارى نمى كند، بايد ريسمانى به سقف خانه خود بياويزد و خود را از آن آويزان كند و نفس خود را قطع نمايد، و نگاه كند كه آيا اين كار خشم او را فرو مى نشاند؟ (15)

اين گونه ما قرآن را به صورت آياتى روشن فرو فرستاديم و بطور يقين خداوند هر كس را كه بخواهد يارى مى كند. (16)

تفسير: ..... ص : 192

وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ بعضى از مردم، در كناره دين قرار دارند نه در

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 193

متن و عمق آن و اين تعبير در قرآن تشبيهى است براى اين گونه مردمان كه در دين خود، داراى اضطراب خاطرند و حالت اطمينان و آرامش ندارند مثل كسى كه در كناره لشكر قرار مى گيرد پس اگر احساس پيروزى و غنيمت كند مطمئن مى شود و ثابت مى ماند و در غير اين صورت (كه احساس شكست كند از صحنه) مى گريزد.

خَسِرَ الدُّنْيا وَ الْآخِرَةَ «خاسر» نيز خوانده شده، جمله حال و در محلّ نصب است.

ذلِكَ هُوَ الضَّلالُ الْبَعِيدُ اين عبارت استعاره از گمراهى كسى است كه در بيابانى پهناور گم شده و بسيار از مقصد خود دور افتاده باشد. و خداوند اين شخص كافر را به اين دليل نادان شمرده است كه جسم بى جانى را عبادت مى كند كه مالك هيچ سود و زيانى نيست، و حال آنكه وقتى از آن طلب شفاعت مى كند معتقد است كه برايش نفعى دارد.

يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ و آن گاه اين كافر در روز

قيامت كه مى بيند به خاطر پرستش بتها داخل آتش مى شود و آرزوى شفاعتى كه از آنها مى داشت برايش ميسّر نيست، با دعا و فرياد مى گويد: لمن ضره اقرب من نفعه لبئس المولى و لبئس العشير: آن كه زيانش از سودش نزديكتر است، دوست بد و ياور بدى است.

وجه ديگر، اين است كه فعل «يدعو» در اين آيه تكرار آن در آيه قبل باشد و گويى گفته شده: يدعو يدعوا من دون اللَّه ما لا يضرّه و ما لا ينفعه. و بعد چنين گفته:

لمن ضره بكونه معبودا اقرب من نفعه بكونه شفيعا لبئس المولى: كسى كه زيان پرستيدنش از سود شفاعتش نزديكتر باشد، بد مولايى است، «مولا» به معناى ياور و عشير يعنى همراه و صاحب، مثل فَبِئْسَ الْقَرِينُ «پس بد همراهى است» (زخرف/ 38) مَنْ كانَ يَظُنُّ هر كس از حسودان و دشمنان رسول خدا كه طمع در شكست آن حضرت دارد و گمان مى كند كه خداوند پيامبرش را يارى نمى كند و از اين كه به

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 194

مطلوب خود نمى رسد خشمگين و غضبناك است.

فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّماءِ پس تلاش كند تا آنچه را موجب خشمش شده از بين ببرد و به اين منظور، كار كسى را انجام دهد كه خشمش طغيان كرده تا آن جا كه ريسمانى به سقف خانه اش بسته و خود را حلق آويز كند.

ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ما يَغِيظُ پس ببيند كه آيا نيرنگى كه بكار برده مى تواند نصرت خداوند را كه موجب خشمش بوده، از بين ببرد يا نه؟ در اين آيه خداوند از اختناق و خفگى تعبير به قطع كرده زيرا كسى كه خود را

حلق آويز مى كند، نفس خود را با مسدود ساختن راه آن، قطع مى كند و به همين اعتبار به حالتى كه نفس از ضعف و ناتوانى به شمار افتد «قطع» مى گويند و خداوند اين عمل را كيد و مكر ناميده به اين دليل كه وى اين كار را به عنوان يك حيله و تنها راه چاره انجام داده است يا اين كه خداوند اين مطلب را بر سبيل استهزاء فرموده زيرا اين شخص با اين كارش نتوانسته به هدف خود برسد بلكه حيله اش دامنگير خودش شده است.

خلاصه اين كه هيچ كارى از دست او بر نياميده جز همين كار كه آن هم خشم و غضب او را از بين نمى برد. و بعضى گفته اند معناى آيه اين است: اگر مى خواهد ناراحتى خود را چاره كند ريسمانى به آسمانى كه بر او سايه افكنده ببندد و بالا رود تا وحى را كه بر پيامبر نازل مى شود قطع كند (يا اين كه آسمان بر سر او فرود آيد).

«و ليقطع»: با كسر و سكون «لام» هر دو خوانده شده است، گر چه اصل آن، كسره است، امّا در صورتى كه قبل از آن «فاء» يا «واو» باشد سكون آن نيز جايز است، چون اين حروف به تنهايى به كار نمى روند (بلكه بايد بر سر كلمه اى در آيند) و هر كدام مانند حرفى از خود كلمه مى باشند، مثل: فخذ و عضد (كه به سكون حرف دوم نيز براى تخفيف خوانده مى شوند) و امّا در «ثمّ» حرف ميم تشبيه به دو حرف «فاء»

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 195

و «واو» شده است «1» مثل جمله «اراك منتصبا» (كه براى تخفيف به سكون صاد

خوانده شده است). «2»

وَ كَذلِكَ اين چنين تمام قرآن را به صورت آيات روشن فرو فرستاديم و همچنين خداوند به وسيله آن، كسانى را كه مى داند ايمان مى آورند هدايت مى كند، يا كسانى را كه ايمان آورده اند ثابت قدم مى دارد و بر هدايتشان مى افزايد.

[سوره الحج (22): آيات 17 تا 18] ..... ص : 195

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الْمَجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ شَهِيدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ الدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ يَفْعَلُ ما يَشاءُ (18)

ترجمه: ..... ص : 195

آنها كه ايمان آورده اند و كسانى كه يهودى اند و همچنين صابئيان و نيز نصارا و مجوس و آنانى كه مشرك شده اند خداوند در روز قيامت ميانشان داورى مى كند و حق را از باطل جدا مى كند. آرى خداوند بر هر چيز شاهد و گواه است. (17)

آيا نديده اى كه براى خداوند سجده مى كنند كسانى كه در آسمانها و زمين اند، و نيز

__________________________________________________

1- سكون «لام» در «ثُمَّ لْيَقْطَعْ» از باب تشبيه «ثم» به «واو» و «فاء» است زيرا اين هم مثل آنها از حروف عطف است. املاء ما منّ به الرحمن، ج 2، ص 141.

2- خلاصه از تصحيح استاد گرجى، پاورقى ص 40، ج 3.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 196

خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درختان و جنبندگان و بسيارى از مردم، ولى بسيارى كه ابا دارند فرمان عذاب در باره آنها حتمى است و هر كس را كه خدا خوار سازد كسى او را گرامى نخواهد داشت آرى خداوند آنچه را بخواهد انجام مى دهد. (18)

تفسير: ..... ص : 196

إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ .... در اين آيه بر هر دو جزء جمله حرف «ان» داخل شده:

(مبتدا: إِنَّ الَّذِينَ، و جمله خبر: إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ) تا تأكيد بيشترى را برساند، مثل شعر جرير:

ان الخليفة ان اللَّه سربله سربال ملك به ترجى الخواتيم:

(بدرستى و راستى خداوند به خليفه جامه رياستى پوشانده است كه عواقب نيك از آن اميد برده مى شود).

«يفصل»: فصل به معناى تشخيص دادن ميان اهل حقيقت و اهل باطل، يا به معناى داورى ميان آنهاست.

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يَسْجُدُ در اين آيه خداوند اطاعت اين اشيا (خورشيد و ماه و ستارگان و ...) را از فرمان او در

كارهايى كه خود در آنها پديد آورده و آنان را در تسخير خود قرار داده، از باب تشبيه به كارهايى كه فرد مكلّف انجام مى دهد، سجده ناميده است، زيرا هر گونه خضوع در درجه پايين تر از سجده قرار دارد.

وَ كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ و بسيارى از انسانها سجده مى كنند، سجده اطاعت و عبادت و بعضى گفته اند: يعنى بسيارى از مردم آن گاه كه او را به يگانگى مى ستايند و اطاعتش مى كنند مستحق اجر و پاداش اند.

وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذابُ و بسيارى مستحقّ كيفرند، چون او را سجده نكرده و به يكتايى نستوده اند.

وَ مَنْ يُهِنِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ و آن كسى را كه خدا خوار كند و شقاوت و بدبختى ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 197

را برايش مقرّر دارد، و او را داخل آتش جهنّم سازد، برايش گرامى دارنده اى وجود ندارد. آرى خداوند آنچه را بخواهد از اكرام يا اهانت (نسبت به اهلش) انجام مى دهد.

[سوره الحج (22): آيات 19 تا 24] ..... ص : 197

اشاره

هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ الْحَمِيمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ ما فِي بُطُونِهِمْ وَ الْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (21) كُلَّما أَرادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيها وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ (22) إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ يُحَلَّوْنَ فِيها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِيها حَرِيرٌ (23)

وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى صِراطِ الْحَمِيدِ (24)

ترجمه: ..... ص : 197

اينها دو گروه اند كه در باره پروردگارشان به مخاصمه و جدال پرداختند، پس كسانى كه كفر ورزيدند، لباسهايى كه از آتش بر ايشان بريده مى شود و مايعى سوزان و جوشان بر سر آنان فرو مى ريزد. (19)

كه درون و برونشان را آب مى كند. (20)

و براى آنها گرزهايى از آهن است. (21)

هر چه بخواهند از غم و اندوههاى دوزخ خارج شوند آنها را به آن باز مى گردانند (و گفته مى شود) بچشيد عذاب سوزان را. (22)

خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و كارهاى نيكو به جا آورده اند در باغهايى از بهشت وارد مى سازد كه از زير درختانش نهرها جارى است و با دستبندهايى از طلا و مرواريد زينت مى شوندو لباسهايشان در آن جا از حرير است. (23)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 198

و آنها به سوى سخنان پاكيزه هدايت و به راه ستوده راهنمايى مى شوند. (24)

تفسير: ..... ص : 198

هذانِ خَصْمانِ اخْتَصَمُوا اينها دو گروه يا دو جمعيّتند كه با هم در باره دين و صفات پروردگارشان به مخاصمه پرداخته اند. «خصم» مصدر است و در اين جا صفت به كار رفته، پس مفرد و جمع آن يكسان است.

«هذان» كه مثنّاست به اعتبار لفظ و «اختصموا» كه جمع است به اعتبار معناى آن مى باشد مانند: وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ حَتَّى إِذا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِكَ: «1» «از مردم كسانى اند كه گوش به حرف تو مى دهند تا وقتى كه از نزد تو خارج شوند».

(محمّد صلى اللَّه عليه و آله/ 16) و اگر به جاى «هذان» «هؤلاء» و يا به جاى «اختصموا» «اختصما» مى گفت باز هم درست بود.

برخى از مفسّران معتقدند كه اين آيه در باره شش نفر از مؤمنان و كافرانى نازل شده

است كه در جنگ بدر روبروى هم به مبارزه پرداختند كه عبارتند از:

1- حمزة بن عبد المطّلب كه با عتبة بن ربيعه جنگيد و او را كشت.

2- على عليه السّلام كه وليد بن عتبه را به قتل رساند.

3- عبيدة بن الحارث پسر عبد المطّلب كه هماوردش شيبة بن ربيعه بود.

فَالَّذِينَ كَفَرُوا از اين جا خداوند گروه هاى متخاصم را از هم جدا كرده و مجازات آنها را بيان مى دارد چنان كه قبلا در آيه 17 فرموده: «إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ.

قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيابٌ مِنْ نارٍ از پاره هاى آتش لباسهايى كوتاه بر اندام آنها پوشيده مى شود، چنان كه گويى خداوند لباسهاى آتشين را به اندازه بدنهاى آنها تهيّه فرموده

__________________________________________________

1- يستمع مفرد است به اعتبار لفظ «من» و خرجوا جمع است به اعتبار معناى آن.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 199

است همان طور كه لباسهاى (معمولى) به اندازه اشخاص بريده مى شود. و به همين معناست: سَرابِيلُهُمْ مِنْ قَطِرانٍ «جامه هاى آنها را از آتش است» (ابراهيم/ 49).

«حميم»: آب داغ: ابن عبّاس مى گويد: اگر قطره اى از آن بر تمام كوه هاى دنيا بيفتد همه را ذوب مى كند.

«يصهر»: با آن آب داغ روده ها و آنچه در داخل شكم دارند مانند پوستها و ظاهر بدنشان، ذوب مى شود.

«مقامع»: تازيانه ها.

كُلَّما أَرادُوا هر گاه سعى مى كنند كه از شدّت اندوه از دوزخ خارج شوند و خارج مى شوند، باز به آن، برگشت داده مى شوند. حسن بصرى مى گويد: آتش جهنّم با شعله هاى خود چنان بر بدنهاى آنها مى زند كه آنها را به آسمان بلند مى كند و در همان بالا چنان با تازيانه هاى آتشين بر آنها زده مى شود كه در فاصله هفتاد سال به ته جهنّم مى افتند و به

ايشان گفته مى شود: ذُوقُوا عَذابَ الْحَرِيقِ: بچشيد عذابى سخت را كه از آتش پراكنده و بسيار سوزنده تشكيل شده است.

و لؤلؤءا به نصب قرائت شده كه مفعول (دوم) براى فعل محذوف است يعنى و يؤتون لؤلؤا.

«وَ هُدُوا»: اهل بهشت را خداوند هدايت كرده تا بگويند: سپاس خدايى را كه وعده اش را در باره ما درست فرمود و ما را به سوى بهشت هدايت كرد.

«الحميد»: منظور خداست كه بواسطه نعمتهايش نسبت به بندگان شايان ستايش و حمد مى باشد. «اساور» جمع «اسوار» كه خود به سه طريق خوانده مى شود: اسوار، سوار و سوار.

[سوره الحج (22): آيات 25 تا 30] ..... ص : 199

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ الَّذِي جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ سَواءً الْعاكِفُ فِيهِ وَ الْبادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ (25) وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَ الْقائِمِينَ وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجالاً وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ فِي أَيَّامٍ مَعْلُوماتٍ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْبائِسَ الْفَقِيرَ (28) ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ (29)

ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُماتِ اللَّهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعامُ إِلاَّ ما يُتْلى عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ (30)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 200

ترجمه: ..... ص : 200

كسانى كه كافر شدند و مردم را از راه خدا و مسجد الحرام باز مى دارند، مسجدى كه آن را براى همه مردم يكسان قرار داديم، اعمّ از آنها كه در آن جا زندگى مى كنند، و يا از نقاط دور وارد مى شوند. و هر كس بخواهد در اين سر زمين، از طريق حقّ منحرف شود و دست به ستم بزند، ما از عذاب دردناك به او، مى چشانيم. (25)

به خاطر آور زمانى را كه محلّ خانه كعبه را براى ابراهيم عليه السّلام آماده ساختيم (و به او گفتيم): چيزى را شريك من قرار مده و خانه ام را براى طواف كنندگان و قيام كنندگان و ركوع كنندگان و سجده كنندگان از هر آلودگى پاك ساز. (26)

و در ميان مردم اعلان حجّ كن تا پياده

و سواره بر مركبهاى لاغر از راههاى دور، به خانه خدا بيايند. (27)

تا شاهد منافع گوناگون

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 201

خود بوده و نام خدا را در روزهاى مخصوصى به هنگام ذبح چهار پايانى كه خدا به آنها، روزى داده است ببرند، پس از گوشت آنها بخوريد و بينواى فقير را نيز اطعام كنيد. (28)

بعد از آن، بايد آلودگيها را از خود بر طرف كنند و به نذرهاى خود وفا نمايند و بر گرد آن خانه قديم، طواف كنند. (29)

اعمال حج اين بود، و هر كس حرمت حرامهاى خدا را بزرگ دارد، نزد پروردگارش براى او بهتر است، و تمام چهار پايان براى شما حلال شدند، بجز آنچه بر شما [حرمت آن ] خوانده مى شود، پس از پليديها كه بتهايند و از گفتار دروغ دورى كنيد. (30)

تفسير: ..... ص : 201

وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ و (كسانى كه كافر شدند) پيوسته مردم را از راه خدا باز مى دارند.

جَعَلْناهُ لِلنَّاسِ براى هر فرد از افرادى، كه اسم مردم بر او صدق كند، بدون فرق ميان آن كه در محلّ خانه كعبه ساكن است يا از بيابانهاى دور مى آيد، آشنا باشد يا بيگانه همه [در استفاده از زمين و خانه هاى آن ] يكسان هستند.

«سواء»: اين كلمه با نصب و رفع (هر دو) خوانده شده است:

نصب به اين جهت است كه مفعول دوم «جَعَلْناهُ» است، يعنى جعلنا مستويا العاكف فيه و الباد «1» امّا رفع، بنا بر اين است كه جمله: سواء العاكف فيه و الباد مفعول ثانى و در محل نصب باشد و اين آيه دلالت مى كند بر اين كه خريد و فرو خانه هاى مكّه جايز نيست و منظور از مسجد

الحرام تنها خانه نيست بلكه شامل تمام مسجد و حرم است چنان كه در سوره اسراى مى فرمايد: خداوند در شب بنده اش را از مسجد الحرام حركت داد با اين كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در ميان خانه كعبه نبود.

__________________________________________________

1- سواء خبر مقدم يعنى العاكف فيه و البادى سواء. مجمع البيان، ج 7، ص 79، الحجّة.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 202

وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذابٍ أَلِيمٍ «إلحاد» به معناى خروج از حدّ اعتدال و ميانه روى است و دو كلمه «بالحاد» و «بظلم» حال مترادف هستند و مفعول فعل «يرد» ذكر نشده تا هر مطلب و مرادى را شامل شود و گويى چنين گفته است: و من يرد فيه مراد امّا، هر كس هر اراده اى كند كه ظالمانه باشد و از حدّ اعتدال و ميانه روى بيرون رود او را عذابى دردناك خواهيم چشانيد و منظور اين است كه هر كسى در آن مكان مقدّس حضور پيدا كند بر او واجب است كه در تمام كارهاى مهم خود، راه نيكى و عدالت را پيشه كند. خبر «ان» كه در اول آيه آمده محذوف است و جواب شرط بر آن دلالت مى كند، و تقدير آيه اين است: انّ الذين كفروا و يصدون عن سبيل اللَّه و المسجد الحرام نذيقهم من عذاب اليم و كل من ارتكب فيه ذنبا فهو كذلك: «كسانى كه كافر شده و مردم را از راه خدا و مسجد الحرام مانع مى شوند، از عذاب دردناك به آنها مى چشانيم و هر كس در آن جا گناهى مرتكب شود همين طور است.»

وَ إِذْ بَوَّأْنا لِإِبْراهِيمَ مَكانَ الْبَيْتِ به ياد بياور

هنگامى را كه جايگاه خانه كعبه را براى ابراهيم محلّ رفت و آمد قرار داديم تا براى آباد ساختن و عبادت كردن به آنجا مراجعت كند.

أَنْ لا تُشْرِكْ بِي شَيْئاً حرف «ان» تفسيريّه است، يعنى ابراهيم را بنده خود قرار داديم و به او گفتيم: شرك نياور و خانه من (حرم) را از بتها و كثافتها پاك ساز و مبادا در اطراف آن چنين چيزها مطرح شود.

وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ در ميان مردم نداى عمومى براى حجّ سرده و بگو: (اى مردم) حجّ به جاى آوريد يا حجّ بر شما واجب است و چنان كه روايت شده است، حضرت ابراهيم بر بالاى كوه ابو قبيس رفت و فرمود: اى مردم، خانه پروردگارتان را زيارت كنيد، خداوند صداى او را به تمام مردمى كه مى دانست در آينده تا قيامت به حج خواهند رفت رسانيد و آنها نيز او را در پشت پدرانشان با لبّيك گفتن پاسخ مثبت دادند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 203

از حسن بصرى نقل شده است كه اين آيه خطاب به پيغمبر اسلام است كه مأمور شد مردم را در آخرين حجش به وجوب حج آگاه كند.

«رجالا» يعنى در حال پياده، رجال و راجل مثل قيام و قائم است. «وَ عَلى كُلِّ ضامِرٍ»: اين عبارت نيز حال است و عطف بر حال قبلى يعنى «رجالا» مى باشد و گويى فرموده است: رجالا و ركبانا: پياده و سواره. «يأتين»: صفت براى «كل ضامر» است كه مفرد و در معناى جمع مى باشد. امام صادق عليه السّلام رجّالا به ضم «راء» با تشديد قرائت كرده و فرموده:

هم «الرّجاله»

: آنها پيادگانند (در مقابل خيّاله: اسب سواران). «1»

فعل يأتين، يأتون

نيز قرائت شده بنا بر اين كه صفت براى رجال و ركبان باشد، فجّ عميق يعنى راه دور.

لِيَشْهَدُوا مَنافِعَ لَهُمْ با نكره آوردن «منافع» بهره هاى دينى و دنيوى ويژه عبادت مراسم حجّ را اراده كرده است كه در عبادتهاى ديگر يافت نمى شود، و بعضى گفته اند مراد از آن، منافع آخرت است از قبيل عفو و مغفرت.

در معناى ايّام معلومات اختلاف است: از امام باقر عليه السّلام روايت شده است كه منظور از آن، روز قربانى و سه روز بعد از آن، يعنى ايّام تشريق مى باشد و منظور از ايّام معدودات دهه ذيحجّه است، قول ابن عباس همين است و زجّاج نيز اين را برگزيده و گفته است: دليلش اين است كه «ذكر» در اين جا، دلالت مى كند بر تسميه يعنى گفتن بسم اللَّه كه هنگام ذبح و نحر خوانده مى شود و اين روزها اختصاص به اين عمل دارد. از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه مراد از ذكر، تكبيراتى است كه در منا، بعد از پانزده نمازى كه اول آن، نماز ظهر روز عيد قربان است گفته مى شود و آن چنين است:

اللَّه اكبر اللَّه اكبر لا اله الا اللَّه و اللَّه اكبر اللَّه اكبر و للَّه الحمد اللَّه اكبر على ما

__________________________________________________

1- خيّاله جمع خيّال: اسب سوار. منجد الطلاب ماده خال. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 204

هدانا و الحمد للَّه على ما رزقنا من بهيمة الانعام.

«بهيمة»: اين كلمه شامل هر چهارپايى مى شود، اما در اين جا كه با كلمه «انعام» توضيح داده شده است منظور: شتر و گاو، و ميش و بز است. امر به خوردن از گوشت اينها امر اباحه و جواز است

نه وجوب و علّت آن اين است كه مردم زمان جاهليت از گوشت قربانيان خود نمى خوردند. و مى تواند امر را استحبابى دانست، چون در اين كار مساوات و هماهنگى ميان فقرا و اغنياء حاصل مى شود. «بائس»:

كسى است كه گرفتار مصيبت و ناراحتى شود.

قضاى تفث، يعنى كوتاه كردن شارب و ناخنها و تراشيدن موى زهار و بوى خوش به كار بردن «تفث»: و به معناى چرك و كثافت است و مراد از آن در آيه اين است كه در حجّ تقصير كنيد و كثافتها و آلودگيهاى خود را بر طرف سازيد.

وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وفا به عهدهاى خود كنند، مقصود اعمال واجب در حجّ و يا كارهاى نيكى كه نذر كرده اند تا در ايّام حج انجام دهند.

وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ منظور طواف زيارت است. مفسّران شيعه گفته اند: مراد طواف نساء است كه به آن وسيله زن بر مرد حلال مى شود و پس از طواف زيارت تحقّق مى يابد.

«عتيق»: قديمى، زيرا خانه كعبه نخستين خانه اى است كه براى مردم بنا شده است و بعضى گفته اند يعنى از شرّ جبّاران آزاد شده (نجات يافته) است. چه بسا ستمكارانى كه در صدد خراب كردن آن بر آمدند و خداوند آنان را از اين عمل باز داشت و برخى گفته اند يعنى: از غرق نجات يافته و برخى ديگر گفته اند: عتيق يعنى كريم و بزرگوار زيرا از بزرگوارى آن خانه است كه همه چيز در آنجا آزاد است از عتاق الطّير و الخيل، گرفته شده يعنى: پرنده از قفس آزاد و اسب از سوارى در امان است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 205

«ذلك»: خبر براى مبتداى محذوف، يعنى امر و شأن همان است.

«1» «حرمات» جمع حرمه است. يعنى چيزى كه هتك آن روا نيست، و تمام آنچه را خداوند بر بندگانش واجب كرده، خواه از مناسك باشد يا نباشد از حرمات هستند. بنا بر اين مى توانيم اين مورد را عام و شامل تمام واجبات بدانيم و مى توانيم بر خصوص اعمال حجّ حملش كنيم. «2»

فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ پس تعظيم و بزرگداشت آنچه خدا محترم شمرده براى او بهتر است و منظور از تعظيم حرمات توجه به اين است كه حفظ حريم مرزهاى الهى واجب و لازم است.

إِلَّا ما يُتْلى عَلَيْكُمْ (استفاده از چهارپايان بر شما حلال است) مگر آنچه دستور تحريمش بر شما خوانده مى شود. منظور آيه 3 سوره مائده است: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ ... «بر شما مؤمنان حيوان مرده و خون و گوشت خوك و آنچه بنام غير خدا كشته شده و (جز اينها كه در بقيه آيه ذكر شده) حرام مى باشد».

فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثانِ خداوند پس از آن كه بندگانش را به توجّه نسبت به محرّماتش وادار فرموده در اين قسمت به دورى از بتها و گفتار دروغ سفارش مى كند زيرا توحيد خداوند و نفى شرك از ذات اقدس او، و نيز صادق گفتار، بيشترين حرمت را داراست.

بعضى گفته اند: قول روز گفتار مردم دوره جاهليّت است كه مى گفتند: لبيك را شريك لك، الا شريك هو لك، تملكه و ما ملك: «خدايا شريكى براى تو نيست جز شريكى كه تو او و مملوكاتش را مالك هستى.»

__________________________________________________

1- اى هكذا امر الحج و المناسك يعنى امر حج و اعمالش اين بود. اين كلمه مورد وقف نيز هست.

مجمع البيان.

2- به نظر اكثر مفسّران مراد از

حرمات به قرينه خود آيات، مناسك حج است و ابن زيد گويد منظور از اين حرامها: خانه كعبه، مسجد الحرام، ماههاى حرام، و بلد الحرام است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 206

[سوره الحج (22): آيات 31 تا 35] ..... ص : 206

اشاره

حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكانٍ سَحِيقٍ (31) ذلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ (32) لَكُمْ فِيها مَنافِعُ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلى ما رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعامِ فَإِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ (34) الَّذِينَ إِذا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلى ما أَصابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاةِ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (35)

ترجمه: ..... ص : 206

در حالى مناسك حج را انجام دهيد كه خالص براى خدا باشيد، و هيچ گونه شريكى براى او قائل نشويد، و هر كس براى خدا شريك قائل شود مثل آن است كه از آسمان سقوط كرده، پس پرندگان او را مى ربايند و يا تند باد او را به مكانى دور پرتاب مى كند. (31)

(مناسك حج اين است) و هر كس شعائر الهى را بزرگ دارد اين كار نشانه تقواى دلها مى باشد. (32)

براى شما در حيوانات قربانى منافعى تا زمان معيّن وجود دارد و سپس محل ذبح آن، ناحيه خانه قديمى يعنى كعبه است. (33)

و ما براى هر امتى قربانگاهى قرار داديم تا نام خدا را بر چهار پايانى كه به آنها روزى داده ايم ببرند، و خداى شما معبود واحدى است، در برابر فرمان او تسليم شويد، و مژده بده به متواضعان. (34)

همانهايى كه وقتى نام خدا برده مى شود دلهايشان مملوّ از خوف پروردگار مى گردد و آنهايى كه در برابر مصايبى كه بر ايشان وارد مى شود شكيبا و استوارند و آنها كه نماز را بر پا مى دارند و از

آنچه روزيشان داده ايم انفاق مى كنند. (35)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 207

تفسير: ..... ص : 207

«حُنَفاءَ»: كسانى كه راه راست خدا را برگزيده و از آيينهاى ديگر رو گردانند.

فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ اين فعل «فتخطّفه» نيز خوانده شده، بنا بر اين كه در اصل «فتخطّفه» بوده و براى تخفيف، «تاء» باب تفعّل حذف شده است. تشبيهى كه در اين آيه در باره مشرك ذكر شده ممكن است تشبيه مركّب يا مفرّق باشد مركّب به اين معناست كه هر كس به خدا شرك آورد، حالش مانند حال كسى است كه از آسمان افتاده و پرنده اى در فضاى آسمان او را قاپيده و خورده است و اجزاى آن در چينه دان مرغ پراكنده شده يا باد تندى بر او وزيده و او را در جاهاى بسيار دور انداخته است. امّا تشبيه مفرّق آن است كه ايمان در بلندى مقامش تشبيه به آسمان شده و كسى كه ترك ايمان كرده تشبيه به چيزى شده كه از آسمان افتاده، و هواهاى نفسانى كه افكار او را پريشان ساخته و تشبيه به پرنده اى شده است كه او را مى قاپد و پاره پاره اش مى كند، و شيطانى كه او را به گمراهى و ضلالت مى كشاند، تشبيه به بادى شده است كه او را در درّه هاى مهيب هلاكت بار مى اندازد.

وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ مقصود از شعائر قربانيهاست كه از اعمال مهمّ حج مى باشد و تعظيم آنها به اين است كه آنها را از نوع فربه و بى عيب انتخاب كنند و در خريد آن به كم كردن قيمتش نپردازند. معمولا مسلمانان در سه چيز طالب گرانى بودند و گوسفند قربانى و سومى قيمت برده. از امام باقر عليه السّلام

نقل شده است كه فرمود:

لا تماكس فى اربعة اشياء: فى الاضحيّة و فى ثمن النّسمة و فى الكفن و فى الكراء الى «مكة»،

در [قيمت ] چهار چيز چانه مزن: خريد گوسفند قربانى و برده و كفن و كرايه (مركب) به سوى مكّه.

فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ تقدير جمله اين است كه فإن تعظيمها من افعال ذوى تقوى القلوب يعنى: پس اين تعظيم شعائر (كه شخص انجام مى دهد) از كارهاى صاحبان

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 208

دلهاى پرهيزكار است، و بدون اين تقديرات معناى آيه درست در نمى آيد، زيرا بايد از جمله جزاء رابطه اى با «من» شرطيّه وجود داشته باشد تا دو جمله با يكديگر پيوند يابند. اين كه خدا فقط قلوب را ذكر كرده، به اين سبب است كه قلب جايگاه تقوى است و موقعى كه ايمان در قلب جايگزين شود اثر آن در اعضا پيدا مى شود.

«لكم» براى شما، در اين قربانيها (شعائر) سودهايى است از قبيل سوار شدن بر آنها و نوشيدن شير آنها. الى اجل مسمى: تا زمانى كه قربانى شوند و گوشتهايشان صدقه داده شود.

ثُمَّ مَحِلُّها إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ «ثم» در اصل براى تراخى در زمان است امّا اين جا براى تراخى در احوال به كار رفته و معناى آيه اين است: براى شما در اين قربانيها سودهاى دنيوى و اخروى بسيارى است و بعد، بالاتر از همه اين منافع، اين است كه به خانه كعبه منتهى مى شود.

«محلها» يعنى جا و مكان يا وقت و زمان وجوب كشتن قربانى، يا پايان وجوب قربانى وقتى است كه حاجيان به خانه كعبه برسند، مثل: هَدْياً بالِغَ الْكَعْبَةِ «تا به صورت قربانى به كعبه برسد» (مائده/ 95).

قربانى

اگر براى حج باشد در صحراى منا و اگر براى عمره باشد در مكّه كشته مى شود.

وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً اين كلمه به فتح «س» مصدر (ميمى) به معناى «نسك» عبادت است و به كسر آن به معناى جايگاه عبادت مى باشد، يعنى بر هر جامعه اى واجب كرديم كه براى خدا قربانى كنند و اسم خدا را بر قربانيان خود ببرند.

فَلَهُ أَسْلِمُوا پس تنها به ياد او باشيد، و از روى خلوص نيّت از او ياد كنيد خلوصى كه ذرّه اى از شرك در آن راه نيابد.

وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ متواضعان را بشارت ده «مخبتين» در لغت از خبت و به معناى زمين پست و هموار مى باشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 209

[سوره الحج (22): آيات 36 تا 40] ..... ص : 209

اشاره

وَ الْبُدْنَ جَعَلْناها لَكُمْ مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ لَكُمْ فِيها خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها صَوافَّ فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها فَكُلُوا مِنْها وَ أَطْعِمُوا الْقانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ كَذلِكَ سَخَّرْناها لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36) لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها وَ لكِنْ يَنالُهُ التَّقْوى مِنْكُمْ كَذلِكَ سَخَّرَها لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ (37) إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (39) الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاَّ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللَّهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40)

ترجمه: ..... ص : 209

و شترهاى فربه را براى شما از شعائر الهى قرار داديم، در آنها براى شما خير و بركت است، پس هنگامى كه براى قربانى در صف ايستاده اند نام خدا را بر آنها ببريد، و زمانى كه پهلوهاى آنها بر زمين افتاد: (بى جان شدند) از گوشت آنها بخوريد و مستمندان قانع و بينوايان فقير را هم از آن اطعام كنيد اين چنين آنها را مسخّرتان ساختيم تا خداى را شكر كنيد. (36)

هرگز گوشتها و خونهاى آنان به خدا نمى رسد بلكه تنها چيزى كه به ساحت قدس او راه مى يابد تقواى شماست. اين گونه خداوند آنها را به تسخير شما در آورده

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 210

است تا او را به واسطه اين كه هدايتتان كرده بزرگ شماريد، و مژده ده نيكوكاران را. (37)

خداوند از كسانى كه ايمان آورده اند دفاع مى كند بدرستى كه

خدا هيچ خيانتكار كفران كننده را دوست نمى دارد. (38)

به آنها كه مورد جنگ واقع شده اند اجازه دفاع داده شده است زيرا مورد ستم واقع شده اند و به طور يقين خداوند بر يارى آنها قادر و تواناست. (39)

همانهايى كه بناحق از خانه هاى خود بيرون رانده شدند و تنها گناهشان اين بود كه مى گفتند: پروردگار ما خداست، و اگر خداوند شرّ بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمى كرد ديرها و صومعه ها و معابد يهود و نصارى و مساجدى كه نام خدا در آن برده مى شود، ويران مى شد، آرى بطور حتم خداوند به كسانى كه او را يارى كنند، يارى مى كند، بدرستى كه خداوند نيرومند و با عزّت است. (40)

تفسير: ..... ص : 210

«بدن»: جمع بدنه و نام مخصوص شتر است، زيرا داراى جثّه بزرگى است و بنا به گفته معصوم: البدنة عن سبعة و البقرة عن سبعة يعنى شتر و گاو قربانى بايد هفت ساله باشد و هر دو داراى يك حكم اند. نصب كلمه «بدن» به فعل مضمرى است كه «جعلناها» آن را تفسير مى كند. معناى آيه اين است شتر (قربانى) را براى شما از شعائر الهى قرار داديم.

مِنْ شَعائِرِ اللَّهِ يعنى از نشانه هايى كه خدا در دين قرار داده است. اضافه اين كلمه به اسم «اللَّه» براى عظمت شعائر است. «لَكُمْ فِيها خَيْرٌ» براى شما در اين شعائر سود دنيا و آخرت مى باشد.

فَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْها ذكر نام خدا بر قربانيان اين است كه بگويند بسم اللَّه و اللَّه اكبر اللهم منك و لك.

«صَوافَّ»: در حالى كه شترهاى قربانى روى پاها و دستهايشان منظّم ايستاده اند

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 211

دو دست هر يك از آنها

از ميان مچ تا زانو به هم بسته شده باشد. از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه «صوافن» قرائت فرموده، و اين قرائت از ابن مسعود و ابن عباس نيز نقل شده و از صفوان الفرس گرفته شده به اين معنى كه اسب بر روى سه دست و پا مى ايستد و چهارمى را از طرف سم بلند مى كند، چنان كه شتر گاهى يكى از دو دستش بسته مى شود و بر روى سه دست و پا مى ايستد.

فَإِذا وَجَبَتْ جُنُوبُها هنگامى كه شتر قربانى بر روى زمين بيفتد، يعنى بطور كلى روح از بدنش خارج شود. فعل «وجب»: از وجب الحائط وجبة (ديوار سقوط كرد) و «وجبت الشمس جبة» (آفتاب غروب كرد) گرفته شده است.

فَكُلُوا مِنْها خوردن و خوابيدن از آن براى شما حلال است. «قانع» يعنى سائل، از قنعت اليه و كنعت يعنى در مقابل او كرنش كردم و با قناعت از او درخواست كردم. «و المعتزّ»: كسى كه خود را در معرض اطعام قرار مى دهد ولى سؤال نمى كند.

يا اين كه «قانع» به معناى خشنود و راضى است كه به هر چه او را بخشيده اى قناعت مى كند. و «معترّ» كسى است كه از كنار تو عبور مى كند و چيزى به او عطا مى كنى. فعلهاى: عراه و اعتراه، عرّه و اعترّه، همه به يك معناست.

سَخَّرْناها لَكُمْ حيوانهاى قربانى را چنان در اختيار شما قرار داديم كه آنها را به فرمان خود در مى آوريد و آنها را به دربند مى سازيد، اين چيزى است كه خداوند بر آن نسبت به بندگانش منّت گذاشته است.

لَنْ يَنالَ اللَّهَ لُحُومُها وَ لا دِماؤُها گوشتهايى كه تصدّق داده مى شود و خونهايى

كه از نحر كردن شتر بر زمين ريخته مى شود، چيزى نيست كه رضايت و خشنودى خداوند را جلب كنند، بلكه آنچه رضايت حق تعالى را جلب مى كند، پرهيزكارى و اخلاص و نيّت پاك شماست. دو فعل: «ينال» و «يناله» با «تا» (مؤنث غايب) نيز خوانده شده است. روايت شده است كه مردم زمان جاهليّت وقتى كه (قربانيها) را نحر مى كردند، خانه خدا را به خون آلوده مى ساختند. و مسلمانان هم وقتى كه در

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 212

اوّلين مرتبه، حج را بجاى آوردند خواستند همين كار را انجام دهند اين بود كه خدا اين آيه را نازل فرمود.

لِتُكَبِّرُوا اللَّهَ عَلى ما هَداكُمْ در اين آيه خداوند پس از تكرار يادآورى نعمتها به عنوان تسخير، مى فرمايد: غرض از تسخير اين همه نعمتها اين است كه چون خدا شما را هدايت كرده، او را بزرگ شماريد و با جمله: اللَّه اكبر على ما هدانا، تكبير بگوييد. بعضى گفته اند: در «تكبير» معناى «شكر» نهفته است و مثل آن، متعدّى شده يعنى (تسخير اين نعمتها) به خاطر اين است كه با تكبير و تهليل، خدايى كه شما را به مراسم دينى و مناسك حجّش هدايت كرده، سپاس گزاريد.

إِنَّ اللَّهَ يُدافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا سپس در اين آيه، دفاع و يارى خود را مخصوص مؤمنان دانسته است مثل آيه: إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَ الَّذِينَ آمَنُوا، «ما پيامبران خود و آنان را كه ايمان آورده اند يارى مى كنم» (مؤمن/ 50).

و آن گاه علت اختصاص مؤمنين را به اين امر چنين بيان كرده است كه اضداد آنها يعنى كسانى را كه نسبت به خدا و رسولش خيانت و نعمتهاى الهى را كفران مى كنند،

دوست نمى دارد. «يدافع» «يدفع» نيز خوانده شده ولى قرائت مشهور به معناى مبالغه در دفاع است يعنى: خداوند بسيار از مؤمنان دفاع مى كند چنان كه شخص مغلوب در صحنه دفاع، زياد تلاش مى كند (كه شكست نخورد).

أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ دو فعل «اذن» و «يقاتلون» هر يك به دو صورت معلوم و مجهول خوانده شده و در اصل اذن لهم فى القتال بوده و مأذون فيه، حذف شده است، زيرا «فعل» «يقاتلون» بر آن دلالت مى كند.

«بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا»: به خاطر اين كه آنها مورد ستم واقع شده اند، مراد اصحاب و ياران پيامبر مى باشد.

اين آيه: اوّلين آيه اى است كه راجع به جنگ و جهاد نازل شده و خبر دادن به اين كه خداوند مى تواند مجاهدان مظلوم را يارى كند خود وعده يارى به آنهاست و آيه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 213

قبل نيز كه فرمود خدا از مؤمنان دفاع مى كند دليل بر همين معنا مى باشد.

إِلَّا أَنْ يَقُولُوا فعل منصوب در محلّ جرّ و بدل از «حقّ» مى باشد، يعنى اينان بدون هيچ دليلى از خانه هايشان رانده شده اند فقط به سبب اين كه موحّد بودند، در حالى كه اين صفت مى بايست موجب اقتدار و استقرارشان باشد نه سبب اخراج از ديار.

وَ لَوْ لا دَفْعُ اللَّهِ اگر نه اين بود كه اراده خداوند به تسلّط مسلمانان (اهل توحيد) بر كفّار تحقّق يابد، مشركان بر اهل ايمان و مراكز عبادتشان مسلّط مى شدند و آنها را از بين مى بردند: و در اين صورت، نه براى مسيحيان كليسايى و نه براى راهبانشان ديرى و نه براى يهود كنيسه اى و نه براى مسلمانان مسجدى باقى مى گذاشتند، و اين كه در قرآن كنيسه يهوديان كه معبد آنهاست صلوة

ناميده شده، به اين جهت است كه در آن جا به نماز و دعا مى پردازند.

امام صادق عليه السّلام اين كلمه را صلوات با ضمه «صاد» و «لام» خوانده و آن را به حصارها و ديوارهاى محكم تفسير فرموده است. «دفع» «دفاع» و «هدمت»، «هدمت» به تخفيف نيز خوانده شده است.

«مَنْ يَنْصُرُهُ»: يعنى كسى كه دين خدا و اوليائش را يارى مى كند.

[سوره الحج (22): آيات 41 تا 45] ..... ص : 213

اشاره

الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (41) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوْمُ إِبْراهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسى فَأَمْلَيْتُ لِلْكافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ (44) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْناها وَ هِيَ ظالِمَةٌ فَهِيَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (45)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 214

ترجمه: ..... ص : 214

ياران خدا كسانى اند كه هر گاه در زمين به آنان، قدرت و توان بخشيديم نماز را به پا مى دارند، زكات را مى دهند، امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند و پايان همه كارها از آن خداوند است. (41)

اگر بى دينان تو را تكذيب كنند، (امر تازه اى نيست) زيرا پيش از آنها، قوم نوح، و عاد و ثمود (پيامبرانشان را) تكذيب كردند. (42)

و همين طور قوم ابراهيم و قوم لوط. (43)

و نيز اصحاب مدين (قوم شعيب) و موسى نيز (به وسيله دشمنانش) تكذيب شد پس من به كافران مهلت دادم و سپس آنها را مؤاخذه كردم. پس ديدى چگونه انكار آنها را پاسخ دادم. (44)

چه بسيار از آباديها و شهرها كه آنها را تباه ساختيم، در حالى كه ستمگر بودند، به گونه اى كه بر سقفهاى خود فرو ريختند و چه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند و كاخهاى محكم و مرتفع. (45).

تفسير: ..... ص : 214

الَّذِينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ و ... در اين آيه خداوند متعال مؤمنان را ستوده و از آينده آنان خبر داده است كه اگر آنها را در روى زمين قدرت و توانايى دهد و دستشان را براى پرداختن به امور دين باز گذارد نماز را به پا مى دارند و ... امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: منظور از اين گروه ما هستيم.

كلمه «الذين» در محلّ نصب بدل از جمله «مَنْ يَنْصُرُهُ» و بعضى گفته اند: تابع است براى «الَّذِينَ أُخْرِجُوا» و مقصود از آن، مهاجران است.

وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ سر انجام تمام كارها بسته به فرمان و تقدير خداوند است.

وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ تنها تو نيستى كه مورد تكذيب واقع شده اى زيرا بسيارى از

انبيا را

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 215

اقوامشان تكذيب كردند و تو بايد از آنها (در اين امر) الگو بگيرى.

وَ كُذِّبَ مُوسى و حضرت موسى نيز با ظهور آن همه معجزاتش مورد تكذيب واقع شد.

فَكَيْفَ كانَ نَكِيرِ پس كيفر مرا ديدى كه چگونه تكذيب آنها را انكار كردم، زشتى كارشان را به آنها نشان دادم و وضعشان را دگرگون ساختم: نعمتهايشان را به نقمت و آسايششان را به رنج و آبادانيهايشان را به خرابى مبدّل كردم.

فَهِيَ خاوِيَةٌ خاوى: به معناى ساقط و افتاده است، از خوى النجم: وقتى كه ستاره غروب كند، و يا به معناى خالى است، از خوى المنزل، خانه از اهلش خالى شد و خوى بطن الحامل، شكم حيوان باردار خالى شد، يعنى زاييد.

عَلى عُرُوشِها هر چه در بالا قرار گرفته و سايه افكنده از قبيل سقف خانه يا سايبانها يا داربست درخت انگور و جز اينها «عرش» گفته مى شود. حال اگر «عَلى عُرُوشِها» متعلّق به «خاويه» باشد جمله به يكى از سه معناى زير خواهد بود:

نخست اين كه آن قريه روى سقفهايش افتاد، يعنى سقف خانه ها روى زمين سقوط كرده سپس ديوارها بر روى آنها خراب شد. دوم اين كه تنها سقف خانه ها فرو افتاد. سوم اين كه با وجود سقفها و خراب نشدن خانه، از سكنه خالى شد. اما اگر خبر بعد از خبر باشد معنايش اين مى شود: سقف خانه ها بر زمين افتاده ديوارها مشرف بر زمين باقى مانده بود. فعل «اهلكناها» «اهلكتها» نيز قرائت شده است.

«بئر معطله» به معناى چاهى است آباد كه در آن آب و ابزار استفاده از آب وجود دارد امّا به علت هلاك شدن مردمش متروك

مانده و از آن آب كشيده نمى شود. و معناى آيه اين است: چه بسا چاههايى كه استفاده از آنها را تعطيل كرديم. «وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ» و چه بسيار كاخهاى برافراشته را كه از ساكنان آنها خالى كرديم. اين جا فعل «اخليناها» حذف شده چون «معطّله» بر آن دلالت مى كند، و همين دليل بر آن است كه «على» در «على عروشها» به معناى «مع» يعنى «با» مى باشد. «مشيد»: مرتفع و بلند و يا گچكارى شده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 216

[سوره الحج (22): آيات 46 تا 51] ..... ص : 216

اشاره

أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ (46) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (47) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ (48) قُلْ يا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّما أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (49) فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (50)

وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا مُعاجِزِينَ أُولئِكَ أَصْحابُ الْجَحِيمِ (51)

ترجمه: ..... ص : 216

آيا اين كافران در زمين گردش نكردند تا صاحب دلهايى شوند كه با آن، حقايق را درك كنند و يا گوشهاى شنوايى كه نداى حق را بشنوند، چرا كه اينها ديده هاى ظاهرشان كور نيست امّا ديده هاى دلشان كه در سينه هاشان قرار دارد نابينا مى باشد. (46)

آنها با عجله و شتاب از تو تقاضاى نزول عذاب مى كنند، در حالى كه خداوند هرگز از وعده خود تخلّف نخواهد كرد، امّا يك روز نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهايى است كه شما به حساب مى آوريد. (47)

و چه بسيار شهرهايى كه به مردم آنها مهلت دادم در حالى كه ستمگر بودند و سپس آنها را مؤاخذه كردم، آرى باز گشت همه به سوى من است. (48)

بگو: اى مردم، اين است و جز اين نيست كه براى شما بيم دهنده آشكارى هستم. (49)

پس آنها كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند بر ايشان آمرزش و روزى پر ارزشى است. (50)

و آنهايى كه (به فساد) در آيات ما كوشيدند به قصد آن كه پيامبر را در انجام وظيفه اش ناتوان كنند،

خودشان اهل دوزخند. (51)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 217

تفسير: ..... ص : 217

در اين آيات خداوند متعال به مخالفان و گنهكاران تذكّر مى دهد كه در روى زمين به سير و سياحت بپردازند و گورهاى مردم سركش كه خداوند آنها را به هلاكت رسانده مشاهده كنند و از آن عبرت بگيرند يعنى آنچه را از تفكّر توحيدى كه لازم است با انديشه و عقل خود دريابند و آنچه را شنيدنش ضرورى است از زبان وحى بشنوند.

فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ ضمير در «انها» مبيّن قصّه و شأن است كه گاهى مؤنّث مى آيد، و مى تواند ضمير مبهم باشد كه كلمه «ابصار» مفسّر آن باشد و ضمير در فعل «تعمى» به آن برگردد. براى معناى اين آيه دو احتمال گفته شده است:

نخست اين كه: چشمهاى ظاهرشان سالم و بى عيب است، اما ديده هاى دلشان معيوب و نابيناست.

دوم اين كه: چون نابينايى ظاهرى مهمّ نيست، پس گويى فرموده است: كورى چشم ظاهر در مقابل كورى دل، كورى نيست.

عبارت «الَّتِي فِي الصُّدُورِ» دلهايى كه در سينه ها قرار دارد تأكيد براى «قلوب» است مثل يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ «با دهنهايشان مى گويند» (آل عمران/ 167). «افواه» تأكيد «يقولون» است. توضيح آن كه جايگاه (اصلى) نابينايى قلب است نه چشم.

وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ در اين آيه خداوند تعجيل در عذاب موعود را كه از طرف كفّار پيشنهاد مى شد مورد اعجاب و انكار قرار داده كه گويى آنها فوت عذاب را ممكن مى دانستند و حال آن كه خداوند خلف وعده نمى كند و به طور يقين عذابى كه خدا وعده داده به آنها خواهد رسيد ولى چون خداوند داراى صفت حلم

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 218

و بردبارى است كه

در اين امر عجله و شتاب نمى كند، و از نشانه هاى حلم و كوتاه شمردن او مدتهاى طولانى را اين است كه يك روز نزد او به قدر هزار سال شما مى باشد. بعضى گفته اند معناى اين آيه اين است. چگونه درخواست تعجيل عذاب از كسى مى كنند كه يك روز از روزهاى عذابش به اندازه هزار سال از سالهاى شما مى باشد؟ چون روزهاى سخت، طولانى و دراز جلوه مى نمايد.

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ چه بسيار ساكنان شهرهايى كه (در عذابشان شتاب نكردم) مدّتى مهلتشان دادم و سپس عذابشان كردم و باز گشت همه به سوى من است.

وَ الَّذِينَ سَعَوْا فِي آياتِنا آنهايى كه در تباه ساختن آيات ما تلاش داشتند، بر آنها طعنه مى زدند، مسخره مى كردند آنها را «سحر» يا «شعر» يا «أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ» و امور سر گرم كننده مى خواندند.

«معاجزين» يعنى به گمان خود بر آيات الهى سبقت مى گرفتند «معجزين» نيز خوانده شده، يعنى آنها به زعم خود عاجز كننده آيات خدايند و طمع دارند كه مكرشان نسبت به اسلام به سود آنان تمام شود، يا اين كه آنها با اين سخنانشان قصد دارند پيامبر ما را عاجز و ناتوان سازند «عاجزه» و «سابقه» به يك معناست، زيرا هر كدام از مسابقه دهندگان مى خواهد ديگرى را از پيوستن به خود ناتوان سازد و موقعى كه بر او سبقت بگيرد گفته مى شود عجّزه و اعجزه: او را ناتوان ساخت.

[سوره الحج (22): آيات 52 تا 55] ..... ص : 218

اشاره

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِيٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّيْطانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اللَّهُ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (52) لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ

وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ (53) وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (54) وَ لا يَزالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتَّى تَأْتِيَهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ (55)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 219

ترجمه: ..... ص : 219

هيچ پيامبر و رسولى را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه هر گاه آرزو مى كرد (كه دين را ابلاغ كند) شيطان القائاتى در آن به وجود مى آورد امّا خداوند القائات شيطان را از بين مى برد و سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد، آرى خداوند داناى درستكار است. (52)

هدف اين بود كه خداوند القاى شيطان را آزمونى براى كسانى كه در قلبشان بيمارى است و نيز آنها كه سنگدلند، قرار دهد، و ستمكاران در مشقّت سختى قرار گرفته اند. (53)

و نيز هدف اين بود كه دانشمندان بدانند قرآن حقّى است از جانب پروردگارت كه در نتيجه به آن ايمان آورند و دلهايشان در برابر آن خاضع گردد و خداوند آنان را كه ايمان آورند، به راه راست هدايت مى كند. (54)

كافران پيوسته در باره قرآن در شكّند تا اين كه ناگهان روز قيامت فرا رسد يا عذاب روز بى حاصل به سراغشان آيد. (55)

تفسير: ..... ص : 219

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ در باره سبب نزول اين آيات روايت شده است كه پيامبر اكرم در حالى كه در مجلس با قوم خود بود سوره «نجم» را تلاوت مى كرد و همين كه به آيه «وَ مَناةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرى » رسيد شيطان از موقعيّت استفاده كرد و اين جملات را بر زبان آن حضرت جارى ساخت:

تلك الغرانيق العلى و انّ شفاعتهنّ لترتجى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 220

اينها جوانان زيبا يا پرندگان «1». بلند مرتبه اند و شفاعت آنها اميد مى رود «2». در اين وقت كه رسول خدا ناراحت شد و مشركان خوشحال شدند خداوند اين آيات را براى دلدارى آن حضرت فرستاد كه معنايش اين است: هيچ پيامبر و رسولى فرستاده نشده است مگر

اين كه هر گاه آيات الهى را تلاوت كند شيطان در ميان سخن او مى افتد و او را بخواندن عباراتى غلط وادار مى سازد كه ديگران خيال مى كنند آنها از جمله وحى است و سپس خداوند با آيات محكماتش آنچه را شيطان القا كرده برطرف مى سازد. بعضى گفته اند: عدّه اى از كفّار اين عبارات را در ميان سخنان پيغمبر اكرم القا كردند، و چون كارى است كه با وسوسه شيطان انجام شده به او نسبت داده شده است و از چيزهايى كه تأييد مى كند كه تمنّى به معناى تلاوت است قول حسّا بن ثابت مى باشد:

تمنى كتاب اللَّه اول ليلة و آخرها لاقى حمام المقادر

(در اول شب كتاب خدا را تلاوت كرد و در آخر شب مرگ مقدّر شده را ملاقات كرد). «3» از مجاهد نقل شده است كه هر گاه وحى به تأخير مى افتاد پيامبر اكرم آرزوى نزول وحى مى كرد و در اين حال شيطان آنچه را او آرزو كرده بود با وساوس خود بر زبان وى جارى مى ساخت ولى خداوند با ارشاد پيامبر نسبت به مخالفت با شيطان گفته هاى او را نسخ و وسوسه هايش را باطل مى كرد، و گفته شده است: تلك

__________________________________________________

1- غرانيق جمع غرنوق بر وزن مزدور، يك نوع پرنده آبى سفيد يا سياهرنگ است و به معانى ديگر نيز آمده است. قاموس اللغه پاورقى تفسير نمونه، ج 14، ص 141.

2- اكثر محقّقان گفته اند: اين داستان كه برادران عامّه آن را در سبب نزول اين آيات ذكر كرده اند خرافه و نادرست است. رجوع شود به كتاب الهدى الى دين المصطفى العلّامه شيخ محمد جواد البلاغى، ج 1، ص 123 چاپ صيدا و تفسير نمونه، ج

14، ص 141، افسانه ساختگى غرانيق.

3- بعضى به جاى مصراع دوم گفته اند: تمنى داوود الزّبور على رسل: چنان كه حضرت داوود زبور را با رفق و نرمى مى خواند. كشّاف، ج 1، پاورقى ص 157 ذيل آيه 78 سوره بقره الّا امانىّ.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 221

الغرانيق «1» اشاره به ملائكه است يعنى آنها شفاعت مى كنند، نه بتها.

«غرانيق» جمع غرنوق و به معناى جوان خوش صورت و شاداب است.

فَيَنْسَخُ اللَّهُ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ پس خداوند آنچه را شيطان بر زبان او القا مى كند، محو و نابود كرده و سپس آيات خود را ثابت و محكم مى كند تا چيزى كه باعث پراكندگى است در آن راه نيابد.

لِيَجْعَلَ ما يُلْقِي الشَّيْطانُ (اين ماجراها) به خاطر اين بوده است كه القائات شيطان و تمكّن او بر اين امر، آزمونى باشد تا بيش از پيش بر شكّ و تاريكى قلبهاى منافقان بيمار دل و بر ايمان و يقين اهل ايمان كه به نور حقيقت مى نگرند بيفزايد.

وَ الْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ منظور از اين سنگدلان، اهل شرك و تكذيب كنندگان مى باشد.

وَ إِنَّ الظَّالِمِينَ لَفِي شِقاقٍ بَعِيدٍ مراد، منافقان و مشركان مورد بحث مى باشند و در اصل «انّهم» بوده امّا خداوند به منظور اين كه بر ظالم بودن آنها حكم كرده باشد به جاى ضمير به اسم ظاهر تعبير فرموده است. معناى آيه اين است: اين ستمكاران در باره خداوند سرگرم دشمنى و گرفتار مخالفتى هستند كه دور از حقّ است.

وَ لِيَعْلَمَ الَّذِينَ و تا آنهايى كه از علم و حكمت خداوند آگاهى دارند بدانند كه دين او حقّ است و از سوى پروردگار تو است، پس به آن تصديق كنند.

فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ تا

دلهاى آنان تسكين و آرامش پيدا كند.

وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِينَ آمَنُوا خداوند كسانى را كه ايمان آورده اند هدايت مى كند تا امور متشابه در دين را بخوبى توجيه و تأويل كنند و هيچ گونه شكّ و ترديدى در دل آنان راه نيابد.

«فى مرية منه» ضمير به قرآن يا رسول بر مى گردد.

«يَوْمٍ عَقِيمٍ» مقصود از اين كلمه روز (جنگ) بدر است و براى آن چند وجه ذكر

__________________________________________________

1- كه به قول عامّه از القائات شياطين بود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 222

كرده اند:

1- چون در آن روز فرزندان كشته شدند، گويى زنان در اصل نزاييده و عقيم بودند.

2- جنگجويان را فرزند جنگ مى گويند. پس روزى كه كشته شوند به طور مجاز روز عقيم گفته مى شود.

3- چون در آن روز ملائكه در جنگ وارد شدند اهميّت فوق العاده اى يافت و از اين جهت «يوم عقيم» ناميده شده چنان كه شاعر گفته است:

عقم النساء فما يلدن شبيهه ان النساء بمثله لعقيم

(زنها عقيم شدند و مانند او را نخواهند زاييد/ آرى زنان از زاييدن شخصى مثل او عقيمند).

4- بعضى گفته اند مراد روز قيامت است، و به اين دليل عقيم گفته شده است كه شبى برايش نيست، و گويى اصل آيه چنين بوده: تأتيهم الساعه او يأتيهم عذابها روز قيامت يا عذاب آن به سوى آنها مى آيد. و به جاى ضمير «هاء» اسم ظاهر «يوم عقيم» آمده است.

[سوره الحج (22): آيات 56 تا 60] ..... ص : 222

اشاره

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ (56) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَأُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِينٌ (57) وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ ماتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللَّهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ

(58) لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ (59) ذلِكَ وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 223

ترجمه: ..... ص : 223

حكومت و فرمانروايى در آن روز از آن خداست كه ميان آنها حكم مى فرمايد، و آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند در باغهاى پر نعمت بهشتند. (56)

و كسانى كه كافر شده و آيات ما را تكذيب كردند براى آنان عذاب خوار كننده اى مى باشد. (57)

و آنانى كه در راه خدا مهاجرت كردند و سپس كشته شدند و يا به مرگ طبيعى از دنيا رفتند، خداوند به آنها روزى نيكو مى دهد، آرى خداوند بهترين روزى دهندگان است. (58)

خداوند بطور حتم آنها را در محلّى وارد مى كند كه از آن خشنود خواهند شد، و يقينا خداى متعال دانا و بردبار است. (59)

واقع امر اين است، و هر كس به همان مقدار كيفر كند كه خود مورد عقوبت واقع شده، و سپس مورد ستم واقع شود، حتما خداوند به يارى او بر مى خيزد، آرى خداى تعالى بخشنده و آمرزنده است. (60)

تفسير: ..... ص : 223

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلَّهِ كلمه «يومئذ» در اصل: يوم يؤمنون (روزى كه ايمان مى آورند) يا يوم تزول مريتهم (روزى كه شكّ و شبهه آنها بر طرف مى گردد) بوده است.

وَ الَّذِينَ هاجَرُوا .... در اين آيه خداى متعال از باب مرحمت و تفضّل آنهايى را كه در راه حق جلاى وطن مى كنند چه كشته شوند و چه به اجل خود از دنيا بروند در اجر و ثواب مساوى دانسته است.

لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ در آخر آيه بعد مى فرمايد: خداوند مى داند كه عمل كنندگان تا چه درجه اخلاص و تا چه حدّ استحقاق پاداش دارند و او داراى حلم و بردبارى است و از تقصيرات گنهكاران با فضل و كرم خود در مى گذرد. در اين مورد روايتى

ترجمه جوامع

الجامع، ج 4، ص: 224

نقل شده است كه اهل ايمان خدمت رسول خدا عرض كردند: يا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: ما از پاداش نيكى كه خداوند به شهداى مقتول عنايت مى كند آگاهيم، حال مى خواهيم بدانيم: پاداش ما كه مانند آنها در ركاب تو جهاد مى كنيم اگر (به اجل خود) با تو بميريم، چه خواهد بود؟ اين جا بود كه خداوند اين دو آيه را نازل كرد.

وَ مَنْ عاقَبَ بِمِثْلِ ما عُوقِبَ بِهِ كسى كه ستمگر را به مقدار جرمش كيفر كند. و دليل اين كه چنين كيفرى را «معاقبه» گويند اين است كه ظلم ظالم علّت اين كيفر است و اين كيفر، معلوم و مسبّب همان ظلم اوست، چنان كه (گاهى) به خاطر مناسبت و ملابست، شيئى را بر نظير يا بر نقيضش حمل مى كنند.

«لَيَنْصُرَنَّهُ اللَّهُ» ضمير «هاء» به ستمديده برمى گردد: خداوند ستمديده را يارى مى كند.

لَعَفُوٌّ غَفُورٌ خداوند بسيار عفو كننده و آمرزنده است. منظور اين است پيامبر را بر ترك گذشت از گنهكار كه در آيات زير مأمور شده است سرزنش نمى كند، از قبيل آيه: وَ أَنْ تَعْفُوا أَقْرَبُ لِلتَّقْوى «عفو و گذشت به تقوا نزديكتر است» (بقره/ 237).

و آيه: فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ «پس كسى كه عفو و اصلاح كند، پاداش او بر خداست» (شورى/ 40).

[سوره الحج (22): آيات 61 تا 65] ..... ص : 224

اشاره

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ أَنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (61) ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (62) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ

لَطِيفٌ خَبِيرٌ (63) لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (65)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 225

ترجمه: ..... ص : 225

و اين به آن جهت است كه خداوند شب و روز را در روز و روز را در شب داخل مى كند و همانا خداوند شنونده و بيناست. (61)

اين به خاطر آن است كه خداى تعالى حق است و آنچه را كه جز او مى خوانند باطل است و البتّه او بلند مقام و بزرگ است. (62)

آيا نديده اى كه خداوند از آسمان، آبى فرستاده كه (بر اثر آن) زمين سر سبز و خرّم مى گردد، آرى خداوند لطيف و خبير است. (63)

از آن او است آنچه در آسمانها و زمين قرار دارد، و بطور يقين خداوند بى نياز و ستوده است. (64)

آيا نديدى كه خداوند آنچه را در زمين است مسخّر شما ساخت؟ و كشتيها به فرمان او، بر صفحه اقيانوس حركت مى كند و آسمان را نگاه مى دارد از اين كه بر زمين سقوط كند، جز به فرمان و امر او، بدرستى كه خدا به مردم بسيار مهربان و بخشنده است. (65)

تفسير: ..... ص : 225

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ يُولِجُ ... دليل (يارى كردن مظلومان) اين است كه خداوند قادر و تواناست و از نشانه هاى قدرت او آن است كه شب را در روز و روز را در شب فرو مى برد، يا به اين سبب كه او، آفريننده شب و روز است. بنا بر اين هيچ چيز از كارهاى خوب يا بدى كه نسبت به بندگانش واقع مى شود بر او پوشيده نيست، زيرا گفتارشان را مى شنود و كردارشان را مى بيند.

وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ فعل «يدعون» به دو صورت: غايب و مخاطب قرائت

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 226

شده است. «ذلك» اين صفت كه او آفريننده شب و روز است و به

آنچه در شب و روز اتّفاق مى افتد احاطه دارد، به اين سبب است كه او ذات مستجمع جميع صفات كمال است خداونديش جاودانه و هر معبودى جز او باطل و بى اساس است او را همانندى نيست و وجودى والا مقام تر و حكومتى با اقتدارتر از او متصوّر نيست.

فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً رفع فعل مفيد اثبات سر سبزى زمين است، امّا اگر به عنوان جواب استفهام، نصب داده شود سبز شدن زمين را نفى مى كند. «1»

«لطيف خبير» خداوند داراى لطف است، يعنى علم و فضلش به بندگان مى رسد و نسبت به مصالح آنها آگاه است.

سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي الْأَرْضِ آنچه از چارپايان و حيوانات در روى زمين قرار دارد در اختيار شما گذاشت كه از آنها بهره ببريد و بر آنها در خشكى سوار شويد و در دريا نيز مركبهايى را براى شما به حركت در آورد، و جز اينها از امورى كه در اختيار شماست. «وَ يُمْسِكُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ» و آسمان را نگه مى دارد كه مبادا، جز به فرمان و مشيّت او، بر زمين سقوط كند.

[سوره الحج (22): آيات 66 تا 72] ..... ص : 226

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَحْياكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ (66) لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكاً هُمْ ناسِكُوهُ فَلا يُنازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلى هُدىً مُسْتَقِيمٍ (67) وَ إِنْ جادَلُوكَ فَقُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (68) اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ فِيما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (69) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ ذلِكَ فِي كِتابٍ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (70)

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً وَ ما لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ ما لِلظَّالِمِينَ

مِنْ نَصِيرٍ (71) وَ إِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ آياتُنا بَيِّناتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ الَّذِينَ كَفَرُوا الْمُنْكَرَ يَكادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آياتِنا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ (72)

__________________________________________________

1- براى اين عبارت دو توضيح ذكر شده است.

الف: اگر منصوب شود عكس غرض حاصل مى شود مثل الم تر أنّي انعمت عليك فتشكر معنايش نفى شكر و شكايت از عدم سپاسگزارى منعم عليه شده. كشّاف، ج 3، ص 168.

ب: اگر منصوب و جواب استفهام باشد، لازمه اش آن است كه رؤيت نزول آب، سبب سبزى زمين باشد و حال آن كه وجود آب سبب آن است نه رؤيت. املاء ما منّ به الرحمن، ج 2، ص 146.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 227

ترجمه: ..... ص : 227

و نيز او كسى است كه شما را زنده كرده و سپس مى ميراند، بار دگر زنده مى كند، امّا اين انسان، بسيار ناسپاس است. (66)

ما براى هر امّتى، نوعى از عبادت قرار داديم تا آن را انجام دهند، پس نبايد در اين امر، با تو، به نزاع برخيزند، آنان را به سوى پروردگارت دعوت كن كه به طور قطع و يقين بر راه راست گام مى نهى. (67)

اگر كفّار و مشركين با تو به جدال برخيزند. بگو: خدا نسبت به كارهايى كه انجام مى دهيد از خودتان آگاهتر است. (68)

خداوند ميان شما روز قيامت در آنچه اختلاف داشته ايد، داورى مى فرمايد. (69)

اى پيامبر آيا نمى دانى خداوند آنچه را در آسمان و زمين است مى داند؟ آرى همه اينها در كتابى ثبت است و اين، بر خداوند آسان است. (70)

آنها غير از خداوند چيزهايى را مى پرستند كه خدا هيچ گونه دليلى براى آن نازل نكرده

و چيزهايى را كه علم و آگاهى به آن ندارند، و براى ستمكاران ياور و پناهى نيست. (71)

و هر گاه آيات روشن ما بر آنها خوانده مى شود در چهره كافران آثار انكار را مشاهده مى كنى چنان كه نزديك

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 228

است بر خيزند و به كسانى كه آيات ما را بر آنها مى خوانند حمله كنند، بگو آيا شما را به بدتر از اين خبر دهم؟ همان آتش سوزنده اى كه خدا به كافران وعده داده و بدترين جايگاه است. (72)

تفسير: ..... ص : 228

إِنَّ الْإِنْسانَ لَكَفُورٌ منظور انسانهاى لجوجى است كه با مشاهده اين همه نشانه هاى آفرينش، آفريننده را انكار مى كنند.

فَلا يُنازِعُنَّكَ نهى در اين آيه ممكن است متوجّه به پيامبر باشد كه توجّه به گفته مردم لجوج نكند و به آنها امكان منازعه ندهد و ممكن است كفّار را از لجاجت با او در امر دين باز دارد. روايت شده است كه بديل بن ورقاء و غير او، از كفّار خزاعه به مسلمانان گفتند: شما را چه شده است كه حيوانى را كه خود مى كشيد، مى خوريد ولى مردار (ميته) را كه خدا كشته است نمى خوريد؟

وَ إِنْ جادَلُوكَ اگر دست از مجادله با تو، بر نداشتند در پاسخ آنها بگو: خدا به زشتى و نادرستى كارهايتان آگاه است و مجازاتتان خواهد كرد، و اين يك نوع تهديدى است همراه با محبّت و مدارا.

اللَّهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ خدا در ميان شما حكم مى كند، نيكان شما را با پاداش و بدان را با كيفر از يكديگر جدا مى نمايد. اين جمله نوعى دلدارى است به رسول خدا در برابر ناملايماتى كه از كافران مشاهده مى كرد، يعنى چگونه بر خداوند كارهاى آنان

پوشيده است و حال آن كه با دليل معلوم شده است كه خداوند سبحان به، هر چه در آسمان و زمين رخ دهد، عالم است و پيش از پيدايش، همه را در لوح محفوظ ثبت كرده است.

إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ و حفظ اين مطلب و اثبات و احاطه بر آن، بر خداوند آسان است.

وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ چيزى را مى پرستند كه در صحّت و پرستش آن به دليل

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 229

آسمانى (شرعى) تمسّك نجسته و برهان عقلى آن را نشناخته اند و آن كه مرتكب چنين ظلمى شده كسى ندارد كه وى را يارى كند. «المنكر» چهره زشت و ناپسند كه از اخم كردن و درهم كشيدن صورت پيدا شود يا (مصدر ميمى) و به معناى انكار است مثل مكرم به معناى اكرام.

يَكادُونَ يَسْطُونَ وقتى كه آيات ما خوانده مى شود نزديك است كه كافران از شدّت خشم به كسانى كه آن را برايشان تلاوت مى كنند يورش و حمله آورند.

أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذلِكُمُ النَّارُ وَعَدَهَا اللَّهُ آيا بدتر از اينها براى شما خبر دهم؟ و آن آتش است كه خدا به كفّار وعده عذابش را داده است و در معناى «مِنْ ذلِكُمُ» دو احتمال ذكر شده است:

الف: از حمله شما و خشمتان نسبت به آنان كه آيات ما را مى خوانند.

ب: از خشم و غيظى كه به سبب خواندن آيات ما بر شما، برايتان پيدا مى شود. و در اعراب «النّار» نيز دو احتمال وجود دارد.

يكى اين كه خبر براى مبتداى محذوف باشد چنان كه گويى كسى مى پرسد: بدتر از اينها براى كفّار چيست؟ خداوند مى فرمايد: بدتر از همه اينها، آتش است.

احتمال دوم

اين كه مبتدا باشد و جمله «وَعَدَهَا اللَّهُ» خبر آن، يا استينافيه است.

[سوره الحج (22): آيات 73 تا 78] ..... ص : ..... ص : 229

اشاره

يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَيْئاً لا يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ (73) ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (74) اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (75) يَعْلَمُ ما بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ (76) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (77)

وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباكُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هذا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ اعْتَصِمُوا بِاللَّهِ هُوَ مَوْلاكُمْ فَنِعْمَ الْمَوْلى وَ نِعْمَ النَّصِيرُ (78)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 230

ترجمه: ..... ص : 230

اى مردم! مثلى زده شده است آن را گوش دهيد: كسانى را كه غير از خدا به پرستش مى خوانيد هرگز نمى توانند يك مگس بيافرينند، هر چند براى اين كار همه شان دست به دست هم دهند، و اگر مگس، چيزى از آنها بربايند نمى توانند آن را باز پس گيرند. آرى طالب و مطلوب (اينها و خدايانشان) هر دو ناتوانند. (73)

ايشان خداى را آن گونه كه بايد، نشناختند، براستى كه خداوند، قوى و با عزّت است. (74)

خداوند از فرشتگان و نيز از مردم، رسولانى را برمى گزيند، همانا كه خداى، شنوا و بيناست. (75)

آنچه را پيش روى آنها و پشت سر آنهاست مى داند و همه كارها به سوى خداى باز مى گردد. (76)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد ركوع

و سجود كنيد و پروردگارتان را پرستش كنيد و كار نيك انجام دهيد تا رستگار شويد. (77)

در راه خدا كوشش و مجاهده كنيد و حق جهادش را ادا نماييد، او شما را برگزيد، و كار مشقّت بارى بر شما در دين قرار نداد، آرى اين همان آيين پدر شما ابراهيم است، او شما را در كتابهاى پيشين و در اين كتاب مسلمان ناميد، تا اين كه پيامبر، بر شما شاهد و گواه باشد و شما، بر مردم، پس نماز را بپاى داريد و زكات را بدهيد و به خداى تمسّك جوييد كه او مولا و سرپرست شماست، چه نيكو مولا و چه خوب ياورى است. (78)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 231

تفسير: ..... ص : 231

يا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ گاهى يك خصوصيت و ويژگى و يا داستان و حكايت شيرين و جالبى، به دليل محسّنات و شگفتيهايى كه در آن وجود دارد، به مثل تعبير مى شود، از باب تشبيه به بعضى مثلها كه به سبب استحسانشان مشهور شده اند.

«تدعون» با «ياء» به صورت غايب نيز خوانده شده است.

وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ اين جمله حال و در محل نصب است و گويا گفته شده است اگر همه آنها براى آفرينش يك مگس اجتماع كنند (باز هم) اين امر بر آنها محال است، و اين تعبير، مبالغه در نسبت دادن جهل به قريش است زيرا آنان صورتهاى مجسّم را به الوهيّتى توصيف مى كردند كه مقتضاى آن، توانايى بر تمام مقدورات و احاطه بر جميع معلومات است در صورت كه محال بود كه آنها بر كمتر چيزى كه خداوند آفريده و آن را كوچك شمرده (خلقت مگس) توانايى داشته باشند، هر چند

همه شان براى اين امر اجتماع كنند (و اگر مگس از بتها چيزى بربايد قدرت بر گرفتن آن را ندارند، بقيه آيه).

ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ منظور از «طالب» مگس يا پشه و مراد از مطلوب، بت است و بعضى عكس اين را گفته اند و (بنا بر اين) معناى آيه اين است كه رباينده (مگس يا پشه) و ربوده شده (بت) هر دو، عاجز و ناتوانند و نيز گفته شده: عبادت كننده و عبادت شده، هر دو نادانند.

ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ اين بت پرستان حق تعالى را چنان كه بايد شناخت نشناختند و تعظيمى كه شايسته اوست انجام ندادند، به خاطر اين كه بتهاى بى خاصيّت را شريك او قرار دادند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 232

اللَّهُ يَصْطَفِي در اين آيه خداوند اعتقاد مشركان را، مبنى بر اين كه نمى شود رسول و فرستاده خداوند، از نوع بشر باشد، مردود مى داند و بيان مى فرمايد كه فرستادگان خدا، ممكن است از فرشتگان و يا از انسانها باشند. بعد بيان فرموده است كه ذات اقدس او از حال وضعيّت تمام اهل تكليف آگاه است، چه آنان كه از دنيا رفته و چه آنها كه در حال حياتند، بنا بر اين در مقابل اختيار او، و فرمانش اعتراضى نيست.

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا در اين آيه نخست خداوند امر به نماز فرموده كه بزرگترين عبادت است و سپس به ساير عبادات از قبيل: روزه، حج، و زكات پرداخته و در آخر به طور عموم امر به انجام دادن كارهاى خير فرموده در باره تفسير معناى «خير» ابن عباس مى گويد: «خير» صله رحم و اخلاق پسنديده است.

لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ تمام آنچه گفته شد، انجام

دهيد، در حالى كه بدون تكيه به اعمال خود فقط (از خداوند) اميد رستگارى داشته باشيد. از عقبة بن عامر نقل شده است كه عرض كرد يا رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله آيا در سوره حج، دو سجده است؟ فرمود: آرى، اگر دو سجده را انجام ندهى، آن دو آيه را مخوان. «1»

وَ جاهِدُوا فِي اللَّهِ اين جا خداوند، دستور جنگ (در راه خدا) يا جهاد با نفس را داده كه جهاد اكبر است. چنان كه روايت شده است وقتى آن حضرت از جنگى برگشت فرمود: «(اكنون) از جهاد اصغر به جهاد اكبر بازگشتيم». معناى آيه اين است: در راه خدا يا براى خدا بكوشيد.

«حَقَّ جِهادِهِ»: اين عبارت مانند آن است كه مى گويند: هو حق عالم يعنى او براستى عالم است. در آيه قاعده اين بود كه گفته شود: حق الجهاد فيه، يا حق جهاد كم فيه، جز اين كه چون جهاد به خاطر خدا و در راه او انجام مى شود و

__________________________________________________

1- منظور از دو آيه آيه 18: الم تر ... و آيه مورد بحث مى باشد (ولى در رساله هاى عمليه فقط چهار سوره سجده واجب دارد به ترتيب: 1- السجده (32) 2- فصّلت (41) 3- النّجم (53) 4- العلق (96).

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 233

اختصاص به ذات اقدس او، دارد جايز است كه به او نسبت داده شود و (حق جهاده گفته شود) زيرا گاهى با كمترين مناسبتى اضافه واقع مى شود، و نيز جايز است به دليل توسعه در ظروف حرف جرّ (فى) حذف گردد و «جهاده» گفته شود مثل قول شاعر: و يوم شهدناه سليمان و عامرا «1» (روزى را كه در

آن سليم و عامر را ديدار كرديم).

«اجْتَباكُمْ» خداوند شما را براى دين خود و يارى آن برگزيده است.

وَ ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ خداوند در دين بر شما تنگ نگرفته، پس به آنچه طاقت نداريد مكلّفتان نساخته، و در هنگام ضرورت شما را در توسعه قرار داده مثل اين كه در سفر روزه و نمازتان قصر است و هنگامى كه آب نداريد تيمّم را كافى دانسته، و توبه از گناه را وسيله رهايى از عقوبت قرار داده چنان كه مى فرمايد:

يُرِيدُ اللَّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَ لا يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ «خداوند براى شما آسانى را مى خواهد، نه دشوارى را» (بقره/ 185) در حديث است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: امّت من، امّت مرحومه است.

مِلَّةَ أَبِيكُمْ نصب «ملة» از باب اختصاص است يعنى منظورم از «دين» دين پدر شما، ابراهيم است و جايز است عامل نصبش مضمون جمله قبل باشد كه گويا چنين گفته است: وسع دينكم توسعة ملة ابيكم، مضاف حذف شده (و مضاف اليه جايش را گرفته است).

علّت اين كه در قرآن خداوند حضرت ابراهيم را پدر تمام امّت شمرده اين است كه اصولا عرب فرزندان اسماعيل اند و اكثر مردم عجم از اولاد اسحاق، و نيز به اين دليل كه آن حضرت پدر پيامبر اسلام است و پيامبر اسلام هم پدر امّت خود مى باشد، پس امّت در حكم اولاد ابراهيم خواهد بود.

__________________________________________________

1- در اصل شهدنا- فيه بوده ولى به مناسبت توسعه در ظروف «فى» حرف جرّ حذف شده و ضمير يوم (هاء) از باب مجاز و تشبيه به مفعول در محلّ نصب قرار گرفته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 234

«هو سمّكم»:

ضمير غايب، به خداى تعالى يا به ابراهيم عليه السّلام بر مى گردد. من قبل يعنى پيش از قرآن در ساير كتابها، و فى هذا، يعنى در قرآن. يعنى خدا شما را بر تمام امّتها برترى داد و به اين نام (مسلمين) شما را ناميد.

لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ تا پيامبر براى شما به اطاعت و پذيرفتن حقّ و رسالت گواهى دهد.

«وَ تَكُونُوا شُهَداءَ» و شما نيز بر امّتهاى ديگر گواه باشيد كه پيامبران، آنها را تبليغ كرده اند، و از اين قبيل است آيه: جَعَلْناكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا «ما شما را جامعه معتدل قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد» (بقره/ 143). بعضى گفته اند: معناى اين كه پيامبر گواه شما باشد، اين است كه پيامبر به شما رسالت را ابلاغ كرده و معناى اين كه شما گواه بر مردم باشيد اين است كه آنچه پيامبر به شما ابلاغ كرده شما بعد از او به مردم ابلاغ كنيد.

فَأَقِيمُوا الصَّلاةَ حال كه خداوند شما را به اين ويژگى ممتاز ساخت، پس او را عبادت كنيد و به او مطمئنّ باشيد، و به دين او تمسّك جوييد كه او عهده دار امور شما و بهترين سرپرست و ياور شما مى باشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 235

جزء هجدهم از سوره مؤمنون آيه 1 تا سوره فرقان آيه 20

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 237

سوره مؤمنون ..... ص : 237

اشاره

اين سوره مكّى است و شماره آياتش به نظر كوفيان يكصد و هجده و به نظر غير آنها صد و نوزده آيه است، كوفى جمله «وَ أَخاهُ هارُونَ» را آيه جداگانه اى نشمرده است.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 237

ابىّ بن كعب از پيامبر اكرم نقل كرده است كه هر كس اين سوره را بخواند، فرشتگان او را در روز قيامت به روح و ريحان و در هنگام نزول ملك الموت به آنچه مايه روشنى چشم اوست بشارت دهند. «1»

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: هر كس اين سوره را بخواند خداوند امر او را به سعادت و نيك بختى ختم فرمايد، و اگر در هر جمعه آن را تلاوت كند، جايگاهش در فردوس اعلا با پيامبران و رسولان خواهد بود. «2»

__________________________________________________

1-

من قرأها بشّرته الملائكة بالروح و الريحان يوم القيمة، و بما تقرّ به به عينه عند نزول ملك الموت.

2-

من قرأها ختم اللَّه له بالسّعادة، اذا كان يد من قراءتها فى كلّ جمعة، كان منزله فى الفردوس الاعلى مع النبيين و المرسلين.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 238

[سوره المؤمنون (23): آيات 1 تا 11] ..... ص : 238

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (1) الَّذِينَ هُمْ فِي صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ (2) وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ (4)

وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حافِظُونَ (5) إِلاَّ عَلى أَزْواجِهِمْ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6) فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ العادُونَ (7) وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ (8) وَ الَّذِينَ هُمْ عَلى صَلَواتِهِمْ يُحافِظُونَ (9)

أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ (10) الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيها خالِدُونَ (11)

ترجمه: ..... ص : 238

مؤمنان رستگار شدند. (1)

آنها كه در نمازشان خشوع دارند. (2)

و آنها كه از لغو و بيهودگى رو گردانند. (3)

و كسانى كه زكات مى دهند. (4)

و آنان كه دامن خود را از آلايش و بى عفّتى حفظ مى كنند. (5)

مگر از آميزش با همسران با كنيزانى كه دارند كه در اين امر ملامت نمى شوند. (6)

پس هر كس جز اين طريق را طلب كند تجاوزگر است. (7)

و آنها كه امانتها و پيمان خود را رعايت مى كنند. (8)

و كسانى كه از نمازهاى خود مواظبت مى كنند. (9)

آرى اينها وارثانند. (10)

كسانى كه بهشت برين را به ارث مى برند و در آن جاودان خواهند ماند. (11)

تفسير: ..... ص : 238

قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ فلاح يعنى دست يافتن به مراد و مقصود و بعضى گفته اند باقى ماندن در خير و خوبى.

«افلح» داخل در فلاح شد (رستگار شد) مثل أبشر: بشارت را دريافت. «فى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 239

صلوتهم خاشعون» خشوع در نماز به معناى فروتنى و خشيت «1» در دل است علت اين كه «صلوة» را به ضمير «هم» اضافه كرده اين است كه تنها مؤمنان از آن سود مى برند و نماز، توشه و ذخيره آنهاست و همانند هستند كه براى خداى بى نياز نماز مى گزارند. «لغو»: گفتار و يا كردار بى فايده است مانند شوخى و بازى، يعنى كوشش و جديّت در امور، آنها را از مسخرگى و بيهودگى و فرو رفتن در امور باطل و همه گناهان باز داشته است و خداوند به دنبال توصيف مؤمنان به خشوع در نماز، آنها را به دورى كردن از لغو، نيز وصف كرده تا فعل و ترك را در آنان جمع كرده باشد.

وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكاةِ فاعِلُونَ زكات اسمى است كه

مشترك ميان موجود مادّى و امر معنوى. زكات در اشياى مادّى مالى است كه زكات دهنده آن را از ميان ثروت خود خارج مى كند و زكات معنوى، عمل تزكيه است (يعنى هر كارى كه موجب پاكى روح او شود) و مراد از زكات در آيه همين است. «2» و مصدرى نيست مگر اين كه از معناى آن تعبير به «فعل» و از ايجاد كننده آن تعبير به فاعل مى شود، چنان كه در معناى «ضارب» فاعل الضّرب مى گويند.

مثل شعرى كه براى اميّة بن ابى صلت گفته شده است:

المطعمون الطعام فى السنة الازمة و الفاعلون للزكوات.

__________________________________________________

1- خشوع به معناى حالت تواضع و ادب جسمى و روحى است كه در برابر شخص بزرگ يا حقيقت مهمّى در انسان پيدا مى شود و آثارش در بدن ظاهر مى گردد و در باره خشوع حديثى نقل شده است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مردى را ديدند در حالى كه نماز با ريش خود، بازى مى كند فرمود اگر دلش خشوع مى داشت اعضايش نيز خاشع بود، از اين حديث مى فهميم كه خشوع يك حالت درونى است كه در برون نيز اثر مى كند (نه تنها يك عمل ظاهرى) تفسير نمونه.

2- اين حرف را كه برخى مفسّران از قبيل فخر رازى و آلوسى در روح البيان و راغب در مفردات نقل كرده اند كه زكات در اين آيه به معناى هر كار نيك يا تزكيه و پاكسازى روح است بعيد به نظر مى رسد زيرا در قرآن هر جا كه زكات و نماز با هم ذكر مى شوند به همان معناى انفاق مالى است و معناى ديگر نياز به قرينه روشنى دارد كه در اين جا نيست.

تفسير نمونه، ج 14، ص 197.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 240

(اين شخص از قبيله اى است كه طعام دهندگان در سال قحطى، و دهندگان زكاة و صدقات هستند) و مى توان زكات را به معناى مال يا پولى دانست كه زكات دهنده مى پردازد و كلمه «اداء» را در تقدير گرفت، شعر فوق نيز بر همين تقدير حمل مى شود.

إِلَّا عَلى أَزْواجِهِمْ اين جمله در محلّ حال است، يعنى در حالى كه مؤمنان رجوع كنند به همسرانشان، مقصود آن است كه اهل ايمان در همه حال خود را از انجام كارهاى شهوانى حفظ مى كنند، مگر در حال همسر داشتن و يا كنيز داشتن.

مى توان «على» را متعلق به كلمه اى محذوف دانست كه «غَيْرُ مَلُومِينَ» بر آن، دلالت مى كند، گويا فرموده است: يلامون الّا على ازواجهم، منظور آن است كه مؤمنان از هر كار خوشحال كننده و شادى آورى ملامت مى شوند (و خود را منع مى كنند) مگر در امورى كه بر ايشان مجاز باشد، در اين موارد ملامتى بر آنها نيست.

فَمَنِ ابْتَغى وَراءَ ذلِكَ پس آنان كه غير از همسران و كنيزان خود را طلب كنند در نهايت عداوت و دشمنى با مقرّرات الهى هستند. «لِأَماناتِهِمْ»: لأمانتهم، نيز خوانده شده و همچنين «صَلَواتِهِمْ» با حالت مفرد و جمع هر دو قرائت شده است.

هر مطلبى كه مورد اعتماد بوده باشد و عهد و پيمانى بر آن بسته شود، به نام:

امانت يا عهد ناميده مى شود، و از اين قبيل است قول خداوند: يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها «خدا به شما دستور مى دهد كه امانتها را به صاحبانشان برگردانيد» (نساء/ 57) وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ ... «و به امانتهايتان خيانت نكنيد».

(انفال/ 26).

آنچه واجب است

كه ادا شود چيزى است كه به امانت گذارده مى شود نه امانت به معناى مصدر كه امرى معنوى است و همين طور در «خيانت». در باره امانت مى توان گفت: شامل هر چيزى مى شود كه آدمى نسبت به آن امين شمرده شده و يا پيمانى بسته است، خواه از ناحيه خدا باشد و خواه از طرف مردم، و نمى توان گفت

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 241

خصوص امانتها و پيمانهايى است كه از مردم دارد.

تكرار كلمه «صلوة» به اين جهت است كه در مورد اول، مؤمنان را به خشوع در نماز و در مورد دوم به محافظت در آن توصيف فرموده كه مراد به جا آورده نماز در وقت مقرّر، و رعايت كردن آداب آن مى باشد.

أُولئِكَ هُمُ الْوارِثُونَ فقط همين گروه كه جامع اين صفات و خصوصيات مى باشند سزاوارند كه به عنوان «وارث» خوانده شوند، نه غير ايشان.

الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ در آخر آيه خداوند آنچه را مؤمنان به ارث مى برند بهشت ذكر كرده است.

هُمْ فِيها خالِدُونَ: ضمير فردوس (فيها) مؤنث آورده شده به علت اين كه از آن «جنّت» اراده شده است.

[سوره المؤمنون (23): آيات 12 تا 20] ..... ص : 241

اشاره

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فِي قَرارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ تُبْعَثُونَ (16)

وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما كُنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلِينَ (17) وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ وَ إِنَّا عَلى ذَهابٍ بِهِ لَقادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنا لَكُمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنابٍ

لَكُمْ فِيها فَواكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (19) وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْناءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ (20)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 242

ترجمه: ..... ص : 242

ما انسان را از عصاره اى از گل آفريديم. (12)

سپس آن را نطفه اى در قرارگاه مطمئن (رحم) قرار داديم. (13)

و سپس نطفه را به صورت خون بسته و آن را به صورت گوشت جويده و آن را به صورت استخوانها در آورديم و بعد به استخوانها لباسى از گوشت پوشانيديم و از آن پس آن را با آفرينش تازه اى ايجاد كرديم، پس بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان مى باشد. (14)

شما پس از اين حتما و يقينا خواهيد مرد. (15)

سپس در روز رستاخيز بر انگيخته مى شويد. (16)

ما بر بالاى سر شما، هفت طبقه قرار داده و از خلق خود غافل نيستيم. (17)

و ما از آسمان، به اندازه معيّن، آبى را فرود آورديم و آن را در زمين ساكن ساختيم، و نيز ما بر اين كه آن را از بين ببريم توانا و قادريم. (18)

پس به وسيله آن براى شما باغهايى از نخلهاى خرما و انگور ايجاد كرديم كه در آن ميوه هاى بسيار است و از آن تناول مى كنيد. (19)

و درختى براى شما آفريديم كه از طور سينا مى رويد و روغن و خورشت براى خورندگان ثمر مى دهد. (20)

تفسير: ..... ص : 242

مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طِينٍ «سلالة»: خلاصه چيزى است كه ناخالصيهايش گرفته شده باشد. از حسن بصرى نقل شده كه مراد آبى است كه در ميان گل وجود دارد. معناى آيه اين است كه ما نخست، اصل انسان را از گل آفريده و سپس آن را نطفه ساختيم.

«من» اول براى ابتدا و دوم بيانيه است. «قرار»: جايگاه و محلّ قرار گرفتن است كه مراد رحم مى باشد، و آن را به «مكين» توصيف فرموده كه در اصل صفت براى چيزى است كه

در مكان قرار مى گيرد مثل «طريق سائر» كه سير كننده در حقيقت صفت طريق نيست بلكه صفت موجودى است كه در آن، راه مى رود، و مى توان گفت منظور از توصيف «قرار» به «مكين» موقعيت و شرافت، خود رحم مى باشد.

زيرا رحم به خودى خود از مكانت و موقعيت برخوردار است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 243

عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ كلمه «عظام» در هر دو مورد، هم مفرد و هم جمع خوانده شده است زيرا موجب اشتباه نمى شود چون انسان داراى استخوانهاى فراوانى است (و مراد از مفرد هم جنس خواهد بود).

«خَلْقاً آخَرَ»، يعنى آفرينش ديگرى كه مباين با خلق اول است زيرا چيزى را كه جمادى بى جان بود به حالت حيوان جاندار در آورد و در هر جزئى از اجزايش از شگفتيهاى فطرت و غرايب حكمت، حقايقى نهان است كه خرد از دركش ناتوان است. پس خداى تعالى پاك و منزّه و سزاوار و تعظيم است.

فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِينَ پس مبارك و بلند مرتبه و شايسته تعظيم است خداوندى كه با بهترين وجه، اندازه گيرى مى كند.

علت اين كه براى اسم تفضيل تمييز ذكر نشده اين است كه نفس كلمه «الخالقين» بر آن، دلالت مى كند.

«طرائق»: براى اين كلمه دو معنا ذكر شده است:

الف: طبقات آسمانها و اين معنا دو دليل دارد، اول اين كه چون برخى از آنها بالاى ديگرى قرار دارد و هر چه كه بالايش چيزى مانند آن قرار داشته باشد آنچه در زير است طريق آن خوانده مى شود. دليل دوم، اين است كه آسمانها راههاى فرشتگان و محلّ رفت و آمد آنها مى باشد.

ب: يا اين كه منظور از «طرائق» افلاك است كه راهها و مسيرهاى

كواكب و سيّاراتند.

«بقدر»: اين كلمه به دو معنا تفسير شده:

الف: با اندازه گيرى كه مردم از آن سود ببرند و از زيان آن در امان باشند.

ب: در حدّ مصلحت و نياز خلق كه ما از آن آگاهيم.

فَأَسْكَنَّاهُ فِي الْأَرْضِ پس آب را در زمين جاى داديم چنان كه در آيه ديگر مى فرمايد: فَسَلَكَهُ يَنابِيعَ فِي الْأَرْضِ «پس خداوند آب را به چشمه سارهايى كه در

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 244

زمين است راند» (زمر/ 20) و همان طور كه قدرت بر فرود آوردن آب از آسمان داريم به انواع گوناگون نيز مى توانيم آن را از بين ببريم.

«فَأَنْشَأْنا» از درختها، به ذكر سه نوع خاص: (خرما و انگور و زيتون) اكتفاء فرموده، به اين جهت كه اينها پر بارترين و سودمند ترين درختان مى باشند. و به اين دليل نخلهاى خرما و انگور را به اين صفت متّصف فرموده كه: ميوه آنها داراى دو ويژگى است: هم عنوان ميوه اى دارد كه از خوردنش لذّتى نصيب انسان مى شود، و هم جنبه غذايى دارد كه خشك و تازه اش به عنوان طعام، مصرف مى شود و به همين دليل بر يكديگر عطف به واو شده اند. و اهميت زيتون به اين جهت است كه روغنش براى روشنايى و هم براى تهيّه خوراكى مفيد، و سودمند است «وَ شَجَرَةً» اين كلمه عطف بر «جنّات» است.

«سيناء» را با كسر و فتح «س» هر دو خوانده اند. اگر با كسر خوانده شود، دليل غير منصرف بودنش اين است كه: معرفه، و عجمى، يا مؤنّث است زيرا مقصود از آن «بقعة» مى باشد نه به خاطر وزنش چرا كه «الف» وزن «فعلاء» به كسر «فاء» مانند «الف» صحرا علامت تأنيث

نمى باشد.

«طُورِ سَيْناءَ و طُورِ سِينِينَ» دو حالت دارد: يا كلمه «طور» كه به معناى كوه است اضافه شده به بقعه اى كه اسم آن، سيناء، يا سينون است يا اين كه مجموع مضاف و مضاف اليه بطور مركّب نامى است براى آن كوه، مثل امرء القيس.

تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ جارّ و مجرور در محلّ حال است، يعنى تنبت و فيها الدّهن:

درخت مى رويد در حالى كه در آن روغن وجود دارد و اين كلمه را «تنبت» ثلاثى مزيد و از باب افعال نيز خوانده اند كه با اين قرائت در معنايش دو احتمال وجود دارد:

1- «أنبت» به معناى «نبت» باشد مثل قول زهير:

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 245

رأيت ذوى الحاجات، حول بيوتهم قطينا لهم حتى اذا انبت البقل «1»

در اين شعر «ابنت» ثلاثى مزيد به معناى «نبت» ثلاثى مجرّد به كار رفته.

2- وجه دوم اين كه باب افعال مطابق اصل، متعدّى باشد اما مفعولش حذف شده يعنى تنبت زيتونها و فيه الزيت: زيتونش را كه در آن روغن وجود دارد به بار مى آورد.

[سوره المؤمنون (23): آيات 21 تا 25] ..... ص : 245

اشاره

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمَّا فِي بُطُونِها وَ لَكُمْ فِيها مَنافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْها تَأْكُلُونَ (21) وَ عَلَيْها وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (23) فَقالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَأَنْزَلَ مَلائِكَةً ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (24) إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّى حِينٍ (25)

ترجمه: ..... ص : 245

و براى شما در چهار پايان عبرتى است كه ما شما را از آنچه در درون آنهاست سيراب مى كنيم و براى شما در آن، سودهاى فراوانى است و از گوشت آنها، مى خوريد. (21)

و بر آنها (چهار پايان) و بر كشتيها سوار مى شويد. (22)

ما، نوح را به سوى قومش فرستاديم، و به آنها گفت: اى مردم خداى را بپرستيد، براى شما

__________________________________________________

1- نيازمندان را (كه در سال قحطى تنگدست شده بودند) در اطراف خانه هاى (سنان بن حارثه و قومش) ديدم كه پيوسته اقامت گزيده اند تا گياه برويد (و با انعام آن خاندان، از گرسنگى نجات يابند). [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 246

معبودى بجز او نيست، پس آيا پرهيز نمى كنيد. (23)

پس آن عدّه از قومش كه كافر شدند گفتند: اين نيست مگر بشرى مانند شما كه مى خواهد بر شما برترى يابد و اگر خدا مى خواست فرشتگانى براى اين امر مى فرستاد، ما كه چنين چيزى از پدرها و گذشتگانمان نشنيده ايم. (24)

اين مرد فقط مبتلا به جنون است پس تا مدّتى معيّن در باره او صبر كنيد. (25)

تفسير: ..... ص : 246

وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعامِ مراد از «انعام» در اين جا، شتر است كه در خشكى به منزله كشتى است هم چنان كه كشتى وسيله باربرى در درياست و معمولا شتر همراه كشتى ذكر مى شود، براى شما در آنها سودهايى از قبيل سوارى و باركشى و جز اينها وجود دارد و در شتر سود اضافه اى است كه استفاده از گوشش مى باشد.

مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ «غيره» صفت براى «اله» رفع آن بر محلّ «اله» و جرّش بر لفظ آن است و جمله استينافيه و جارى مجراى علّت امر به عبادت است.

يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ

(اشراف قوم نوح به ديگران گفتند: اين شخص تنها بشرى مثل شماست) و مى خواهد بر شما برترى و رياست يابد. چنان كه قوم موسى به وى گفتند ... وَ تَكُونَ لَكُمَا الْكِبْرِياءُ فِي الْأَرْضِ، «تو آمده اى ما را از عقايد اجدادمان باز دارى و خود و برادرت هارون در زمين حكمفرمايى كنيد» (يونس/ 77).

ما سَمِعْنا بِهذا اين سخنان را، يا، مانند چنين كسى را كه بشر است ولى ادّعا مى كند كه رسول خداست، هرگز نديده و نشنيده ايم. «جنة» به معناى جنون يا جنّ است، يعنى ديوانگى و جن زدگى كه مردم خيال مى كردند. «حَتَّى حِينٍ» مدّت زمانى صبر كنيد تا اين كه بيمارى جنونش برطرف شود و اگر نشد وى را بكشيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 247

[سوره المؤمنون (23): آيات 26 تا 30] ..... ص : 247

اشاره

قالَ رَبِّ انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَيْنا إِلَيْهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا وَ وَحْيِنا فَإِذا جاءَ أَمْرُنا وَ فارَ التَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيها مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27) فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ فَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي نَجَّانا مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ (29) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ (30)

ترجمه: ..... ص : 247

(نوح) گفت: پروردگارا اكنون كه مرا تكذيب مى كنند ياريم فرما. (26)

پس به او، وحى كرديم كه كشتى را در حضور ما و طبق فرمان ما بساز، پس وقتى كه دستور ما فرا رسد و آب از تنور بجوشد، از هر يك از انواع حيوانات يك جفت در كشتى سوار كن، و نيز خانواده ات را، مگر آنها كه قبلا وعده هلاكشان داده شده است، و در باره اين ستمگران با من سخن مگوى كه آنها همگى هلاك خواهند شد. (27)

هنگامى كه تو، و آنان كه با تواند بر كشتى سوار شديد، بگو:

ستايش خدايى را سزد كه ما را از قوم ستمگر نجات بخشيد. (28)

و بگو پروردگارا، مرا در منزلگاهى پر بركت فرود آور، و تو بهترين فرود آورندگانى. (29)

آرى در اين ماجرا نشانه هايى براى صاحبان عقل و انديشه است و ما، حتما همه را مى آزماييم. (30)

تفسير: ..... ص : 247

رَبِّ انْصُرْنِي خدايا با هلاك كردن اين قوم كه مرا تكذيب مى كنند، ياريم فرما و به تعبير ديگر: خدايا، به جاى اين كه آنها مرا تكذيب مى كنند تو مرا يارى فرماى،

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 248

چنان كه معروف است كه مى گويند: هذا بذاك: اين به جاى آن (مثل معروف، چيزى كه عوض دارد گله ندارد) خلاصه معناى آيه اين است عوض اندوهى كه از تكذيب آنان بر من وارد مى شود يارى و پيروزى بر آنان را به من عطا فرماى. يا: با تحقّق بخشيدن عذابى كه به آنها وعده داده اى مرا يارى كن، عذاب موعودى كه او را تكذيب كردند، هنگامى كه به آنها گفت: إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ «من بر شما سخت از عذاب بزرگ قيامت

مى ترسم» (اعراف/ 59).

أَنِ اصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنا كشتى را در حفظ و حمايت ما بساز، نگهبانانى از طرف خدا با او بودند كه وى را با چشمهايشان حمايت مى كردند، تا دشمن متعرض او نشود، چنان كه مشهور است: عليه من اللَّه عين كالبة (از جانب خدا چشمى نگهدارنده موكّل بر اوست).

«وَ وَحْيِنا» با امر و فرمان ما، كه به تو مى آموزيم چه كارى انجام دهى. روايت شده است كه به حضرت نوح پيامبر خطاب شد: هر گاه ديدى كه آب از تنور فوران يافت، خودت با كسانى كه همراهند سوار بر كشتى شويد. پس هنگامى كه آب از تنور برجوشيد، همسرش به وى خبر داد، و نوح بر كشتى سوار شد، و بعضى چنان كه بيان كرديم گفته اند: منظور از تنور روى زمين است. «1»

«فَاسْلُكْ فِيها» سلك فيه أي دخله و سلك غيره و أسلكه: مجرد و مزيدش به يك معنا آمده و معناى آيه اين است: از هر يك از انواع حيوانات يك جفت در كشتى سوار كن.

وَ لا تُخاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا در مورد شأن و موقعيّت ستمكاران با من سخن مگو. در اين آيه خداوند حضرت نوح را نهى كرده از اين كه براى آنها دعا كند، زيرا آنها ستمكارند، و حكمت اقتضا مى كند كه غرق شوند تا عبرت باشند براى پند

__________________________________________________

1- ضمن سوره هود، آيه 40، ج 2 تصحيح استاد گرجى، ص 144- 150.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 249

گيرندگان.

فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ پس از نهى در آيه قبل، در اين آيه امر مى فرمايد كه وقتى در كشتى استقرار يافتى، بر هلاكت كفّار و رهايى از شرّ آنها خداى را حمد و ثنا كن.

وَ

قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلًا مُبارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ و در اين آيه او را دستور داده است كه دعا كند و از خدا، سودمند ترين چيز را براى خود در خواست كند و از خدا بخواهد كه او را در ميان كشتى يا هنگام خروج از آن در روى زمين در جايگاهى با بركت قرار دهد و نيز امر شده است كه دعايش را توأم با توصيف خداوند به صفتى مناسب درخواستش، به اجابت، مقرون سازد.

«منزلا» اين كلمه يا، مصدر (ميمى) به معناى پايين آوردن يا اسم مكان: جايگاه فرود آوردن است.

وَ إِنْ كُنَّا لَمُبْتَلِينَ «ان» مخففه از ثقيله و «لام» براى اين است كه با نافيه اشتباه نشود، يعنى شأن و قصّه چنين است و در معناى جمله دو احتمال ذكر شده است:

1- ما قوم نوح را به بلاى بزرگى گرفتار كرديم.

2- بندگان خود را با اين آيات و نشانه ها آزمايش كرديم تا عبرت گيرند.

[سوره المؤمنون (23): آيات 31 تا 40] ..... ص : 249

اشاره

ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (31) فَأَرْسَلْنا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ (32) وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمَّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُونَ (34) أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُراباً وَ عِظاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (35)

هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِيَ إِلاَّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (37) إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرى عَلَى اللَّهِ كَذِباً وَ ما نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ (38) قالَ رَبِّ

انْصُرْنِي بِما كَذَّبُونِ (39) قالَ عَمَّا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نادِمِينَ (40)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 250

ترجمه: ..... ص : 250

سپس بعد از آنها گروه ديگرى را به وجود آورديم. (31)

پس در ميان آنها پيامبرى را از خودشان فرستاديم كه (بگويد) خداى يكتا را پرستش كنيد كه جز او معبودى بر حق برايتان وجود ندارد، پس آيا پرهيزگارى پيشه نمى كنيد. (32)

گروهى از قومش كه كافر شده و ديدار سراى ديگر را تكذيب مى كردند و ما ناز و نعمت در زندگى دنيا به ايشان داده بوديم، گفتند: اين نيست مگر بشرى مانند خودتان: مى خورد از آنچه شما مى خوريد، و مى آشامد از آنچه شما مى آشاميد. (33)

و اگر بشرى همانند خودتان را اطاعت كنيد در اين صورت حتما شما زيانكاريد. (34)

آيا او شما را وعده مى دهد كه وقتى مرديد و خاك و استخوان شديد حتما (از قبرها) بيرون آورده خواهيد شد؟ (35)

بسيار دور از واقعيت است آنچه به شما وعده داده مى شود. (36)

حقيقتى وجود ندارد جز اين زندگى دنيا، مى ميريم و زنده مى شويم امّا برانگيخته نمى شويم. (37)

او نيست مگر مردى دروغگو كه بر خدا افترا بسته است و ما به او ايمان نمى آوريم. (38)

عرض كرد: پروردگارا مرا در برابر تكذيبهاى آنان يارى فرماى. (39)

خداوند فرمود: بزودى آنها از كار خود پشيمان خواهند شد. (40)

تفسير: ..... ص : 250

قَرْناً آخَرِينَ منظور قوم عاد است كه پيروان هود پيامبر بودند كه بعد از نوح به پيامبرى مبعوث شد. «أن» تفسير كننده ارسلنا» است يعنى به زبان پيغمبرمان به آنها گفتيم: خدا را عبادت كنيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 251

وَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ الْآخِرَةِ آنها كه ديدار آخرت و حساب و مجازات آن روز را تكذيب كردند «مِمَّا تَشْرَبُونَ» بعد از اين فعل، كلمه «منه» به قرينه ما قبل حذف شده، و يا در

اصل «مما تشربونه» بوده و ضمير حذف شده يعنى: از آنچه شما مى آشاميد.

«أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ» در اعراب اين عبارت سه وجه ذكر شده است:

اول اين كه در محل رفع است به اين قرار كه فاعل براى فعل محذوفى است كه جزاى شرط بوده و گويا چنين گفته است: أ يعدكم انكم اذا متم وقع اخراجكم، و جمله شرطيه نيز به اين دليل كه خبر از «انكم» است در محل رفع مى باشد.

وجه دوم اين كه چون «انكم» به منظور تأكيد تكرار شده، پس «مخرجون» خبر از «انّكم» اول است و براى زيبا شدن تكرار، ميان دو كلمه مكرّر، به وسيله ظرف فاصله اى واقع شده است. وجه سوّم اين كه اين عبارت، مرفوع به ظرف است به اين تقدير: أ يعدكم انكم وقت موتكم و كونكم ترابا و عظاما، اخراجكم. «1» ظرف و آنچه به وسيله آن، رفع داده شده، جملگى خبر براى «ان» خواهد بود.

هَيْهاتَ هَيْهاتَ لِما تُوعَدُونَ كلمه «هيهات» با فتح و كسر خوانده شده و در معناى اين آيه زجّاج گفته است: البعد لما توعدون: اسم فعل را نازل منزله مصدر قرار داده يعنى چه دور است آنچه وعده داده شده ايد، و جايز است كه «لام» براى بيان چيزى باشد كه پس از كلمه «هيهات»، بعيد شمرده مى شود، چنان كه «لام» در «هيت لك» براى بيان (اهميّت) چيزى است كه برايش فرياد زده مى شود.

إِنْ هِيَ إِلَّا حَياتُنَا الدُّنْيا مرجع ضمير (هى) حيات است كه بعد از «الّا» براى بيان آن آمده و در اصل «ان الحيواة الا حيوتنا الدنيا» بوده كلمه «حيات» (اول) برداشته شده و به جايش ضمير گذاشته شده چون خبر كه «حيات»

(دومى) است بر آن دلالت و آن را بيان مى كند، مثل اين گفتار شاعر:

__________________________________________________

1- آيا هود به شما وعده مى دهد كه وقتى مرديد و استخوانهايتان خاك شد بيرون آورده خواهيد شد؟

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 252

هى النفس ما حملتها تتحمّل (اين، نفس است كه به هر چه وادارش كنى تحمّل مى كند) پس معناى آيه چنين است: «زندگانيى نيست، مگر اين زندگانى دنيا».

«نَمُوتُ وَ نَحْيا» برخى مى ميرند و برخى متولد مى شوند، نسلى نابود مى شود و نسلى ديگر به وجود مى آيد.

«عَمَّا قَلِيلٍ» «قليل» صفت براى زمان است مثل «قديم و حديث» در اين عبارت:

ما رأيته قديما و لا حديثا. نه در روزگارهاى گذشته و نه اكنون، او را نديده ام. و كلمه «عن قريب» نيز به همين معناى «زمان قليل» است. و «ما» براى تأكيد معناى كمى مدّت و كوتاهى آن است.

[سوره المؤمنون (23): آيات 41 تا 50] ..... ص : 252

اشاره

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْناهُمْ غُثاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (41) ثُمَّ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ (42) ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جاءَ أُمَّةً رَسُولُها كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْناهُمْ أَحادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ (44) ثُمَّ أَرْسَلْنا مُوسى وَ أَخاهُ هارُونَ بِآياتِنا وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ (45)

إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ (46) فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ (47) فَكَذَّبُوهُما فَكانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ (48) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49) وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ (50)

ترجمه: ..... ص : 252

سرانجام صيحه آسمانى آنها را بحقّ فرو گرفت و ما ايشان را

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 253

مانند خاشاك بر سيلاب قرار داديم، پس دورى از رحمت حق براى ستمكاران باد. (41)

سپس اقوام ديگرى را بعد از آنها به وجود آورديم. (42)

هيچ امّتى بر اجل حتمى اش نه سبقت مى گيرد، و نه از آن تأخير مى كند. (43)

پس فرستادگان خودمان را يكى پس از ديگرى فرستاديم. و هر گاه پيامبرى به سوى گروهى مى آمد او را تكذيب مى كردند و ما، گروهى را پس از گروه ديگر هلاك كرديم و تنها نامى از آنها باقى گذاشتيم، پس دورى از رحمت خدا نصيب مردمى باد كه ايمان نمى آورند. (44)

سپس موسى و برادرش هارون را با نشانه هاى خود و دليلى روشنى بخش فرستاديم. (45)

به سوى فرعون و اطرافيان اشرافى او، پس آنها گردنكشى كردند و مردمى برترى جوى بودند (46)

و گفتند: آيا به دو انسانى كه مانند خود مايند و قومشان ما را پرستش مى كردند،

ايمان بياوريم. (47)

پس آن دو پيامبر را تكذيب كردند و سرانجام به هلاكت رسيدند. (48)

و ما به موسى آن كتاب [تورات ] را داديم تا آنها (بنى اسرائيل) هدايت شوند. (49)

و ما پسر مريم (عيسى) و مادرش (مريم) را آيت و نشانه اى قرار داديم و آنها را در سرزمين بلندى كه آرامش و امنيّت و آب روان داشت، جا داديم. (50)

تفسير: ..... ص : 253

فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ «صيحه» فرياد شديد جبرئيل بر قوم حضرت نوح است كه آنها را به هلاكت رساند.

«بالحقّ» يعنى آنها مستحق عذاب بودند، يا اين كه عدل الهى موجب عذاب آنها شد.

«غثاء» به معناى شاخ و برگهاى سياه و پوسيده اى است كه سيلاب با خود مى برد و خداوند بدبختى و سرنگونى كفّار را به اين چيزى تشبيه فرموده است.

فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ پس هلاكت باد بر ستمكاران. «بعدا» از مصادرى است كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 254

به جاى افعال خود قرار مى گيرند يعنى بعدوا، و هلكوا (دور و هلاك شدند) گفته مى شود: بعدا و بعدا مثل قول شاعر:

اخوتى لا تبعدوا ابدا و بلى و اللَّه قد بعدوا

(برادران! هرگز دور نشويد آرى سوگند به خدا، دور شدند).

كلمه «ظالمين» ويژگى كسانى را بيان مى كند كه نفرين به هلاكت شدند چنان كه در تفسير «لِما تُوعَدُونَ» ذكر شد. «اجلها» وقتى كه براى هلاكت آنها معيّن شده است.

«تترى» بر وزن فعلى، «الف» براى تأنيث است معناى آيه اين است كه ما پيامبرانمان را پشت سر هم فرستاديم كه هر كدام ديگرى را پيروى مى كند. بعضى با تنوين: «تترى» خوانده اند كه «تاء» اول بدل از «واو» است.

أَرْسَلْنا رُسُلَنا خداوند در اين آيه «رسل» را به خود نسبت داده ولى در (جاءَتْهُمْ

رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ) به امّتهايشان نسبت داده و سببش آن است كه اضافه و انتساب با يك رابطه تحقّق مى يابد و پيامبر، هم با فرستنده يعنى خدا، و هم با ملّتى كه به سويشان فرستاده شده پيوستگى و ارتباط دارد.

«فَأَتْبَعْنا» امّتها و ملتها را در به هلاكت رساندن، بعضى را پيرو، و پشت سر بعضى ديگر آورديم و آنها را سرگذشتهايى كه در شب نشينى ها گفته و مورد تعجّب واقع شود، قرار داديم.

«احاديث» اسم جمع براى: «حديث» است و جمع «احدوثه» هم مى باشد، مثل «اعجوبه» و «اضحوكه» مراد چيزى است كه مردم با تعجّب و شگفتى از آن سخن مى گويند و منظور آيه همين است.

وَ سُلْطانٍ مُبِينٍ مقصود از اين كلمه در اين جا عصاى حضرت موسى است، زيرا عصا از مهمترين معجزات آن حضرت بود، و معجزات بسيارى به وسيله آن بوده است از قبيل شكافتن دريا و جارى شدن چشمه ها از سنگ، با زدن عصا بر آنها، و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 255

اين كه سلطان را عطف بر آيات كرده اشاره به اهميّت آن است كه گويا، عصا از جمله آنها و جزئشان نيست، مثل مَنْ كانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْرِيلَ وَ مِيكالَ «كسى كه دشمن خدا و فرشتگانش و پيامبرانش و جبرئيل و ميكائيل باشد ...» (بقره/ 98) كه پس از ملائكه نام جبرئيل و ميكائيل را بخصوص آورده است. و مى توان گفت: مراد از سلطان، خود آيات است يعنى همه اينها، آيات و نشانه هاى آشكار و براهين روشن مى باشند.

قَوْماً عالِينَ (فرعون و پيروانش) قومى متكبّر و خود خواه بودند نظير: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ «فرعون در روى

زمين تكبّر كرد» (قصص/ 3) معناى ديگر «قوما عالين» اين است كه اين قوم با ظلم و ستمشان موجبات زحمت مردم را فراهم مى كردند.

«لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا» (فرعونيان گفتند) آيا به دو نفر انسان كه مانند ما آفريده اى و هيچ امتيازى بر ما ندارند ايمان بياوريم؟ كلمه «بشر»: اسم جمع است، كه بر مفرد و جمع، هر دو اطلاق مى شود، و كلمات: «مثل» و «غير» صفت براى مفرد و مثنّا و جمع و نيز مذكّر و مؤنّث واقع مى شوند. از قبيل: إِنَّكُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ (نساء/ 140) وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ (طلاق/ 11) و نيز گفته مى شود:

هما مثلاه و هم امثاله، إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ «آنهايى را كه غير از خدا مى پرستيد بندگانى مانند خودتان اند» (اعراف/ 194).

وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ در حالى كه قوم موسى و هارون يعنى بنى اسرائيل مانند بردگان فرمان بردار ما هستند.

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى براى قوم موسى تورات را نازل كرديم، تا به طريق حق، راه يابند و به قوانين و احكام آن عمل كنند.

وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً ما، عيسى و مادرش را دليل قدرت خود بر آفرينش و اختراع قرار داديم. اين آيه مثل آيه اى است كه مى فرمايد: وَ جَعَلْناها وَ ابْنَها آيَةً

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 256

لِلْعالَمِينَ

«ما مريم و پسرش را دليل و نشانه اى براى جهانيان قرار داديم» (انبياء/ 91) زيرا كلمه «آيه» در هر دو جا به يك معناست، يعنى حضرت عيسى عليه السّلام را بدون پدر آفريد و حضرت مريم بدون شوهر باردار شد.

وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ مكان و مأواى آنها را در زمين بلندى قرار داديم، يعنى زمين بيت المقدّس،

زيرا آن جا مرتفعترين و ارزشمندترين قسمتهاى زمين و نزديكترين قطعه به آسمان است. بعضى گفته اند: منظور سرزمين فلسطين و «رمله» است كه يكى از شهرهاى شمال شرقى بيت المقدّس مى باشد. و بعضى ديگر گويند مراد سرزمين حيره كوفه و حوالى آن مى باشد.

«قرار» قطعه ثابت از زمين كه هموار و پهن باشد، از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه مراد از «قرار» مسجد كوفه است.

«معين» فرات و در اصل به معناى آبى است كه بر روى زمين آشكار و جارى باشد و در باره «ميم» آن اختلاف شده بعضى گفته اند زايد از فعل «عانه» (اسم مفعول) (بر وزن مبيع) به معناى چيزى است كه با چشم ديده مى شود. قول دوم آن است كه بر وزن فعيل است و از كلمه «ماعون» «1» كه به معناى منفعت است مى آيد، يعنى به واسطه آشكار و جارى بودنش بسيار سود دهنده است.

[سوره المؤمنون (23): آيات 51 تا 56] ..... ص : 256

اشاره

يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَ اعْمَلُوا صالِحاً إِنِّي بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (51) وَ إِنَّ هذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ (54) أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ (55)

نُسارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْراتِ بَلْ لا يَشْعُرُونَ (56)

__________________________________________________

1- از ماده «معن» به معناى جريان است و ماء معين يعنى آب جارى تفسير نمونه، ج 14، ص 252.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 257

ترجمه: ..... ص : 257

اى پيامبران از خوردنيهاى پاكيزه بخوريد و كار نيك انجام دهيد به تحقيق كه من نسبت به آنچه انجام مى دهيد بسيار آگاهيم. (51)

و اين امت شماست امّتى يگانه و من پروردگار شمايم. پس از مخالفت فرمانم بپرهيزيد. (52)

امّا آنها كارهاى خود را به پراكندگى كشاندند و هر گروهى به راهى رفتند، آرى هر گروهى به آنچه خود دارند شادمانند. (53)

آنها را با جهل و غفلتشان رها ساز، تا هنگام مرگ. (54)

آيا اينها گمان مى كنند، اين كه ما ايشان را به مال و اولاد كمك مى كنيم. (55)

(جوابش در آيه بعد است) پاداشهاى نيكى است كه قبل از وقت به آنها مى دهيم؟ نه چنين است، بلكه آنها نمى فهمند. (56)

تفسير: ..... ص : 257

يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا ... بعضى گفته اند مخاطب در اين آيات، پيامبر ما (مسلمانان) مى باشد- و اشاره به اين است كه هر پيغمبرى در زمان خود به اين دستورات مأموريت داشته و توصيه شده است و مراد از «طيّبات» چيزهايى است كه پاكيزه و حلال باشد، يا هر چه پاك شمرده و از آن لذّت برده شود، از قبيل خوردنيها و ميوه ها، شاهد بر اين معنا اين است كه اين آيه به دنبال: «وَ آوَيْناهُما إِلى رَبْوَةٍ ذاتِ قَرارٍ وَ مَعِينٍ» واقع شده است.

و مى توان گفت اين دستور وقتى صادر شده است كه حضرت عيسى و مريم عليهم السّلام به «ربوه» پناه بردند و در اين جا بر سبيل حكايت ذكر شده است، يعنى مريم و عيسى را در آن زمين مرتفع جاى داديم و به آنها اعلام كرديم كه تمام پيامبران به اين امور مخاطب شدند پس شما از آنچه روزيتان ساخته ايم بخوريد و به پيروى از

تمام پيامبران اعمال نيكو انجام دهيد.

وَ إِنَّ هذِهِ با كسر همزه از باب استيناف و شروع كلام است، و بعضى «انّ» با فتح خوانده اند به معناى «لأنّ» و «ان» مخفّفه از مثقّله نيز خوانده اند. و امتكم هم خبر «انّ»

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 258

و مرفوع است.

«زبرا»: در اين كلمه دو وجه ذكر شده است:

الف: زبر (با ضم هر دو) جمع زبور يعنى كتابهاى مختلف به اين شرح: كه دين توحيدى خود را تبديل به اديان مختلف كردند.

ب: برخى «زبرا» با ضم «ز» و فتح: «ب» خوانده اند يعنى «قطعه ها» از «زبر الفضّة و الحديد» پاره هاى نقره و آهن استعاره آورده شده است.

«كل حزب» هر گروهى از اين گروه هاى مختلف كه دينشان را تكه پاره كرده اند، به همان دين باطل خود خوشحالند و معتقدند كه بر حقّ اند و از آن راضى هستند.

فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ پس آنها را در جهل و بى خبرى كه فرو رفته اند، رها كن تا وقتى كه كشته شوند يا بميرند. «غمره» در اصل به معناى آبى است كه تمام قدّ آدمى را بپوشاند. و ممكن است به اين وسيله خداوند كافران را به دليل باطلى كه در آن قرار داشتند به كسانى تشبيه كرده باشد كه در ميان تراكم آب به بازى مشغول هستند چنان كه ذو الرّمّه مى گويد: كأننى ضارب فى غمرة لعب (گويا من شناورى هستم كه در ميان آب فراوان بازى مى كنم).

أَ يَحْسَبُونَ أَنَّما نُمِدُّهُمْ بِهِ، مِنْ مالٍ وَ بَنِينَ آيا كفّار اين امداد و مهلتى را كه ما با دادن اموال و فرزندان به آنها مى دهيم، به عنوان سرعت در نيكيها و تعجيل در پاداش اعمال، پيش

از فرا رسيدن وقتش، گمان مى كنند و حال آن كه اين امر جز كشاندن تدريجى آنان به سوى هلاكت چيزى نيست.

«بَلْ لا يَشْعُرُونَ» كلمه «بل» استدراك، براى «أَ يَحْسَبُونَ» است، يعنى بلكه آنها همانند بهائم اند و از هوشمندى برخوردار نيستند تا بينديشند و بدانند كه آيا اين امر استدراج است يا سرعت در اعطاى ثواب اعمال نيك. ضميرى كه از خبر «ان» در «انما» به اسمش بر مى گردد محذوف مى باشد و تقدير آن چنين است: نسارع به.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 259

[سوره المؤمنون (23): آيات 57 تا 67] ..... ص : 259

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ الَّذِينَ هُمْ بِآياتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا يُشْرِكُونَ (59) وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلى رَبِّهِمْ راجِعُونَ (60) أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ هُمْ لَها سابِقُونَ (61)

وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها وَ لَدَيْنا كِتابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (62) بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا وَ لَهُمْ أَعْمالٌ مِنْ دُونِ ذلِكَ هُمْ لَها عامِلُونَ (63) حَتَّى إِذا أَخَذْنا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذابِ إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ (64) لا تَجْأَرُوا الْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ (65) قَدْ كانَتْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66)

مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سامِراً تَهْجُرُونَ (67)

ترجمه: ..... ص : 259

كسانى كه از بيم پروردگارشان لرزانند. (57)

و آنان كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند. (58)

و آنها كه به پروردگارشان شرك نمى ورزند (59)

و كسانى كه عطا مى كنند آنچه عطا كرده اند در حالى كه دلهايشان ترسان است، به سوى پروردگارشان بازگشت كننده اند. (60)

اينهايند كه براى انجام دادن نيكيها مى شتابند و بر ديگران سبقت مى گيرند. (61)

و ما هيچ كس را جز به اندازه توانايى اش تكليف نمى كنيم و نزد ما كتابى است كه بحق سخن مى گويد و بر آنها هيچ گونه ستمى واقع نمى شود. (62)

بلكه دلهايشان از اين برنامه اعمال بى خبر است و كارهايى غير از آن انجام مى دهند. (63)

تا زمانى كه متنعّمان مغرور آنان را به عذاب گرفتار سازيم در اين هنگام است كه ناله هاى دردناك سر مى دهند. (64)

(ولى به آنها گفته مى شود) فرياد نزنيد، امروز از ناحيه ما يارى نخواهيد شد. (65)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 260

در گذشته آيات من بر شما خوانده مى شد امّا شما پشت كرده و از آن

اعراض مى كرديد. (66)

در حالى كه متكبّرانه در پنهانى از آن بدگويى مى كرديد. (67)

تفسير: ..... ص : 260

وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ ما آتَوْا كسانى كه آنچه از زكات و صدقه (و حقوق مالى) مى بخشند و يا تمام كارهاى نيكى كه انجام مى دهند و دلهايشان هراسناك است:

«وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ» امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه مى فرمايد: «مى ترسند كه عملشان قبول نشود» «1» و نيز مى فرمايد: «آنچه مى بخشد در حال بيم و اميد مى بخشد» «2» از حسن بصرى نقل شده است: مؤمن احسان مى كند و بيمناك است امّا منافق، بدى مى كند و خود را در امان مى بيند. «3»

«انهم» در اصل: لانهم، يا بأنهم بوده و حرف جرّ حذف شده است معناى عبارت اين است: از آن جا كه يقين دارند به سوى خدا بر مى گردند، دلهايشان بيمناك است، چون به كوتاهى نكردن در انجام وظيفه مطمئن نيستند.

أُولئِكَ يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ اينها اشخاصى اند كه از روى ميل و رغبت به سوى عبادات و طاعات مى شتابند.

وَ هُمْ لَها سابِقُونَ و همين ها هستند كه براى كارهاى نيك مسابقه برقرار مى كنند، يا در انجام دادن كارهاى نيك از مردم سبقت مى گيرند.

وَ لا نُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها و هيچ كسى را جز به مقدار توانايى اش تكليف

__________________________________________________

1-

خائفة ان لا يقبل منهم.

2-

يؤتى ما آتى و هو خائف راج.

3- المؤمن جمع احسانا و شفقة و المنافق جمع اساءة و امنا. خلاصه اين كه مؤمن، با اين كه تمام وظائفش را انجام مى دهند، باز مى ترسد كه مبادا قبول نشود ولى منافق با اين كه گناه بسيار مى كند شرمنده نيست گويى چنان تصوّر مى كند كه بهشت در اختيار او است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 261

نمى كنيم، يعنى: اين صفتى كه خداوند

براى نيكو كاران ذكر فرموده، خارج از حدّ وسع و طاقتشان نيست.

وَ لَدَيْنا كِتابٌ هر چه از تكاليف كه بندگان انجام مى دهند در كتابى كه نزد ما است و به حق سخن مى گويد، ثبت شده و آن نامه اعمال است كه در روز قيامت همه چيز را براستى و عدل بدون زيادى و نقصان از آن مى خوانند و پاداش اعمالشان را به طور كامل دريافت مى كنند.

«وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ»: نه از پاداش آنها چيزى كم و نه در كيفر آنها چيزى افزوده مى شود، و با گناه ديگران مؤاخذه نمى شوند.

بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هذا بلكه دلهاى كافران، از اين كتاب يعنى قرآن كه مشتمل بر وعده و وعيد است در غفلت فراوان گرفتار شده است و جايز است كه «هذا» اشاره به وضع مؤمنان و اوصافى باشد كه بر ايشان بيان شد.

«وَ لَهُمْ أَعْمالٌ» و براى كافران اعمالى است كه با آنچه مؤمنان بدان توصيف شده اند متفاوت است، آنها به اين كارهاى خلاف عادت دارند و پيوسته به آن مشغولند تا زمانى كه خداوند آنان را به عذاب بگيرد. و «حتى» كفّار در اين آيه، حرفى است كه در اوّل كلام قرار مى گيرد، و مراد از «عذاب» قتل كفّار در جنگ بدر يا قحطى و گرسنگى است كه پيامبر اكرم، عليه آنها نفرين كرده و چنين گفت: «خدايا عذاب را بر قبيله «مضر» سخت فرما و براى آنها سالهايى مانند سالهاى حضرت يوسف برسان.» «1» و پس از آن، خداوند آنها را چنان به قحط و خشكسالى مبتلا فرمود كه به خوردن مردار و حتى خوردن سگها و استخوانهاى سوخته و تكّه هاى پوست نمك زده

پيش از دبّاغى و خوردن كودكانشان دست زدند.

إِذا هُمْ يَجْأَرُونَ در اين هنگام ناله مى كنند و با فرياد و التماس يارى مى طلبند.

__________________________________________________

1-

اللهم اشدد وطأتك على مضر و اجعلها عليهم سنين، كسنى يوسف عليه السّلام.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 262

«لا تجأروا» به آنها گفته مى شود: فرياد نكنيد زيرا برايتان سودى ندارد.

إِنَّكُمْ مِنَّا لا تُنْصَرُونَ از سوى ما يارى و از عذابمان ممنوع نخواهيد شد يا از ناحيه ما- پيروزى و كمكى نصيبتان نمى شود.

«مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ» ضمير در «به» به بيت الحرام يا حرم، باز مى گردد و «با» حرف جرّ متعلّق به «مستكبرين» است: آنها بر مردم تكبّر مى كردند و به اين افتخار مى كردند كه سر پرست حرمند. ممكن است ضمير «به» را به «آيات» كه به معناى كتاب است ارجاع دهيم، و معناى استكبار آنان به قرآن اين است كه آنها از روى كبر و غرور قرآن را تكذيب مى كردند، و چون «مستكبرين» متضمّن معناى «مكذّبين» گرديده لذا با حرف «باء» متعدّى شده است. يا اين كه به سبب تكذيبشان نسبت به قرآن مغرور شدند و آن را قبول نكردند، بنا بر اين، وقف بر «به» خواهد بود. و نيز مى توان «باء» را متعلّق به «سامرا» دانست، يعنى آنها پيوسته مشغول طعن زدن بر قرآن بودند و آن را سحر و جادو، و شعر مى ناميدند و به پيامبر ناسزا مى گفتند، و منظور از كلمه «سامر» گروهى است كه از (جلسات سرّى) شبانه از پيامبر بدگويى مى كردند و نيز مى توان آن را متعلق به «تَهْجُرُونَ» دانست، يعنى پيوسته به ناسزا گويى مشغول بودند و بنا بر دو وجه اخير مى توان در مستكبرين، وقف كرد.

«تهجرون» از (باب افعال) به

ضمّ «تاء» نيز خوانده شده است، از «اهجر الرّجل فى منطقه» آن مرد ناسزا گفت، و «هجر» به ضمّ يعنى فحش.

و معناى «تهجرون» (به فتح تاء) از «هجر» به فتح «ها» ممكن است به اين معنا باشد: كفّار از آيات و كتاب من دورى مى كنند و از آن اطاعت نمى كنند و آن را تكذيب مى نمايند.

[سوره المؤمنون (23): آيات 68 تا 77] ..... ص : 262

اشاره

أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ ما لَمْ يَأْتِ آباءَهُمُ الْأَوَّلِينَ (68) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (69) أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ (70) وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71) أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَراجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ الرَّازِقِينَ (72)

وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (73) وَ إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ (74) وَ لَوْ رَحِمْناهُمْ وَ كَشَفْنا ما بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيانِهِمْ يَعْمَهُونَ (75) وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ (76) حَتَّى إِذا فَتَحْنا عَلَيْهِمْ باباً ذا عَذابٍ شَدِيدٍ إِذا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (77)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 263

ترجمه: ..... ص : 263

آيا پس آنها در اين گفتار توجّه نكردند، يا مطالبى بر ايشان آمده است كه براى نياكانشان نيامده بود. (68)

يا اين كه پيامبرشان را نشناخته اند كه او را انكار مى كنند؟ (69)

يا مى گويند: او، ديوانه است؟ بلكه او حقّ را براى آنها آورده امّا اكثر ايشان از حق كراهت دارند. (70)

و اگر حق پيرو هوا و هوسهاى آنان مى بود، آسمانها و زمين و كسانى كه در آن جاهايند، تباه مى شدند، ولى ما به آنها كتابى داديم كه ذكر شرافت آنها در آن است و آنها از چنين امرى رو گردانند. (71)

يا اين كه تو از آنها مزد مى خواهى، در حالى كه پاداش پروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهنده است. (72)

و بطور قطع و يقين تو آنها را به سوى راه راست دعوت مى كنى. (73)

و آنهايى كه به آخرت ايمان نمى آورند از

اين جاده مستقيم منحرفند. (74)

و اگر ما آنان را مورد ترحّم قرار دهيم و مشكلاتشان را

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 264

بر طرف سازيم در گمراهى خود لجاجت مى كنند و به سرگردانى در مى مانند. (75)

و ما آنها را به كفرشان مورد مؤاخذه قرار داديم امّا آنها، نه در برابر پروردگارشان فروتنى كردند و نه به درگاهش تضرّع و زارى. (76)

تا جايى كه درى از عذاب سخت بر رويشان گشوديم كه در اين موقع مأيوس و گرفتار شدند. (77)

تفسير: ..... ص : 264

أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ أَمْ جاءَهُمْ منظور از «قول» قرآن است و در معناى آيه دو وجه ذكر شده است:

الف- خداوند مى فرمايد: آيا در قرآن نمى انديشند تا حقّانيت آن را كه دلالت بر صداقت پيامبر مى كند بشناسند و در جواب فرموده: «أَمْ جاءَهُمْ» (در اين وجه «ام» به معناى «بل» گرفته شده است) بلكه براى آنان چيزهايى (از آسمان) آمده است كه براى آبا و اجداد آنها نيامده و به اين دليل قرآن را بدعت شمرده و انكار كرده اند. نظير اين معنا، آيه شريفه ذيل است: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ «تا انذار كنى مردمى را كه پدرانشان انذار شده اند» (يس/ 3).

ب- آيا در قرآن تدبّر نمى كنند تا از آن بترسند كه بر سرشان بيايد مثل آنچه بر سر تكذيب كنندگان پيش از آنها آمده است، و در جواب أَمْ جاءَهُمْ ... آمده كه در اين وجه «ام» به معناى خودش (معادل همزه استفهام) آمده، يعنى يا مگر به وسيله قرآن براى اينها امانى آمده است كه براى پدران آنها نيامده بود؟ كه از خدا بترسيدند و به او ايمان آوردند و از او اطاعت كردند، منظور از

پدران قوم پيامبر، حضرت اسماعيل و فرزندان آن حضرت مى باشند، از پيامبر اكرم اسلام نقل شده: «مضر» و «ربيعه» را دشنام ندهيد، زيرا آن دو، مسلمان بودند، و نيز «حارث بن كعب» و «اسد بن خزيمه» و «تميم بن مرّ» را ناسزا نگوييد، چرا كه ايشان نيز مسلمان بوده اند، و در هر امرى كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 265

شكّ كرديد، در اين امر شك نكنيد كه «تبع» هم مسلمان بوده است. «1»

أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا يا اين كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله و شرافت نسبى و صداقت گفتار و امانت دارى او را نشناختند و آيا خبر نداشتند كه ابو طالب عليه السّلام هنگام خواستگارى و خواندن خطبه عقد خديجه، در باره آن حضرت چنين گفت: محمد صلى اللَّه عليه و آله در ترازوى عقل و انسانيّت با هيچ انسانى سنجيده نمى شود مگر اين كه بر تمام انسانها رجحان دارد. «2»

أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ يا، پيامبر بزرگوار ما را ديوانه و جنّ زده مى خوانند، در حالى كه مى دانند او از اين امور پاك و منزّه است و از لحاظ خردمندى و عقل بر تمام مردم مى چربد و قدر و منزلتش از همه بيشتر و فكر و انديشه اش نافذتر است. امّا براى آنها دستورات بر حقّى آورده است كه با هوا و هوسهاى آنان مخالفت دارد و با افكار سطحى و خويهاى حيوانى كه سالها با آن رشد كرده و از قرنها با آن انس گرفته اند، نمى سازد، و از طرفى نمى توانند با آن مبارزه كرده و از ميانش ببرند، زيرا حقّانيّت آن واضح و آشكار است اين بود كه متوسّل به دروغ و بهتان شده

و به آن حضرت تهمت ديوانگى و نسبت سحر داده و گفته هاى قرآنى و مطالب حكمت آميز وى را شعر معرفى كردند.

وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ در اين آيه شريفه، حق تعالى، شأن و مقام و حق را بالا برده، به اين بيان كه تمام آسمانها و زمين و كسانى كه در آنها زندگانى مى كنند، روى پايه حق و حقيقت استوارند و در اين صورت اگر حق تابع هوا و هوسهاى آنها باشد تبديل به باطل مى شود و آنچه جهان بر آن استوار است از ميان مى رود.

و مى توان گفت: مراد از «حق» اسلام است يعنى اگر اسلام پيرو هواى آنها باشد و تبديل به شرك شود، خداوند اهل جهان را به هلاكت مى رساند و (بزودى) رستاخيز

__________________________________________________

1-

لا تسبّوا مضر و لا ربيعة فانهما كانا مسلمين و لا تسبّوا حارث بن كعب و لا اسد بن خزيمة و لا تميم بن مرّ فأنّهم كانوا على الاسلام و ما شككتم منه من شى ء فلا تشكّوا فى انّ تبّعا كانّ مسلما.

2-

لا يوزن برجل الّا رجح.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 266

را بپا مى دارد و در فرا رسيدنش تأخير نمى كند.

قتاده گفته: منظور از «حق»، خداوند است يعنى اگر حق تعالى هوا و هوسهاى آنها را پيروى كند، و فرمان به شرك دهد، معبود به حقّ نخواهد بود.

بَلْ أَتَيْناهُمْ بِذِكْرِهِمْ براى آنها كتابى آورديم كه آوازه و شرف و مايه مباهات آنهاست ممكن است منظور از «ذكر» ذكرى است كه آرزو مى كردند و مى گفتند: لَوْ أَنَّ عِنْدَنا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ لَكُنَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ «اگر نزد ما كتابى از گذشتگان مى بود، ما از بندگان مخلص خدا مى بوديم.» (صافّات/ 167).

أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً اين كلمه

با «خراج» از يك ماده و به معناى چيزى از اجرت و ماليات زمين است كه براى امام يا كارگزار وى كنار مى گذارند، امّا «خرج» اخصّ از «خراج» است و معناى آيه اين است كه يا مگر تو براى رهبرى و ارشادت از آنها تقاضاى اجر و مزد مى كنى، در حالى كه عطاى پروردگارت بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است.

خداوند متعال در اين آيات براى كفّار و مستكبران چنين استدلال مى كند:

پيغمبرى كه او به سوى آنها فرستاده شخص شناخته شده اى است كه ظاهر و باطنش آزموده شده، او شايسته گزينش براى رسالت و بحق سزاوار آن است، زيرا جز صدق گفتار و خردمندى بسيار و شهامت و امانتدارى چيز ديگرى از او ديده نشده تا اين كه ادّعاى نبوّتش باطل شمرده شود، و نيز اين ويژگيها را بهانه اى براى اخّاذى و دست اندازى به مال و ثروت آنان قرار نداده، بلكه فقط به راه راست و صراط مستقيم كه همان اسلام ناب است آنها را دعوت مى كند.

علاوه بر آنچه ذكر شد، خداوند در اين آيات، پس از اثبات صداقت و حقانيت پيامبر- با دلايل و معجزاتى كه از طرف خداوند به وسيله او ظاهر شد، و بيان اعراض كردن كفّار از قرآن كه مايه برخوردارى آنها از نام نيك و شرافت است- به ذكر دردهاى درونى كفّار كه مانع ايمان آنها شده، پرداخته است و آن، عدم تدبّر آنها

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 267

و اشتياقشان به تقليد بدون دليل از آبا و اجداد و بهانه جوييهايشان به نسبت دادن جنون به آن حضرت مى باشد.

عَنِ الصِّراطِ لَناكِبُونَ آنها كه ايمان نمى آورند، از صراط

مستقيم كه (در آيه قبل) ذكر شده منحرفند. موقعى كه ثمامة بن اثال حنفى مسلمان شد، و به يمامه رفت و غذا و طعام را از اهل مكّه منع كرد و خداوند آنان را به خشكسالى مبتلا ساخت تا آن جا كه از گرسنگى به خوردن «علهز» كه مخلوطى از خون كنه و پشم (شتر) است وادار شدند، ابو سفيان بن حرب خدمت پيامبر آمد و گفت: تو را به خدا و شرافت خويشاوندى سوگند مى دهم، آيا گمان نمى كنى كه براى مردم تمام عالم به عنوان رحمت برانگيخته شده اى؟ فرمود: بلى، چنين مبعوث شده ام. ابو سفيان گفت: پدران را با شمشير و فرزندانشان را با گرسنگى كشتى و معناى آيه اين است: اگر خداوند از اين مردم اين خسارت جانى و مالى، لاغرى و قحطى را كه به آن مبتلا هستند با رحمت خود بر آنها، بر طرف سازد و به فراوانى نعمت برسند، دو باره به همان استكبار و مخالفت بر خواهند گشت و به گمراهى خود ادامه خواهند داد.

وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ ... حَتَّى إِذا فَتَحْنا خداوند در اين آيه به منظور اتمام حجّت به اين مطلب استشهاد فرموده است كه ما آنها را به زور شمشير و آنچه در روز بدر به روزگار آنها آورديم. بزرگانشان را كشتيم و عدّه اى از آنها را به اسيرى گرفتيم اما آنها نه تسليم دين خدا شدند و نه به درگاه او تضرّع كردند تا اين كه بالاخره باب گرسنگى را بر روى آنها گشوديم كه كيفرى است سخت تر از اسيرى و كشتن. پس در همان ساعت از هر خيرى محروم شدند و گردنهايشان خم شد تا

جايى كه دشمنترين و خود خواهترين آنها از تو طلب عفو و گذشت كردند و عطوفت و مهربانى خواستند و معناى ديگر آيه اين است: آنان را به هر آزمايشى آزموديم، از قبيل گرسنگى و كشتن، و در عين حال از آنها هيچ گونه تسليم و فرمان پذيرى ديده نشد، و هم چنان پيوسته به گردنكشى خود ادامه مى دهند تا به آتش جهنّم، عذاب و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 268

كيفر شوند كه در اين هنگام نوميد و سرگردان خواهند شد چنان كه مى فرمايد: وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُبْلِسُ الْمُجْرِمُونَ «روزى كه قيامت بپا مى شود گناهكاران نااميد مى شوند» (روم/ 12). «ابلاس» به معناى يأس و نااميدى از هر خيرى است، بعضى گفته اند به معناى سكوت همراه با حسرت خوردن (سراسيمگى) است.

«استكان»: باب استفعال از ماده «كون» به معناى انتقال از وجودى به وجود ديگر، مثل استحاله: انتقال از حالتى به حالت ديگر.

و نيز ممكن است آن را از ماده سكون و باب افتعال دانست كه فتحه عين الفعل آن اشباع و از آن «الف» به وجود آمده: «استكن» تبديل به «استكان» گرديده است، مثل «منتزح» كه در شعر «منتزاح» شده است. «1»

[سوره المؤمنون (23): آيات 78 تا 90] ..... ص : 268

اشاره

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً ما تَشْكُرُونَ (78) وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (80) بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الْأَوَّلُونَ (81) قالُوا أَ إِذا مِتْنا وَ كُنَّا تُراباً وَ عِظاماً أَ إِنَّا لَمَبْعُوثُونَ (82)

لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَ آباؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ

(83) قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيها إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ (85) قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (86) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (87)

قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَيَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (90)

__________________________________________________

1- شعر از ابن هرمة كه در مصيبت فرزندش مى گويد:

و انت من الغوائل حين ترمى و عن ذمّ الرجال بمنتزاح

تو از اين كه هدف تير حوادث مرگ آور واقع شوى و مورد بدگويى مردان قرار گيرى بدور هستى و نيز ينباع، در ينبع و عقراب پاورقى كتاب چاپ قديم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 269

ترجمه: ..... ص : 269

و او كسى، است كه براى شما گوش و چشم و دل، ايجاد كرد، (امّا) شما كمتر او را سپاس مى گزاريد. (78)

او كسى است كه شما را در زمين آفريد و به سوى او محشور مى شويد. (79)

اوست كه زنده مى كند و مى ميراند و آمد و شد شب و روز از آن اوست، آيا، پس نمى انديشيد. (80)

بلكه آنان چيزى را گفتند كه مثل آنچه پيشينيان مى گفتند. (81)

گفتند: آيا هنگامى كه مرديم و خاك و استخوان شديم، بر انگيخته خواهيم شد؟ (82)

اين وعده به ما و گذشتگانمان، از قبل، داده شده، اين نيست مگر افسانه هاى پيشينيان. (83)

بگو: اگر شما مى دانيد، زمين و كسانى كه در آن هستند از براى كيست. (84)

خواهند گفت: همه از آن خداست، بگو: پس آيا متذكّر نمى شويد. (85)

بگو:

چه كسى پروردگار آسمانهاى هفتگانه و پروردگار عرش عظيم است. (86)

مى گويند از آن خداست، بگو: پس آيا تقوى پيشه

نمى كنيد. (87)

بگو: اگر آگاهيد چه كسى حكومت همه موجودات را در دست دارد، و به بى پناهان پناه مى دهد و خود نيازى به پناه دادن ندارد؟ (88)

مى گويند: از آن خداست، بگو: پس چگونه مورد سحر واقع شده ايد؟ (89)

بلكه ما، حق را براى آنها آورده ايم و آنان دروغ مى گويند. (90)

تفسير: ..... ص : 269

وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ خداوند در اين آيه به عنوان

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 270

نعمت شايسته شكر، نيروى شنوايى، و بينايى و دلها را به طور خصوص ذكر فرموده، زيرا اين اعضا و قوا، منافع دينى و دنيايى دارند كه در غير آنان نيست، و از جمله منافع آنها اين است كه در شناخت آيات خدا و كارهاى او به كار برده مى شوند به اين طريق كه به آنها استدلال بر يگانگى و توحيد او مى كنند و نعمتش را شكر مى كنند، زيرا مقدّمه شكر، اقرار به نعمتهاى منعم، و شريك براى او قرار ندادن است.

قَلِيلًا ما تَشْكُرُونَ يعنى تشكرون شكرا قليلا، و «ما» زايده مفيد تأكيد است:

(شكر بسيار اندكى براى او انجام مى دهيد).

«زرأكم» خداوند شما را آفريد و با، زاد و ولد پراكنده تان ساخت.

«و اليه تحشرون» و پس از تفرقه و جدايى در پيشگاه او (روز قيامت) جمع مى شويد.

وَ لَهُ اخْتِلافُ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ موضوع اختلاف و آمد و شد شب و روز، تنها در اختيار خداوند است و ايجاد آن ويژه اوست و غير از او كسى قادر بر تغيير شب و روز نيست.

«أ فلا تعقلون» با «ياء» صيغه غايب هم خوانده شده است.

«بل قالوا»: اهل مكّه همان حرفى را گفتند كه گذشتگان منكر رستاخيز مى گفتند.

«اساطير» جمع اسطوره، افسانه هاى

بدون حقيقت كه از گذشتگان نقل و در كتابها ثبت و ضبط شده است.

قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ ... خداوند بعد از بيان اعتقادات فاسد كفّار، در اين آيه با طرح مطلبى كه نسبت به آن جاهل هستند، بر ضدّ آنها استدلال كرده و منظور اين است كه اگر در ادّعاى علم و آگاهيتان صادق هستيد آنچه از شما مى پرسم پاسخ دهيد كه زمين و آنچه در آن است از آن كيست؟

أَ فَلا تَذَكَّرُونَ پس چرا متذكّر نمى شويد تا بدانيد: كسى كه زمين و آنان را كه در

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 271

آن ساكنند از عقلا و غير آنها آفريده، مى تواند همه آنها را نابود كند و باز به زندگانى برگرداند زيرا اعاده، از آفرينش آغازين- مشكلتر نيست، و نيز او سزاوار است كه هيچ كس و هيچ چيزى را برايش در خدايى شريك قرار ندهند، چرا كه همه چيز و هر كس غير از او، آفريده و مخلوق اوست.

«سَيَقُولُونَ لِلَّهِ»، در آيه اول از اين سه مورد فقط با «لام» خوانده اند ولى در دو آيه بعد بدون آن نيز خوانده اند زيرا در حقيقت معناى: «من ربه» و «لمن هو» يكى است «1» (زيرا وقتى جستجو از پروردگار چيزى يا كسى مى كنيم، صاحب و مالك حقيقى آن را مى جوييم).

«أ فلا تتقون» پس چرا از خدا بيم نداريد تا به او شرك نياوريد.

وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لا يُجارُ عَلَيْهِ اجار الرجل فلانا على فلان، اى اغاثه منه و منعه، يعنى او را از زير بار ستم فلانى نجات داد و معناى آيه اين است: چه كسى يارى مى كند هر كه را بخواهد بر هر كسى كه بخواهد (جز

خدا) و هيچ كسى نمى تواند خدا را از كسى كه به او اراده سوء كرده باز دارد.

«فَأَنَّى تُسْحَرُونَ» پس چگونه فريفته مى شويد و از جاده يكتا پرستى منحرف مى گرديد؟ دليل اين معنا، شعر امرؤ القيس است:

ارانا موضعين لحتم غيب و نسحر بالطعام و بالشراب

(و ما خود را براى لزوم مرگ پنهانى شتابان مى بينيم و در عين حال فريفته طعام و شراب دنيا هستيم) «نسحر» يعنى فريفته مى شويم و فريب دهنده، شيطان يا هواى نفس است.

بَلْ أَتَيْناهُمْ بِالْحَقِّ بلكه حق را بر ايشان آورديم كه شرك، باطل، و نسبت فرزند به

__________________________________________________

1- در دو آيه آخر بدون «لام» حمل بر لفظ است و با «لام» حمل بر معناست، زيرا معناى «مَنْ رَبُّ السَّماواتِ» «لمن السماوات» مى باشد، خلاصه از املاء ما منّ به الرّحمن، ج 2، ص 151.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 272

حق تعالى دادن، امرى محال و غير ممكن، و كفّار با اين حرفهايشان كه خداى را شريك و فرزند است دروغگو مى باشند.

[سوره المؤمنون (23): آيات 91 تا 100] ..... ص : 272

اشاره

مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما كانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ (91) عالِمِ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ فَتَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (92) قُلْ رَبِّ إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي فِي الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (94) وَ إِنَّا عَلى أَنْ نُرِيَكَ ما نَعِدُهُمْ لَقادِرُونَ (95)

ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ السَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ (97) وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ (98) حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ

وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100)

ترجمه: ..... ص : 272

خداوند براى خود فرزندى نگرفته، و معبود ديگرى با او، نيست، زيرا در اين صورت هر يك از خدايان براى اداره كردن آفريده اش مى رفت و نيز هر كدام بر ديگرى ادّعاى برترى داشت، پاك و منزّه است حق تعالى از آنچه مشركان او را وصف مى كنند. (91)

او آگاه به نهان و آشكار است، پس او برتر است از آنچه كافران برايش شريك مى دانند. (92)

بگو: پروردگارا، اگر بايد آنچه از عذاب و كيفر را كه به آنها وعده داده اى به من بنمايانى. (93)

پروردگارا، پس مرا در ميان اين مردم ستمكار قرار مده. (94)

و ما مى توانيم به تو نشان دهيمآنچه را به آنان وعده مى دهيم. (95)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 273

از هر راهى كه بهتر است، با بدى به مقابله پرداز، ما به آنچه توصيف مى كنند داناتريم. (96)

و بگو:

پروردگارا من از وسوسه هاى شياطين، به تو پناه مى برم. (97)

و پروردگارا به تو پناه مى برم از اين كه (شياطين) نزد من حاضر شوند. (98)

(مشركان و گنهكاران پيوسته چنين اند) تا هنگامى كه مرگ يكى از آنان فرا رسد مى گويد: پروردگارا مرا بازگردانيد. (99)

شايد در آنچه ترك كرده ام عمل صالحى انجام دهم، مى گويند: چنين نيست، اين حرفى است كه او به زبان مى آورد، و پشت «1» سر آنها برزخى است تا روزى كه برانگيخته شوند. (100)

تفسير: ..... ص : 273

«اذا» اين كلمه، جواب و جزاى شرط محذوف است يعنى: لو كان معه آلهة لذهب: اگر با خداى يكتا خدايان ديگرى مى بود كه هر كدام از خدايان جدا مى شدند و به سوى آفريده خود مى رفت و به خودكامگى ادامه مى داد و شما نيز زمينه حكومت هر كدام از خدايان را به طور ممتاز از خدايان

ديگر مشاهده مى كرديد. و هر يك از آنها در صدد غلبه بر ديگرى بر مى آمد مثل پادشاهان دنيا كه هميشه با هم در نزاعند و با اين كه حوزه حكومتشان از هم جداست، هر كدام در فكر پيروز شدن بر ديگرى است. پس هم اكنون كه هيچ اثرى از غلبه يكى بر ديگرى نيست و تمايزى در مملكتهاى خدايى وجود ندارد بدانيد كه خدا يكى است و از داشتن اولاد و همتايانى كه مشركان برايش ادّعا مى كنند منزّه است.

«عالِمِ الْغَيْبِ» اين كلمه را بعضى مجرور و صفت براى «اللّه» و برخى ديگر

__________________________________________________

1- اين ترجمه مطابق تفسير نمونه و ترجمه الهى قمشه اى و برخى ديگر از ترجمه هاست امّا آنچه مرحوم طبرسى در مجمع و در اين جا بيان كرده مطابق كشّاف است كه و «راء» به معناى امام و قدام يعنى جلو رو است كه مترجم مجمع البيان در ج 17 ضمن تفسير نيز چنين گفته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 274

مرفوع، خبر مبتداى محذوف دانسته اند.

إِمَّا تُرِيَنِّي ما يُوعَدُونَ، رَبِّ فَلا تَجْعَلْنِي نون براى تأكيد و «ما» ى زايده نيز براى تأكيد «ان» مى باشد، يعنى اگر چاره اى نيست، و حتما آنچه از عذاب دنيا و آخرت را كه به آنها وعده داده شده باشد به من بنمايانى پس مرا در ميان آنها قرار مده و هر گاه خواستى آنان را كيفر فرمايى مرا از ميانشان خارج كن.

حسن بصرى مى گويد: خداوند به پيغمبرش خبر داد كه در ميان امّتش نقمت و ناخوشى واقع خواهد شد، امّا مشخص نفرمود كه آيا در زندگانى آن حضرت خواهد بود يا بعد از وفاتش و از اين جهت او را دستور

داد كه چنين دعا كند: (پس مرا در ميان آنها قرار مده).

از ابن عباس و جابر بن عبد اللَّه نقل شده است كه رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله در حجة الوداع در سرزمين منا فرمود: «اى مردم» پس از من به كفر بر نگرديد كه بعضى از شما گردن بعضى ديگر را بزنيد، به خدا سوگند اگر چنين كارى كنيد مرا در ميان گروهى اسب سوار خواهيد ديد كه شما را مى زنند». «1» در اين هنگام از پشت سر دستى به شانه چپ آن حضرت خورد، رسول خدا به آن توجّه كرد و فرمود: «او علىّ» آيا اين شخص على است؟ (يعنى اگر من در ميان آن سپاه نباشم على عليه السّلام خواهد بود.

ترجمه مجمع، ج 17، پاورقى ص 79) اين جا بود كه اين آيات نازل شد.

تكرار كلمه «ربّ» در اين دو آيه: يكى پيش از شرط و ديگرى پيش از جزا، دلالت بر فضيلت و ارزش ناله و زارى در پيشگاه حق تعالى دارد.

وَ إِنَّا ... لَقادِرُونَ ما قادريم بر اين كه آنچه را به آنها وعده مى دهيم تحقّق بخشيم، اما به آنها مهلت مى دهيم (كه شايد برگردند) «ادفع» بدى را به نيكى دفع كن، منظور

__________________________________________________

1-

لا ترجعوا بعدى كفّارا يضرب بعضكم رقاب بعض، و أيم اللَّه لئن فعلتموها لتعرفنى فى كتيبة يضاربونكم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 275

ناديده گرفتن بدى و احسان در عوض آن مى باشد.

نَحْنُ أَعْلَمُ بِما يَصِفُونَ در تفسير اين آيه دو احتمال ذكر شده است:

1- ما از همه بهتر مى دانيم كه دشمنانت چه اوصاف ناپسندى بر خلاف واقع به تو نسبت مى دهند.

2- ما از ويژگيهاى آنها و سوء نيّتشان

نسبت به تو، از همه آگاهتر و بر مجازاتشان تواناتريم.

«أَعُوذُ بِكَ» به تو پناه مى برم، از وسوسه هاى شياطين.

«همز» به معناى دفع و تحريك با شدّت است «1» و از همين قبيل است: «مهماز «2» الرّائض، شياطين مردم را به گناه تحريك مى كنند چنان كه سوار كاران چهار پايان را بر راه رفتن تحريك مى كنند و از همين قبيل است أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا «آيا نديدى كه شياطين را بر سر كافران فرستاديم تا سخت آنها را آزار كنند» (مريم/ 82) «وَ أَعُوذُ بِكَ» خداى تعالى (در اين دو آيه متوالى) پيامبرش را دستور مى دهد كه با تكرار لفظ «ربّ» كه حكايت از تضرّع و التماس بيشترى دارد، از وسوسه هاى شياطين (در آيه اول) و از اين كه آنها پيش او حضور يابند و او را مشاهده كنند (در آيه دوم) به خدا پناه ببرند.

در مكان يا زمان حضور شياطين سه قول نقل شده است:

الف: ابن عباس مى گويد: مراد هنگام تلاوت قرآن است.

ب: از عكرمه نقل شده: منظور هنگام جان كندن است.

__________________________________________________

1- تفسير نمونه، ج 14، ص 307. [.....]

2- مهماز جمع مهميز: ميخ آهنينى كه بر پاشنه كفش نصب مى كنند يا هنگام سوارى بر تهيگاه اسب مى زنند فرهنگ نفيسى. آلت فلزّى كه هنگام سوارى بر پاشنه چكمه مى بندند، در فارسى فخيز هم مى گويند فرهنگ عميد. و مى توان گفت مهماز الرائض، چيزى است كه سوار كار براى راندن مركب به كار مى برد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 276

ج: اظهر آن است كه مقصود تمام حالات است.

«حَتَّى إِذا» اين كلمه متعلق به «يصفون» است يعنى كافران تا اين زمان كه هنگام مرگ است

بر عقايد سوء خود هستند.

«ارجعون» خطاب به لفظ جمع با اين كه مخاطب خداى يكتاست براى تعظيم است، موقعى كه يقين به مرگ مى كند بر گذشته غفلت بار و گناهان بسيارش حسرت مى خورد و از خداى خود مى خواهد تا او را به زندگى بر گرداند و به اميد اين كه كارهاى نيكى را كه ترك كرده، از قبيل حقوق مالى و عبادتهايى كه تباه ساخته انجام دهد. بعضى گفته اند: مراد، زكات است.

كَلَّا إِنَّها كَلِمَةٌ از حضرت امام رضا عليه السّلام سؤال شد: آيا خداى متعال آنچه را وجود نيافته، مى داند كه اگر وجود مى يافت چگونه مى بود؟ امام فرمود: آيا قول خداى را نخوانده اى كه مى فرمايد: لَوْ كانَ فِيهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا «اگر در زمين و آسمان خدايانى جز خداى واحد و يكتا، مى بود به فساد و تباهى كشيده مى شدند» (انبيا/ 21) و جاى ديگر مى فرمايد: وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ «و همانا بعضى از خدايان بر بعضى ديگر غلبه مى كرد» (همين سوره آيه 91). پس معلوم شد كه خداوند آنچه را تحقّق نيافته و نمى باشد، مى داند كه اگر تحقّق يابد چگونه خواهد بود، و بدين سبب از قول اشقياء حكايت مى كند كه مى گويد خدايا مرا به دنيا برگردان تا كارهاى نيكى را كه ترك كرده ام انجام دهم، خدا در پاسخ تقاضايشان مى فرمايد: نه چنين است. اين تنها حرفى است كه او مى زند و فايده اى ندارد و جاى ديگر مى فرمايد وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ «اگر به دنيا باز گردانده شوند، بار ديگر آنچه را كه از انجام دادنش منع شده اند تكرار خواهند كرد و اينها دروغگويانند».

(انعام/ 28) پس خداوند

آنچه را كه وجود نيافته مى داند كه اگر وجود مى يافت چگونه مى بود.

«كلّا» اين كلمه براى ردع است و معناى آن، ردّ درخواست بازگشت آنها به دنياست.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 277

«انها كلمة» تقاضايى كه دارد تنها حرفى است كه به زبان مى آورد و حقيقتى ندارد، يا اين كه او فقط گوينده است ولى از او شنيده نمى شود.

وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ مرجع ضمير جمع، گروه كافران است يعنى پيش روى آنها مانعى وجود دارد كه ميان بازگشتشان به دنيا تا روز قيامت و بيرون آمدن از قبرها فاصله اى بنام عالم برزخ ايجاد مى كند.

[سوره المؤمنون (23): آيات 101 تا 110] ..... ص : 277

اشاره

فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ (104) أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلى عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ (105)

قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ (106) رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ (107) قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ (108) إِنَّهُ كانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبادِي يَقُولُونَ رَبَّنا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (109) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (110)

ترجمه: ..... ص : 277

هنگامى كه در «صور» دميده شود، آن روز ميان آنها هيچ خويشاوندى و نسبتى نيست و از يكديگر تقاضاى كمكى نمى كنند. (101)

پس هر كس ترازوهاى اعمالش سنگين باشد آنان رستگارانند. (102)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 278

و هر كس ترازوى عملش سبك باشد آنان كسانى اند كه سرمايه وجود خود را از دست داده و در جهنّم جاويدان خواهند ماند. (103)

شعله هاى سوزان آتش همانند شمشير به صورتهايشان نواخته مى شود و در دوزخ چهره اى درهم كشيده دارند. (104)

آيا چنان نبود كه آيات من بر شما خوانده مى شد و شما تكذيب مى كرديد؟ (105)

مى گويند: پروردگارا بدبختى ما بر ما چيره شد و ما قومى گمراه بوديم. (106)

پروردگارا ما را از اين (عذاب) بيرون ببر، و اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعا ستمگريم. (107)

مى گويد دور شويد در دوزخ، و با من سخن نگوييد. (108)

گروهى از بندگان من مى گفتند: پروردگارا ما ايمان آورديم، ما را ببخش و بر ما رحم كن، و تو بهترين رحم كنندگانى. (109)

امّا شما آنها را به باد

مسخره گرفتيد تا آنها شما را از ياد من غافل كردند (اشتغال به مسخره آنها شما را غافل كرد) و شما پيوسته بر آنها مى خنديد. (110)

تفسير: ..... ص : 278

فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ در قيامت با اين كه مردم يكديگر را مى شناسند خويشاوندى وسيله ارتباط و مهربانى در ميان آنها نمى باشد، زيرا ميانشان جدايى مى افتد: بعضى به كيفر گناهان و برخى به پاداش نيكيهايشان مى رسند.

از پيامبر خدا نقل شده است كه فرمود:

كل حسب و نسب منقطع يوم القيمة الا حسبى و نسبى

«روز رستاخيز هر حسب و نسبى غير از حسب و نسب من، قطع شده است.» «1»

__________________________________________________

1- حسب و نسب به دو معناست: الف: افتخاراتى كه نياكان انسان داشته اند. ب: به معناى خلق و خوى نيز مى آيد. امّا در اين جا به همان معناى اول است. به لسان العرب ماده حسب مراجعه شود. ولى اين حديث به قول علّامه طباطبائى در الميزان، حديثى است كه اهل تسنّن گاهى از عبد اللَّه عمر و گاهى از خود عمرو گاهى از ديگر صحابه نقل كرده اند، و آيه از قطع همه نسبتها در قيامت خبر مى دهد، و از رفتار پيامبر نيز معلوم مى شود كه از اين نظر تفاوتى ميان نسبها نيست، چنان كه امام چهارم مى فرمايد «خدا بهشت را

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 279

«وَ لا يَتَساءَلُونَ» آنها از حالت و سرگذشت يكديگر چيزى نمى پرسند زيرا هر كسى به خود گرفتار است.

در باره آياتى كه ظاهر آنها بر خلاف اين مطلب به نظر مى آيد از قبيل: يَتَعارَفُونَ بَيْنَهُمْ «يكديگر را مى شناسند» (يونس/ 44) وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ «بعضى به ديگران رو مى آورند و از هم مى پرسند» (صافّات/ 27 و طور/ 25)

از ابن عبّاس سؤال شد، در پاسخ گفت: اين از احوال روز قيامت است چون آن روز داراى حالات مختلفى است: در بعضى اوقات و حالات همديگر را مى شناسند و از يكديگر پرسشهايى دارند، اما بعضى اوقات و احوال شدّت وحشت و ترس از عذاب، آنها را به خود مشغول كرده و از سؤال كردن از يكديگر باز مى دارد.

«موازين» جمع موزون و مراد اعمال سنجيده شده اى است كه نزد خداوند قدر و ارزش دارد.

فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ در اعراب اين عبارت سه وجه است:

الف: بدل از «خسروا انفسهم» است.

ب: خبر بعد از خبر براى «اولئك» ج: خبر براى مبتداى محذوف.

«تَلْفَحُ» حرارت آتش، صورتهاى آنها را مى سوزاند. از زجّاج نقل شده است كه «لفح» و «نفح» به يك معناست جز اين كه تأثير (سوزندگى) «لفح» بيشتر است.

«كالِحُونَ» كلوح آن است كه لبها از روى دندانها جمع و منقبض شده باشد. يعنى و آنها در ميان آتش لبهايشان جمع شده و دندانهايشان پديدار گشته است.

غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وقتى كه عربها مى گويند: غلبنى فلان على كذا يعنى فلانى آن

__________________________________________________

براى مطيعان آفريده اگر چه غلام حبشى باشد و آتش را براى گنهكاران اگر چه سيّد قرشى باشد ... خلاصه از تفسير نمونه، ج 14، ص 331.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 280

را از من گرفت، شقاوتنا نيز خوانده شده و هر دو به يك معناست و منظور سرانجام بدى است كه به دليل اعمال زشتشان استحقاق آن را پيدا كردند و مى گويند پروردگارا بدبختى بر ما چيره شد و اختيار را از ما ربود.

قالَ اخْسَؤُا فِيها خسأ الكلب فخسأ، لازم و متعدّى به كار مى رود، به اهل دوزخ گفته مى شود: گم

شويد و همواره در دوزخ ذليل باشيد و دور شويد، هم چنان كه سگ، وقتى كه او را مى رانند دور مى شود.

«وَ لا تُكَلِّمُونِ» در باره رفع عذاب، با من سخن نگوييد زيرا اين عذاب بر طرف شدنى نيست.

«سخريّا»: با ضمّ و كسر «سين» خوانده شده، مصدر «سخر» و مثل «سخر» است، جز اين كه زيادى «يا» دليل بر شدّت آن است. بعضى گفته اند: با كسر «سين» به معناى استهزاء و مسخره كردن، ولى با ضم «سين» به معناى مسخّر بودن و عبوديت مى باشد، يعنى شما بندگان ما را در دنيا به بردگى گرفته و در اختيار خود در آورديد.

حَتَّى أَنْسَوْكُمْ اين گونه رفتار شما نسبت به بندگان من ذكر مرا از خاطرتان محو كرد و ياد مرا تا اين كه در باره دوستان و اوليائم از من بيم داشته باشيد ترك كرديد.

[سوره المؤمنون (23): آيات 111 تا 118] ..... ص : 280

اشاره

إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِما صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ (111) قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (112) قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّينَ (113) قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنا لا تُرْجَعُونَ (115)

فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ (116) وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّما حِسابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمِينَ (118)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 281

ترجمه: ..... ص : 281

من امروز آنان را به خاطر صبر و استقامتشان پاداش دادم، آرى آنها پيروز و رستگارند. (111)

خداوند به آنها مى گويد: چند سال در روى زمين درنگ كرديد؟ (112)

آنها مى گويند: يك روز يا قسمتى از روز توقّف داشتيم، از آنها كه مى توانند بشمارند سؤال كن. (113)

بلكه اگر بدانيد، كمى در آن درنگ كرديد. (114)

آيا گمان كرديد كه ما شما را بيهوده آفريديم، و به سوى ما برگشت نخواهيد كرد؟ (115)

آرى بلند مقام است خدايى كه فرمانروايى حق است، معبودى جز او نيست و او پروردگار عرش كريم است. (116)

آن كس كه جز خداى يكتا خداى ديگرى را مى خواند كه بر حقّانيّتش هيچ برهانى ندارد، همانا حسابش نزد پروردگارش خواهد بود، و كافران رستگار نمى شوند. (117)

بگو پروردگارا، بيامرز و رحمت آور كه تو بهترين رحمت آورندگان هستى. (118)

تفسير: ..... ص : 281

أَنَّهُمْ هُمُ الْفائِزُونَ «انهم» با فتحه و كسره همزه خوانده شده است، فتح به اين دليل است كه مفعول «جزيتهم» است و كسر به اين جهت كه آغاز جمله است.

معناى آيه اين است: رستگار شدند چون صبر كردند پس نيكوترين پاداش را به خاطر صبرشان گرفتند.

«قالَ كَمْ لَبِثْتُمْ» ضمير در «قال» براى خدا يا براى هر كسى كه در باره مدت توقف آنها در دنيا، سؤال مى كند.

قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ «قال» در هر دو آيه، به صورت «قل» فعل امر، نيز قرائت شده، يعنى اى كسى كه در باره مدّت بقاى آنها در دنيا سؤال مى كند بگو ...

قالُوا لَبِثْنا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ گفتند يك روز يا قدرى از آن را در دنيا بسر برديم.

در اين آيه (دوزخيان) مدت درنگشان در دنيا را كوتاه شمرده اند، و اين مطلب، يا با

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 282

مقايسه طول عذابشان در دوزخ است، يا چون مرده بوده اند و توقّفشان در قبرها طولانى بوده علم به آن ندارند، و يا به اين جهت است كه مدت منقضى و تمام شده، در حكم چيزى است كه اصلا وجود نداشته است. در آيه بعد خداوند، هم كم شمردن درنگشان در دنيا را تصديق فرموده و هم آنها را بر غفلتى كه در دنيا داشته اند توبيخ و سرزنش مى فرمايد.

فَسْئَلِ الْعادِّينَ منظور فرشتگانند كه كارهاى بندگان و عمرهاى آنان را تحت محاسبه در مى آورند و بعضى گفته اند منظور (مطلق) حساب كنندگانند. معناى آيه چنين است. سؤال كن از فرشتگانى كه عمر همه مخلوقات را به حساب در مى آورند، يا از هر كسى كه مى تواند فكرش را براى شمردن آنها به كار اندازد زيرا ما شماره آن سالها را نمى دانيم جز اين كه آنها را اندك مى شماريم و يك روز يا جزئى از آن به حساب مى آوريم.

«عبثا» نصب اين كلمه به يكى از دو سبب است: حال، يعنى ما شما را به بيهودگى نيافريديم، و يا مفعول له است، يعنى شما را بى دليل و عبث نيافريديم بلكه از آفرينش شما حكمى را در نظر داشتيم كه چنين اقتضا داشت زيرا مى خواستيم به عبادت و اطاعت مكلّفتان سازيم آن گاه براى جزا حاضرتان كنيم و سپس نيكوكار را پاداش و گنهكار را كيفر دهيم فعل «ترجعون» كه مجهول است به فتح «تاء» (ترجعون، به صورت معلوم) نيز خوانده شده است.

«حق» امر ثابتى است كه هرگز زوال نمى پذيرد، يا خدايى كه سزاوار عبوديت است و فرمانروايى (مطلق) در انحصار اوست و سلطنتش از بين

رفتنى نيست و هر پادشاهى غير از او پادشاهى اش عاريتى است و تنها بعضى اشيا را از بعضى جهات مالك است، امّا سلطنت و مالكيت خدا بر تمام اشيا از تمام جهات احاطه دارد.

الْعَرْشِ الْكَرِيمِ در اين آيه خداوند متعال عرش را به كرم توصيف فرموده، بدين سبب كه رحمت خداوند از سوى عرش به مخلوقاتش نازل مى شود، و خير و بركت

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 283

از آن سوى مى آيد، و نيز به اين دليل كه عرش، به خداى اكرم الاكرمين نسبت دارد.

لا بُرْهانَ لَهُ بِهِ اين جمله براى كسى كه غير از خدا معبودى ديگر بر مى گزيند، صفت تأكيدى است مثل طائِرٍ يَطِيرُ بِجَناحَيْهِ «پرنده اى كه با دو بالش پرواز مى كند» (انعام/ 37) كه «يطير بجناحيه» صفت براى «طائر» است و مفيد تأكيد مى باشد، و نيز مى توان آن را از جمله معترضه دانست كه ميان شرط و جزا فاصله ايجاد كرده است، مثل: «من احسن الى فلان- لا احق بالاحسان منه فاللّه مثيبه» كسى كه به فلان شخص- كه مستحق تر از او پيدا نمى شود- نيكى كند خدا پاداش او را مى دهد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 284

سوره نور ..... ص : 284

اشاره

اين سوره مدنى است و داراى شصت و چهار آيه مى باشد.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 284

حديثى از ابىّ نقل شده است كه هر كس آن را بخواند به عدد هر مرد و زن مؤمن از گذشتگان و آيندگان ده حسنه به او داده شود. «1»

از امام صادق عليه السّلام نقل شده است: اموال خود را از اتلاف و دامنهاى خود را از ننگ بى عفّتى با خواندن سوره نور حفظ كنيد، «2» آرى راست گفته است ولىّ خدا.

[سوره النور (24): آيات 1 تا 3] ..... ص : 284

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

سُورَةٌ أَنْزَلْناها وَ فَرَضْناها وَ أَنْزَلْنا فِيها آياتٍ بَيِّناتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ واحِدٍ مِنْهُما مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما طائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (2) الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلاَّ زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ الزَّانِيَةُ لا يَنْكِحُها إِلاَّ زانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ (3)

__________________________________________________

1-

من قرأها اعطى من الاجر عشر حسنات بعدد كل مؤمن و مؤمنة فيما مضى و ما بقى.

2-

حصّنوا اموالكم و فروجكم بتلاوة سورة النّور.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 285

ترجمه: ..... ص : 285

اين سوره اى است كه ما آن را فرو فرستاديم و واجب نموديم، و در آن آيات واضح و آشكار فرستاديم شايد شما متذكّر شويد. (1)

زن و مرد زناكار، هر كدامشان را، صد تازيانه بزنيد، و هرگز شما را رأفت در دين خدا فرا نگيرد، اگر به خدا و روز جزا ايمان داريد، و بايد گروهى از مؤمنان مجازات آنها را مشاهده كنند. (2)

مرد زنا كار، جز با زن زناكار يا مشرك ازدواج نمى كند، و زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به ازدواج در نمى آورد و اين كار بر مؤمنان حرام شده است. (3)

تفسير: ..... ص : 285

سُورَةٌ أَنْزَلْناها «سورة» خبر مبتداى محذوف است (هذه سورة) بوده و يا مبتداى (مؤخّر) و موصوف به «أنزلناها» و خبرش محذوف و تقديرش اين است: فيما يتلى عليكم سورة انزلناها در آنچه كه بر شما تلاوت مى شود سوره اى است- كه ما آن را نازل كرديم و بندرت در بعضى قراءتها «سُورَةٌ أَنْزَلْناها» به نصب خوانده اند مثل «زيدا ضربته»، و فعل «انزلناها» را تفسير فعل مقدّر دانسته اند و يا اين كه در اصل: «اقرء سورة» بوده و «انزلناها» هم صفت «سورة» مى باشد.

«و فرضناها» احكامى را كه در آن سوره است واجب قطعى قرار داديم، فرض در اصل به معناى قطع است. بعضى «فرّضناها» با تشديد «راء» خوانده اند كه مفيد تأكيد و مبالغه در ايجاب است، يا به اين سبب كه در آن، احكام پراكنده اى است، مثل فرضت الفريضة و فرّضت الفرائض.

«تذكّرون» با تشديد و تخفيف «ذال» خوانده شده است.

الزَّانِيَةُ وَ الزَّانِي اين دو كلمه مرفوع به ابتدايند كه خبرشان محذوف و تقدير آن

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 286

چنين است: فيما

فرض عليكم، الزانية و الزّانى: و منظور جلد الزانية و الزانى است، يعنى شلّاق زدنشان. و نيز مى توان «فَاجْلِدُوا» را خبر گرفت، زيرا، الف و لام به معناى «الذى» مى باشد و تقديرش اين است: التي زنت و الذى زنى، فاجلدوهما: زن و مرد زنا كار را شلاق بزنيد، چنان كه مى گويند من زنى فاجلدوه. «جلد» مصدر و به معناى تازيانه زدن است، جلده مثل ظهره و بطنه و ركبه مى باشد يعنى آن را آشكار ساخت، مخفى كرد و سوارش شد (ثلاثى مجرد و متعدى هستند) و اين حكم مخصوص زانيهاى آزاد، بالغ و بى همسر است. اما زناى محصنه حكمش رجم است.

وَ لا تَأْخُذْكُمْ بِهِما رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ «رأفة» به سكون همزه، و بعضى به فتح آن «رأفة» خوانده اند و در معناى آيه اقوالى به قرار ذيل ذكر شده است:

الف: بر مؤمنان واجب است كه دين خدا را جدّى بگيرند و نرمى و سستى در انجام اعمال و اجراى حدود بر آنها عارض نشود، و جمله «إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ» هم به منظور بر انگيختن و شعله ور ساختن آتش خشم براى خدا و دين و شريعت او ذكر شده است.

ب: مبادا رحم بر آنها چنان شما را فرا گيرد كه از اقامه حدّ بر آنان خود دارى كنيد و حدود شرعى تعطيل شود.

ج: يا اين كه مبادا رأفت و ترحّم شما را از ضرب شديد و محكم باز دارند، بلكه چنان بزنيد كه خوب دردشان بگيرد، تخفيفى در آن قائل نشويد چنان كه در حدّ شارب الخمر تخفيف داده مى شود.

حدّ مرد در حالت ايستاده به همان وصفى كه در حال معصيت

ديده شده بر او جارى مى شود و اين زدن به طور متوسط و معتدل واقع مى شود، نه بر يك جا بلكه بر تمام اعضا پخش مى شود و هيچ عضوى از آن استثنا نمى شود مگر سه عضو:

صورت و سر و عورت.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 287

لفظ «جلد» كه به معناى تازيانه زدن است با «جلد» كه به معناى پوست است از يك ماده است و اين تعبير اشاره به آن است كه درد، نبايد از پوست بدن تجاوز كند و به گوشت برسد.

زن به صورت نشسته و در حالى كه با لباسهايش پوشيده شده به طورى كه عورتش پيدا نشود، حدّ بر او جارى شود.

وَ لْيَشْهَدْ عَذابَهُما اين كه حدّ را عذاب گفته اند دليل بر آن است كه كيفر گناه و عقوبت آن است و ممكن است از اين جهت باشد كه شخص را از باز گشت به گناه باز مى دارد، چنان كه آن را «نكال» نيز مى گويند (كه به معناى مجازات سخت و درس عبرت است).

«طائفة» گروهى هستند كه اطراف شيئى را گرفته باشند و تعداد آنها از سه نفر بيشتر باشد، با توجه به تعريف مذكور جنبه صفتى در آن غلبه دارد و صفتى است كه نياز به موصوف ندارد بلكه خود جانشين موصوفش مى باشد.

از امام باقر عليه السّلام و ابن عباس، و حسن بصرى و غير آنها نقل شده است كه: «اقلّ طائفة» يك مرد است. سزاوار است كه شاهدان اجراى حدّ فقط از بهترين انسانها باشند.

الزَّانِي لا يَنْكِحُ إِلَّا زانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً انسان فاسقى كه شأنش زنا كارى است، تمايلى به ازدواج، با زنان نيكو كارى كه بر غير صفت او هستند،

ندارد بلكه به زن زانيه اى كه مانند خودش بوده يا مشرك باشد رغبت نشان مى دهد و نيز زن بد كاره اى كه مشهور به زنا باشد مردان صالح، ميلى به همسرى با او ندارند بلكه از او دورى مى كنند و تنها كسى به او رغبت نشان مى دهد كه مثل او زنا كار باشد و اين كه خداوند زنا كار و اهل شرك را با هم ذكر كرده به خاطر بزرگ شمردن گناه عمل زشت زنا مى باشد.

و مقصود از جمله اول توصيف كردن مرد زنا كار است به اين كه تمايلى به زنان با عفّت و پاكدامن ندارد، بلكه فقط به زنان بدكار تمايل نشان مى دهد. و در جمله دوم

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 288

خداوند زن زنا كار را به اين وصف توصيف مى كند كه مردان با عفّت به او تمايلى ندارند و تنها زناكاران به او رغبت مى كنند و ميان آنها فرق و اختلاف بسيار است. و اين كه در آيه اول زن زناكار را بر مرد زانى مقدّم داشته بدين جهت است كه هر چند اصل آيه درباره عقوبت آنها در مقابل گناه هر دو نفرشان است، ليكن زن منشأ و ريشه جنايت و ماده اصلى آن مى باشد، امّا اين كه در آيه دوم مرد زانى را مقدّم داشته به اين خاطر است كه آيه درباره نكاح و ازدواج است، و مرد اصل در آن است و او مبدأ درخواست و خواستگارى كننده است.

وَ حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ، زنا يا ازدواج با زنان مشهور به زنا، بر مردان مؤمن حرام است.

[سوره النور (24): آيات 4 تا 5] ..... ص : 288

اشاره

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمانِينَ جَلْدَةً وَ

لا تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (4) إِلاَّ الَّذِينَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5)

ترجمه: ..... ص : 288

كسانى كه زنان پاكدامن را نسبت به زنا دهند و سپس چهار گواه نيارند آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و هرگز گواهى آنها را نپذيريد كه خودشان فاسقند. (4)

مگر كسانى كه از پس اين، توبه كرده اند و به صلاح آمده اند كه خدا آمرزگار و رحيم است. (5)

تفسير: ..... ص : 288

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ، خداوند پس از آن كه در آيات قبل حدّ زنا را مشخص فرمود، در اين آيات به بيان حدّ قذف پرداخته يعنى كسانى كه زنان پاكدامن را نسبت به زنا و فجور، مى دهند و چهار نفر شاهد عادل هم ندارند كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 289

گواهى دهند بر اين كه آنها را در حال زنا كردن ديده اند، «فَاجْلِدُوهُمْ»، پس آنها را (هشتاد ضربه) شلّاق بزنيد.

شهود بايد همه شان در يك جا جمع شوند، كه اگر متفرّق و پراكنده حاضر شوند و به اين حال شهادت به زنا بدهند قاذف خواهند بود (كه بايد حدّ قذف بخورند).

نظم آيه چنين اقتضا مى كند كه مجموع جمله هاى سه گانه، جزاى شرط باشد، يعنى كسانى كه به زنان شوهردار نسبت زنا مى دهند، تازيانه شان بزنيد و شهادتشان را ردّ كنيد و آنان را فاسق بدانيد به اين معنا كه درباره آنها تازيانه زدن و ردّ شهادت و نسبت به فسق دادن را جمع كنيد.

إِلَّا الَّذِينَ تابُوا، مگر آنان كه از قذف توبه كنند و به صلاح گرايند كه خداوند آنان را مى بخشد، پس شلّاق نمى خورند و شهادتشان ردّ نمى شود و فاسق شمرده نمى شوند. «ابد» اسم است براى مدتى طولانى، خواه بى نهايت باشد يا متناهى، پس هر گاه قذف كننده توبه كند شهادتش پذيرفته مى شود، اعم از اين كه حدّ بر

او جارى شده باشد يا نه، اين مطلب را ائمه هدى عليهم السّلام و ابن عباس روايت شده و مطابق مذهب شافعى نيز مى باشد. از جمله شرايط توبه، اين است كه قاذف، خودش را تكذيب كند و اگر تكذيب نكند باز هم گواهى اش پذيرفته نمى شود.

[سوره النور (24): آيات 6 تا 10] ..... ص : 289

اشاره

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلاَّ أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ (6) وَ الْخامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَيْهِ إِنْ كانَ مِنَ الْكاذِبِينَ (7) وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (8) وَ الْخامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ (9) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ حَكِيمٌ (10)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 290

ترجمه: ..... ص : 290

كسانى كه همسران خود را به زنا نسبت مى دهند و گواهى جز خودشان ندارند، يكى شان چهار بار به نام خدا گواهى دهد كه از راستگويان است. (6)

پنجمين بار چنين بگويد كه اگر دروغگو باشد لعنت خدا بر او باد (7)

و چهار بار گواهى دادن زن به نام خدا، كه شوهرش از دروغگويان است، مجازات را از وى دفع مى كند. (8)

و پنجمين حرفش اين باشد كه اگر شوهرش راستگو باشد غضب خدا بر او باد. (9)

و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود و اين كه او توبه پذير و درستكار است (خدا داند كه چه مى شد). (10)

تفسير: ..... ص : 290

وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ، روايت شده است كه وقتى آيه قذف نازل شد، عاصم بن عدى انصارى برخاست و گفت: يا رسول اللَّه، اگر مردى از ما، زنش را با مردى اجنبى يافت (و بدون شاهد به قاضى) خبر داد هشتاد تازيانه به او زده مى شود. ولى تا او برود و چهار شاهد بياورد مرد اجنبى كارش را كرده و رفته است؟ پيامبر فرمود:

اى عاصم، دستور خدا چنين نازل شده است. عاصم از حضور پيغمبر بيرون رفت امّا هنوز به خانه اش نرسيده بود كه ناگهان هلال بن اميّه (دامادش) را ديد جلوش آمد و از او تقاضاى بازگشت كرد. عاصم گفت: چه خبر است: گفت خيلى بد شد:

الآن شريك بن سمحاء را بر روى شكم همسرم، «خوله» ديدم. عاصم گفت: به خدا قسم همين بود سؤال من از پيامبر، و دو نفرى به خدمت پيامبر باز گشتند و عاصم قضيه را به حضرت عرض كرد. رسول خدا خوله را احضار كردند و فرمودند:

شوهرت چه مى گويد: زن

گفت: يا رسول اللَّه (مدتهاست كه اين مرد به خانه ما رفت و آمد دارد و به من قرآن مى آموزد و گاهى شوهرم او را تنها نزد من مى گذارد و خود از خانه بيرون مى رود امّا اين دفعه) «1» نمى دانم به دليل تعصّب و غيرت بوده يا به

__________________________________________________

1- قسمت داخل پرانتز اول از مجمع البيان گرفته شده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 291

خاطر بخل در خوراك و طعام كه اين تهمت را به من زده است (يعنى چنين چيزهايى نبوده و شوهرم خلاف واقع ادّعا مى كند). اين جا بود كه اين آيات نازل و ميان آن دو ملاعنه انجام شد.

أَرْبَعُ شَهاداتٍ، بعضى «اربع» به نصب خوانده اند، زيرا در حكم مفعول مطلق و مصدرى است كه عاملش «فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ» مى باشد، كه خود مبتداست و خبرش محذوف و تقديرش چنين است: فواجب ان يشهد احدهم اربع شهادات، پس واجب است كه يكى از آنها چهار مرتبه شهادت دهد و «باللّه» متعلق به «شهادات» است. امّا اگر طبق عبارت متن: «اربع» به رفع خوانده شود خبر براى «فشهادة» خواهد بود.

أَنَّ لَعْنَتَ اللَّهِ و أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ، در هر دو مورد، به تخفيف «ن» و رفع كلمه بعدش نيز خوانده شده است.

وَ الْخامِسَةُ، اين كلمه را در آيه دوم بعضى به نصب مى خوانند، يعنى و تشهد الخامسة.

طريقه اجراى لعان اين است كه مرد جلو روى حاكم، و زن طرف راست او بايستند. پس مرد چهار مرتبه بگويد: اشهد باللّه انى لمن الصادقين فيما ذكرته من الفجور عنها، «خدا را گواه مى گيرم كه درباره آنچه از گناه به زنم نسبت داده ام راستگويم»، و در مرتبه پنجم مى گويد: لعنة اللَّه على

ان كنت من الكاذبين فى ما رميتها به، «لعنت خدا بر من باد اگر در آنچه از كارهاى زشتى كه به همسرم نسبت داده ام دروغگو باشم.»

وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذابَ، از زن نيز كيفر حدّ زنا برداشته مى شود به اين كه چهار مرتبه پشت سر هم بگويد: اشهد باللّه انه لمن الكاذبين فيما قذفنى به «خدا را گواه مى گيرم كه آنچه شوهرم به من نسبت داده دروغ محض است»، و در مرتبه پنجم بگويد:

غضب اللَّه على ان كان من الصادقين فيما قذفنى به «اگر در آنچه از خلاف شوهرم به ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 292

من نسبت داده از راستگويان باشد غضب خدا بر من باد»، و بعد از جريان اين لعنتها، حاكم ميان اين دو همسر جدايى مى اندازد و هرگز بر يكديگر حلال نمى شوند و از وقت اجراى لعان، زن عدّه مى گيرد. امّا اگر با كامل نبودن شهود، مرد از لعان خود دارى كند حدّ قذف بر او جارى مى شود.

در آيه آخر، جواب «لو لا» آورده نشده تا ذهن مستمع هر جا ممكن است برود و اين، امر بر مطلب مهمى كه نمى شود به حقيقتش پى برد، دلالت مى كند، زيرا چه بسا سكوت از امرى رساتر از تصريح به آن است. ترجمه و تفسير نمونه چنين مى گويد:

اگر فضل خدا و رحمتش و اين كه او توبه پذير و حكيم است نبود بسيارى از مردم هلاك مى شدند، يا بسيارى از شما گرفتار مجازات سخت الهى مى شديد.

[سوره النور (24): آيات 11 تا 20] ..... ص : 292

اشاره

إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لا تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ وَ الَّذِي تَوَلَّى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذابٌ عَظِيمٌ (11)

لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قالُوا هذا إِفْكٌ مُبِينٌ (12) لَوْ لا جاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَداءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَداءِ فَأُولئِكَ عِنْدَ اللَّهِ هُمُ الْكاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيما أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذابٌ عَظِيمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْواهِكُمْ ما لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ عَظِيمٌ (15)

وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ ما يَكُونُ لَنا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهذا سُبْحانَكَ هذا بُهْتانٌ عَظِيمٌ (16) يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (17) وَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (18) إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اللَّهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (20)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 293

ترجمه: ..... ص : 293

كسانى كه به آن تهمت بزرگ پرداختند گروهى از شما بودند امّا آن را براى خود بد مپنداريد، بلكه خير شما در آن است، و هر كدام از بهتان زنندگان سهم خود را از گناهى كه انجام داده اند دارند و كسى كه بخش عظيمى از آن را به عهده گرفت كيفرى بزرگ برايش مى باشد. (11)

چرا هنگامى كه آن را شنيديد، مردان و زنان با ايمان، نيست به خود، گمان خوب نبردند، چرا نگفتيد اين يك دروغ بزرگ و آشكارى است. (12)

چرا چهار گواه بر آن نياوردند؟ اكنون كه شاهد نياوردند، آنها نزد خداوند، دروغگويانند. (13)

و اگر فضل و رحمت الهى در دنيا و آخرت به

فريادتان نمى رسيد، به خاطر آنچه مرتكب شديد كيفرى بزرگ به شما مى رسيد. (14)

[ياد بياوريد] وقتى كه شما آن را از زبانهاى يكديگر مى گرفتيد و با دهنهاى خودتان چيزى مى گفتيد كه نسبت به آن آگاهى نداشتيد، و گمان مى كرديد كه امرى آسان است و حال آن كه نزد خداوند عظيم بود. (15)

چرا وقتى كه آن را شنيديد، نگفتيد: ما را نسزد كه در اين باره سخن بگوييم، خداوندا تو پاك و منزّهى، اين تهمتى بزرگ است. (16)

خدا شما را پند مى دهد، كه اگر ايمان داريد، هرگز به چنين كارى بر نگرديد. (17)

و برايتان اين آيات را بيان مى كند و خداوند آگاه و درستكار است. (18)

آنها كه دوست دارند، زشتيها در ميان مردم با ايمان، شيوع يابد، بطور يقين عذابى دردناك در دنيا و آخرت براى آنهاست، و خدا مى داند، و شما نمى دانيد. (19)

و اگر فضل و رحمت الهى، و اين كه خداوند مهربان و داراى رحمت بى پايان است، شامل حالتان نبود؟ (او خود مى داند كه چه مى شد). (20)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 294

تفسير: ..... ص : 294

إِنَّ الَّذِينَ جاؤُ بِالْإِفْكِ، «افك» به معناى رساترين دروغ است و اصل آن از «افك» به معناى «قلب» يعنى واژگونگى و خلاف راستى است زيرا سخن افك، سخنى است كه چهره اش دگرگون شده و حقيقتش از بين رفته باشد و مراد از «افك» در اين جا تهمتى است كه به عايشه و صفوان بن معطّل وارد شد.

«عصبة» بر گروهى از ده تا چهل نفر اطلاق مى شود و «عصابه» نيز به همين معناست. اعصوصبوا يعنى اجتمعوا، گروهى كه اين دروغ را جعل كردند، اينهايند:

عبد اللَّه بن ابىّ [سردسته منافقان ] همان كسى است كه «تولّى

كبره» قسمت اعظم اين گناه را بر عهده داشت. و مسطح بن اثاثه، و حسّا بن ثابت، و حمنة دختر جحش، بالأخره اينها و هر كس كه اينها را در آن امر مساعدت كرد هر كدام به مقدار دخالتشان در اين افترا بهره اى از گناه را دارند ولى كيفر بزرگ براى عبد اللَّه بن ابىّ است، زيرا قسمت اعظم آن از او سر زده بود كه اين داستان دروغ را در ميان مردم شايع مى كرد و مى گفت: اى مؤمنان همسر پيغمبرتان شب را با مردى (اجنبى) تا صبح گذرانده و بعد آن مرد آمده در حالى كه افسار شتر وى را بر دوش مى كشيد، به خدا سوگند، اين دو از يكديگر نجات نيافتند.

هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ، مخاطب عايشه و «صفوان» كه متّهم به اين تهمت بودند، و تمام مؤمنانى كه از اين قضيّه ناراحت شده بودند و نيز هر كسى است كه به دروغ متّهم به كارى ناپسند شده، مى باشد.

معناى اينكه اين افترا براى آنها خير بود اين است كه خداوند در مقابل صبرى كه تحمّل مى كنند عوضى نيكو به آنها عنايت مى فرمايد.

علت وقوع افترا اين بود كه عايشه در راه جنگ بنى المصطلق براى قضاى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 295

حاجت به كنارى رفت. از آن جا كه برگشت ديد گلوبندش پاره شده و دانه هاى آن ريخته، مجددا رفت تا آنها را پيدا كند. وقتى كه برگشت، ديد قافله رفته و هودجش را به گمان اين كه او در ميان آن قرار دارد، روى شتر گذاشته و برده اند.

صفوان كه به دنبال قافله مى آمد اين جا رسيد و عايشه را ديد، شترش را خوابانيد او را

سوار كرد و مهار آن را گرفته مى كشانيد تا به قافله رسيد و اين در موقعى بود كه براى اقامه نماز ظهر فرود آمده بودند، اين داستان را زهرى از خود عايشه چنين نقل كرده است.

«تولى كبره»: بعضى به ضم كاف خوانده اند (به كسر به معناى بزرگى و به ضم به معناى سنگينى است) «1» يعنى قسمت بزرگ و گناه سنگين افترا را او (عبد اللَّه ابى) متحمّل شد.

لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ ... بِأَنْفُسِهِمْ، «بانفسهم»: مقصود كسانى است كه مانند نفسهاى خودشان بودند، زيرا مؤمنان همه شان مانند يك شخص هستند، و از همين قبيل است: لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَكُمْ، «همدينان خود را نكوهش نكنيد» (حجرات/ 10) و فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ، «بر خودتان سلام كنيد» (حجرات/ 61) و معناى آيه را چنين گفته اند: چرا وقتى كه اين مطلب را شنيديد همان چيزى را گمان نكرديد كه اگر براى خودتان اتّفاق مى افتاد گمان مى كرديد؟

و علت اين كه نفرموده است: ظننتم بانفسكم خيرا، اين است كه اسم ظاهر به جاى ضمير و التفات از خطاب به غيبت، مفيد توبيخ بيشترى است و نيز دلالت مى كند بر اين كه اشتراك در ايمان اقتضا دارد كه مؤمن نبايد هر چه را ديگران درباره مذمّت برادر مؤمنش مى گويند بپذيرد، بلكه بايد برائت ساحت او را از هر گونه عيبى اظهار كند و قاذف او را تكذيب نمايد.

__________________________________________________

1- داخل پرانتز از ترجمه مجمع البيان، ج 17، ص 107.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 296

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ، «لو لا» ى اول و دوم براى تخصيص، و سوم براى امتناع شى ء به خاطر وجود غيرش مى باشد، يعنى اگر نمى بود اين كه من

حكم كرده ام كه در دنيا و آخرت بر شما تفضّل كنم، به كيفر دادنتان به سبب آنچه در آن وارد شديد يا از آن گفتگو مى كرديد، شتاب مى كردم.

«افضتم» افاض فى الحديث، و اندفع، و خاض: شتابان و كامل به سخن گفتن پرداخت.

إِذْ تَلَقَّوْنَهُ ...، «اذ» ظرف براى «مسّكم» يا «افضتم» (در آيه قبل) مى باشد و تلقّونه يعنى برخى از شما آن داستان دروغ را از دهان برخى ديگر مى گيريد و بعضى گفته اند: تلقّى القول، تلقّنه، و تلقفه، همه به يك معناست، و در اصل: «تتلقّونه» بوده و «تاء» حرف مضارع به خاطر تخفيف حذف شده است.

در اين آيه خداوند، دست اندركاران شايع ساختن داستان افك را، به مرتكب شدن سه گناه توبيخ فرموده و عذاب و كيفرشان را مربوط به آنها دانسته است، و گناههاى سه گانه عبارتند از:

1- آن را بر سر زبانها بازگو مى كردند تا منتشر و همه جاگير شد.

2- درباره اين داستان حرفهايى مى گفتند كه علم به آن نداشتند.

3- اين كارهاى ناپسند و زشت خود را امرى آسان و كوچك و بى اهميّت مى دانستند.

وَ لَوْ لا إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ، در اين آيه، فاصله قرار دادن ميان «لولا» و «قلتم» به وسيله ظرف، به منظور فايده اى است: كه آنها مى بايست به مجرّد اين كه آن افترا را شنيدند، از سخن گفتن درباره آن خود دارى مى كردند، پس ذكر وقت، اهميّت بيشترى داشت و لذا آن را جلوتر آورده است.

«سُبْحانَكَ» تسبيح، يا به خاطر تعجّب از بزرگى و عظمت مطلب است، و يا خداى را منزّه از آن مى داند كه همسر پيامبرش فاجر و بد كاره باشد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 297

يَعِظُكُمُ اللَّهُ أَنْ تَعُودُوا، خدا

شما را درباره تكرار چنين كارى پند مى دهد و موعظه تان مى كند، چنان كه مى گويند: و عظت فلانا فى كذا، فتركه: او را درباره فلان مطلب موعظه كردم، تركش كرد. و جايز است كراهة ان تعودوا در تقدير باشد: خدا شما را پند مى دهد چون نمى پسندد كه به آن، بازگرديد. «ابدا» تا وقتى كه زنده و مكلّف باشيد.

إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ، اين عبارت براى به هيجان در آوردن مسلمانان است، و يا به آنها گوشزد مى كند. آنچه باعث مى شود كه ديگر به اين عمل ناشايست (تهمت) دست نزنند، ايمان سالم به خدا و پيامبر است كه انسان را از هر زشتى باز مى دارد.

أَنْ تَشِيعَ الْفاحِشَةُ، (كسانى كه) دوست دارند كه اعمال ناپسند شيوع پيدا كند.

منظور از «عذاب» دنيا، اجراى حدّ است. «وَ اللَّهُ يَعْلَمُ»: خدا مى داند، آنچه از رازها كه در دلها نهفته است.

[سوره النور (24): آيات 21 تا 25] ..... ص : 297

اشاره

يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّيْطانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّيْطانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لكِنَّ اللَّهَ يُزَكِّي مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (21) وَ لا يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ السَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبى وَ الْمَساكِينَ وَ الْمُهاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (22) إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ (23) يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ (25)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص:

298

ترجمه: ..... ص : 298

اى اهل ايمان، از گامهاى شيطان پيروى نكنيد، و هر كس از گامهاى شيطان پيروى كند، او، وى را به زشتكارى و ناروايى فرمان مى دهد، و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، هرگز هيچ يك از شما پاك نمى شد، ولى خداوند هر كه را بخواهد پاك مى سازد، و خدا شنوا و داناست. (21)

آنها كه داراى برترى مالى و وسعت زندگى اند، نبايد سوگند ياد كنند كه به خويشان و مستمندان، و هجرت كنندگان در راه خدا، انفاق نكنند، آنها بايد گذشت كنند و چشم پوشى نمايند، آيا دوست نمى داريد كه خدا شما را بيامرزد؟ در حالى كه خدا آمرزنده و رحيم است. (22)

كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر با ايمان را متّهم مى سازند، در دنيا و آخرت ملعونند و عذابى بزرگ در انتظارشان است. (23)

در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضدّ آنها به كارهايى كه انجام مى داده اند، گواهى مى دهند. (24)

در آن روز خداوند جزاى واقعى آنها را بى كم و كاست مى دهد و آنان مى دانند كه او حقيقت روشنگر است. (25)

تفسير: ..... ص : 298

وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَكى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً، اگر فضل خدا نبود، هيچ يك از شما، از وسوسه شيطان پاك نمى شد، امّا خداوند سبحان با لطف و عنايت خود، هر كس را بخواهد پاك مى سازد، و خداوند لطفش را درباره آن شخص انجام مى دهد تا آن شخص در نزد وى پاك و پاكيزه شود و به صلاح گرايد.

«وَ لا يَأْتَلِ» نبايد قسم ياد كنند، باب افتعال از «الية» بعضى «و لا يتأل» (از باب تفعّل) خوانده اند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 299

«أَنْ يُؤْتُوا» زجّاج مى گويد:

در اصل ان لا يؤتوا بوده و «لا» حذف شده، يعنى سوگند ياد نكند كه به مستحقّ احسان، احسان نكند.

أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ، ثروتمندانتان و آنهايى كه از نظر مالى در وسعت هستند.

بعضى گفته اند: معنايش اين است كه ثروتمندانتان در احسان به مستحقّان كوتاهى نكنند، اگر چه ميان آنها با مستحقّان به سبب جنايتى كه مرتكب شده اند، بغض و كينه (و اختلاف و نزاع) باشد، از ما الوت جهدا مى آيد، يعنى از هيچ كوششى دريغ نكردم.

اين آيه در شأن «مسطح» نازل شده است كه پسر خاله ابو بكر و مردى فقير بود، ابو بكر زندگى او را اراده مى كرد امّا وقتى كه در داستان «افك» شركت كرد، قسم خورد كه ديگر به او كمك نكند.

بعضى گفته اند اين آيه درباره جمعى از صحابه نازل شده است كه سوگند ياد كردند: به هر كس كه به هر نحو سخنى درباره افك گفته هيچ گونه انفاقى نكنند و همدردى و مواساتى با آنها نداشته باشند. «الغافلات» بى خبران از كارهاى زشت.

«يَوْمَ تَشْهَدُ» با «ياء» نيز خوانده اند. كلمه «دين» به معناى جزا و پاداش است. و «حقّ» صفت براى «دين» يعنى خداوند پاداش حقيقى آنها را چنان كه سزاوارند مى دهد.

أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبِينُ، خدا دادگسترى است كه عدلش آشكار و ستمى در حكم او وجود ندارد.

[سوره النور (24): آيات 26 تا 29] ..... ص : 299

اشاره

الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ أُولئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمَّا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (26) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلى أَهْلِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً فَلا تَدْخُلُوها حَتَّى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ

إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكى لَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (28) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيها مَتاعٌ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما تَكْتُمُونَ (29)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 300

ترجمه: ..... ص : 300

زنان خبيث و ناپاك، از آن مردان خبيث، و مردان ناپاك نيز براى زنان ناپاك مى باشند، اينان از نسبتهاى ناروا كه به آنها داده مى شود دوراند، براى آنها آمرزش، و روزى، پر ارزشى است. (26)

اى اهل ايمان، به خانه اى جز خانه هاى خودتان داخل نشويد مگر اين كه اجازه بگيريد و بر اهلش سلام كنيد، كه اين امر براى شما بهتر است، شايد متذكّر شويد. (27)

پس اگر كسى در ميان آن نيافتيد داخل نشويد، تا اين كه به شما اجازه داده شود، و اگر به شما گفته شد:

برگرديد، پس برگرديد كه براى شما پاكيزه تر است، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. (28)

گناهى بر شما نيست كه وارد خانه هاى غير مسكونى شويد كه در آن جا كالايى متعلق به شما وجود دارد، و خداوند آنچه را شما آشكار و پنهان مى كنيد مى داند. (29)

تفسير: ..... ص : 300

الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ، در معناى اين كلمات دو وجه ذكر شده:

1- مقصود از «خبيثات» كلمات ناپسند است و كلمه «خبيثون» شامل مرد و زن مى باشد، يعنى سخنان زشت از مردم پليد صادر مى شود و مردم پليد سخنان زشت مى گويند و همچنين است طيّبات و طيّبون، يعنى كلمات خوب از مردم خوب صادر مى شود و مردم پاك سخنان پاك مى گويند.

«أُولئِكَ» اشاره به اشخاص پاك و طيّب است كه آنها از آنچه اشخاص پليد و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 301

ناپاك مى گويند و سخنان زشت و ركيكى كه آنها بر زبان جارى مى كنند، برى ء و بيزارند.

2- مى توان گفت: مراد از خبيثان و طيّبات زنان هستند، يعنى زنان خبيث با مردان خبيث ازدواج مى كنند، همچنين اشخاص پاك و طيّب با هم پيوند زناشويى مى بندند.

حَتَّى تَسْتَأْنِسُوا، اين

كلمه از ماده «انس» و باب استفعال است و در معنايش دو وجه بيان شده است:

1- از «استيناس» نقطه مقابل «استيحاش» است، به اين بيان: كسى كه در خانه ديگرى را مى زند، نمى داند كه آيا به او اجازه خواهند داد يا نه؟ و در اين حالت، مانند كسى است كه از امرى وحشت دارد و هراسناك است، به اين دليل كه مطلب برايش معلوم نيست. اما وقتى كه به او اجازه ورود و جواب مثبت داده شود دلش آرام مى گيرد. پس معناى آيه اين است (داخل نشويد) تا وقتى كه به شما اجازه داده شود، مثل قول خداوند: لا تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلَّا أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ، «به خانه هاى پيامبر وارد نشويد، مگر اين كه به شما اجازه داده شود» (احزاب/ 52). بنا بر اين در آيه مورد نظر، استيناس را به جاى «اذن» قرار داده، زيرا مرادف آن است.

2- از «آنس الشي ء» گرفته شده، يعنى آن را آشكارا ديد. پس معناى آيه اين مى شود كه به اين مكانها داخل نشويد تا وقتى كه خوب بدانيد و حقيقت مطلب برايتان كشف شود كه آيا ورود شما خواسته شده است يا نه؟ و از اين قبيل است جمله: استأنست فلم ار احدا (تحقيق كردم، امّا هيچكس را نديدم) و از همين قبيل است قول نابغة: على مستأنس و حدى. «1»

__________________________________________________

1-

كأنّ رجلى و قد زال النهار بنا بذى الجليل على مستأنس وحدى

كشّاف، ج 3، ص 226. موقعى كه بر شتر خود سوار مى شوم، از سرعت زيادش در نيمه روز به جاى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 302

ابو ايّوب انصارى مى گويد: به رسول خدا عرض كرديم: «استيناس» به معناى چيست؟

فرمود: هنگامى كه انسان مى خواهد به خانه اى وارد شود به ذكر خدا مشغول مى شود، صدايش را به سبحان اللَّه و حمد و تكبير بلند مى كند و سرفه اى مى كند تا به اين طريق از اهل خانه اذن بگيرد، و معناى تسليم آن است كه سه مرتبه بگويد: السّلام عليكم، أ أدخل؟: (سلام عليكم آيا اجازه هست وارد شوم؟) اگر اجازه دادند داخل شود و اگر نه، برگردد.

ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ، اين اجازه گرفتن و سلام دادن از تحيّت دوران جاهليت بهتر است، زيرا آنها هر گاه به هم مى رسيدند مى گفتند: «حييتم صباحا و مساء» (زنده باشيد، صبح و شب). و نيز از دخول بدون «اذن» بهتر است.

لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ، اين مسائل براى شما نازل شده است كه دستور خدا را بزرگ شماريد و به آنچه در مسأله اجازه گرفتن امر شده ايد عمل كنيد.

فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيها أَحَداً، پس اگر هيچ اجازه دهنده اى نديديد، داخل نشويد، بلكه صبر كنيد تا كسى را بيابيد كه به شما اجازه ورود دهد، يا اگر كسى از اهل خانه را در آن جا نيافتيد، داخل نشويد مگر به اجازه اهلش زيرا ورود تصرّف در ملك غير است كه بدون اجازه او جايز نيست.

«فَارْجِعُوا» پس برگرديد و دم در به انتظار بايستيد و در رفع موانع ورود اصرار نداشته باشيد.

هُوَ أَزْكى لَكُمْ، برگشتن براى شما پاكيزه تر است به دليل اين كه سلامت و تندرستى شما در آن است و از شك و گمان بد، درباره شما به دور است و سودش بيشتر و خيرش فزاينده تر است.

__________________________________________________

رويش آن گياه مى رسم، مثل اين كه با ر و بنه من، بر دوش ديده بانى است كه به

تنهايى جلو خود را زير نظر دارد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 303

وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ، در آخر اين آيه خداوند متعال مخاطبان را تهديد كرده است به اين كه هر چه انجام دهند و يا ترك كنند مى داند، و به همين مناسبت ثواب مى دهد و يا كيفر مى كند.

در آيه اخير، حق تعالى، از اين حكم كه بايد براى ورود به خانه از صاحبش اجازه گرفت اماكن عمومى را استثنا فرموده كه از جمله آنها مسافر خانه ها و كاروانسراها و رباطها و مراكز خريد و فروش و آسيابها و گرمابه ها مى باشد، كه در اين مكانها نيازى به اذن و اجازه كسى نيست.

فِيها مَتاعٌ لَكُمْ، مقصود از «متاع» سود بردن و مراكز خريد و فروش مى باشد، و بعضى گفته اند: منظور خرابه هايى است كه معمولا كسى در آن نيست و در آن جا براى قضاى حاجت مى روند و متاع يعنى قضاى حاجت كردن.

[سوره النور (24): آيات 30 تا 31] ..... ص : 303

اشاره

قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِكَ أَزْكى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ ما ظَهَرَ مِنْها وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبائِهِنَّ أَوْ آباءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنائِهِنَّ أَوْ أَبْناءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَواتِهِنَّ أَوْ نِسائِهِنَّ أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلى عَوْراتِ النِّساءِ وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ ما يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 304

ترجمه: ..... ص : 304

به مؤمنان بگو چشمهاى خود را ببندند، و دامنهاى خود را [از آلودگى ] حفظ كنند كه براى آنها پاكيزه تر است. آرى خداوند از آنچه انجام مى دهند آگاه است. (30)

و به زنان با ايمان بگو چشمهاى خود را بپوشند و دامنهاى خود را حفظ كنند، و آرايش خود را جز آنچه ظاهر است آشكار ننمايند، و روسريهاى خود را بر سينه هايشان افكنند و زينتهاى خويش را آشكار نسازند جز براى شوهران، يا پدران، يا پدر شوهرانشان، يا پسران و يا پسر شوهران، يا برادران يا پسران خواهرانشان، يا زنان هم كيششان، يا بردگانشان، يا افراد سفيه كه تمايلى به زن ندارند، يا كودكانى كه از امور جنسى مربوط به زنان آگاهى ندارند. و نيز زنان، هنگام راه رفتن پاهاى خود را به زمين نزنند تا زينت پنهانيشان دانسته شود. و همگى به سوى خدا بازگشت كنيد اى اهل ايمان به اميد اين كه رستگار شويد. (31)

تفسير: ..... ص : 304

يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ، «من» براى تبعيض، مقصود آن است كه از آنچه خدا حرام فرموده چشم بپوشند، و به آنچه حلال و مباح است، اكتفاء كنند. و به قول اخفش مى توان «من» را زايده گرفت، امّا سيبويه اين را جايز ندانسته است.

وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ، امام صادق عليه السّلام فرموده است: حفظ فروج در تمام مواردى كه در قرآن آمده، به معناى خود دارى از زناست، مگر در اين مورد كه به معناى پوشش است تا هيچكس به عورت ديگرى نگاه نكند، براى مرد حلال نيست كه به عورت مرد ديگرى نگاه كند و بر زن نيز جايز نيست كه به عورت زن ديگرى نظر كند «1».

إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما يَصْنَعُونَ،

با اين بيان خداوند به انسانها خبر داده است كه از احوال

__________________________________________________

1-

حفظ الفروج عبارة عن التّحفّظ من الزنا فى جميع القرآن إلّا هنا فان المراد به السّتر، حتى لا ينظر اليها احد و لا يحلّ للرجل ان ينظر الى فرج اخيه و لا للمرأة ان تنظر الى فرج اختها.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 305

و گفتار همه آگاه است و مى داند چگونه و چه كارى انجام مى دهند. پس بر آنهاست كه خود را در پيشگاه خداوند بدانند و پيوسته از مخالفت با او بر حذر و در تمام حركات و سكنات متوجّه او باشند. در آيه بعد زنان را هم مانند مردان به چشم پوشى و عفّت و پاكدامنى امر فرموده است.

ام سلمه گفت: خدمت رسول خدا بودم و ميمونه نيز آن جا بود. پسر امّ مكتوم، حاضر شد، و اين داستان، بعد از آن بود كه آيه حجاب نازل شده و ما مأمور به حجاب شده بوديم، پيامبر به ما فرمود خود را بپوشانيد و حجابتان را حفظ كنيد. ما گفتيم يا رسول اللَّه، مگر فرزند ام مكتوم نابينا نيست؟ فرمود آيا شما هم نابيناييد و او را نمى بينيد؟

«زينت» چيزى است كه زن خود را به آن مى آرايد، از قبيل زيور آلات يا سرمه كشيدن و يا خضاب كردن و غير اينها. و زينت بر دو قسم است: زينت ظاهرى و زينت باطنى و گفته اند پوشاندن زينتهاى ظاهرى واجب نيست. در تعريف زينتهاى ظاهرى اقوالى است:

1- مراد از زينت ظاهرى لباس است.

2- بعضى گفته اند منظور از آن، سرمه (چشم) و انگشتر و خضاب كف (دستها) است.

3- و بعضى گفته اند: صورت و كفهاست.

4- از ائمّه عليهم

السّلام نقل شده است كه مراد دو كف و انگشتان است.

زينت باطنى مثل خلخال پا، و دست بند، و گردن بند، و گوشواره امّا زينت باطنى واجب است كه پوشانيده شود و جز براى كسانى كه استثنا شده اند براى ديگران نبايد اظهار شود.

از شعبى سؤال شده كه چرا خداوند عموها و داييها را جزو مستثنيات ذكر نكرده است؟ گفت: به اين جهت كه عمو، زينتهاى آنها را براى پسرش توصيف نكند اگر

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 306

چه خودش نامحرم نيست امّا فرزندانش كه نامحرمند و همچنين است دايى.

وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ ذكر زينت بدون بيان موارد آن، به خاطر مبالغه در امر تستّر و پوشش است، زيرا اين زينتها در جاهايى از بدن قرار دارد كه براى غير اشخاص مورد ذكر، جايز نيست به آنها نگاه كنند.

امّا زينتهاى ظاهر كه گفتيم پوشاندش واجب نيست و در حفظ آن آسانگيرى شده به اين دليل است كه زنان را چاره اى از آن نيست، بويژه در شهادت دادن و حضور در محكمه دادخواهى.

وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلى جُيُوبِهِنَّ «خمر» جمع خمار به معناى مقنعه است و زنان، مأمور شده اند- كه آن را به سر و گردن خودشان بيندازند، زيرا اگر باز باشد جلو گردنهايشان ديده مى شود. زنان عرب كارشان اين بود كه دامن مقنعه ها را پشت سر مى انداختند و به اين سبب گلو و سينه شان پيدا بود، به اين دليل خداوند امر فرمود كه آن را از جلو بيفكنند تا آنها را بپوشاند. جايز است كه مراد از «جيوب» سينه ها باشد، به اعتبار مجاورت (چون قسمت جلو يقه نزديك سينه است) چنان كه گفته اند: «ناصح الجيب»، يعنى راستگو و

امين يا پاكدلى بدون غلّ و غش، و مراد از زدن روسريها بر گريبانها كه بر زنان واجب مى باشد اين است روسريها را بر سر و گردن و سينه هايشان قرار دهند تا آنها را بپوشانند چنان كه مى گويند: ضربت بيدى على الحائط: دستم را بر ديوار گذاشتم. «جيوبهن و بيوتا غير بيوتكم»، با كسر «جيم» و «با» نيز خوانده شده است به مناسبت مجاورت با «ياء».

أَوْ نِسائِهِنَّ يا زنان خودشان: مقصود از اين زنان كه زنان مسلمان مى توانند بى پرده پيششان ظاهر شوند، همان زنان با ايمان هستند و گرنه از زنان مشرك و كفّار بايد پرهيز كنند.

أَوْ ما مَلَكَتْ أَيْمانُهُنَّ از بردگانشان نيز لازم نيست خود را بپوشانند، ابن عباس مى گويد ظاهر آن است كه منظور از: نسائهنّ و ما ملكت ايمانهنّ، زنانى هستند كه در

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 307

مصاحبت و خدمتگزارى زنان مسلمانند، اعم از اين كه آزاد باشند يا برده، و بعضى گفته اند منظور از: ما ملكت ايمانهنّ، ذكور و اناث هر دو مى باشد. «1»

أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ تابع كسى است كه به دنبال تو مى آيد تا از طعام و غذاى تو بهره ببرد و غير اولى الأربه يعنى نيازى به زنان ندارد، و او آدم سفيهى است كه چيزى را در باره زنان نمى داند (تمايل جنسى ندارد). «غير» را به نصب خوانده اند بنا بر استثنا و يا حال. و به جرّ خوانده اند بنا بر وصفيّت. «اربه» يعنى حاجت و نياز «او الطفل»، «طفل» مفرد است كه به جاى جمع قرار گرفته چون مراد از آن جنس است، نه، فرد.

لَمْ يَظْهَرُوا در معناى اين فعل، دو احتمال وجود دارد كه: يا

از «ظهر على الشي ء» مى باشد كه به معناى مطّلع شدن بر چيزى است، يعنى كودكانى كه از امور شهوانى بى خبراند و نمى دانند كه عورت چيست و ميان آن با بقيّه اعضا فرقى نمى گذارند. و يا از مادّه: «ظهر على فلان» است يعنى قدرت بر آن پيدا كرد كه معناى آيه اين مى شود: اين اطفال به موقعيّتى كه قدرت بر انجام دادن عمل زناشويى داشته باشند نرسيده اند، زيرا غريزه جنسى در آنها ظاهر نشده است.

وَ لا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ در سابق ميان عربها زنهايى كه در پاهايشان خلخال داشتند گاهى هنگام راه رفتن پاهاى خود را محكم بر زمين مى زدند تا صداى آن بلند شود، و بعضى گفته اند پاها را بهم مى زدند تا ديگران پى ببرند كه هر دو پاهايشان خلخال دارد. خداوند آنها را از اين عمل نهى مى فرمايد. و وقتى كه بعد از نهى از اظهار

__________________________________________________

1- ولى در بعضى روايات تصريح شده است كه منظور كنيزانند- هر چند غير مسلمان باشند و غلامان را شامل نمى شود و چنان كه از امير مؤمنان نقل شده:

لا ينظر العبد الى شعر مولاته

، غلام نبايد به موى بى بى اش نگاه كند، گر چه از بعضى روايات، تعميم استفاده مى شود ولى خلاف احتياط است. تفسير نمونه، ج 14، ص 451. جبّائى گويد: غلامى كه هنوز بالغ نشده مى تواند به بى بى خود نگاه كند. ترجمه مجمع البيان، ج 17، ص 128.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 308

زينتها، از اظهار صداى آنها نيز نهى شود خوب معلوم مى شود كه نهى از ظاهر ساختن مواضع زينت گوياتر و رساتر است.

أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ اين كلمه را بعضى از قرّاء به ضم (هاء) نيز خوانده اند به اين اعتبار

كه چون «الف» از ايّها المؤمنون به دليل التقاء ساكنين حذف شده، حركت آن نيز از حركت ما قبل «اىّ» تبعيّت كرده است.

[سوره النور (24): آيات 32 تا 34] ..... ص : 308

اشاره

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ (32) وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً حَتَّى يُغْنِيَهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمَّا مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللَّهِ الَّذِي آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَى الْبِغاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِنْ بَعْدِ إِكْراهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ (33) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَيْكُمْ آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (34)

ترجمه: ..... ص : 308

زنان و مردان عزب را همسر دهيد، همچنين غلامان و كنيزان درستكارتان را، كه اگر تنگ دست و محتاج باشند، خداوند از فضل خودش بى نيازشان مى فرمايد و خداوند، وسعت دهنده و آگاه مى باشد. (32)

و آنهايى كه استطاعت زناشويى ندارند، بايد با عفّت و پاكدامنى به سر برند تا خداوند با فضل خود بى نيازشان سازد، و بردگانى از شما كه خواستار قرارداد آزادى اند اگر خيرى در آنها سراغ داريد، خواسته آنان را بپذيريد و از مالى كه خدا به شما داده است به ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 309

آنان بدهيد، و كنيزان خود را اگر خواهان پاكدامنى اند، براى طلب متاع دنيا به زنا كارى وامداريد و هر كس وادارشان كند، خداوند نسبت به آن كنيزانى كه به اكراه وادار شده اند آمرزگار و داراى رحمت بى پايان است. (33)

براستى كه آياتى روشنگر بر شما فرو فرستاديم با مثلى از آنان كه پيش از شما بوده اند، و پندى براى پرهيزگاران. (34)

تفسير: ..... ص : 309

وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى «ايامى» و «يتامى»، در اصل: أيائم و يتائم بوده و در آنها، قلبى واقع شده است. «ايم»: بى همسر چه مرد باشد و چه زن، بكر باشند يا ثيب، تأيّما:

تزويج نكرده اند.

در حديث آمده است: خدايا به تو پناه مى بريم از حرص زياد به خوردن شير، و شدّت تشنگى و آب زياد خواستن، و عزوبت. «1»

مضمون آيه اين است: كسانى را كه همسر ندارند و صلاحيت براى ازدواج دارند به همسرى يكديگر در آوريد، خواه آزاد باشند يا برده و اين امر در قرآن امر مستحبّى است. از رسول اكرم نقل شده است:

من احبّ فطرتى فليستنّ بسنّتى و هى النّكاح

: «هر كس فطرت مرا دوست دارد

از سنّت من پيروى كند كه ازدواج است. و نيز فرموده است:

من كان له ما يتزوّج به فلم يتزوّج فليس منّا

، كسى كه امكانات ازدواج در اختيار دارد ولى ازدواج نكند از ما نيست. و نيز فرموده است:

التمسوا الرّزق بالنّكاح

روزى را به ازدواج، از خدا طلب كنيد.

امام صادق عليه السّلام مى فرمايد:

من ترك التّزويج مخافة العيلة، فقد أساء الظن بربه لقوله تعالى ان يكونوا فقراء يغنهم اللَّه من فضله

«هر كس ازدواج را به دليل ترس از

__________________________________________________

1-

اللهم انّا نعوذ بك من العيمة و الغيمة و الأيمه.

و درباره آن حضرت نقل شده است كه از پنج چيز به خدا پناه مى برد: از عيمه و غيمه و أيمه، و كزم (پرخورى و بخل) و قرم (حرص زياد به خوردن گوشت) ابن قتيبه دينورى، غريب الحديث، ج 1/ 338، پاورقى جوامع تصحيح استاد گرجى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 310

تنگدستى ترك كند، گمان بد به پروردگارش برده، زيرا خدا در قرآن فرموده است:

اگر محتاج باشند خداوند به فضل خود آنها را بى نياز مى سازد.»

وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ نِكاحاً مقصود كسانى است كه توانايى بر زن گرفتن ندارند و ممكن است مراد از «نكاحا» امكانات مالى براى ازدواج باشد.

وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ بردگان شما كه تقاضاى قرار داد مكاتبه مى كنند، اين عبارت، يا مرفوع به ابتداست، و يا منصوب به فعل مقدّرى است كه «فكاتبوهم» آن را تفسير مى كند، مثل: «زيدا فاضربه» و حرف «فاء» كه بر سر فعل در آمده به سبب دربرداشتن معناى شرط (و جزاست).

كتاب و مكاتبه، هر دو مصدر باب مفاعله، به اين معناست كه انسان به برده اش بگويد: كاتبتك على كذا براى تو بر ذمّه خودم قرار

گذاشتم كه از جانب من آزاد شوى، اگر آن مقدار مال معيّن را به من بدهى، و براى خودم بر عهده تو مقرر كردم كه به اين عهد وفا كنى، يا اين كه بر ذمّه تو، قرار دادم وفا كردن به مال را، و واجب ساختم بر عهده خودم آزاد كردن تو را.

إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً منظور از «خير» يا صلاح و رشد است و يا قدرت بر اداى مال مكاتبه. «و آتوهم»: اين عبارت دستور مى دهد كه نسبت به بردگان كمك كنند، و به آنها سهمى را كه خدا در آيه: «وَ فِي الرِّقابِ» (بقره/ 177) بر ايشان معيّن كرده بپردازند، يا مراد بهره مند ساختن آنها از مالى است كه خداوند براى آنها بر عهده صاحبانشان قرار داده، و اين امر نيز استحبابى است.

وَ لا تُكْرِهُوا كنيزانتان را به زنا دادن وادار نكنيد. در دوران جاهليت، كنيزان مجبور مى شدند كه براى كمك مالى به صاحبانشان، به خود فروشى تن در دهند، چنان كه نقل شده است كه عبد اللَّه بن ابىّ (سر دسته منافقان) شش كنيز داشت كه به زنا وادارشان مى كرد و براى آنها ماليات گذاشته بود، دو نفر از آنها حضور پيامبر به شكايت رفتند اين جا بود كه آيه فوق نازل شد. «فتى» و «فتاة»، پسر و دختر، كنايه از

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 311

غلام و كنيز است. در حديث آمده است:

ليقل احدكم فتاى و فتاتى و لا يقل: عبدى و امتى:

به بردگانتان بگوييد: پسر جوانم و دختر جوانم و آنها را به غلام و كنيز خطاب نكنيد.

عَلَى الْبِغاءِ «بغاء»: مصدر بغى و به معناى زناست.

إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً خداوند نهى

از اكراه را مشروط به اراده تحصّن دانسته است، زيرا اكراه در صورتى تحقّق مى يابد كه آنها اراده تحصّن كنند و عفّت بورزند و ترجيح دادن حرف «ان» بر «اذا» اشاره به اين است كه در آن وقت كنيزان اين عمل زشت را با ميل و رغبت انجام مى دادند.

«وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ»: و هر كس كنيزانش را به انجام عمل زنا مجبور سازد، بداند كه خداوند نسبت به كنيزانى كه بر عمل زنا اجبار شده اند، آمرزنده و بخشايشگر است، نه نسبت به اكراه كنندگان كه برده دارها مى باشند.

از امام صادق عليه السّلام نقل شده:

لهنّ غفور رحيم

: خدا براى اين گونه كنيزان غفور و رحيم است.

«مبيّنات»: به كسر (ياء) آياتى كه براى بيان احكام و حدود، روشن و واضح است، و به فتح (ياء) آياتى كه داراى تفصيل است و توضيح داده شده است.

وَ مَثَلًا مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا شبيه و مانندى از آنان كه پيش از شما بودند و حالشان شبيه حال شما بود، نازل كرديم.

[سوره النور (24): آيات 35 تا 38] ..... ص : 311

اشاره

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكاةٍ فِيها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِي زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ كَأَنَّها كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ يَهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيها بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (36) رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ إِقامِ الصَّلاةِ وَ إِيتاءِ الزَّكاةِ يَخافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ

مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ (38)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 312

ترجمه: ..... ص : 312

خداوند نور آسمانها و زمين است، مثال نورش، مانند چراغدانى است كه در آن چراغى باشد، آن چراغ در حبابى قرار گيرد، شفّاف و درخشنده، همانند، يك ستاره فروزان كه از درخت پر بركت زيتون گرفته شده است كه، نه، شرقى است و نه، غربى، نزديك است روغنش بدون برخورد با آتش روشن شود، نورى است بر فراز نورى (ديگر)، خدا هر كه را بخواهد به نور خود هدايت مى كند، و اين مثلها را خداوند براى مردم مى زند، و او بر هر چيز داناست. (35)

در خانه هايى كه خدا اجازه داده است كه ساختمانش بالا رود و نام مقدس او در آن برده شود، او را در آن ميان بامدادان و شامگاهان تسبيح مى گويند. (36)

مردانى كه نه تجارت و نه دادوستدى آنان را از ياد خدا و بپاى داشتن نماز و دادن زكات باز نمى دارد و بيم روزى را دارند كه دلها و چشمها در آن وارونه مى شود. (37)

تا خدا بهتر از آنچه انجام داده اند، پاداششان دهد، و از كرم خويش بر آنها بيفزايد، و خداوند هر كه را بخواهد، بى حساب روزى دهد. (38)

تفسير: ..... ص : 312

اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ اين كه خداوند براى معرّفى ذات خود نخست خود را

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 313

نور آسمانها و زمين دانسته و سپس نور خود را تشبيه و بعد فايده آن را كه هدايت به آن باشد ذكر كرده بر طبق معمول است كه هر گاه بخواهند كسى را معرّفى كنند به اين ترتيب در باره اش سخن مى گويند: فلان كرم و جود، (فلانى مجسّمه جود و بخشندگى است)، و سپس فايده بخشندگى او را بيان كرده، مى گويند: با

جود و كرمش مردم را از فقر و نيازمندى نجات مى دهد.

«نُورُ السَّماواتِ» يعنى صاحب نور آسمانهاست، و اضافه نور به سماوات و ارض، به يكى از دو معنى است:

الف: مراد، اهل آسمانها و زمين است، و اين كه آنها از نور پروردگار كسب روشنايى و استضائه مى كنند.

ب: وجه دوم اين كه اضافه بر همگانى بودن نور دهندگى خداوند و بسيارى تشعشعات وجودى او دلالت دارد.

از امام على عليه السّلام نقل شده است: اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ، يعنى حق را در ميان آسمانها و زمين منتشر ساخت و تمام صحنه هستى با آن روشنايى يافت و ممكن است به اين معنا باشد كه دلهاى اهل زمين و آسمانها را به نور خود منوّر ساخت.

مَثَلُ نُورِهِ ويژگى نورانيّت شگفت انگيزش كه تابش نور و روشنايى بخشيدن است، ابى بن كعب چنين خوانده است: مثل نور من آمن به، مثل نور كسى كه به خدا ايمان آورده مانند مشكات است.

«كمشكوة» مانند ويژگى مشكاة است. مشكاة طاقچه اى است در ديوار كه شيشه اى در جلوش نصب مى كنند و باد در آن نفوذ نمى كند (مانند چراغدان) «فِيها مِصْباحٌ» و در ميان آن چراغى نور دهنده است و اين چراغ در آبگينه اى درخشان قرار دارد كه در روشنايى و ظهورش به ستاره فروزانى مانند است از ستارگانى كه به زيادى نور و ظهور مشهور مى باشند مثل مشترى و زهره و غير آنها.

«درّى» منسوب به «درّ» است، يعنى سفيد، روشن، با تلألؤ. بعضى با كسر اوّل و ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 314

همزه آخر: «درئ» بر وزن «سكيت» خوانده اند، كه گويا، اين ستاره با روشنايى خود، تاريكى را دور مى كند، و درّى

بر وزن مرّيق يعنى، زرد يا سرخ.

«يوقد» اين چراغ از درختى شعله مى گيرد، يعنى منشأ روشنايى اش از درخت زيتون است، ماده اصلى آن از روغن آن درخت سرچشمه گرفته، هر كس اين فعل را «توقد» با «تاء» خوانده، فعل را به «زجاجه» نسبت داده است، و تقدير آن، مصباح الزّجاجة است كه مضاف، حذف شده، و «يوقد» با «ياء» نيز قرائت شده است.

«مُبارَكَةٍ» درختى پر سود و بركت كه چراغ با روغن آن روشن مى شود و به وسيله آن ادامه پيدا مى كند و از هيزم و خاشاكهاى آن كسب آتشگيره مى كنند و با خاكسترش ابريشم را مى شويند. و درخت زيتون نخستين درختى است كه بعد از طوفان نوح در آن سرزمينى كه خداوند بركات خود را در آن جا، براى جهانيان نازل فرمود، روييد.

بعضى گفته اند: سرزمين مبارك به اين سبب است كه هفتاد نفر پيغمبر در آنجا بركت گرفتند كه از جمله آنها حضرت ابراهيم عليه السّلام بود.

لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ نه شرقى است نه غربى، زيرا محلّ رويش آن، شام است كه ميان مشرق و مغرب قرار دارد و بهترين زيتون، زيتون شام است.

بعضى گفته اند: يعنى نه سايه طرف شرق بر آن مى افتد و نه سايه غرب، بلكه آفتاب بر آن مى تابد نه درختى بر آن سايه مى افكند و نه كوهى، بنا بر اين، روغنش صافتر و بهتر است و بعضى گفته اند: نه در جاى تاريكى است كه شعاع خورشيد به آن نرسد و نه در محل تابش آفتاب است كه سايه بر آن نيفتد، بلكه آفتاب و سايه پشت سر يكديگر بر او وارد مى شوند. حسن بصرى گفته است: از درختهاى دنيا

نيست كه شرقى يا غربى باشد.

يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ از شدّت صافى و درخشندگى نزديك است همان روغنش بدون آتش، نور و ضياء دهد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 315

نُورٌ عَلى نُورٍ و آن نورى است دو چندان كه نور زيت و نور خود چراغ و نور شيشه، در آن ظهور يافته و ديگر چيزى نمى ماند كه موجب تقويت نور باشد.

در باره حقيقت اين نور كه خداوند به خود نسبت داده و آنچه اين نور را به آن تشبيه كرده، مفسّران اختلاف كرده اند، اكثريّت بر اين عقيده اند كه منظور نور پيغمبرمان حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله مى باشد و گويى چنين فرموده است: مثال محمّد صلى اللَّه عليه و آله كه رسول خداست همانند مشكاة است و مصباح، قلب آن حضرت و زجاجه، سينه او مى باشد كه آن را به ستاره درخشان تشبيه كرده، و سپس برگشته به قلب آن حضرت كه تشبيه به مصباح شده، و فرموده است: «يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ ...» اين مصباح، بر افروخته مى شود از درخت با بركت، يعنى حضرت ابراهيم، كه اكثر انبياء از نسل او مى باشند. و مى توان گفت منظور از شجره مباركه: شجره وحى است، و اين كه (محمّد صلى اللَّه عليه و آله) نه شرقى و نه غربى است يعنى نه، مسيحى است و نه يهودى چون نصارى به طرف مشرق و يهوديان به طرف مغرب نماز مى خوانند.

يَكادُ زَيْتُها يُضِي ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ پيش از آن كه پيامبر اعلام نبوّت كند و مردم را به خود دعوت فرمايد نزديك است (معجزات) و نشانه هاى نبوّت، خود گواه و شاهد بر آن باشند، يا اين كه اگر

هيچ كدام از معجزاتش هم ديده نمى شد نزديك بود كه صدق نبوّت و راستى پيامبرى اش ظاهر و آشكار شود، چنان كه عبد اللَّه بن رواحه مى گويد: «اگر در مورد صدق نبوّت پيامبر آيات بيان كننده هم نمى بود بداهت آن، تو را بر وحى بودنش آگاه مى كرد.»

از امام باقر عليه السّلام نقل شده است كه مراد از مشكاتى كه مصباح در آن قرار دارد، نور دانش در سينه پيامبر است، و مقصود از «زجاجه» سينه على عليه السّلام است كه پيامبر با تعليم خود، علمش را به آن منتقل كرد. و مراد از جمله يكاد زيتها يضي ء و لو لم تمسسه نار، اين است كه بزودى عالم آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله حقايق را بازگو كند پيش از آن كه كسى از او سؤال كند و منظور از نور على نور اين است كه پس از هر كدام از

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 316

امامان از آل محمّد صلى اللَّه عليه و آله امامى كه به نور علم و حكمت تأييد شده است مى آيد و اين امر، از زمان حضرت آدم تا قيام قيامت بر قرار است و آنها خلفاى خدا در روى زمين و حجّتهاى او، بر خلقش مى باشند و در هيچ زمانى زمين از وجود يكى از آن بزرگواران خالى نيست.

اين تحقيق كه در باره تفسير آيه بيان شد دليل بر آن است كه «شجره مباركه» نيز همين درخت با بركت نبوّت و ولايت است كه از روزگار حضرت آدم تا انقراض جهان و فرا رسيدن رستاخيز، جهان را به نور خود روشن و منوّر داشته و خواهد داشت.

بعضى گفته اند منظور از

نور خدا، حق و حقيقت است چنان كه قرآن مى فرمايد:

يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ «خدا آنها را از باطل به سوى حق بيرون مى برد» (بقره/ 256).

يَهْدِي اللَّهُ خداوند هر كس از بندگانش را كه بخواهد به اين نور درخشان و روشنگر هدايت مى فرمايد، يعنى هر گاه او را شايسته اين امر دانست، به او لطف مى فرمايد و براى پيروى از دليل و برهان موفّقش مى دارد.

«فِي بُيُوتٍ» جارّ و مجرور يا متعلّق به ما قبل است، يعنى كمشكات فى بعض بيوت اللَّه ... مانند مشكات در بعضى از خانه هاى خدا كه مساجد است و يا متعلق به ما بعدش مى باشد و تقدير آن چنين است يسبّح له ... رجال يعنى مردانى چنان در خانه هايى چنين او را به پاكى و عظمت ياد مى كنند. «فيها»، اين كلمه، تكرار (فى، در اول آيه) است چنان كه گفته مى شود: زيد فى الدار جالس فيها.

«أَذِنَ اللَّهُ» خداوند امر فرموده و دستور داده است: «أَنْ تُرْفَعَ» تا آن خانه ها ساخته شود و بنا گردد، چنان كه فرموده است: بَناها، رَفَعَ سَمْكَها، «آسمان را ساخت و سقفش را بر افراشت» (نازعات/ 28- 27) و مثل: «وَ إِذْ يَرْفَعُ إِبْراهِيمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَيْتِ» «و ياد بياور وقتى را كه ابراهيم (و اسماعيل) پايه هاى خانه (كعبه) را بالا

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 317

مى بردند» (بقره/ 126). معناى ديگر آيه، بلندى قدر و منزلت و بزرگداشت معنوى آن خانه است.

در معناى «بيوت» گفته اند: منظور خانه هاى پيامبران است، و به روايت مرفوع «1» نقل شده است كه وقتى رسول اكرم اين آيه را قرائت فرمود، از آن حضرت سؤال كردند كه منظور چه خانه هايى است؟ فرمود:

خانه هاى انبياء، ابو بكر برخاست و در حالى كه اشاره به خانه على عليه السّلام و حضرت زهرا مى كرد گفت يا رسول اللَّه آيا اين خانه از آن خانه هاست؟ پيامبر فرمود: آرى، اين از بهترين آنهاست.

وَ يُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ كتاب خدا در آن جا تلاوت مى شود و نيكوترين نامهايش ذكر مى شود. «يسبح» اين فعل بطور مجهول نيز قرائت شده و به يكى از ظروف سه گانه:

(له، فيها، بالغدو) اسناد داده شده است، و رفع «رجال» به واسطه فعل معلومى است كه يسبح (فعل مجهول) بر آن دلالت مى كند، يعنى يسبّح رجال.

«آصال» جمع «اصل» و به معناى شامگاهان، و مقصود از اوقات غدوّ، بامدادان است.

«تجارة» مراد، شغل تاجر و كار بازرگان است: تجارت مردان خدا را از ذكر و نماز باز نمى دارد، پس موقعى كه وقت نماز فرا مى رسد، كسب و تجارت را رها مى كنند و به سوى نماز مى شتابند.

وَ إِقامِ الصَّلاةِ مقصود اقامه نماز است زيرا حرف (تاء) در «اقامة» عوض از عين الفعل محذوف است كه در اصل «اقوام» بوده، «واو» از وسط حذف و عوض آن در آخر «تاء» افزوده شده است. مثل قول شاعر: و اخلفوك عد الأمر الذى و عدوا:

__________________________________________________

1- مرفوع، حديثى است كه از وسط سلسله يا آخر، يك تن يا بيشتر افتاده باشد و تصريح به رفع شده باشد مثل: عن كلينى عن علىّ بن ابراهيم عن ابيه رفعه عن الصّادق عليه السّلام، در اصطلاح ديگر مرفوع حديثى است كه در آخر به معصوم نسبت يافته، خواه اين كه سندش مقطوع يا مرسل باشد. علم الحديث استاد شانه چى، ص 153، چاپ سوم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 318

پيمانى كه

با تو بسته بودند بر هم زدند. «1»

تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الْأَبْصارُ اين عبارت به دو معنا آمده است: يكى اين كه بر اثر ترس و وحشت، دلها مضطرب و لرزان شود و چشمها، به آسمان خيره و دوخته شده و باز مانده باشد. معناى دوم اين كه حالات اين دو عضو تغيير مى كند، يعنى در آن روز، قلوب و ابصار چيزهايى را درك و حسّ مى كنند كه پيش از آن قادر به درك و فهميدن آن نبوده اند.

«لِيَجْزِيَهُمُ» خداى را تسبيح مى كنند تا پاداش اعمالشان را چند برابر عنايت فرمايد و خداوند به دليل لطف و عنايتى كه دارد بر ثواب آنها مى افزايد و تفضّل او بدون حساب است.

[سوره النور (24): آيات 39 تا 42] ..... ص : 318

اشاره

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّى إِذا جاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِيعُ الْحِسابِ (39) أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحابٌ ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ إِذا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراها وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ (40) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِما يَفْعَلُونَ (41) وَ لِلَّهِ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصِيرُ (42)

__________________________________________________

1- عد الامر- در اصل عدة الامر بوده، تصحيح استاد گرجى، ج 3، ص 111، پاورقى. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 319

ترجمه: ..... ص : 319

اعمال كسانى كه كفر ورزيده اند همچون سرابى در يك كوير است، كه انسان تشنه آن را آب مى پندارد، تا آن گاه كه به سويش مى آيد آن را چيزى نمى يابد و خداى را نزد آن دريافته كه حسابش را صاف مى كند و خدا زود به حسابها مى رسد. (39)

يا (اعمال آنها) مانند ظلمتهايى است در يك درياى پهناور كه موجى آن را مى پوشاند، و بر فراز آن، موج ديگرى است، و بر فراز آن، ابرى تاريك قرار دارد ظلمتهايى است يكى بر فراز ديگر، آن چنان كه هر گاه كسى دست خود را خارج كند ممكن نيست آن را ببيند و كسى كه خدا برايش نورى قرار ندهد، نورى براى او نيست. (40)

مگر نمى دانى كه هر كس در آسمان و زمين است، با مرغان گشوده بال، تسبيح خدا مى كنند؟ آرى هر كدام دعا و تسبيح خود را

دانند، و خدا هم داناست به آنچه آنان انجام مى دهند. (41)

و فرمانروايى آسمانها و زمين از آن خدا، و باز گشت به سوى خداست. (42)

تفسير: ..... ص : 319

كَسَرابٍ بِقِيعَةٍ «سراب» چيزى است كه در بيابان مانند آب روان در جريان ديده مى شود، (آب نما) «قيعه» به معناى «قاع» يا جمع آن است، يعنى زمين پست و مسطّح.

خداوند در اين آيه اعمال كافران را كه خيال مى كنند نزد خدا برايشان سودى در بر دارد تشبيه به سرابى مى كند كه وقتى آدم تشنه آن را از دور مى بيند، به سوى آن مى شتابد، امّا آبى كه اميد دست يافتن به آن را داشت تا تشنگى خود را به آن وسيله بر طرف سازد نمى يابد.

وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ اين عبارت به دو معنا تفسير شده است:

1- موقع دريافت پاداش عملش كه آن را نافع و سودمند مى پنداشت، خداى را مشاهده مى كند كه به سبب كفر و عمل باطلش كيفر و مجازاتش مى كند. ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 320

2- خداى را نزد عملش در كمينگاه مى بيند كه سزايش را كاملا به او مى دهد.

اين جمله، هر چند در ظاهر امر، بيان حال ظمآن (تشنه) است اما در واقع شرح حال كفّار است، و مفاد سه آيه ذيل نيز همين است:

1- وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ، فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً «به عملهايى كه كرده اند بپردازيم و آن را غبارى پراكنده سازيم» (فرقان/ 22).

2- عامِلَةٌ ناصِبَةٌ «در كارهايشان رنج و مشقّت است» (غاشيه/ 3).

3- يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً «آنها مى پندارند كه عمل نيك انجام مى دهند» (كهف/ 104).

«بَحْرٍ لُجِّيٍّ» درياى پر آب، منسوب- به «لج» كه به معناى آب فراوان و قسمت معظم از درياست.

«يغشاه» دريا را موجى پوشانده كه بر فراز آن موج، موجى ديگر و روى آن موج، ابرى قرار دارد. «ظلمات» مراد از تاريكها تاريكى دريا، تاريكى موج، و تاريكى ابرها مى باشد. «اذا خرج» هر گاه، انسانى كه در آن ظلمتها قرار گرفته دستش را جلو رويش بگيرد نتواند آن را ببيند.

لَمْ يَكَدْ يَراها نزديك نيست كه آن را ببينيد، اين جمله تأكيد در نديدن است. اين آيه، تشبيه دومى است براى اعمال كافران كه به سبب خالى بودن از نور حق و ظلمانى بودنش باطل است و شبيه به تاريكهاى روى هم قرار گرفته مى باشد.

وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً و كسى كه خدا برايش نورى قرار نداده يعنى به او لطف نكرده و موفّقش نداشته، در تاريكى باطل قرار دارد و روشنى و نورى برايش نيست. «سحاب» اين كلمه به دو طريق خوانده شده است نخست: سحاب ظلمات بنا بر اضافه. دوم به رفع و تنوين (بدون اضافه). و ظلمات به جرّ بدل است از «ظلمات» در اول آيه: (او كظلمات). «صافّات» (پرندگانى كه) بالهاى خود را در هوا مى گسترانند.

«قَدْ عَلِمَ» ضمير مستتر در اين فعل، يا به خداوند بر مى گردد يا به «كل»، همچنين ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 321

است ضميرهاى «صَلاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ» همه موجودات مى دانند چرا و چه كسى را مى خوانند و تسبيح مى گويند.

هم چنان كه خداوند به آنها ساير علوم دقيق را كه عقلا هرگز دسترسى به آن ندارند الهام فرموده است.

[سوره النور (24): آيات 43 تا 46] ..... ص : 321

اشاره

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكاماً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ

فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشاءُ يَكادُ سَنا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ (43) يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصارِ (44) وَ اللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (45) لَقَدْ أَنْزَلْنا آياتٍ مُبَيِّناتٍ وَ اللَّهُ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (46)

ترجمه: ..... ص : 321

آيا نديده اى كه خداوند به آرامى ابرهايى را مى راند، سپس ميانشان پيوستگى ايجاد مى كند و بعد آن را انباشته مى سازد، آن گاه دانه هاى باران را مى بينى كه از لابلاى آن، بيرون مى آيد و از كوه هايى كه در آسمان است، تگرگى نازل مى كند، پس آن را به هر كس بخواهد مى رساند، و از هر كس بخواهد باز مى دارد، نزديك است درخشندگى برقش ديدگان را ببرد. (43)

خداوند شب و روز را به هم بدل مى كند و در اين عمل براى اهل بصيرت پندى است. (44)

خدا هر جنبده اى را از آبى آفريده پس برخى از آنها بر شكم خود راه مى رود، و برخى ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 322

ديگر بر دو پاى خود و ديگرى بر چهار پا، خداوند آنچه را بخواهد مى آفريند، براستى خدا بر همه چيز تواناست. (45)

به تحقيق: ما آيات روشنگر نازل كرديم، و خدا هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند. (46)

تفسير: ..... ص : 322

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي «يزجى» سوق مى دهد، مى راند، مثل معروف «بضاعت مزجاة» «1» سرمايه اندك كه به هر كسى داده شود آن را از خود مى راند و نمى پسندد.

«سحاب» گاهى به معناى مفرد به كار مى رود مثل «غماء»: ابر بلند و مرتفع يا ابر پر باران، و گاهى جمع است مثل: «رباب»: ابرهاى سفيد (در اين جا مراد يك ابر است).

ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ مقصود اين است كه ميان اجزاى آن ابر پيوند ايجاد مى كند يعنى بعضى اجزاى آن را به بعضى ديگر مى چسباند و چون «سحاب» به معناى مفرد به كار رفته كلمه «بينه» به تناسب آن ذكر شده است چنان كه شاعر مى گويد: بين الدخول فحومل «2» منظور

اجزاى دخول و حومل است كه هر دو اسم يك مكان مى باشند. «ركام»: متراكم، انباشته، «الودق» باران، «من خلاله» از لابلا و منافذ آن، اين كلمه جمع «خلل» است، و بعضى بندرت آن را «خلله» نيز خوانده اند.

در آيات قبل خداوند تسبيح اهل آسمانها و زمين و تمام پرندگان را به عنوان دليل بر ربوبيت خود ذكر كرده و سپس در اين آيات به بيان تسخير ابر و فرود آوردن باران از آن پرداخته و كارهايى را كه به مقتضاى حكمت در اين رابطه واقع مى شود

__________________________________________________

1- اين اصطلاح، گرفته شده از آيه 88 سوره يوسف: و جئنا ببضاعة مزجاة، مى باشد.

2-

قفا نبك من ذكرى حبيب و منزل بسقط اللّوابين الدخول فحومل

اين بيت مطلع يكى از معلّقات امرأ القيس است كه در كودكى سروده است. (كشّاف، ج 3، ص 245) اى دو نفرى كه مرا براى كشتن مى بريد بايستيد تا به ياد دوست و خانه اش در سقط اللّوى (كه مكان مخصوصى است) در قسمتهاى دخول و حومل گريه كنيم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 323

نيز دليل آورده است.

وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِنْ جِبالٍ فِيها مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ «من» اولى، براى ابتداى غايت، و دوم براى تبعيض و سوم براى تبيين است، يا اين كه اول و دوم براى ابتدا است و سومى براى تبعيض به اين معنا: و ينزل البرد من السماء من جبال فيها: خداوند از آسمان از كوه هايى كه در آن قرار دارد، تگرگهايى فرو مى فرستد. «1» اما بنا بر قول اول، مفعول «ينزّل» كلمه «من جبال» مى باشد.

يَذْهَبُ بِالْأَبْصارِ بعضى اين فعل را از باب افعال «يذهب بالأبصار» خوانده و «باء» را زياده دانسته اند مثل: وَ

لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ «خودتان را با دستهاى خود به هلاكت نيندازيد» (بقره/ 195).

بنا بر اين معناى آيه اين مى شود: نزديك است كه روشنى برقش به سبب شدّت آن، بينايى آنان را از بين ببرد و چشمها را خيره كند.

يُقَلِّبُ اللَّهُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خداوند شب و روز را دگرگون مى سازد و مدّت هر كدام را مختلف، يعنى به تناوب يكى مدّتش كم و ديگرى بر عكس مى شود.

چون اسم «دابّة» بر عاقل و غير آن اطلاق مى شود، خداوند در اين آيه، حكم عاقل را غلبه داده و همه موجودات را چه آنها كه بر روى شكم راه مى روند (خزندگان) و چه آنها كه روى دست و پا راه مى روند به تعبير عاقل «من يمشى» گفته و «ما يمشى» نفرموده است. و نيز اين كه بيشتر از چهار دست و پا را ذكر نكرده به اين سبب است كه او نيز از نظر ظاهر گويى روى چهار دست و پا راه مى رود.

از امام باقر عليه السّلام نقل شده است:

و منهم من يمشى على اكثر من ذلك.

(بعضى از آنها بر روى بيشتر از چهار دست و پا راه مى روند).

__________________________________________________

1- بنا بر اين مفعول «ينزّل» محذوف است و آن كلمه «برد» بوده كه از قرينه كلام معلوم مى شود (ترجمه و شرح عبارت از تفسير نمونه گرفته شده است، ج 14، پاورقى ص 6- 505).

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 324

«مِنْ ماءٍ» نكره آوردن «ماء» به اين سبب است كه هر جنبنده اى را از يك نوع آب آفريده است كه مخصوص آن است، كه بعضى، انسان، و عده اى بهائم و برخى ديگر حشرات و گزندگان سمّى و غير آن،

مى باشند و از همين قبيل است قول خداوند:

يُسْقى بِماءٍ واحِدٍ وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلى بَعْضٍ فِي الْأُكُلِ، «با اين كه همه آنها به يك آب، آبيارى مى شوند ولى بعضى در طعم با ديگران فرق دارند.» (رعد/ 3).

خزيدن بر روى شكم از باب استعاره، به عنوان «مشى» و راه رفتن عنوان شده مثل: مشى هذا الأمر (اين مطلب به راه افتاد) يا از باب مشاكلت است كه خزندگان را با راه روندگان ذكر فرموده است. بعضى به جاى «خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ» «خالق كل دابة» خوانده اند.

[سوره النور (24): آيات 47 تا 52] ..... ص : 324

اشاره

وَ يَقُولُونَ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنا ثُمَّ يَتَوَلَّى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ وَ ما أُولئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47) وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49) أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ ارْتابُوا أَمْ يَخافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ (50) إِنَّما كانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ أُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ (51)

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللَّهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ (52)

ترجمه: ..... ص : 324

و مى گويند: خدا و پيامبر را باور داريم و اطاعت مى كنيم و سپس گروهى از آنها بعد از آن، از حق رو بگردانند، و آنها مؤمن نيستند. (47)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 325

و چون به سوى خدا و پيامبرش خوانده شوند، تا ميانشان، داورى فرمايد همان دم گروهى از ايشان اعراض كنندگانند. (48)

و اگر حق به سود آنها باشد شتابان به سوى وى آيند. (49)

آيا در دلهايشان بيماريى است، يا به شكّ افتاده اند، يا بيم دارند كه خدا و پيامبرش بر آنها ستم كنند، بلكه آنها خودشان ستمگرانند. (50)

امّا گفتار اهل ايمان آن گاه كه به سوى خدا و پيامبر وى خوانده شوند تا ميانشان داورى نمايند، اين است كه مى گويند: شنيديم و اطاعت كرديم، و آنها خودشان رستگارانند. (51)

و هر كس از خدا و رسولش پيروى كند و از او بيمناك باشد و از نافرمانى او بپرهيزد همانها كاميابند. (52)

تفسير: ..... ص : 325

وَ إِذا دُعُوا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ منظور از دعوت شدن به سوى خدا و رسول، دعوت به سوى رسول خداست، به دليل «لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ» كه مفرد آمده، يعنى تا اين كه پيامبر ميان آنها حكم فرمايد، چنان كه مى گويند: «اعجبنى، زيد و كرمه» و مراد، كرم زيد است.

روايت شده است كه مردى با حضرت على عليه السّلام در باره آب و زمينى اختلاف داشت، وى گفت: براى محاكمه پيش محمّد صلى اللَّه عليه و آله نمى آيم، زيرا مى ترسم بر ضرر من و سود على عليه السّلام حكم كند. امّا ابو القاسم بلخى مى گويد: اين نزاع ميان عثمان و على عليه السّلام بوده، از اين قرار كه عثمان از آن حضرت زمينى خريد و

بر اثر سنگهايى كه در آن پيدا شد معيوب به نظر آمد و عثمان خواست آن را به دليل عيبى كه داشت برگرداند حضرت على فرمود: برويم خدمت رسول خدا تا ميان ما، حكم فرمايد.

حكم ابن ابى العاص گفت: اگر او را پيش پسر عمويش به محاكمه ببرى به نفع او و به زيان تو حكم خواهد كرد، آن گاه اين آيه در اين مورد نازل شد.

«مذعنين»: شتابان در حال تسليم، «اليه» متعلّق به «مذعنين» يا از متعلّقات «يأتوا» مى باشد. معناى آيه اين است كه كافران و منافقان وقتى مى بينند حق با آنها نيست و ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 326

خود گنهكار و مقصّراند از آوردن محاكمه به سوى تو، سرباز مى زنند، زيرا مى دانند كه تو تنها به حقّ محض و عدل خالص حكم مى كنى، و حق هم تلخ است امّا اگر پى برند به اين كه دعوا به سود آنها و به ضرر خصم است، زود براى گرفتن حقّشان مى شتابند، و راضى نمى شوند مگر به حكومت تو تا، آنچه براى آنها بر عهده طرف مقابلشان ثابت شده بگيرى.

بَلْ أُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ اينها كه به خدا و رسولش ايمان دارند و وضع پيامبر را مى دانند، بيم آن را ندارند كه خدا و رسولش بر آنها ستم كنند بلكه، خودشان ظالمند كه مى خواهند به كسى ستم كنند كه حقّ به سود او و بر ضرر آنهاست.

«يتقه»: اين فعل به چند طريق خوانده شده: بكسر «قاف» و «هاء» در حال وصل و غير آن و به سكون «هاء» و سكون «قاف» (يتقه)، و سكون «ق» و كسر «ها»: (يتقه) همان قرائت مشهور، و وجه اين قرائت آن

است كه «تقه» را تشبيه به «كتف» كرده و آن را تخفيف داده «1»، مثل قول شاعر: قالت سليمى اشتر لنا سويقا «2» (در فعل «اشتر» به دليل ضرورت «راء» مكسور، ساكن شده است.)

وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ابن عباس گفته: هر كس اطاعت كند، خدا را در فرائض، و پيامبرش را در سنن، و در باره گناهان گذشته اش از خدا بيم داشته باشد و در آينده هم از اهل تقوا و پرهيزكارى باشد، (اهل نجات و كاميابى خواهد بود).

[سوره النور (24): آيات 53 تا 55] ..... ص : 326

اشاره

وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَيْمانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لا تُقْسِمُوا طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَيْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (54) وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ (55)

__________________________________________________

1- هم چنان كه «تاء» از «كتف» براى تخفيف ساكن مى شود: «كتف» گفته مى شود، اين جا نيز «تقه» گفته مى شود (مجمع البيان).

2- سليما گفت: براى ما سويق بخر. شعر بعدش چنين است: و هات خبز البرّ او دقيقا، و نان گندم يا آرد بياور.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 327

ترجمه: ..... ص : 327

با نهايت تأكيد سوگند ياد كردند كه اگر به آنان فرمان دهى، حتما (به خاطر اطاعت از فرمانت) بيرون مى روند، بگو: قسم مخوريد زيرا (آنچه از شما خواسته شده) اطاعت خالصانه است، بطور مسلّم خداوند، هر چه را انجام مى دهيد مى داند. (53)

بگو: خدا و پيامبر را اطاعت كنيد، اگر سرپيچى كنيد، او [پيامبر] مسئول كار خويش، و شما مسئول كار خود هستيد، و اگر از او فرمان بريد، هدايت يابيد، و بر عهده پيامبر چيزى غير از ابلاغ آشكار نيست. (54)

خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده، و كارهاى نيك انجام داده اند، وعده داده است كه حتما آنان را در زمين جانشين مى كند چنان كه پيشينيانشان را جانشين ساخت و دينشان را كه بر ايشان پسنديده،

براى ايشان استقرار دهد، و از پى ترسشان امنيّت آرد، مرا عبادت كنند و چيزى را شريك من قرار ندهند، و كسانى كه پس از اين، كافر شدند بطور يقين جرم پيشگانند.

(55).

تفسير: ..... ص : 327

جَهْدَ أَيْمانِهِمْ يجهدون الايمان جهدا فعل حذف شده، و مصدر كه جاى آن را گرفته به مفعول اضافه شده است، مثل فَضَرْبَ الرِّقابِ، «پس دشمنان را گردن زنيد»

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 328

(محمّد صلى اللَّه عليه و آله/ 4).

نصب «جهد» بنا بر حاليت است، كه گويا چنين فرموده است: جاهدين ايمانهم (در حالى كه در سوگندهايشان جدّيت و كوشش دارند). «جهد يمينه» مستعار از «جهد نفسه» موقعى گفته مى شود كه شخصى نهايت كوشش خود را انجام داده باشد در اين هنگام مبالغه در قسم مى كند و آن را مؤكّد مى سازد، از ابن عباس نقل شده: هر كه بگويد: «به خدا سوگند» قسم جدّى ياد كرده است.

لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ

اگر مؤمنان را فرمان دهى كه براى جنگ، از خانه هاى خود بيرون آيند، حتما بيرون مى آيند.

طاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ

در محل اعراب اين عبارت دو احتمال وجود دارد:

1- خبر براى مبتداى محذوف است. اى امركم و الذى يطلب منكم طاعة معلومة:

فرمانى كه خداوند به شما داده و آنچه از شما خواسته است، عبادت و اطاعت ويژه اى است كه شكّى در آن نيست، از قبيل اطاعت مردمان با اخلاص، و نه سوگندهايى كه تنها به زبان بگوييد و دلهايتان مطابق با آن نباشد.

2- يا مبتدايى است كه خبرش محذوف است اى طاعة معروفة اولى بكم من هذه الأيمان الكاذبة، فرمان بردارى درست و صحيح، براى شما بهتر از اين سوگندهايى دروغين است. خدا آگاه است از آنچه در باطن شماست

و شما را بر آن، مجازات مى فرمايد.

«فَإِنْ تَوَلَّوْا» پس اگر از اطاعت خدا و رسولش سر پيچى كنيد، به خودتان ضرر زده ايد زيرا پيامبر مسئوليتى غير از آنچه خدا بر عهده او گذاشته و او را بر آن مكلّف ساخته، ندارد و هنگامى كه اين وظيفه خود را انجام داد از عهده مسئوليّت خود بيرون آمده، ولى وظيفه شما در اين كه تكليف را بپذيريد و اطاعت كنيد به عهده خودتان مى باشد.

«بلاغ» به معناى رساندن و تبليغ است مثل «اداء» كه به معناى تأديه و انجام دادن ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 329

است. «مبين» آشكار همراه آيات و معجزات.

«وَعَدَ اللَّهُ» خدا به مؤمنانى كه مطيع فرمان او و پيامبرش هستند وعده داده است كه دين اسلام را بر كفر پيروز گرداند و زمين را به ارث آنان در آورد و آنها را در زمين جانشين قرار دهد چنان كه در باره بنى اسرائيل همين كار را انجام داد، يعنى وقتى كه دشمنان ستمگر را به هلاكت رساند، زمينها و ثروتهايشان را به ارث بنى اسرائيل در آورد، و نيز به آنها وعده داد كه: دين آنها را قوى سازد همان دينى كه آنها را فرمان داد تا به آن پايبند، شوند.

مقصود از تمكين دين، پا بر جا ساختن و استحكام آن است و اين كه آن را بر تمام اديان غلبه دهد، چنان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده است:

زويت لى الارض فأريت مشارقها و مغاربها و سيبلغ ملك امتى، ما زوى لى منها

زمين براى من جمع شد پس نواحى شرق و غربش را ديدم و بزودى فرمانروايى امّت من به قسمتهايى از

زمين كه براى من جمع شده بود، خواهد رسيد، و نيز مقداد از آن حضرت نقل كرده كه فرموده است:

لا يبقى على وجه الارض بيت مدر و لا وبر «1» الّا ادخله اللَّه كلمة الاسلام ...

هيچ خانه اى گلين يا مويين در روى زمين باقى نمى ماند مگر اين كه خداوند به وسيله عزّت دادن به عزيزى يا ذليل ساختن ذليلى نداى اسلام را به آن جا مى رساند، يا اين كه به آنها عزّت مى دهد و از اهل كلمه اسلام مقرّرشان مى دارد، و يا ذليلشان مى كند تا در برابر كلمه اسلام سر تعظيم فرود آورند.

كَمَا اسْتَخْلَفَ با ضمّ «تاء» به صورت مجهول نيز خوانده شده است.

«و ليبدّلنّهم» اين كلمه از مصدر «ابدال» باب افعال نيز خوانده شده است.

«يعبدوننى» ممكن است استيناف باشد يعنى آن گاه مرا عبادت مى كنند و ... ممكن

__________________________________________________

1- در تفسير نمونه به نقل از تفسير قرطبى به جاى وبر، حجر آمده بنا بر اين معنايش اين مى شود: هيچ خانه اى از گل يا سنگ، نمى ماند مگر اين كه ... تفسير نمونه، ج 14، ص 532.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 330

است كه حال از «وعدهم» باشد (در حالى كه مرا عبادت كنند و ...)

از حضرت امام زين العابدين علىّ بن الحسين عليه السّلام نقل شده كه فرمود:

هم و اللَّه شيعتنا اهل البيت يفعل اللَّه ذلك بهم على يدى رجل منّا و هو مهدىّ هذه الأمّة، و هو الذى قال رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله: لو لم يبق من الدّنيا الا يوم لطوّل اللَّه ذلك اليوم حتى يلى رجل من عترتى اسمه اسمى و كنيته كنيتي، يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و

جورا

به خدا قسم منظور از مؤمنين در اين آيه شيعيان ما خاندان پيامبراند و اين امور را خداوند براى آنان به دست مردى از ما انجام مى دهد و او مهدى اين امّت است و او همان كسى است كه رسول اكرم در باره اش فرمود: اگر از دنيا بجز يك روز باقى نماند خداوند آن را آن قدر طولانى سازد تا مردى از عترت من بيايد كه همنام و هم كنيه من باشد، زمين را از برابرى و دادگرى پر مى كند چنان كه (از نابرابرى و ستمگرى پر شده باشد).

اين روايت از امام باقر و امام صادق عليهما السّلام نيز نقل شده است. «1»

[سوره النور (24): آيات 56 تا 60] ..... ص : 330

اشاره

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّكاةَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (56) لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ مَأْواهُمُ النَّارُ وَ لَبِئْسَ الْمَصِيرُ (57) يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمانُكُمْ وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاةِ الْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيابَكُمْ مِنَ الظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاةِ الْعِشاءِ ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لا عَلَيْهِمْ جُناحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (58) وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اسْتَأْذَنَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ آياتِهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (59) وَ الْقَواعِدُ مِنَ النِّساءِ اللاَّتِي لا يَرْجُونَ نِكاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُناحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (60)

__________________________________________________

1- اين روايت را تفسير نمونه هم از روح المعانى و تفاسير ديگر با اندكى اختلاف نقل كرده است.

آدرس قبلى.

ترجمه جوامع الجامع،

ج 4، ص: 331

ترجمه: ..... ص : 331

نماز را بپاى داريد و زكات بدهيد و پيامبر را اطاعت كنيد شايد مورد رحمت واقع شويد. (56)

مپنداريد كه كافران، بتوانند، در زمين (از چنگال مجازات الهى) فرار كنند، و جايشان در آتش است، و چه بسيار جاى بدى است. (57)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بايد بردگانتان و كودكانتان كه به حدّ بلوغ نرسيده اند، سه موقع از شما اجازه بگيرند: پيش از نماز بامداد، و در نيمروز هنگامى كه جامه هاى، خويش را از تن بيرون مى كنيد و پس از نماز عشاء، اين سه وقت، ويژه شماست، امّا پس از اين اوقات بر شما و بر آنها گناهى نيست كه برخى از شما بر گرد برخى ديگر بگرديد، اين گونه خداوند آيات را برايتان روشن مى سازد، آرى خداوند دانا و درستكار است. (58)

و هنگامى كه كودكانتان به حدّ تكليف رسيدند بايد اجازه بخواهند چنان كه افراد پيش از آنها، اجازه مى خواستند، اين چنين خداوند آياتش را برايتان روشن مى فرمايد، و خدا، دانا و فرزانه است. (59)

پير زنانى كه اميد همسر گرفتن ندارند، گناهى بر آنها نيست كه بدون وانمود ساختن زينتهايشان، چادرهاى خود را بنهند، و اگر خود را بپوشانند بر ايشان بهتر است، و خدا، شنوا و داناست. (60)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 332

تفسير: ..... ص : 332

وَ أَقِيمُوا الصَّلاةَ ... «وَ أَقِيمُوا» اين فعل عطف بر (اطيعوا اللَّه) «1» «وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ» (در آيات قبل است) و اين عطف جايز است، اگر چه ميان معطوف و معطوف عليه فاصله زياد واقع شده باشد، زيرا آنچه سزاوار است اين است كه معطوف غير از معطوف عليه باشد.

«لا تَحْسَبَنَّ» اين فعل با «ياء» بصورت غايب نيز خوانده شده و

براى اين قرائت دو وجه نقل شده است به اين ترتيب:

الف: فاعل آن ضمير غايب به كلمه «رسول» كه قبلا ذكر شده برمى گردد.

ب: فاعل آن «الَّذِينَ كَفَرُوا» است، و يكى از دو مفعولش حذف شده، و تقدير آن چنين است: لا يحسبنّ الذين كفروا انفسهم معجزين آنها كه كافر شده اند، خودشان را قادر به فرار از كيفر الهى گمان نكنند.

«لِيَسْتَأْذِنْكُمُ» خداى سبحان امر فرموده است كه بردگان و كودكان نابالغ از احرار در سه وقت از شبانه روز براى ورود بر پدر و مادر اجازه بگيرند، يكى پيش از نماز صبح، كه موقع بيرون آمدن از رختخواب و پوشيدن لباس است. وقت دوم هنگام ظهر است كه موقع در آوردن لباسها براى خواب قيلوله است، و سوم، بعد از نماز عشا و آخر شب است كه وقت بيرون آوردن لباس بيدارى به منظور خوابيدن، و به بستر رفتن است. و اين اوقات سه گانه را به اين دليل «عورت» ناميده است كه مردم در اين اوقات، وضع پوشش و تحفّظشان بهم مى خورد. عورت به معناى خلل و شكاف است و در قسمت آخر اين گروه را معذور دانسته كه اگر در غير اين اوقات خواستند وارد شوند بدون اجازه مى توانند و دليل آن را هم در جمله بعد بيان فرموده است:

__________________________________________________

1- كشّاف، ج 3، ص 252.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 333

طَوَّافُونَ عَلَيْكُمْ دليل اين كه مى توانند بدون اجازه وارد شوند اين است كه اينها خدمتگزاران شمايند و براى خدمت شما در رفت و آمد هستند و ناگزير بر شما وارد مى شوند.

بَعْضُكُمْ عَلى بَعْضٍ برخى از شما كه بردگانند بر بعضى ديگر كه صاحبانشان هستند رفت

و آمد دارند و وارد مى شوند.

ثَلاثُ عَوْراتٍ لَكُمْ به نصب: «ثلاث» نيز خوانده شده است تا بدل باشد از «ثلاث مرّات» يعنى: اوقات ثلاث عورات: يعنى اوقات سه گانه اى كه پوشش درستى ندارند.

اگر «ثلاث» را رفع دهيم، عبارت: «ليس عليكم» نيز به عنوان صفت براى آن، در محلّ رفع است و معناى جمله اين خواهد بود: هنّ ثلاث عورات مخصوصة بالاستيذان اين اوقات زمانهايى است كه عورت است و بايد اجازه گرفته شود.

اما اگر نصب داده شود، عبارت «ليس عليكم» كلام مستأنفى خواهد بود كه امر به استيذان در اين احوال خاصّ را بيان مى كند، و «بعضكم» مبتداست اى: بعضكم طائف على بعض و كلمه «طائف» حذف شده است زيرا «طوّافون» بر آن دلالت مى كند.

وَ إِذا بَلَغَ الْأَطْفالُ مِنْكُمُ منظور از كودكان آزادگان هستند نه بردگان و معناى آيه اين است كه كودكان براى ورود در غير اين اوقات بدون اذن مجازند، ولى موقعى كه بالغ شدند و از مرحله كودكى خارج گشتند بايد مانند مردان بزرگ در تمام اوقات اجازه بگيرند.

ابن مسعود مى گويد: يعنى بر شما واجب است كه هنگام ورود بر پدران و مادران و خواهران و برادرانتان اجازه بگيريد.

«القواعد» زنانى هستند كه به دليل پيرى از سن قاعدگى و فرزند آوردنشان گذشته است (بازنشسته شده اند).

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 334

لا يَرْجُونَ نِكاحاً اميدى به نكاح ندارند. «ثياب» مقصود لباسهاى رويى است از قبيل قطيفه و چادرى، كه روى مقنعه مى پوشند. و در قرائت اهل بيت عليهم السّلام «من ثيابهنّ» خوانده شده است.

غَيْرَ مُتَبَرِّجاتٍ بِزِينَةٍ اين زنهاى از كار افتاده در صورتى مى توانند بدون پوشش معمولى از خانه بيرون آيند، كه با اين

كار، زينتهاى خود را در معرض نمايش قرار ندهند و آرايشهاى دلربا نداشته باشند.

حقيقت تبرّج آن است كه آدمى به اظهار آنچه پوشيدنش واجب است، تعمّد و اصرار داشته باشد، در اين مورد بخصوص آن است كه زن، با نماياندن زينتها و آشكار ساختن زيباييهاى خود، خويشتن را در معرض ديد مردان نامحرم قرار دهد «وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ» امّا عفت ورزيدن، به اين كه لباسهاى رويين خود را بپوشند، براى آنان بهتر است، اگر چه ممنوعيت و حرمت شرعى از آنها در اين سنّ برداشته شده است.

[سوره النور (24): آيات 61 تا 62] ..... ص : 334

اشاره

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَواتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خالاتِكُمْ أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلى أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبارَكَةً طَيِّبَةً كَذلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الْآياتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (61) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذا كانُوا مَعَهُ عَلى أَمْرٍ جامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتَّى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (62)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 335

ترجمه: ..... ص : 335

نه بر كور و لنگ و بيمار حرجى است و نه بر شما گناهى، كه از خانه هاى خودتان يا خانه هاى پدران، مادران، برادران، خواهران، يا عموها، و عمّه ها، يا داييها، و خاله ها، يا خانه هايى كه كليدهايش در دست شماست، يا خانه هاى دوستانتان، چيزى بخوريد، چه با حالت دسته جمعى و چه به تنهايى. وقتى كه داخل خانه ها مى شويد، بر خود سلام كنيد، تحيّتى از جانب خداوند، پر بركت و پاكيزه، اين چنين خداوند آيات را برايتان بيان مى كند كه شايد بينديشيد. (61)

مؤمنان، تنها كسانى اند كه به خدا و پيامبرش گرويدند، و چون در كارى دسته جمعى با وى باشند بدون اجازه او به جايى نمى روند، و كسانى كه از تو اجازه مى خواهند، آنها براستى، ايمان به خدا و پيامبرش مى آورند. بنا بر اين اگر براى بعض

كارهايشان از تو اجازه خواستند بهر كدامشان كه خواستى اجازه بده و برايشان آمرزش بخواه كه خدا آمرزنده و رحيم است. (62)

تفسير: ..... ص : 335

لَيْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ ... در صدر اسلام بعضى از مؤمنان اشخاص ناتوان و بلا ديدگان را به خانه هاى همسران خود و خانه هاى فرزندان و خويشان و دوستانشان مى بردند و به آنها غذا و طعام مى دادند. كم كم فكر كردند كه شايد اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 336

عمل باعث گناهى براى آنها باشد (از اين كار خود دارى كردند) اين بود كه اين آيه نازل و گفته شد بر (نابينايان) و ناتوانان و بيماران (در اين امر) گناهى نيست.

وَ لا عَلى أَنْفُسِكُمْ و بر خودتان نيز حرجى نيست منظور اين است كه نه بر خودتان و نه بر مؤمنانى كه حالشان مثل حال شما باشد بر هيچ كدام در اين امر گناهى نيست.

بعضى گفته اند: ضعفا و بيماران از همنشينى و همغذايى با مردم خوددارى مى كردند، زيرا فكر مى كردند شايد مردم معاشرت با آنها را نپسندند.

برخى ديگر گفته اند: وقتى كه مسلمانان به جنگ مى رفتند، اشخاص ناتوان را در خانه هاى خود جانشين قرار مى دادند و كليدها را به دست آنها داده و اجازه مى دادند كه هر چه مى خواهند از خوراكيهايى كه در آن موجود است بخورند، امّا آنها به اين خيال كه ممكن است اين تصرّف نامشروع باشد از خوردن چيزى كه در آن خانه ها بود خود دارى مى كردند، پس خدا فرمود در اين تصرّف و خوردن، گناهى بر آنها و بر شما نيست.

در آيه، ذكرى از اولاد نفرموده است، زيرا در كلمه «بيوتكم» داخل است چون فرزند انسان جزئى از خانواده اوست و حكمش

حكم خود او مى باشد.

در حديث است كه:

ان اطيب ما يأكل الرّجل، من كسبه و ان ولده من كسبه.

پاكيزه ترين طعام براى انسان چيزى است كه از دسترنجش باشد و فرزند هم نتيجه زحمت او است [يعنى آنچه فرزند كسب مى كند مثل آن است كه پدر كسب كرده است ].

مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ مالك بودن كليدها يعنى كليدها در دست او و در تحت حفظ او باشد. «أَوْ صَدِيقِكُمْ» اين كلمه بر مفرد و جمع هر دو اطلاق مى شود و همچنين است «عدوّ» يعنى دشمن. و معنايش اين است: يا خانه هاى دوستانشان.

از ائمه معصومين در تفسير اين آيه نقل شده است كه خوردن از اين خانه ها براى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 337

اشخاص مورد ذكر بدون اجازه مانعى ندارد، در صورتى كه به اندازه حاجت و بدون اسراف باشد.

از حسن بصرى نقل شده است كه وقتى داخل خانه اش شد ديد جمعى از دوستانش ظرفى پر از حلوا و طعامهاى لذيذ از زير تختش كشيده و مشغول خوردن مى باشند، چهره اش برافروخته و شاد شد و گفت: آنها نيز چنين بودند و منظورش صحابه پيامبر بود، زيرا يكى از صحابه داخل خانه دوستش مى شد در حالى كه او در خانه اش نبود از كنيزش سراغ جيبش را مى گرفت و هر چه مى خواست بر مى داشت و مى رفت وقتى هم كه مى آمد كنيز داستان را مى گفت، مؤمن از خوشحالى و به شكرانه اين امر كنيزش را آزاد مى كرد.

از امام جعفر صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: از نشانه هاى زيادى احترام دوست، آن است كه خداوند او را از حيث انس گرفتن و اعتماد و گشاده رويى با او و از بين بردن رودربايستى ها،

به منزله خود انسان و پدر و برادر و فرزند دانسته است. «1»

جَمِيعاً أَوْ أَشْتاتاً با هيئت اجتماع يا جدا جدا، اين اجازه به خاطر اين است كه مؤمنان بدون مهمان غذا نمى خورند و از تنها خورى پرهيز داشتند.

فَإِذا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً هر گاه به يكى از اين خانه ها، وارد مى شويد، در مرحله اول به اهل خانه سلام كنيد كه آنها از جنبه دينى و خويشاوندى از خود شمايند، در حالى كه اين سلام تحيّتى از نزد خداوند و به امر او ثابت و از جانب او برقرار شده است، و به سبب اين كه سلام گفتن طلب سلامت از طرف سلام دهنده است براى كسى كه بر او سلام شده، و تحيّت آرزوى طول عمر و زندگى است از نزد خداوند براى

__________________________________________________

1-

من عظم حرمة الصّديق ان جعله اللَّه من الأنس و الثقة و الانبساط و طرح الحشمة، بمنزلة النفس و الأب و الأخ و الابن.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 338

كسى كه به او تحيّت گفته مى شود.

مُبارَكَةً طَيِّبَةً توصيف تحيّت به بركت و پاكيزگى، به دليل اين است كه دعايى از مؤمن است براى مؤمن ديگر كه با آن از خداوند افزونى خير، و پاكى و پاكيزگى رزق و روزى اميد دارد، و از اين قبيل است

قول معصوم عليه السّلام: سلّم على اهل بيتك يكثر خير بيتك

: «بر اهل خانه ات، سلام كن تا خير و بركت در خانه ات زياد شود.»

نصب «تحية» به فعل «سلّموا» است، يعنى مفعول مطلق است، زيرا تحيّت به معناى «تسليم» است مثل: حمدت شكرا.

وَ إِذا كانُوا مَعَهُ و هر گاه در كارى مهمّ، كه بايد دسته جمعى انجام شود و بايد با

پيامبر باشند و او را كمك كنند، مانند حضور در جنگ، يا براى مشورت در امرى يا، در نماز جمعه و آنچه از اين قبيل است، از محضر آن حضرت به جايى نمى روند مگر با اجازه او در اين آيه نخست خداوند نرفتن مؤمنان از حضور پيامبر را بدون اجازه وى، سومين ويژگى آنها پس از ايمان به خدا و رسولش ذكر كرده و جمله را به «انّما» آغاز فرموده، و «مؤمنون» را مبتدا، و خبرش را موصول قرار داده است كه صله آن محدود به دو ايمان مى باشد (ايمان به خدا و ايمان به رسول) و بعد با تكرار ذكر استيذان به روش ديگر آن را تأكيد كرده است: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ كسانى كه از تو اجازه مى خواهند همانهايند كه ايمان به خدا و رسولش مى آورند، و با اين تعبير مطلب ديگرى را نيز بيان كرده است كه: اذن گرفتن آنها را مانند مصداقى براى صحّت دو ايمان قبل دانسته و سپس پيامبر را مخيّر فرموده است كه اگر بخواهد اذن مى دهد و اگر نخواهد اذن نمى دهد و همچنين است حكم امامانى كه جانشين آن حضرت واقع مى شوند.

[سوره النور (24): آيات 63 تا 64] ..... ص : 338

اشاره

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِواذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (63) أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْ ءٍ عَلِيمٌ (64)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 339

ترجمه: ..... ص : 339

دعوت پيامبر را در ميان خودتان مانند دعوت بعضى از خود نسبت به بعضى ديگر قرار ندهيد، خداوند كسانى از شما را كه پشت سر ديگران پنهان مى شوند و يكى پس از ديگرى فرار مى كنند، مى داند، آنها كه مخالفت فرمان او مى كنند بايد از آن بترسند كه فتنه اى دامنشان را بگيرد يا عذاب دردناك او به آنان برسد. (63)

آگاه باشيد كه براى خداست آنچه در آسمانها و زمين است، او مى داند آنچه شما بر آن هستيد، و روزى كه به سوى او باز مى گردند، آنها را از اعمالى كه انجام داده اند آگاه مى سازد، و خدا بر هر چيزى داناست. (64)

تفسير: ..... ص : 339

لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ براى تفسير اين آيه سه وجه ذكر كرده اند:

1- وقتى كه پيامبر را صدا مى زنيد چنان صدا نزنيد كه يكديگر را صدا مى زنيد بنا بر اين نگوييد: «يا محمّد صلى اللَّه عليه و آله» بلكه بگوييد: يا نبىّ اللَّه اى پيامبر خدا، اى رسول خدا، با احترام و تعظيم و صداى آرام.

2- وقتى كه شما را براى اجتماع بر امرى پيش خود مى خواند دعوت او را به دعوت ديگران قياس نكنيد، فورا جمع شويد و از حضورش بدون اجازه متفرّق نشويد، زيرا سر پيچى از دستور پيامبر سر پيچى از دستور خداست.

3- پيامبر كه در باره شما به نفع يا ضررتان دعا مى كند، آن را مثل دعا و نفرين خودتان ندانيد، زيرا دعا و نفرين او مستجاب و مورد توجّه خداوند است.

الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ آنان كه كم كم، مخفيانه فرار مى كنند. «لواذا» در حالى كه بعضى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 340

پشت سر ديگران مخفى مى شوند و به يكديگر پناه مى برند. بعضى گفته اند:

بدون اجازه آن حضرت از ميان جمعيّت يواشكى مى گريختند. و بعضى گفته اند: از جهاد و ميدان جنگ پنهانى فرار مى كردند، و جنگ ناكرده بر مى گشتند. و گروه سوم گفته اند:

در بين خطبه پيامبر در نماز جمعه مخفيانه برمى خواستند و مى گريختند.

الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ خالفه الى الأمر: آن شخص در رفتن به سوى كارى با فرمانده مخالفت كرد و بدون اجازه او به آن كار دست زد. از همين قبيل است قول خداوند وَ ما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ «اراده ندارم كه شما را از چيزى نهى كنم و خود با شما مخالفت كرده آن را انجام دهم» (هود 11/ 78) و خالفه عن الأمر: وقتى است كه بدون اجازه فرمانده از كار خود باز ايستد، مفعول «يخالفون» حذف شده و ضمير در «امره» براى اللَّه يا رسول است. بنا بر اين معناى آيه اين مى شود كه غير مؤمنان يعنى منافقان، مردم را از اطاعت فرمان پيغمبر، و خدا، و دين او، باز مى داشتند.

أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ [بايد آنان كه مخالفت فرمان خدا يا پيامبر مى كنند از اين بترسند] كه آزمايشى در دنيا بر ايشان پيش آيد و نفاق آنها را آشكار سازد. از امام صادق عليه السّلام چنين نقل شده است يعنى اين كه پادشاهى ستمگر (در دنيا) بر آنها چيره شود. «1»

«أَوْ عَذابٌ أَلِيمٌ» يا عذابى دردناك در آخرت دامنگير آنان شود مطلب ديگرى كه از اين آيه بر مى آيد آن است كه اوامر پيامبر دلالت بر وجوب مى كند.

قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ حرف «قد» براى تأكيد است كه حتما خداوند از مخالفت آنها آگاه و مطّلع است و تأكيد علم خداوند در اين

امر حاكى از قطعيت كيفر و عذاب الهى است، و دليل بر اين كه «قد» در اين جا، مفيد تأكيد است، آن است كه هر گاه بر

__________________________________________________

1-

ان يسلط عليهم سلطان جائر.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 341

فعل مضارع داخل شود، به معناى «ربما» است، و چنان كه ربّما در شعر ذيل معناى كثرت مى دهد «قد» نيز در اين امر پيروى از آن مى كند چنان كه در دو شعر بعد مى آيد به ترتيب:

الف:

فان تمس مهجور الفناء فربّما اقام به بعد الوفود وفود «1»

در اين شعر كلمه «ربما» مفيد معناى تكثير است.

ب:

اخى ثقة لا تهلك الخمر ماله و لكنّه قد يهلك المال نائله «2»

در اين جا «قد» با اين كه بر مضارع داخل شده به معناى كثرت و تأكيد است.

أَلا إِنَّ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ در اين آيه تمام عالم وجود، از حيث آفرينش و مملوكيت و متعلّق علم واقع شدن، به ذات اقدس خداوندى اختصاص داده شده است، بنا بر اين چگونه حالات درونى و اعمال منافقان بر او پوشيده باشد و اگر چه آنها در پنهان داشتن و پوشانيدن آن از چشمها، كوشش فراوانى مى كنند، ولى خدا در روز رستاخيز از آنچه در باطن خود داشته اند به آنان خبر مى دهد و در آن روز آنها را به همان امور، مجازات و كيفر مى كند.

خطاب در جمله «قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ» غيبت در «وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ»، مى تواند هر دو به طريق التفات براى منافقان باشد، و ممكن است كه «ما انتم عليه» عام و شامل (منافق و غير آن) و «يرجعون» ويژه منافقان باشد.

__________________________________________________

1- اگر به وسيله مرگ تو اكنون آستانه خانه ات متروك مانده

(اندوهى نيست) زيرا (در گذشته) مردم زيادى در اين جا اجتماع كرده و كسب فيض نموده اند. شعر از ابو عطاى سندى در مرثيه ابن هبيره است كه منصور او را كشته بود.

2- برادر من مورد اعتماد است و «خمر» ثروت او را نابود نمى كند (آن را در شرابخوارى مصرف نمى كند) اما كس ديگرى كه ثروت را به دست مى آورد به يقين آن را نابود مى كند. تصحيح استاد گرجى، پاورقى ج 3، ص 124.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 342

سوره فرقان ..... ص : 342

اشاره

اين سوره، جز چند آيه اش، مكّى است و بى خلاف داراى 77 آيه است.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 342

پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: كسى كه سوره فرقان را بخواند روز قيامت در حالى كه مؤمن به رستاخيز است مبعوث مى شود و بى درنگ و بى خستگى وارد بهشت مى شود. «1»

از امام كاظم عليه السّلام نيز روايت شده است كه فرمود: هر كس سوره فرقان را در هر شب بخواند خداوند هرگز او را عذاب نمى كند و جايگاهش در بهشت برين است. «2»

[سوره الفرقان (25): آيات 1 تا 10] ..... ص : 342

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً (1) الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً (2) وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لا حَياةً وَ لا نُشُوراً (3) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذا إِلاَّ إِفْكٌ افْتَراهُ وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (4)

وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً (6) وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواقِ لَوْ لا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (7) أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْها وَ قالَ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُوراً (8) انْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (9)

تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذلِكَ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً (10)

__________________________________________________

1-

من قراها بعث يوم القيمة و هو مؤمن بأن الساعة اتية

لا ريب فيها و أدخل الجنة بغير نصب.

2-

من قرأها فى كل ليلة لم يعذبه اللَّه ابدا و كان منزله فى الفردوس الأعلى.

[.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 343

ترجمه: ..... ص : 343

پر بركت و زوال ناپذير است خداوندى كه قرآن را بر بنده اش فرو فرستاد تا جهانيان را بيم دهنده باشد. (1)

خداوندى كه فرمانروايى آسمانها و زمين از آن اوست و فرزندى نگرفته است و او را در فرمانروايى شريكى نيست و همه چيز را بيافريده است و اندازه هر چيز را دقيقا معيّن كرد. (2)

كافران سواى او خدايانى برگزيدند كه هيچ چيز نمى آفرينند و خود مخلوقند نه مالك سود و زيان خود هستند و نه مالك مرگ و زندگى و رستاخيزشان. (3)

و كافران گفتند كه اين فقط دروغى است كه او ساخته است و گروهى ديگر او را يارى داده اند حقّا آنچه مى گويند ستم و بهتان بزرگى است. (4)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 344

كافران گفتند: اين افسانه هاى پيشينيان است كه هر صبح و شام بر او املا مى شود و او آن را مى نويسد. (5)

بگو: اين كتاب را كسى نازل كرده است كه نهان آسمانها و زمين را مى داند، او پيوسته آمرزنده و مهربان است. (6)

گفتند چرا اين رسول غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا فرشته اى بر او فرود نمى آيد تا همراه او بيم دهنده باشد؟ (7)

چرا از آسمانى گنجى برايش فرستاده نشود؟ چرا او را باغى نيست كه از آن بخورد. و ستمكاران گفتند شما فقط از يك انسان مجنون پيروى مى كنيد. (8)

بنگر چگونه براى تو داستانها مى آورند آن چنان گمراه شدند كه توان پيدا كردن راهشان نيست. (9)

بزرگ و زوال ناپذير است خدايى كه

اگر بخواهد بهتر از آن به تو ارزانى دارد، باغهايى كه در آنها نهرها جارى باشد. و قصرهاى مجلّلى برايت پديد آورد. (10)

تفسير: ..... ص : 344

تَبارَكَ الَّذِي بركت به معناى خير و نيكى فراوان است و از اين مورد است عبارت «تبارك اللَّه» يعنى خداوند پر بركت و خير محض است. قرآن را به دو علّت فرقان گويند:

1- چون جدا كننده حق از باطل است.

2- به اين سبب كه تمام قرآن يك مرتبه نازل نشده است. بلكه به طور پراكنده فرو فرستاده شده و ميان آيه هاى آن فاصله زمانى بوده است.

لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً ضمير در فعل ليكون، يا به عبد بر مى گردد يا به فرقان و كلمه «لِلْعالَمِينَ» عموميت دارد لذا جنّ و انس را در بر مى گيرد.

كلمه «نذير» يا صفت مشبّه به معناى اسم فاعل است يعنى بيم دهنده. و يا به معناى مصدرى (انذار) است يعنى بيم دادن و اين همانند كلمه «نكير» است كه به معناى انكار است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 345

الَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ عبارت «الذى له» يا بدل است از عبارت «الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ» و يا در مورد مدح و ستايش خداوند است.

وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْ ءٍ خداوند تمام موجودات را آفريد.

فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً تدبير و اندازه هر موجودى را آن طور كه شايسته اوست، آماده كرد.

لا يَخْلُقُونَ شَيْئاً مفهوم «خلق» در جمله «لا يَخْلُقُونَ» به معناى افتعال و اقتدار است، يعنى بر انجام كارى از كارهاى خداوند و حتى از كارهاى بندگان توانايى ندارند، بنا بر اين نمى توانند چيزى را بيافرينند در حالى كه خود، ساخته و آفريده شده اند، زيرا بت پرستان همان بتهايى را پرستش مى كنند كه به دست

خود تراشيده و به صورت مجسّمه در آورده اند.

وَ لا يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً اين بتها توانايى دفع ضرر و جلب منفعت را براى خود ندارند و چون از اين كار ناتوانند نسبت به مرگ و زندگى ناتوانترند.

وَ أَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ مقصود از قوم ديگر، همان يهوديانند.

برخى از مفسّران گويند: منظور، عداس غلام حويطب بن عبد العزى و يسار غلام علاء بن حضرمى است. [اين دو نفر از جمله كتّاب بودند.]

فَقَدْ جاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً فعل «جاء» و «اتى» از فعلهاى لازمند ولى گاهى به معناى فعل مى آيند و مانند آن متعدّى مى شوند و رواست كه در تقدير، «جاءوا بظلم» بوده و حرف جرّ حذف و فعل (به مفعول) متّصل شده باشد.

ظلم و ستم كافران بدين سبب بود كه كلام خدا را كه تمام فصحاى عرب در برابر فصاحت و بلاغت آن عاجز بودند، بيهوده و سست مى پنداشتند.

و «زور» بدين سبب بود كه به پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله نسبت بهتان و دروغ مى دادند.

وَ قالُوا أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ مقصود از اين كلمه همان چيزهايى است كه پيشينيان به صورت افسانه در كتابهايشان نوشته اند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 346

«اكتتبها» يعنى پيامبر آن افسانه ها را براى خودش نوشته است. چنان كه درباره كسى كه آب را براى خودش مى ريزد، مى گويى: «اصطبّ الماء».

فَهِيَ تُمْلى عَلَيْهِ و آن افسانه ها به پيامبر املا و القاء مى شود و آنها را حفظ مى كند.

بُكْرَةً وَ أَصِيلًا پيوسته در صبح و شام، يا در پنهانى و خفا آن هنگامى كه هنوز مردم در كوچه و بازار پراكنده نشده اند و در خانه هاى خود هستند.

الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ خدايى كه پنهانيها و باطن امور

را مى داند. از جمله رازهايى را كه مى داند، مكر و نيرنگى است كه شما نسبت به رسولش به كار مى بريد و آن اين است كه بطلان و دروغ بودن مطالب خود را، با آن كه مى دانيد، پنهان مى كنيد.

إِنَّهُ كانَ غَفُوراً رَحِيماً با اين كه لجاجت و مكابره شما موجب كيفر است و بايد عذاب به شما وارد شود، با اين حال خداوند به سبب غفاريّت و رحمانيّتش در عذاب شما شتاب نمى كند.

وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ گفتند: اين چه رسولى است كه حالتهاى ما را دارد، مانند ما غذا مى خورد و براى طلب معاش در بازار راه مى رود چنان كه ما راه مى رويم. وى مى بايستى مانند فرشته از خوردن و معاش زندگى بى نياز باشد. سپس از اين گفتار خود پايينتر آمدند و گفتند: اگر انسان هم بتواند رسول باشد بايد يك فرشته او را همراهى كند تا در انذار و تخويف او را يارى دهد. از اين سخن هم پايينتر آمدند و گفتند: پس بايد گنجى داشته باشد تا او را در زندگى بى نياز كند. سپس از اين هم فروتر آمدند و گفتند: يا داراى باغهايى باشد كه از ميوه هاى آن هم خودش و هم ديگران استفاده كنند.

فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً فعل: فيكون منصوب است، زيرا جواب لولاست و لولا به معناى هلّا و در حكم استفهام است.

أَوْ يُلْقى إِلَيْهِ كَنْزٌ فعل «يلقى» و «تكون» بر فعل «انزل» عطف شده اند، زيرا «انزل» به معناى «ينزل» و در محل رفع است. «يأكل منها» فعل «يأكل» هم با «ى» خوانده

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 347

شده است و هم با «ن» «نأكل».

وَ قالَ الظَّالِمُونَ اسم ظاهر «ظالمون» به

جاى ضمير «هم» آمده است و مقصود همان مشركانند.

ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثالَ در باره تو سخنان بيهوده و بى ارزش مى گويند همانند اين كه پيامبرى ميان انسان و ملك مشترك است و يا اين كه بايد براى تو از آسمان گنجى فرستاده شود و مانند اينها ...

فَضَلُّوا فَلا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلًا پس آنها سرگردان و سخت گمراهند و سخن استوارى كه بتوانند بر آن پايدار باشند نمى يابند، يا مقصود اين است كه آنها از راه حقّ گمراه شدند و به آن هدايت نمى شوند.

تَبارَكَ الَّذِي إِنْ شاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً خير و بركت بسيار آن خدايى راست كه اگر بخواهد، بهتر از آنچه آنها مى گويند در اين دنيا به تو ارزانى مى دارد.

وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً فعل «يجعل»، بنا بر اين كه به فعل «جعل» عطف باشد، به رفع و جزم خوانده شده است، زيرا در صورتى كه شرط، فعل ماضى باشد جواب آن به رفع و جزم هر دو جايز است. چنان كه زهير گفته است:

و ان أتاه خليل يوم مسغبة يقول لا غائب مالى و لا حرم «1»

[سوره الفرقان (25): آيات 11 تا 20] ..... ص : 347

اشاره

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ وَ أَعْتَدْنا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِيراً (11) إِذا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَها تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً (12) وَ إِذا أُلْقُوا مِنْها مَكاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنالِكَ ثُبُوراً (13) لا تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً واحِداً وَ ادْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً (14) قُلْ أَ ذلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِي وُعِدَ الْمُتَّقُونَ كانَتْ لَهُمْ جَزاءً وَ مَصِيراً (15)

لَهُمْ فِيها ما يَشاؤُنَ خالِدِينَ كانَ عَلى رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً (16) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ ما يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبادِي هؤُلاءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ (17) قالُوا

سُبْحانَكَ ما كانَ يَنْبَغِي لَنا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِياءَ وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ وَ كانُوا قَوْماً بُوراً (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِما تَقُولُونَ فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لا نَصْراً وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً (19) وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواقِ وَ جَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً (20)

__________________________________________________

1- اگر فقير و بى نوايى روز سختى بر او وارد شود به او گويد آنچه دارم براى تو حاضر و مباح است- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 348

ترجمه: ..... ص : 348

بلكه آنها روز رستاخيز را تكذيب كردند، و ما براى كسى كه روز قيامت را انكار كند آتش سوزانى مهيّا كرده ايم. (11)

هنگامى كه آتش آنها را از دور مى بيند صداى خشم آلود او را كه با نفس زدن شديد همراه است مى شنوند. (12)

و زمانى كه آنها را در مكان تنگ و محدودى مى افكنند، در حالى كه در غل و زنجيرند فرياد واويلاى آنها بلند مى شود. (13)

امروز يك مرتبه واويلا نگوييد، بلكه بسيار واويلا سر دهيد. (14)

بگو آيا اين بهتر است يا بهشت جاويدانى كه به پرهيزكاران وعده داده شده؟ بهشتى كه پاداش كارهايشان و جايگاه آنها است. (15)

آنچه را كه بخواهند برايشان فراهم است و جاودانه (در بهشت) خواهند ماند، اين وعده اى است كه پروردگارت بر عهده گرفته است. (16)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 349

و روزى كه تمام آنها و آنچه را كه غير از خدا پرستش مى كردند، جمع مى كند، به آنها مى گويد آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد؟ يا خودشان گمراه شدند؟ (17)

آنها مى گويند منزهى تو، براى

ما شايسته نبود كه غير از تو اوليائى برگزينيم، ولى آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار كردى تا اين كه (به جاى شكر نعمت) يا تو را فراموش كردند و هلاك شدند. (18)

پس اين معبودان آنچه را كه شما مى گوييد انكار كردند و شما توانايى نداريد كه عذاب الهى را بر طرف كنيد، يا از كسى يارى بخواهيد و هر كس از شما كه ستم كند ما عذاب بزرگ و شديدى را به او مى چشانيم. (19)

ما هيچ يك از رسولان را پيش از تو نفرستاديم مگر اين كه غذا مى خوردند و در بازارها مى رفتند و ما برخى از شما را وسيله امتحان برخى ديگر قرار داديم، آيا شكيبايى مى كنيد؟ و پروردگار تو بينا و بصير است. (20)

تفسير: ..... ص : 349

بَلْ كَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ (اين عبارت) يا عطف است به آنچه از قول كفّار حكايت شده، يعنى خدا مى فرمايد اينها چيزى عجيب تر از آنچه مى گويند آورده اند و آن انكار و تكذيب روز قيامت است، يا به مطالب بعد متّصل است يعنى اينها اين موارد را چگونه قبول مى كنند در صورتى كه به روز جزا و پاداش ايمان ندارند. «سعيرا» با آتش سوزان و شعله ور.

إِذا رَأَتْهُمْ عمل ديدن به آتش نسبت داده شده و حال آن كه آنها آتش را مى بينند مانند قول كسانى كه گفته اند «دور بنى فلان تتراء»: كه گويى بعضى از خانه هاى آن قبيله برخى ديگر را مى بينند. بنا بر اين مقصود از آيه موقعيّتى است كه آتش نسبت به اهل دوزخ به منزله ناظر است.

«سَمِعُوا» دوزخيان التهاب آن را مى شنوند، اين حالت آتش، به فرياد و نفس كشيدن خشمگين تشبيه شده است برخى گويند «تغيظ»

(خشم) نسبت به آتش

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 350

است و «زفير» (ناله) نسبت به اهل آتش.

مَكاناً ضَيِّقاً تنگى جا همراه با فشار و سختى نسبت به اهل آتش اعمال مى شود، پناه بر خدا از دوزخ، از ابن عباس نقل شده است: جاى آنها چنان تنگ است كه آهن ته نيزه بر نيزه تنگ مى گيرد (و بعضى گفته اند مانند ميخ بر ديوار) و با اين تنگى و سختى جا، آنها در غل و زنجيرند و دستهايشان به گردنشان با غل بسته شده است، و بعضى گويند آنها با شياطين- در غل و زنجيرند. «ثبورا» هلاكت و مرگ، و آنها مرگ خود را مى خواهند و مى گويند: «وا ثبورا» يعنى اى مرگ بيا كه اكنون زمان آن است.

لا تَدْعُوا اين عبارت به دوزخيان گفته مى شود و يا آنان در موقعيتى هستند كه شايسته است به آنها گفته شود هر چند در ظاهر گفتارى نيست و مقصود اين است كه شما در مهلكه اى افتاده ايد كه مرگتان يك بار نيست بلكه بارها و به زيادى روى خواهد داد.

وُعِدَ الْمُتَّقُونَ بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده و هر چه بخواهند براى آنها در بهشت فراهم است.

كانَتْ لَهُمْ جَزاءً اين پاداش در لوح محفوظ نوشته شده است، يا چون وعده خداوند است گويى كه تحقق يافته است.

«كانَ عَلى رَبِّكَ» ضمير كان به «ما يَشاؤُنَ» بر مى گردد، يعنى آنچه وعده داده شده (از نعمتهاى بهشت) بر پروردگارت واجب است كه انجام دهد به اين معنى كه (مؤمنان) از او درخواست مى كنند، زيرا اين بهشت ثوابى است كه (نيكو كاران) مستحقّ و سزاوار آن هستند و گويند كه فرشتگان و مردم (بهشت

و نعمتهايش را) از خداوند مى خواهند چنان كه فرشتگان مى گويند: رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ «پروردگارا مؤمنان را در بهشت جاويدى كه وعده فرموده اى وارد كن» (غافر/ 8) و از قول مؤمنان مى خوانيم: رَبَّنا وَ آتِنا ما وَعَدْتَنا عَلى رُسُلِكَ «پروردگارا آنچه را به پيامبرانت در باره ما وعده فرموده اى به ما مرحمت كن»، (آل عمران

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 351

/ 194).

«يَحْشُرُهُمْ ... فَيَقُولُ» اين دو كلمه هم با «ى» و هم با «ن» خوانده شده است.

(نحشرهم- فنقول).

وَ ما يَعْبُدُونَ از كلمه «ما» معبودهاى مشركان كه يا از فرشتگان و يا از جنّ و انس (مانند حضرت عيسى- عزير ...) هستند، اراده شده، يا منظور بتها هستند زيرا در آن زمان خداوند (نيروى) سخن گفتن را به آنها عطا فرمايد. و فايده «انتم» و «هم» و اين كه پس از استفهام آمده اند، اين است كه تنها از كسى سؤال مى شود كه اين عمل در باره او انجام شد نه از خود عمل. و «انتم» بر فعل مقدم شده است تا معبودها بدانند كه آنها مورد سؤال هستند.

قالُوا سُبْحانَكَ تو پاك و منزهى از اين كه شريك داشته باشى از اين سؤالى كه از آنها مى شود تعجّب مى كنند، زيرا آنها يا فرشته بودند و يا پيامبران معصوم و ممكن است كه «سبحانك» براى اين باشد كه ثابت كنند، با اين كه ما جز خداوند را تسبيح نمى كنيم چگونه صحيح است كه ديگران را به عبادت غير از خدا وادار كنيم.

عبارت نتّخذ نتّخذ [به صورت مجهول ] نيز خوانده شده و اين قرائت از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است. ماده «اتخذ» هم به يك

مفعول متعدى مى شود و هم به دو مفعول، بنا بر قرائت اول متعدى به يك مفعول است و آن عبارت از من اولياء است و اصل آن ان نتخذ اولياء بوده و «من» براى تأكيد نفى افزوده شده است و بنا بر قرائت دوم متعدّى به دو مفعول است [اولى كه ضمير و نايب فاعل است و دومى من اولياء است ] و در اين صورت «من» به معنى تبعيض است يعنى «نتخذ بعض الاولياء» «الذكر» معناى ذكر، ياد خدا، ايمان به او، قرآن، و دستورات شرع است. «بورا» معناى (بور) نابودى و هلاكت است، ممكن است كه صفت براى مفرد و جمع واقع شود و ممكن است كه جمع «باير» باشد مانند «عائذ و عوذ» [كه عوذ جمع عائذ است ].

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 352

اين آيه بر بطلان سخن كسانى كه گمان مى كنند گمراه كننده بندگان به معنى حقيقى، خداوند است، (قول جبريها) دلالت دارد، زيرا خداوند به (معبودان) مى فرمايد آيا شما آنها را گمراه كرديد، يا خودشان گمراه شدند، معبودان خودشان را از اين كار تبرئه مى كنند و از اين كه باعث گمراهى آنان شده باشند به خداوند پناه مى برند و مى گويند چون تو تفضل فرمودى و به آنها و پدرانشان نعمت دادى، و اين نعمت به جاى آن كه باعث سپاسگزارى شود، سبب گمراهى و كفر آنان و فراموش كردن «ذكر» تو گشت و همين بود كه سبب هلاكت و نابودى آنان شد، پس (معبودان) آن گاه كه بهره مند ساختن به وسيله نعمت را از جانب خدا دانسته و فراموشى ذكر خدا را كه سبب هلاكت شده به مردم نسبت داده اند، هم

خود را از گمراه كردن مردم تبرئه كرده اند و هم خداى سبحان را از اين كار منزّه و پاك دانسته اند و به اين دليل گمراه كردن مجازى را كه خداوند به خود نسبت داده: يُضِلُّ مَنْ يَشاءُ هر كس را خدا بخواهد گمراه مى كند ... (رعد/ 27) شرح و توضيح داده اند. و اگر حقيقتا خدا آنها را گمراه كرده بود، (معبودان) مى بايست بگويند: بل انت اضللتهم. يعنى تو آنها را گمراه كردى [نه اين كه نسبت گمراهى را به نعمتها و نسيان ذكر بدهند].

بِما تَقُولُونَ اين كلمه هم با «ت» «تقولون» و هم با «ى» «يقولون» خوانده شده است، با حرف ت معنى اين است كه (معبودان) سخنان شما را كه مى گوييد: آنها خدايان ما بودند، انكار مى كنند. و با «ى» معنى اين است كه (معبودان) حرفهاى شما را با سخنان خود مى گويند «سبحانك ما ينبغى لنا ...» انكار و تكذيب مى كنند.

فَما تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً تستطيعون نيز با «ى» و «ت» خوانده شده است، با قرائت «ت» يعنى شما توانايى برگرداندن و دور كردن عذاب را از خود نداريد. و با قرائت (ى) يعنى خدايان شما اين توانايى را ندارند.

نُذِقْهُ عَذاباً كَبِيراً در آخرت (عذاب دردناك را به آنها مى چشانيم) كافر، همان

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 353

ظالم و ستمكار است به دليل قول خداوند كه فرموده است: إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ «به راستى شرك ستم بزرگى است» (لقمان/ 13) و جمله بعد از «إلّا» «إِلَّا إِنَّهُمْ ...»

صفت براى موصوف محذوف است و در اصل و ما ارسلنا احدا من المرسلين بوده است و چون عبارت «مِنَ الْمُرْسَلِينَ» كه جار و مجرور است بر موصوف «احدا»

دلالت دارد موصوف حذف شده است و مانند اين مورد است (آيه) وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ كه و ما منّا احد ... بوده است «و هيچ كس از ما نيست مگر اين كه براى او جايگاه معلومى است» (صافّات/ 164) از حضرت على عليه السّلام (قرائت) «يمشون» به صورت مجهول روايت شده است و معنى اين است كه نيازمنديها، يا مردم، آنها را به بازار مى بردند.

«فتنة» بلا و گرفتارى (آزمايش و امتحان) و اين براى دلجويى پيغمبر و سفارش به صبر و تحمّل آن حضرت است در برابر گفتار مشركين كه غذا خوردن و بازار رفتن او را بدعت و غير عادى مى پنداشتند، يعنى ما پيامبران (پيش از تو را) هم به انواع اذيّت و آزار وسيله مردمانى كه براى آنها فرستاده شده بودند، گرفتار مى كرديم.

موقعيّت و مفهوم «ا تصبرون» كه بعد از «فتنه» آمده است، همان موقعيت و مفهوم ايكم است كه بعد از ابتلا در گفتار خداوند آمده است: لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا «تا بيازمايد شما را كه كدام يك در كردار نيكوتريد». (هود/ 8) وَ كانَ رَبُّكَ بَصِيراً پروردگار تو همواره به درستى و حكمت اين آزمونها و اذيتها بينا و بصير است، پس به سبب گفتار بيهوده مشركان دلتنگ و آزرده خاطر مباش و صبر و شكيبايى پيشه كن.

برخى گويند اين (فتنه) براى تسليت و دلجويى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در برابر سرزنش و ملامتى است كه كفار نسبت به فقر و نداشتن ثروت به آن حضرت، مى كردند، زمانى كه مى گفتند چرا گنج و يا باغى ندارد.

يعنى ما ثروتمندان را وسيله آزمايش فقرا قرار داديم تا

ببينيم آيا آن فقيران صبر و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 354

شكيبايى مى كنند يا نه؟

برخى ديگر گويند، ما تو را وسيله آزمايش كفّار قرار داديم، زيرا اگر تو ثروتمند و صاحب گنجها و باغها بودى، ممكن بود براى خاطر دنيا از تو اطاعت كنند و به تو ايمان بياورند و يا (حدّ اقل) ايمانشان را با اغراض دنيوى ممزوج و آميخته مى كردند.

پس ما تو را در حال فقر و نادارى به رسالت مبعوث كرديم، تا هر كس كه تو را اطاعت و پيروى مى كند بدون طمع و غرض دنيوى، و خالص براى ما باشد.

و گويند ابو جهل و همپيمانان او مى گفتند اگر ما ايمان بياوريم و اسلام را بپذيريم، صهيب و بلال و ديگر بردگانى كه پيش از ما مسلمان شده اند، به دليل سبقتشان، بر ما فضيلت و برترى خواهند داشت [و اين براى ما تحمّل ناپذير است ]، پس همين خود آزمايش و فتنه است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 355

جزء نوزدهم از سوره فرقان آيه 21 تا سوره نمل آيه 55

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 357

[سوره الفرقان (25): آيات 21 تا 30] ..... ص : 357

اشاره

وَ قالَ الَّذِينَ لا يَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً (21) يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلائِكَةَ لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (22) وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً (23) أَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً (24) وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّماءُ بِالْغَمامِ وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ تَنْزِيلاً (25)

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ وَ كانَ يَوْماً عَلَى الْكافِرِينَ عَسِيراً (26) وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً

(27) يا وَيْلَتى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِيلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِي وَ كانَ الشَّيْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً (29) وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30)

ترجمه: ..... ص : 357

و كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند (و رستاخيز را انكار مى كنند) گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نمى شوند؟ و يا پروردگارمان را به چشم خود نمى بينيم؟ آنها در باره خود تكبّر ورزيدند و طغيان بزرگى كردند (21)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 358

روزى كه فرشتگان را مى بينند (و به آرزوى خود مى رسند) روز بشارت مجرمان نيست (بلكه روز كيفر آنان است) و مى گويند ما را امان دهيد و معاف داريد. (22)

و ما به سراغ كارهايى كه انجام داده اند، مى رويم و همه را همچون ذرّات غبار در هوا پراكنده مى كنيم. (23)

در آن روز جايگاه اهل بهشت و استراحتگاهشان از همه بهتر و نيكوتر است. (24)

(و به ياد آور) روزى را كه آسمان و ابرها از هم شكافته مى شود و فرشتگان فرود مى آيند. (25)

در آن روز حكومت (و قدرت) از آن خداوند رحمان است و براى كافران روز سختى خواهد بود. (26)

(و به ياد آور) روزى را كه ستمگر دست خويش را (از شدّت حسرت) به دندان مى گزد و مى گويد اى كاش راهى را با رسول خدا برگزيده بودم. (27)

(و مى گويد) اى واى بر من، كاش فلانى را به دوستى خود بر نگزيده بودم. (28)

او مرا از ياد حق گمراه كرد پس از آن كه آگاهى از حق به من رسيده بود، و شيطان هيچ گاه انسان را يارى نمى كند. (29)

پيامبر گفت: پروردگارا، اين قوم من از قرآن دورى كردند. (30)

تفسير: ..... ص : 358

لا يَرْجُونَ لِقاءَنا يعنى در ديدار و ملاقات ما، اميدى به خير و نيكى ندارند، زيرا آنان كافرانند، يا از ديدار ما احساس بدى و شرّ نمى كنند (از عذاب ما نمى ترسند) كلمه «رجاء» در لغت

تهامه به معنى خوف و ترس آمده است. در اين آيه ورود به روز قيامت و جزا به منزله ديدار با خدا قرار داده شده است.

لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلائِكَةُ «لولا» به معنى هلّا آمده است، يعنى چرا فرشتگان بر ما فرود نمى آيند تا اين كه راستگويى محمّد را به ما خبر دهند.

أَوْ نَرى رَبَّنا چرا ما خدا را آشكارا [با چشم ظاهر] نمى بينيم تا ما را به تصديق و پيروى از محمّد دستور دهد.

اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ استكبار و دشمنى با حقّ و خداوند را در دلهاى خود پنهان

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 359

مى كردند و مانند اين مورد است. آيه: إِنْ فِي صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ «در سينه هاشان جز كبر و خيال پيروزى نيست» (غافر/ 56). «و عتوا» آنان در سركشى و طغيان زياده روى كرده اند و صفت «عتوّا» با كلمه «كبير» توصيف شده است تا افراط در سركشى و طغيان را بيان كند، يعنى آن كفار بر اين گفتار بزرگ جسارت آميز [درخواست نزول ملائكه يا ديدن خدا] اقدام نمى كردند، مگر اين كه در سركشى و استكبار به حدّ افراط رسيده باشند. «لام» لقد جواب قسم محذوف است.

يَوْمَ يَرَوْنَ «يوم» به وسيله مفهوم و عاملى كه كلمه «لا بشرى» بر آن دلالت مى كند، منصوب شده است و به مفهوم يمنعون البشرى مى باشد. «يومئذ» يا تكرار كلمه قبلى است كه به همان عامل منصوب است و يا به فعل (اذكر) منصوب است يعنى اذكر يوم يرون الملائكة «به ياد بياور روزى را كه كافران فرشتگان را مى بينند». در اين صورت عبارت «لا بُشْرى يَوْمَئِذٍ» جمله مستأنفه است.

«لِلْمُجْرِمِينَ» يا اسم ظاهرى است كه به جاى ضمير است

و يا به معناى فراگير و عام خودش شامل اين گناه كاران هم مى شود.

حِجْراً مَحْجُوراً اين عبارت به وسيله فعل محذوف منصوب است. سيبويه گفته است مردى به مردى مى گويد: أ تفعل كذا و كذا؟ او در پاسخ مى گويد: حجرا «1» و «حجرا» از ماده حجر است و موقعى به كار برده مى شود كه بخواهند از كارى جلوگيرى شود و معناى جمله اين است كه از خدا مى خواهم كه مانع اين كار شود.

اين كلمه بر وزن فعل (حجر) و بر وزن فعل (حجر) آمده است و چون اختصاص به يك معنا دارد (امان خواستن) اين تغيير و تصرّف در آن داده شده است چنان كه گويند: قعدك و عمرك «قسم به جانت كه نشستى». [كه قعد و قعد هر دو به يك معنى آمده است ] و ديگرى گفته است: «از شما به خدا پناه مى برم و به او

__________________________________________________

1- آيا چنين كارى مى خواهى انجام دهى؟ مى گويد: پناه بر خدا.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 360

تحصّن مى جويم «1»».

اين (حجر) كلمه اى است كه عربها در موقع روبرو شدن با دشمن يا هجوم بلائى، به جاى كلمه استعاذه به كار مى برند.

«مَحْجُوراً» صفت براى حجر است، و براى تأكيد معناى آن آمده است. چنان كه مى گويند موت مائت (مرگ كشنده- كه مائت تأكيد براى موت است) و معنا اين است كه كافران ديدار فرشتگان را مى خواستند امّا وقتى كه آنها را روز قيامت ملاقات كردند، از ديدار آنها نفرت داشتند، و هنگام ديدار فرشتگان عبارتى را كه موقع روبرو شدن با دشمن انتقامجو مى گويند، بر زبان آوردند.

و گويند اين سخن گفتار فرشتگان است و معناى آن اين است كه آمرزش، بهشت

و بشارت بر شما حرام است، يعنى خداوند اين نعمتها را بر شما حرام كرده است.

وَ قَدِمْنا إِلى ما عَمِلُوا در آن جا رفتن و قدم زدنى نيست، ولى حال كافران و كارهاى نيك آنها- از قبيل صله رحم، پذيرايى از مهمان، به فرياد ستمديده اى رسيدن و ديگر كارهاى نيكى كه انجام داده اند- تشبيه شده است به حال كسانى كه نسبت به پادشاهشان سركشى و نافرمانى مى كنند و در عوض پادشاه به املاك و اموال و متصرّفات آنها رو مى آورد و آنها را نابود مى كند و اثرى از آن باقى نمى گذارد. «2» «هباء» هباء ذرّاتى است شبيه به غبار كه در نور خورشيد كه از روزنه اى مى تابد، ديده مى شود «منثورا» [اين كلمه ] صفت هباء است يعنى پراكنده شده است.

__________________________________________________

1- عوذ بربّى منكم و حجر.

2- يكى از شرايط قبولى كارهاى نيك، ايمان داشتن و خالص بودن براى خداست و چون كافران ايمان نداشتند كارهاى نيك آنها در آخرت اثرى براى آنها ندارد. تفسير نمونه، ج 15، با تصرّف و اختصار.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 361

مُسْتَقَرًّا مستقرّ جايى است كه بيشتر وقتها در آن گرد هم مى آيند و به گفتگو مى پردازند (قرارگاه).

مَقِيلًا مقيل استراحتگاه، و جاى خلوت كردن با همسران است و (بهشت) به عنوان تشبيه، مقيل ناميده شده است.

در كلمه «أحسن» (أَحْسَنُ مَقِيلًا) نشانه و رمزى است براى زينتها و صورتهاى زيبا و نيكوييهاى ديگرى كه استراحتگاه اهل بهشت به آنها آراسته شده است.

فعلى كه «تشقّق» خوانده شده است، در اصل تتشقّق بوده است، پس در يكى از دو قرائت حرف «تاء» حذف و در قرائت ديگر ادغام شده است.

«بِالْغَمامِ» حرف «باء» براى بيان حال و

چگونگى است، يعنى آسمان شكافته مى شود در حالى كه بر روى آن ابرى است چنان كه مى گويند ركب الأمير بسلاحه، يعنى امير سوار شد در حالى كه مسلّح بود.

وَ نُزِّلَ الْمَلائِكَةُ و فرشتگان در حالى كه نامه اعمال بندگان را در دست دارند، فرود مى آيند. فعل «نزّل» «ننزّل» نيز خوانده شده است.

الْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمنِ حكومت و قدرت ثابت در آن روز براى خداوند است، زيرا هر قدرتى در آن روز باطل و نابود مى شود و تنها سلطنت خداست كه باقى مى ماند. بنا بر اين «ملك» مبتدا و «يومئذ» ظرف و «الحقّ» صفت و «للرّحمن» خبر آن است.

و رواست كه «يومئذ» ظرف خبر و «الحقّ» خود خبر و «للرّحمن» كه جار و مجرور است به جاى حال باشد. «يغضّ» دست به دندان گزيدن، پشيمان شدن، سر انگشتان به دندان گرفتن، و دندانها بهم ساييدن همه كنايه از خشم و افسوس است زيرا تمام اين كارها از پى آمدهاى آن مى باشد و حرف «ال» در «الظَّالِمُ» ممكن است كه براى عهد باشد، در اين صورت مخصوص آن كسى است

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 362

كه در روايت گفته شده است «1» و ممكن است كه براى جنس باشد در اين صورت تمام ستمكارانى را كه در گمراهى از دوستانشان پيروى مى كنند، در بر مى گيرد.

اين كه (ستمكاران) آرزو مى كنند كه اى كاش با پيامبر همراه بوديم و راه حق را با او مى رفتيم و مى گويند: «يا وَيْلَتى » اين كلمه در اصل يا ويلتى بوده و «يا» تبديل به الف شده است همان طور كه در كلمه «صحارى» و «مدارى» «2» چنين شده است. [كه صحارى و مدارى بوده

است ].

«فُلاناً» كلمه فلان كنايه از اشخاص است (همان كسانى كه باعث گمراهى شده اند، پدر، يا دوست، يا شيطان) چنان كه كلمه هن كنايه از جنس است.

«عَنِ الذِّكْرِ» منظور از ذكر، خدا، يا قرآن، يا پيروى از پيامبر است.

«الشّيطان» يا اشاره به دوست آن گمراه است و او را شيطان گفته اند براى اين كه باعث گمراهى دوستش شده است همان طور كه شيطان گمراه مى كند و سرانجام هم نه به او يارى مى كند و نه سودى به حال او دارد، يا منظور ابليس است زيرا اوست كه انسان را به دوستى با گمراهان و مخالفت با پيامبر وادار مى كند و سپس دست از يارى اش بر مى دارد.

و احتمال دارد كه عبارت: «وَ كانَ الشَّيْطانُ» سخن ستمكاران، و يا سخن خداوند باشد.

«الرَّسُولُ» مقصود حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله مى باشد و قومش (طائفه) قريش است كه خداوند از زبان آن حضرت شكايت از قومش را بيان كرده است.

«مهجورا» او را ترك كرده و به او ايمان نياوردند.

__________________________________________________

1- آن كس «عقبة بن ابى معيط» است و گويند اين آيه در باره وى نازل شده است. تفسير كشّاف، ج 3، ص 276.

2- اين كلمه جمع مدراء است، بنى مدراء يعنى اهل الحضر (شهر نشينان) لسان العرب.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 363

و گويند كه «مهجور» از فعل «هجر» و به معنى هذيان است، زيرا آنان آن حضرت را هذيان گو مى پنداشتند، يعنى گمان مى كردند هر چه مى گويد باطل است.

يا در موقع شنيدن سخنان او مى گفتند هذيان است، چنان كه در آيه ديگر از زبان كفّار گفته شده است: لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ «به اين قرآن گوش فرا

ندهيد و سخن بيهوده به آن بياميزيد» (فصلت/ 26).

[سوره الفرقان (25): آيات 31 تا 40] ..... ص : 363

اشاره

وَ كَذلِكَ جَعَلْنا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ وَ كَفى بِرَبِّكَ هادِياً وَ نَصِيراً (31) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً واحِدَةً كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتِيلاً (32) وَ لا يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْناكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) الَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلى وُجُوهِهِمْ إِلى جَهَنَّمَ أُوْلئِكَ شَرٌّ مَكاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ وَ جَعَلْنا مَعَهُ أَخاهُ هارُونَ وَزِيراً (35)

فَقُلْنَا اذْهَبا إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَدَمَّرْناهُمْ تَدْمِيراً (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمَّا كَذَّبُوا الرُّسُلَ أَغْرَقْناهُمْ وَ جَعَلْناهُمْ لِلنَّاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ عَذاباً أَلِيماً (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحابَ الرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنا تَتْبِيراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَها بَلْ كانُوا لا يَرْجُونَ نُشُوراً (40)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 364

ترجمه: ..... ص : 364

و ما اين گونه براى هر پيامبرى، دشمنى از خطا كاران قرار داديم، اما همين بس كه خدا راهنما و ياور توست (31)

و كافران گفتند: چرا قرآن يك جا بر او نازل نمى شود؟ اين به خاطر آن است كه دل تو را پا برجا و محكم داريم و آن را تدريجا بر تو خوانديم. (32)

آنها هيچ مثلى براى تو نمى آورند مگر اين كه ما حق و تفسيرى بهتر را براى تو مى آوريم. (33)

آنان كه بر صورتهايشان به سوى جهنّم برده مى شوند، بدترين جاى را دارند و گمراه ترين افرادند (34)

ما به موسى كتاب آسمانى داديم و برادرش هارون را وزير و كمك او قرار داديم (35)

و گفتيم به سوى اين قوم كه

آيات ما را انكار كردند برويد (امّا آن قوم به مخالفت بر خاستند) و ما سخت آنها را درهم كوبيديم و نابود كرديم (36)

و هنگامى كه قوم نوح پيامبران را انكار كردند، ما آنها را غرق كرديم و عبرت براى مردم قرار داديم و براى ستمگران عذاب دردناكى آماده كرديم (37)

همچنين قوم عاد و ثمود و اصحاب رس (گروهى كه درخت صنوبر را مى پرستيدند) و اقوام بسيار ديگرى را كه در اين ميان بودند هلاك كرديم. (38)

و براى هر يك مثلها زديم (و چون سودى نداد) همه را هلاك كرديم. (39)

آنها از كنار شهر و (ديار قوم لوط) كه باران بلا و بدبختى (بارانى از سنگهاى آسمانى) بر آن باريده بود گذشتند آيا آن را نديدند؟ (آرى ديدند) ولى آنها به رستاخيز اميد و ايمان نداشتند. (40)

تفسير: ..... ص : 364

اين (آيه) دلجويى است از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله يعنى پيامبران پيش از تو هم به دشمنى قومشان گرفتار بودند و همين بس كه من تو را راهنمايى مى كنم و بر دشمنان ياريت مى دهم. «عدوّا» هم به معنى يك فرد و هم به معنى گروه مى باشد.

نُزِّلَ در اين جا به معناى أنزل است مانند خبّر [كه به معناى ] أخبر است، يعنى چرا قرآن در يك زمان و يك مرتبه بر پيامبر فرستاده نشد، مانند توراة و انجيل و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 365

زبور كه يك مرتبه فرو فرستاده شدند.

«كَذلِكَ» اين كلمه جواب آنهاست، يعنى حكمت و فايده اين كه قرآن را بتدريج فرو فرستاديم اين است كه به اين وسيله قلب تو نيرومندتر و نگهدارى و حفظ قرآن آسانتر مى شود، زيرا هر علمى كه بتدريج

عرضه و حفظ شود باعث تقويت دل مى شود. علاوه بر آن در قرآن ناسخ و منسوخ است و هر جوابى مطابق با سؤال بايد باشد و اينها با يك مرتبه نازل شدن منافات دارد. گذشته از اين پيامبر درس ناخوانده و امّى بود و خواندن و نوشتن نمى دانست ناگزير براى فهماندن و القاء (وحى) به او بتدريج نازل شد در صورتى كه حضرت موسى و حضرت عيسى خواندن و نوشتن مى دانستند.

وَ رَتَّلْناهُ عطف است بر فعلى كه «كذلك» به آن مربوط مى شود. مثل اين كه خداوند فرموده است: ما قرآن را جدا جدا و پى در پى مرتّب آيه اى بعد از آيه و سوره اى بعد از سوره اى فرو فرستاديم يا دستور داديم كه با تأنّى و با انديشه در آن خوانده شود.

كلمه «ترتيل» در خصوص دندانها گفته مى شود [كه به معنى منظّم و مرتّب بودن است ] «1» و گويند: ثغره رتل و مرتّل اى مفلّج: دندانهاى او زيبا و مرتّب و از هم گشاده است. و گويند: ترتيل به اين معناست كه نزول قرآن تدريجى و با درنگ و در مدّت طولانى بوده است.

وَ لا يَأْتُونَكَ سؤالهاى عجيب و بيهوده از تو نمى كنند مگر آنكه ما جوابى كه حقّ است و در معنا از سؤال آنها بهتر است به آنها مى دهيم كه جز قبول آن راه گريزى براى آنها نيست.

كلمه «تفسير» به جاى معنى آمده است زيرا تفسير همان پرده برداشتن از معناى

__________________________________________________

1- مفلّجة من الأسنان: دندانهايى كه از هم فاصله دارد. ترجمه منجد الطلّاب- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 366

كلام است، يعنى نزول تدريجى قرآن و به اين طريق به مبارزه طلبيدن كفّار را-

كه اگر مى توانيد يك سوره مانند سور قرآن بياوريد- براى اعجاز مناسبتر است از اين كه تمام قرآن يك باره نازل گردد و به كافران گفته شود: اگر مى توانيد مانند آن را در فصاحت بياوريد و گويا خداوند مى فرمايد: آنچه شما را به اين گونه پرسشها وا مى دارد تخطئه كردن راه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و پست شمردن جايگاه و منزلت اوست. و هنگامى كه شما را با صورتهايتان به طرف جهنّم كشيدند مى فهميد كه جاى شما از جاى او بدتر و راه شما از راه او گمراه تر است.

و رواست كه از «مكان»، شرافت و منزلت معنوى اراده شود، يا مراد خانه و جاى سكونت باشد. مانند اين آيه: أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا «كدام يك از ما دو فرقه (غنى و فقير) جايگاهمان بهتر و منزلتمان نيكوتر خواهد بود» (مريم/ 73).

وَزِيراً ما هارون را در انجام رسالت ياور و كمك كار موسى قرار داديم، مقصود، اين است كه اين دو نفر بسوى قوم خود رفتند و آنها ايشان را تكذيب كردند.

فَدَمَّرْناهُمْ در اين مورد سخن به اختصار بيان شده است، زيرا مقصود از اين داستان اين است كه به سبب فرستادن پيامبران حجّت بر آنها تمام شده است و به علّت انكارشان سزاوار هلاكت و نابودى شده اند.

از حضرت على عليه السّلام فدمّراهم «1» و

فدمّرانّهم، «2»

با تأكيد به «نون» مشدّده، روايت شده است.

كَذَّبُوا الرُّسُلَ [چرا رسل گفته شده است در حالى كه حضرت نوح يك نفر بود] زيرا انكار آن قوم حضرت نوح را انكار تمام پيامبران است و يا معنى اين است كه هم او را انكار كردند و هم

پيامبران پيش از او را، يا مقصود اين است كه آنها اصولا

__________________________________________________

1- يعنى موسى و هارون دشمنان را هلاك كردند.

2- يعنى اى موسى و هارون دشمنان خود را هلاك كنيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 367

مانند «براهمه» «1» به بعثت پيامبران ايمان نداشته اند.

وَ أَعْتَدْنا لِلظَّالِمِينَ منظور از «ظالمين» يا قوم نوح است، و چون مقصود بيان ستم و ظلم آنها بوده است، به اسم ظاهر بيان شده است، يا «ظالمين» به معناى عموم آن است كه تمام ستمكاران را شامل مى شود. «عادا» عطف به ضمير هم در كلمه «جعلناهم» مى باشد.

وَ أَصْحابَ الرَّسِّ آنها قومى بودند كه پيامبرى به نام حنظله داشتند و چون او را كشتند، به هلاكت رسيدند.

«رسّ» به معناى چاهى است كه سنگ چينى نشده باشد و گويند (رسّ) روستايى است در «يمامه» به نام «فلج» و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است كه زنان آنها همجنس باز بوده اند.

وَ قُرُوناً بَيْنَ ذلِكَ مقصود طوايفى هستند كه ميان اين قومهاى مذكور [عاد، ثمود و رسّ ] بوده اند. چنان كه گاهى حسابدارى عددهاى زيادى را حساب مى كند، سپس عددى را مى گويد: اين هم مثل آنها است، يعنى اين عدد هم حساب شده است.

وَ كُلًّا به فعل مقدّر: أنذرنا يا حذّرنا منصوب شده است و عبارت «ضَرَبْنا لَهُ الْأَمْثالَ» بر فعل مقدّر دلالت دارد يعنى ما براى هر يك از آنان داستانهاى عجيب [و عبرت آموز] بيان كرديم.

و «كلّا» دومى به فعل ظاهر: «تبّرنا» منصوب شده است.

تَتْبِيراً به معناى شكستن و خورد كردن است. منظور از قريه، روستاى سدوم، از روستاهاى قوم لوط مى باشد. آنها پنج قريه بودند كه چهارتايى آنها را خداوند از بين برد

و يكى از آنها را باقى گذاشت.

__________________________________________________

1- بر همين- پيشوا و روحانى مذهب برهمايى است و جمع آن (براهمه) است- فرهنگ عميد، ج اول- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 368

مَطَرَ السَّوْءِ بارش سنگهاى آسمانى است. قريش براى تجارت كه به شام مى رفتند از كنار قريه اى كه با سنگ ويران شده بود مى گذاشتند و آن را مى ديدند.

لا يَرْجُونَ مقصود اين است كه توقع و انتظار روز جزا را ندارند و كلمه «رجاء» به جاى توقّع قرار داده شده است، زيرا كسى كه ايمان دارد، توقّع و انتظار سرانجام كارهايش را نيز دارد، يا معنا اين است كه اميد به روز قيامت ندارد يا از آن روز نمى ترسند، لذا با نظر عبرت نگاه نمى كنند و پند نمى گيرند.

[سوره الفرقان (25): آيات 41 تا 50] ..... ص : 368

اشاره

وَ إِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاَّ هُزُواً أَ هذَا الَّذِي بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41) إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْ لا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ الْعَذابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً (42) أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (44) أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً (45)

ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا قَبْضاً يَسِيراً (46) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً وَ النَّوْمَ سُباتاً وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً طَهُوراً (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمَّا خَلَقْنا أَنْعاماً وَ أَناسِيَّ كَثِيراً (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلاَّ كُفُوراً

(50)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 369

ترجمه: ..... ص : 369

و هر گاه تو را مى بينند، تنها كارى كه مى كنند به باد استهزايت مى گيرند (و مى گويند.) آيا اين مرد همان است كه خدا او را به رسالت فرستاده است (41)

اگر ما بر پرستش خدايانمان پايدارى نكنيم بيم آن مى رود كه او ما را گمراه كند، امّا چون عذاب خدا را مشاهده كنند به زودى خواهند دانست كه چه كسى گمراه بوده است (42)

آيا آن كس كه هواى نفسش را خداى خود قرار داد، ديدى (چگونه هلاك شد؟) آيا تو مى توانى به دفاع از او بر خيزى (و او را هدايت كنى)؟ (43)

آيا گمان مى كنى كه بيشتر كافران مى شنوند يا مى فهمند، اينان (در بى عقلى) مانند چهارپايانند، بلكه گمراه تر! (44)

آيا نديدى كه خداوند چگونه سايه را (بر سر عالميان) بگسترانيد، با آن كه اگر مى خواست آن را ساكن قرار مى داد، آن گاه خورشيد را بر وجود آن دليل قرار داديم. (45)

سپس آن را آهسته جمع مى كنيم (46)

او خدايى است كه شب را براى شما لباس و خواب را وسيله آرامش و استراحت و روز را براى جنبش و كار قرار داد (47)

او خدايى است كه بادها را براى بشارت پيش از رحمتش فرستاد و از آسمان آبى پاك كننده فرو فرستاديم. (48)

تا به آن باران، سرزمينهاى مرده را زنده كنيم و آنچه آفريديم، چهار پايان و آدميان بسيارى را سيراب گردانيم (49)

ما اين نشانه ها (آيات) را به صورتهاى گوناگون، بين مردم آورديم تا آنها پند بگيرند و متذكر حقّ شوند، ولى بيشتر مردم جز انكار و كفر كارى نكردند. (50)

تفسير: ..... ص : 369

از دو حرف «ان» اوّلى در عبارت «إِنْ يَتَّخِذُونَكَ» نافيه است و دومى در عبارت «إِنْ

كادَ ...» مخفّفه از مشدّده است و «لام» «لَيُضِلُّنا» جدا كننده اين دو است و مقصود اين است كه نسبت به تو موضعى جز سخريّه و استهزا نمى گيرند به اين معنا كه تو را استهزا مى كنند و مى گويند آيا اين است آن كسى كه خداوند او را به رسالت فرستاده

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 370

است؟ كلمه «هذا» در اين مورد براى تحقير است و عبارت «إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا» دليل بر نهايت جديّت و كوشش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در دعوت آنان و نشان دادن معجزه ها و آيات خداوند به آنهاست تا آن جا كه نزديك بود دينشان را رها كنند و به دين اسلام بگروند. «لولا» در اين مورد از نظر معنى قيد است براى حكم مطلق.

عبارت «وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ» نوعى تهديد است.

عبارت «مَنْ أَضَلُّ سَبِيلًا» جواب گونه اى است به گفته كافران. «إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا» يعنى وقتى كه گفتند: اگر ما بر پرستش خدايانمان استقامت نكنيم بيم آن مى رود كه ما را گمراه سازد، خداوند به آنها پاسخ داد بزودى خواهند فهميد كه مؤمنان گمراه ترند يا كافران.

أَ رَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ آيا آن كس كه هواى نفسش را خداى خود قرار داده است ديده اى آيا تو به او اميدوارى كه او را به ايمان آوردن مجبور كنى و به او بگويى: خواه ناخواه بايد اسلام بياورى؟ نظير اين مفهوم در اين دو آيه نيز آمده است: لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ «تو بر آنها توانا نيستى» (غاشيه/ 22) وَ ما أَنْتَ عَلَيْهِمْ بِجَبَّارٍ «تو بر آنها مسلّط نيستى [كه كفر آنها را به ايمان تبديل كنى ]» (ق/ 45).

حرف «أم» در اين

مورد منقطعه و به جاى «بل» آمده است و در معنا «بل أ تحسب» بلكه آيا گمان مى برى، بوده است.

بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلًا [بلكه از حيوانات هم پست ترند] براى اين كه حيوانات نسبت به كسى كه سرپرست آنهاست، رام و فرمان بردارند و كسى را كه به آنها نيكى كند از كسى كه بدى كند تشخيص مى دهند و آنچه را كه براى آنها خوب است مى جويند و از آنچه زيان دارد دورى مى كنند، در صورتى كه كافران نسبت به خداوند كه اين همه به آنها احسان و خوبى مى كند، نافرمانى مى كنند و نيكيهاى خداوند را از بديهاى شيطان نسبت به خودشان تشخيص نمى دهند و ثواب آخرت را كه بزرگترين بهره هاست نمى خواهند و از عذابى كه شديد ترين زيانهاست، دورى نمى كنند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 371

أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّكَ آيا به قدرت و توانايى و كارهاى پروردگارت نگاه نمى كنى؟

«كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ» چگونه سايه را گسترده و پهن مى كند تا مردم از آن بهره مند شوند.

وَ لَوْ شاءَ لَجَعَلَهُ ساكِناً و اگر مى خواست سايه هر چيزى را مانند درخت يا ساختمان به همان چيز متّصل مى كرد و هيچ كس نمى توانست از آن بهره مند شود.

خداوند سبحان، گسترش سايه را حركت، و عدم آن را سكون ناميده است.

ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلًا معناى اين كه خورشيد دليل و راهنماست اين است كه مردم از سير و حركت خورشيد و سايه آن كه ساكن يا متحرّك و يا كم و زياد مى شود [براى كارهايشان ] استفاده مى كنند و آن را دليل قرار مى دهند و اگر خورشيد نبود سايه شناخته نمى شد هم چنان كه اگر نور و روشنى نبود تاريكى و

ظلمت شناخته نمى شد. «1»

ثُمَّ قَبَضْناهُ إِلَيْنا معنى جمع كردن و گرفتن سايه اين است كه آن را به وسيله نور خورشيد از بين مى برد «قَبْضاً يَسِيراً» جمع كردن آهسته و بتدريج و در اين [جمع كردن تدريجى ] منافع بى شمارى است «2» و اگر ناگهانى صورت مى گرفت براى همه موجودات بسيار زيان آور بود و منافع آنها از سايه و خورشيد همه از بين مى رفت.

امّا فايده ذكر «ثمّ» در دو مورد: «ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ ... و ثُمَّ قَبَضْناهُ» اين است كه فضيلت و برترى امور سه گانه [1- گسترش سايه، 2- دليل قرار دادن خورشيد، 3- جمع شدن تدريجى سايه ] را نسبت به يكديگر بيان كند [بدين ترتيب كه فضيلت دومى را اولى و فضيلت سوّمى از دو تاى ديگر مهم تر و زيادتر است ] و اين تفاوت در فضيلت، به تفاوت و فاصله زمانى حادثه ها تشبيه شده است.

__________________________________________________

1- تعرف الأشياء بأضدادها- هر چيزى به وسيله ضدّش شناخته مى شود- م.

2- مى دانيم هنگامى كه خورشيد طلوع مى كند سايه ها بتدريج كم مى شود تا ظهر كه به حد اقل مى رسد، به اين ترتيب سايه ها نه يك دفعه ظاهر و نه يك دفعه برچيده مى شوند و اين يكى از حكمتهاى بزرگ خداوند است. تفسير نمونه به اختصار، ج 15، ص 112.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 372

[بعضى از مفسّران ] مفهوم آيه را به گونه ديگر بيان كرده اند و آن اين است كه خداوند آن هنگام كه آسمان را مانند گنبدى آفريد سايه اش را به روى زمين انداخت و اگر مى خواست آن را هميشه پايدار نگه مى داشت، سپس خورشيد را آفريد و آن را راهنماى سايه قرار داد، يعنى سايه را تابع خورشيد كرد،

هم چنان كه در راه از راهنما پيروى مى شود.

پس سايه به وسيله خورشيد كم و زياد مى شود و با غروب كردن آن، سايه هم از بين مى رود و خداوند آن را بتدريج و آسانى و بى آنكه مشكلى پيش آيد، جمع مى كند.

و ممكن است كه مراد از گرفتن سايه نابود كردن آن در روز قيامت به وسيله نابود كردن جسمهاى سايه دار باشد، يعنى همان طور كه سايه را به وسيله جسمهاى سايه دار به وجود آورديم، همان طور در روز قيامت با نابود كردن سايه دارها، سايه را هم نابود مى كنيم. و عبارت «قَبَضْناهُ إِلَيْنا» و «يسيرا» بر همين مفهوم دلالت دارد. و مانند اين مورد است آيه: ذلِكَ حَشْرٌ عَلَيْنا يَسِيرٌ «جمع آورى خلق (روز حشر) براى ما آسان است» (ق/ 44).

جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِباساً تاريكى شب را مانند لباس پوشاننده قرار داد. [همان طور كه لباس بدن را پنهان مى كند، تاريكى شب هم همه چيز را پنهان مى كند].

وَ النَّوْمَ سُباتاً شخص در حال خواب مانند مرده است. كلمه «سبات» به معنى مرگ است، زيرا در برابر آن كلمه «نشورا» [زنده شدن ] آمده است، بنا بر اين خواب و بيدارى به مرگ و زندگى تشبيه شده است.

برخى گويند كه: سبات به معنى راحتى است و منظور استراحت كردن انسانها و قطع كار روزانه آنهاست.

وَ جَعَلَ النَّهارَ نُشُوراً مردم در روز براى امرار معاش و رفع نيازمنديهاى زندگى پراكنده و متفرّق مى شوند. «نشرا» يعنى زندگان و «نشر» جمع «نشور» است كه به

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 373

معناى زنده كننده است و «نشرا» مخفّف «نشر» است. بشرا اين كلمه مخفّف «بشر» و جمع: بشور و بشرى است.

بَيْنَ يَدَيْ

رَحْمَتِهِ پيش از باريدن باران باد بشارت و نويد باران را مى دهد.

«طهورا» بسيار پاك كننده و بعضى گويند «طهور» يعنى چيزى كه ذاتا پاك است و چيزهاى آلوده و ناپاك را هم پاك مى كند [مانند آب ].

كلمه «طهور» در ادبيّات عرب به دو صورت آمده است، يكى به صورت صفت مانند «ماء طهور» (آب پاك كننده) و يكى به صورت اسم، در اين صورت «طهور» اسم است براى چيزى كه با آن اشياء را پاك مى كنند، مانند: وضؤ [كه اسم است براى آنچه با آن وضو گرفته مى شود] و: وقود، [كه اسم است براى آنچه با آن آتش افروخته مى شود].

بَلْدَةً مَيْتاً علّت مذكّر آوردن صفت مؤنّث اين است كه «بلدة» به معناى بلد مى باشد چنان كه در اين آيه گفته شده است فَسُقْناهُ إِلى بَلَدٍ مَيِّتٍ «ما آن ابر را به ديار مرده مى رانيم» (فاطر/ 9).

وَ نُسْقِيَهُ اين عبارت «نسقيه» به فتح نون نيز خوانده شده است، سقى و أسقى دو لغت هستند و گويند: اسقاه يعنى آب را در اختيار او قرار داديم.

وَ أَناسِيَّ كَثِيراً «اناسىّ» جمع انسى يا انسان است، مانند ظرابىّ كه جمع ظربان «1» است (و اصل آنها) اناسين و ظرابين بوده است و نون آنها بدل به ياء (و در ياء ادغام) شده است.

وَ لَقَدْ صَرَّفْناهُ ما اين باران را ميان شهرهاى مختلف و در زمانهاى متفاوت و به صورتهاى گوناگون، فرو فرستاديم تا دليل بر توانايى بسيار ما باشد.

__________________________________________________

1- ظربان و ظرباء كه جمع آنها ظرابى و ظرابين است جانور گوشتخوارى است به اندازه گربه تيره رنگ مايل به سياهى. پانوشت استاد گرجى، ص 141 و نيز نوعى راسوى بد

بو يا موش خرماى بد بو.

ترجمه منجد الطّلاب.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 374

فَأَبى أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً ولى بيشتر آنان جز انكار و كفر (نسبت به نعمتهاى خداوند، يا نسبت به روز جزا) كارى نكردند و گفتند: مطرنا بنوء: باران را فلان ستاره براى ما فرو فرستاده است. «1»

[سوره الفرقان (25): آيات 51 تا 60] ..... ص : 374

اشاره

وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً (51) فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً كَبِيراً (52) وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (53) وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً (54) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا يَنْفَعُهُمْ وَ لا يَضُرُّهُمْ وَ كانَ الْكافِرُ عَلى رَبِّهِ ظَهِيراً (55)

وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (56) قُلْ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاَّ مَنْ شاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلى رَبِّهِ سَبِيلاً (57) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفى بِهِ بِذُنُوبِ عِبادِهِ خَبِيراً (58) الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ الرَّحْمنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً (59) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ قالُوا وَ مَا الرَّحْمنُ أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا وَ زادَهُمْ نُفُوراً (60)

__________________________________________________

1- واژه «نوء» به معناى غروب ستاره است و عرب گرما و سرما و آمدن باران يا باد را به غروب ستاره اى نسبت مى داد، و جمع آن «انواء» است. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 375

ترجمه: ..... ص : 375

اگر مى خواستيم در هر شهر و ديارى پيامبرى مى فرستاديم (51)

پس تو هرگز از كافران اطاعت مكن و به وسيله قرآن سخت با آنها جهاد و كارزار كن (52)

او خدايى است كه دو دريا را در كنار هم قرار داد كه اين يكى گوارا و شيرين و ديگرى شور و تلخ بود و در ميان آنها واسطه و فاصله اى قرار داد تا هميشه از هم جدا باشند (53)

او خدايى است كه از آب

(نطفه) انسان را آفريد و بين آنها (خويشى) نسبى و سببى قرار داده و پروردگار تو همواره توانا و قادر است (54)

مشركان غير از خدا چيزهايى را مى پرستند كه هيچ سود و زيانى براى آنها ندارند و كافران عليه پروردگارشان پشتيبان و ياور يكديگرند (55)

ما تو را نفرستاديم مگر براى اين كه خلق را به رحمت ما بشارت و مژده دهى و از عذاب ما بترسانى (56)

(اى پيغمبر) بگو من از شما پاداش رسالت نمى خواهم، تنها پاداش من همين كافى است كه كسانى بخواهند راهى به سوى پروردگارشان برگزينند (57)

و تو بر خداوندى توكّل كن كه هرگز نمى ميرد و تسبيح و حمد او را به جاى آور و همين كافى است كه او از گناهان بندگانش آگاه است (58)

او خدايى است كه آسمانها و زمين و آنچه را در ميان اين دو است در شش روز (شش دوره) آفريد، سپس بر كرسى قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت) او رحمان است، از او بخواه كه از همه چيز آگاه است (59)

و هنگامى كه به آنها گفته شود خداوند رحمان را سجده كنيد مى گويند رحمان چيست؟، آيا ما چيزى را سجده كنيم كه تو به ما دستور مى دهى (و در اين حال) بر نفرتشان افزوده مى شود. (60)

تفسير: ..... ص : 375

وَ لَوْ شِئْنا لَبَعَثْنا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً اگر مى خواستيم براى هر آبادى بيم دهنده اى را بر مى انگيزانديم، ولى براى برترى دادن تو بر پيامبران ديگر (و تعظيم مقام تو) فقط به تو اكتفاء كرديم، تو هم در برابر اين تكريم و تجليل صبر و بردبارى پيشه كن.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 376

فَلا تُطِعِ الْكافِرِينَ و

كافران را در چيزى كه از تو مى خواهند پيروى مكن (هيچ راه سازشى با آنها پيش مگير).

وَ جاهِدْهُمْ بِهِ ضمير در كلمه «به» يا به قرآن بر مى گردد، يا به ترك طاعت كه عبارت «فَلا تُطِعِ» بر آن دلالت دارد، منظور اين است كه كافران كارهاى تو را كوچك مى شمارند و به آن اهميّتى نمى دهند تو هم در برابر آن سخت جديّت و كوشش و پايدارى كن به طورى كه بر آنها پيروز شوى.

جِهاداً كَبِيراً (مفسّران در اين مورد، دو احتمال داده اند) يكى آن كه چون پيامبر در اين باره زحمتهاى زيادى متحمّل شد (و صدمات فراوانى ديد) خداوند اين كوششها را جهاد بزرگ ناميد. احتمال ديگر اين است (اگر براى هر قومى پيامبرى مى فرستاديم كوشش آنها چه اندازه بود؟) اكنون كه تنها تو براى تمام خلق نذير و بيم دهنده هستى، جهادى كن كه به بزرگى و جامعيت جهاد تمام آن پيامبران باشد.

مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ خداوند آن دو دريا را كه آب شيرين و شور پهلوى هم قرار دارند مانند گروه اسبان در چراگاه آزاد و رها ساخت: يخلّى الخيل فى المرج «اسبها در چراگاه آزاد شدند».

فُراتٌ آب بسيار گوارا.

أُجاجٌ اجاج ضد فرات است (يعنى آب تلخ و ناگوار).

بَرْزَخاً خداوند (ميان آن دو دريا) با قدرتش حايل و فاصله اى قرار داده كه از آميخته شدن آنها جلوگيرى مى كند.

وَ حِجْراً مَحْجُوراً تفسير اين عبارت بيشتر بيان شده است «1» و در اين مورد مجازى است و گويى هر يك از دو دريا از همنشينن و همسايه اش به خدا پناه مى برد و به همسايه اش مى گويد: از من دور باش و به من نزديك مشو (كه مخلوط نشويم)

__________________________________________________

1-

آيه 23 همين سوره.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 377

چنان كه در سوره الرّحمن فرموده است: «لا يَبْغِيانِ» دو دريايى كه با هم تلاقى دارند و هيچ كدام نسبت به ديگرى ستم نمى كنند پس انتفاء ستم در آن جا هم مانند پناه بردن به خدا در اين جاست. و خداوند هر يك از اين دو دريا را در موقعيتى قرار داده است كه مى تواند به ديگرى ستم و تجاوز كند، بنا بر اين هر يك از شرّ ديگرى به خدا پناه مى برد.

خَلَقَ مِنَ الْماءِ از نطفه، انسانى را آفريد «فَجَعَلَهُ نَسَباً» خداوند آفرينش بشر را به دو گونه قرار داده است، يك قسمت (نسب) كه از طرف مذكّر (مرد) مى باشد (كه پيوندهاى نسبى مانند پدر، فرزند، برادر و غيره از اين طريق است) و قسمت ديگر (سهر) يعنى زنانى كه مى شود با آنان ازدواج كرد. «1»

وَ كانَ رَبُّكَ قَدِيراً خداوند اين توانايى را دارد كه از يك نطفه دو گونه آفريده بيافريند يك نوع مذكّر و يك نوع مؤنّث.

ظَهِيراً ظهير به معنى يارى و پشتيبانى كننده است يعنى كافران با عبادت بتها شيطان را در برابر خداوند يارى مى كردند.

إِلَّا مَنْ شاءَ مگر عمل كسى را كه بخواهد براى تقرّب به خدا اموالى را در راه خدا انفاق كند و صدقه دهد و معناى اين كه «راهى به سوى پروردگارش در پيش گيرد» هم همين است.

وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ كار خود را به خداوندى كه هميشه زنده است و هرگز نمى ميرد، واگذار كن و در اين كه او بديهاى كافران و دشمنانت را كفايت مى كند (و كيفر آنها را مى دهد) اطمينان داشته باش. يكى

از پيشينيان كه اين آيه را خواند گفت: براى هيچ خردمندى- پس از نزول اين آيه- شايسته نيست كه به مخلوقى اطمينان كند (و او را تكيه گاه خود قرار دهد).

__________________________________________________

1- ترجمه مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 378

وَ كَفى بِهِ حرف (باء) در «به» زيادى است و اصل آن، كفاك اللَّه بوده است.

«خبيرا» لفظ خبير در اين مورد يا تميز است يا حال و منظور اين است كه هيچ كارى از كار بندگان پيش خداوند پنهان نيست چه ايمان بياورند و چه كافر باشند خدا به آن آگاه است و در كيفر دادن به آنها كفايت مى كند.

الَّذِي خَلَقَ اين عبارت يا مبتداست و «الرّحمن» جز آن است و يا صفت براى «الحىّ» است و (در اين صورت) «الرّحمن» يا خبر براى مبتداى محذوف است [كه اللَّه باشد] يا بدل از ضميرى است كه در «استوى» مستتر است.

«الرّحمن» به جرّ «الرّحمن» نيز خوانده شده است كه در اين صورت صفت براى «الحىّ» است. كلمه «فسئل» به صورت فسل نيز خوانده شده است.

حرف (باء) در به متعلّق است به سل. و مانند اين آيه است: سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ (سائلى از عذاب قيامت كه وقوعش حتمى است پرسيد؟» (معارج/ 1) در اين آيه هم حرف «باء» در كلمه «بعذاب» متعلّق به «سأل» است هم چنان كه كلمه «عن» در آيه: «لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ» متعلّق به «لتسئلنّ» است، وقتى گفته شود: سأل به، يعنى: به او توجّه كرد و به او اهميّت داد ولى اگر گفته شود: سأل عنه، يعنى: درباره او تحقيق و جستجو كرد. و رواست كه حرف «باء» در «به» صله براى خبيرا و

«خبيرا» خود مفعول براى «سل» باشد. و در اين صورت معنا اين است كه، يا از او كه شخصى دانا و عارف است بپرس تا تو را از رحمت و مهربانى خداوند خبر دهد، يا از مردى كه به خداوند و رحمتش آگاه است، سؤال كن، يا از او بپرس كه به سبب پرسيدن، مى فهمى كه او دانا و خبير است. مانند اين كه بگويى (ديدم به وسيله او يك شير را) يعنى با ديدن او شيرى را ديدم، و معناى آيه اين است اگر از او بپرسى و او را مرد خبير و دانايى خواهى يافت. و ممكن است كه «خبيرا» براى ضمير در «به» حال باشد، يعنى از او سؤال كن در حالى كه او به همه چيز داناست. «الرّحمن» بعضى از مفسّران گويند: اين كلمه نامى از نامهاى خداوند است كه در كتابهاى اديان

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 379

پيشينيان ذكر شده است و عربها آن را نمى شناختند پس به پيغمبر خطاب شد كه اين اسم را از اهل كتاب كه به آن آگاهند سؤال كن.

وَ مَا الرَّحْمنُ كافران عرب اين اسم را براى خداوند نپذيرفتند و انكار كردند، زيرا اسم «رحمان» در ميان آنها استعمال نشده بود.

أَ نَسْجُدُ لِما تَأْمُرُنا جمله «لِما تَأْمُرُنا» در اصل به معناى للّذى تأمرنا بالسّجود له مى باشد معناى آيه اين است: آيا به كسى كه تو دستور مى دهى سجده كنيم؟ پس كلمات فوق حذف شده چنان كه در آيه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ، (الحجر/ 94) حذف شده كه در اصل «بما تؤمر به» بوده است.

عبارت «تأمرنا» با حرف (ياء) نيز خوانده شده است [يأمرنا] معنايش اين است

كه محمّد صلى اللَّه عليه و آله به ما دستور مى دهد و يا مقصود اين است: كسى كه نامش رحمان است به ما دستور مى دهد. و ممكن است كه «ما» مصدريّه باشد (نه موصوله) يعنى براى دستور دادن تو به ما يا دستور دادن او به ما.

در عبارت «زادهم» ضميرى كه به جمله «اسْجُدُوا لِلرَّحْمنِ» بر مى گردد (و فاعل «زاد» است) مستتر است، زيرا آنچه گفته شده همين عبارت بوده و معنايش اين است كه جمله گفته شده، نفرت آنها را زياد مى كند.

[سوره الفرقان (25): آيات 61 تا 70] ..... ص : 379

اشاره

تَبارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّماءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيها سِراجاً وَ قَمَراً مُنِيراً (61) وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرادَ شُكُوراً (62) وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63) وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً (64) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها كانَ غَراماً (65)

إِنَّها ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (66) وَ الَّذِينَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كانَ بَيْنَ ذلِكَ قَواماً (67) وَ الَّذِينَ لا يَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ وَ لا يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ لا يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أَثاماً (68) يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً (69) إِلاَّ مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صالِحاً فَأُوْلئِكَ يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً (70)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 380

ترجمه: ..... ص : 380

جاودان و پر بركت است آن خدايى كه در آسمانها برجهايى قرار داد و ميان (آن برجها) چراغ روشن (خورشيد) و ماه تابان را آفريد (61)

او خدايى است كه شب و روز را جانشين يكديگر قرار داد، براى كسانى كه بخواهند متذكّر (خدا) شوند يا شكر گزارى كنند (62)

بندگان خاصّ خداى رحمان آنهايى هستند كه با آرامش و بى تكبّر بر زمين راه مى روند و هنگامى كه مردمان نادان آنها را مخاطب سازند (و عتابى كنند) به آنها سلام مى گويند (و با زبان خوش جواب مى دهند) (63)

و آنها كسانى هستند كه شب هنگام، براى پروردگارشان سجده و قيام (نماز) مى كنند (64)

و آنها كسانى هستند كه (با تضرّع) مى گويند،

پروردگارا عذاب جهنّم را از ما بگردان كه عذابى سخت و دائمى است (65)

كه آن بسيار بد جايگاه و بد منزلگاهى است (66)

آنها كسانى هستند كه هنگام انفاق نه اسراف مى كنند و نه بخل مى ورزند، بلكه در ميان اين دو ميانه رو و معتدل باشند (67)

آنها كسانى هستند كه با خداى يكتا ديگرى را شريك

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 381

نمى خوانند، و انسانى را كه خداوند خونش را حرام كرده است جز به حقّ نمى كشند، و زنا نمى كنند كه هر كس چنين كند كيفرش را خواهد ديد (68)

چنين كسى عذابش در آخرت دو برابر مى شود و با خوارى هميشه در آن خواهد ماند (69)

مگر كسانى كه توبه كنند، و ايمان بياورند و عمل نيك انجام دهند، خداوند گناهان اين گروه را به ثواب مبدّل گرداند، كه خداوند بسيار آمرزنده و مهربان است. (70)

تفسير: ..... ص : 381

«بروج» جمع برج است و مقصود منازل ستاره هاى (هفتگانه است) و آنها دوازده برجند. برج در لغت به قصرهاى عالى گفته مى شود، زيرا اين برجها براى ستاره ها مانند قصر است براى ساكنان آن» سِراجاً منظور از «سراج» در اين مورد خورشيد است و سرج به صورت جمع نيز خوانده شده است كه مفهوم آن خورشيد با ستاره هاى بزرگ و روشن است و از ائمه عليهم السّلام روايت شده است كه سرج نخوانيد و فقط سراج بخوانيد كه به معناى خورشيد است.

«خِلْفَةً» يا «خلفه» حالتى است كه شب و روز متناوبا در پى يكديگر مى آيند و هر يك جانشين ديگرى مى شود و معنا اين است كه ما آنها را جانشين هم قرار داديم، يعنى اين آن را دنبال مى كند و آن اين را.

أَنْ يَذَّكَّرَ

اين عبارت به صورت يذكر نيز خوانده شده است و معنايش، اين است كه مردم به اختلاف شب و روز نگاه كنند تا بدانند كه ناگزير براى اين اختلاف و تغيير، يك تغيير دهنده اى بايد باشد.

أَوْ أَرادَ شُكُوراً يا كسى كه بخواهد از نعمتهاى خداوند سپاسگزارى كند آن را در شب يا روز انجام دهد. يا اين كه شب و روز زمان و وقت است براى سپاسگزارى و متذكّر شدن قدرت خداوند كه اگر در يكى نتوانست انجام دهد و قضا شد، در ديگرى قضاى ما فات را به جا آورد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 382

وَ عِبادُ الرَّحْمنِ اين عبارت مبتداست و خبر آن آيه: «أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ» در اواخر سوره است. و جايز است كه خبر آن آيه: «الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ ...»

باشد. «هونا» اين كلمه حال يا صفت است براى «مشى» يعنى راه رفتن با وقار و سكينه و هنگامى كه مصدر صفت واقع شود معناى مبالغه و زيادى را مى رساند. و «هون» در لغت به معناى مدارا و ملايمت و نرمش است و در مثل است كه: إذا عزّ أخوك فهن «1» و خلاصه معنى آيه اين است كه آنها با وقار و سكينه و تواضع، راه مى روند.

«سَلاماً» به معناى «تسلّم» است يعنى ما در برابر شما تسليم هستيم، و رفتار زشت و بى ادبانه با شما نمى كنيم، ميان ما و شما نه خيرى است و نه شرّى يعنى ما كاملا تسليم شما هستيم، بنا بر اين «سلام» به جاى «تسلّم» آمده است. و بعضى گويند:

يعنى مؤمنان به كافران گفتارى نيك مى گفتند تا از گناه سالم بمانند و منظور از (جهل) سفاهت و

بى شعورى و كمى ادب است.

وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ «بات» بر خلاف ظلّ است «2» و صفت كسانى است كه تمام شب يا بيشتر از آن را در حال نماز و سجده باشند.

غَراماً به معناى هلاكت و خسران و زيان فراوان پايدار و هميشگى است. شاعر مى گويد إن يعاقب يكن غراما و إن يعط جزيلا فانّه لا يبالي. «3» و از اين مادّه است (غريم) (بستانكار) زيرا بستانكار در گرفتن طلبش پا فشارى مى كند (و معنى تمام

__________________________________________________

1- هر گاه دوستت به مقامى رسيد و عزّت يافت، تو تواضع كن.

2- بات يفعل كذا (يعنى در شب كارى را انجام داد) ضلّ يفعل كذا (يعنى در روز كارى را انجام داد) ترجمه منجد الطلّاب.

3- اگر دشمنان را عذاب كند موجب نابودى آنان مى شود و اگر مال بسيار ببخشد آن را زياد نمى شمرد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 383

آيه) اين است كه مؤمنان با اين كه در عبادت (و شب زنده دارى) كوشش مى كنند، باز هم با تضرّع و زارى از خداوند مى خواهند كه عذاب را از آنها دور كند.

ساءَتْ، اين فعل مانند بئست و به معناى آن است در (ساءت) ضمير مبهمى است كه كلمه مستقرا آن را تفسير و بيان مى كند، و مخصوص به ذمّ (كه همان ضمير است) حذف شده است و عبارت در اصل چنين بوده است: ساءت مستقرّا و مقاما هى، و همين ضمير هى همان است كه جمله «ساءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً» را به اسم «أنّ» مربوط مى كند و آن را خبر قرار مى دهد. و جايز است كه «ساءت» به معناى «أحزنت» و ضمير در آن اسم «أنّ» و «مستقرّا» حال يا تميز باشد.

دو كلمه

«مستقرّ» و «مقام» ممكن است متداخلين يا مترادف و شبيه هم باشند و نيز ممكن است اين دو كلمه، قول خداوند و حكايت گفتار كافران باشد (نه عين گفتار آنها).

وَ لَمْ يَقْتُرُوا اين عبارت به كسر (تاء) [يقتروا] و به ضمّ (تاء) [يقتروا] و به ضمّ (ياء) و كسر (تاء) [يقتروا] هر سه صورت خوانده شده است.

قتر و إقتار ضدّ اسراف است، و اسراف زياده روى و افراط (در هر كارى است) بخصوص در انفاق و بخشش. خداوند مؤمنان را به ميانه روى و اقتصاد كه حالتى است ميان افراط و تفريط توصيف و ستايش كرده است.

«قَواماً» قوام به معنى اعتدال و ميانه دو چيز است كه از دو طرف برابر و مساوى باشد و همانند آن است كلمه سواء از مادّه استواء، (كه به معناى مساوات و برابرى است).

عبارت: «بَيْنَ ذلِكَ» و كلمه «قواما» كه (منصوبند ممكن است هر دو خبر (كان) باشند، يا اين كه «بَيْنَ ذلِكَ» ظرف لغو و «قواما» خبر «مستقرّا» باشد، يا ظرف «بين ذلك» خبر و «قواما» حال و براى تأكيد باشد.

النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ نفسى كه خداوند قتل آن را حرام كرده است و عبارت «إِلَّا

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 384

بِالْحَقِّ»

يا به «قتل» كه محذوف است متعلّق است يا به «لا يَقْتُلُونَ».

خداوند اين اوصاف زشت را از «عباد الرّحمن» نفى مى كند تا به كنايه به كافران بفهماند كه اين گونه كارهاى ناپسند را كه شما انجام مى دهيد، آنها هرگز انجام نمى دهند.

كشتن به ناحق، زنده به گور كردن و مانند آن را هم شامل مى شود.

أَثاماً «أثام» در اين جا به معناى جزا و كيفر گناه است مانند وبال [سرانجام

بد] و نكال [مجازات سخت ] و بعضى گويند به معناى نفس گناه است و در اصل جزاء أثام بوده است.

فعل «يضاعف» بدل از كلمه «يلق» است، زيرا هر دو داراى يك معنا هستند.

فعل «يضاعف» و «يخلد» به رفع نيز خوانده شده است و همچنين به صورت يضعف و يضعّف (باب تفعيل) به رفع و جزم نيز خوانده شده است. در صورت رفع يا جمله مستأنفه است يا حال است [براى عبارت يلق أثاما].

يُبَدِّلُ اللَّهُ سَيِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ معناى عوض كردن گناهانشان به كارهاى نيك اين است كه گناهان محو و نابود و به جاى آن كارهاى نيك نوشته مى شود. و «يبدّل» از مصدر ابدال نيز خوانده شده است.

بعضى گويند: منظور از عوض شدن سيّآت به حسنات اين است كه گناهان دوران كفر و شرك آنها، در زمانى كه اسلام را قبول كنند، به كارهاى نيك بدل مى شود.

[سوره الفرقان (25): آيات 71 تا 77] ..... ص : 384

اشاره

وَ مَنْ تابَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللَّهِ مَتاباً (71) وَ الَّذِينَ لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً (72) وَ الَّذِينَ إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا وَ عُمْياناً (73) وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً (74) أُوْلئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِما صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيها تَحِيَّةً وَ سَلاماً (75)

خالِدِينَ فِيها حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً (76) قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً (77)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 385

ترجمه: ..... ص : 385

و كسى كه توبه كند و كارهاى نيك به جا آورد به سوى خدا بازگشت مى كند (71)

و آنان هستند كه به باطل و ناحقّ گواهى نمى دهند و هر گاه به كار لغو و بيهوده اى گذر كنند بزرگوارانه از آن مى گذرند (72)

و آنان هستند كه هر گاه آيات پروردگارشان به آنها گوشزد شود در برابر آن چون كوران و كران نباشند (73)

و آنان هستند كه مى گويند، پروردگارا از همسران و فرزندان ما، روشنى چشم به ما عطا كن و ما را پيشواى پرهيزكاران قرار ده (74)

آنان هستند كه درجات عالى بهشت در برابر شكيبايى و صبرشان در راه عبادت، به آنان پاداش داده مى شود و در آن با تحيّت و سلام روبرو مى شوند (75)

در آن بهشت كه قرارگاه و منزل بسيار نيكويى است، جاودانه خواهند ماند (76)

(به امّت) بگو اگر دعا (و توبه) شما نبود، پروردگار من به شما ارجى نمى گذاشت، شما (آيات خدا را) انكار كرديد و بزودى كيفر آن را خواهيد ديد و از شما جدا نخواهد شد. (77)

تفسير: ...... ص : 385

وَ مَنْ تابَ كسى كه از گناهان پشيمان شود و آنها را ترك كند و به جاى آن كارهاى نيك انجام دهد، به سوى خدا بازگشت كرده است، و چه بازگشت بسيار نيكى! يا چون توبه كرده است به سوى خدا برگشت رضايتبخش و نيكى كرده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 386

لا يَشْهَدُونَ الزُّورَ در مجالس گناه و هرزگى و باطل حاضر نمى شوند، و بعضى گويند كه مقصود از (زور) غنا و خوانندگى است. و اين قول از دو سيّد بزرگوار، امام باقر و صادق عليهما السّلام روايت شده است. در مواعظ حضرت عيسى

بن مريم عليه السّلام روايت شده است كه:

ايّاكم و مجالسة الخطائين «1».

و بعضى گويند كه در اصل: لا يشهدون شهادة الزّور بوده است مضاف حذف شده و مضاف اليه جاى آن را گرفته است.

وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِراماً و هنگامى كه به كسانى گذر كنند كه به كارهاى لغو و بيهوده مشغولند، بزرگوارانه و بى اعتنا در حال اعراض از آنها مى گذرند بدون آن كه بايستند و دخالت در كار آنها كنند. كلمه «لغو» به هر چيز بيهوده كه بتوان آن را دور انداخت، گفته مى شود.

إِذا ذُكِّرُوا بِآياتِ رَبِّهِمْ هر گاه از قرآن و دلالتهاى ديگر، پند گيرند.

لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْها صُمًّا اين عبارت مفهوم «خرور» را نفى نمى كند بلكه آن را اثبات مى كند و فقط كرى و كورى را نفى مى كند، يعنى هر گاه كه آيات خداوند براى آنها گفته مى شود به شوق شنيدن آن، متواضعانه در مقابلش به خاك مى افتند. بنا بر اين آنها با گوشهاى شنوا و چشمان بينا [آيات خدا را] مى شنوند و مى بينند.

ذُرِّيَّاتِنا اين عبارت «ذرّيّتنا» نيز خوانده شده است. مؤمنان از خداوند خواستند كه زنان و فرزندان و نوادگانى به آنها عطا فرمايد كه باعث روشنى چشم و سرور خاطر آنها گردند و از ابن عبّاس نقل شده است كه منظور از ذرّيه اى كه نور چشم باشد فرزند انسان است هر گاه [پدر] وى را ببيند كه مشغول نوشتن فقه (اهل بيت) است. «2».

إِماماً منظور از امام ائمه عليهم السّلام است و چون بر جنس دلالت مى كند مفرد آمده است يا جمع أمّ است مثل صيام كه جمع صائم است.

__________________________________________________

1- از همنشينى با خطا پيشگان دورى كنيد. با توجه

به نسخه الف كه خطّابين است يعنى پرچانگان.

2- هو الولد إذا رآه يكتب الفقه.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 387

مِنْ أَزْواجِنا «من» در اين عبارت يا بيانى است يا ابتدايى است، در صورت اوّل يعنى به ما روشنى چشم عطا كن و سپس روشنى چشم را با عبارت «مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّيَّاتِنا» بيان و روشن مى كند و مانند اين مورد عربها مثالى دارند و مى گويند رأيت منك أسدا «1»، يعنى تو يك شيرى. و در صورت دوّم يعنى از طرف آنها كه نيكوكار و دانشمند باشند، به ما روشنى چشم عطا فرما.

قُرَّةَ أَعْيُنٍ در اين عبارت «قرّة» به علّت نكره بودن مضاف اليه آن (أعين) نكره آمده است مثل اين است كه مؤمنين، اين عبارت را گفته اند: هب لنا منهم سرورا و فرحا يعنى از ناحيه آنها به ما شادمانى ببخش.

از امام صادق عليه السّلام در تفسير اين آيه: وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً روايت شده است كه فرمود: مقصود ماييم. و در روايت ديگر فرمود: اين آيه درباره ما مى باشد. از ابى بصير روايت شده است كه گفت: وقتى حضور امام صادق عليه السّلام گفتم، وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقِينَ إِماماً فرمود: امر بزرگى از خداى خود درخواست كردى، معناى آيه اين است:

و اجعل لنا للمتقين اماما

«براى ما از پرهيزگاران امامى قرار ده» [در اين صورت عبارت مقلوب است و معناى آن عكس معناى ظاهرى آن است ].

يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ منظور از «غرفة» غرفات است كه درجات و منازل عالى در بهشت است و چون غرفه دلالت بر جنس مى كند به صورت مفرد آمده است و بر همين مفهوم اين آيه دلالت دارد: وَ هُمْ فِي الْغُرُفاتِ آمِنُونَ «و آنان

در غرفه هاى بهشت ايمن و آسوده خاطرند» (سبأ/ 37).

بِما صَبَرُوا [اين مقامها به مؤمنان داده مى شود] به خاطر اين كه در اطاعت از خدا- ترك شهوات- مبارزه با كافران، سختى فقر و پريشانى و زحمتهاى دنيوى، صبر و شكيبايى كرده اند و چون كلمه صبر تمام مواردى را كه انجام آنها مستلزم

__________________________________________________

1- من با ديدن تو، شيرى را ديدم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 388

شكيبايى است شامل مى شود، تمام اوصاف مذكور را در بر مى گيرد و در تمام آنها شايع است از اين جهت است كه صبر، سبب اجراى تمام كارهاى نيك است.

«وَ يُلَقَّوْنَ» اين قرائت مانند قرائت اين آيه است: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً «به آنها روى خندان و دل شادمان عطا فرمود» (دهر/ 11) و يلقون نيز خوانده شده است و در اين صورت مانند عبارت: يلق أثاما «1» مى باشد.

«تحيّة» [و سلاما] در مفهوم اين عبارت سه قول است:

1- تحيّت يعنى خوش آمد گفتن و دعا كردن براى زندگى (كسى) يعنى فرشتگان به مؤمنان خوش آمد مى گويند و به آنها سلام مى كنند.

2- يعنى بعضى از مؤمنان به بعض ديگر خوش آمد مى گويند و آن ديگرى سلام مى كند، در اين مورد قولى هم هست كه خداوند به آنها درود مى فرستد.

3- يعنى خداوند به آنها، ملك و عزّت بزرگ و جاودانى با سلامتى از هر بلايى، عطا مى فرمايد.

مُسْتَقَرًّا وَ مُقاماً قرارگاه و اقامتگاه.

ما يَعْبَؤُا بِكُمْ اگر دعا و عبادتهاى شما نبود، خداى من براى شما وزنى و ارزشى قائل نمى شد. بعضى گويند كه حرف «ما» استفهامى است و در محل نصب واقع شده و مصدريّه است، گويى چنين گفته شده- اگر عبادت شما نبود، چه چيز

با ارزشى بود كه باعث شود، خدا به شما توجّه كند؟ «2» يعنى اگر عبادت شما نبود، شما شايسته هيچ گونه توجّه و اعتنايى نبوديد.

و حقيقت گفتار عربها كه مى گويند: ما عبئت به، «3» اين است كه در كارهايى كه

__________________________________________________

1- ر. ك: ترجمه آيه 68 همين سوره.

2- أىّ عب ء يعبؤا بكم لو لا دعائكم.

3- من به او بى اعتنايى نكردم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 389

پيش من اهميّت دارد، به او توجّهى نكردم.

لَوْ لا دُعاؤُكُمْ بعضى گويند مفهوم اين عبارت اين است كه شما مؤمنان در سختيها و شدائد با ميل تمام و تواضع بسيار، به درگاه خداوند دعا مى كنيد و او را مى خوانيد اين آيه دلالت دارد كه درخواست بنده در پيشگاه بارى تعالى با اهميّت تلقّى شده است.

و بعضى گويند معناى عبارت اين است كه اگر خداى من شما را به اسلام فرا نمى خواند با شما چه مى كرد؟

فَقَدْ كَذَّبْتُمْ شما توحيد و آنچه را كه به آن دعوت شده بوديد، تكذيب و انكار كرديد.

فَسَوْفَ يَكُونُ لِزاماً عذاب (انكار شما) از شما جدا نخواهد شد و ناگزير بزودى گرفتار آن خواهيد شد.

بعضى اين عذاب را كشتار روز «بدر» مى دانند و بعضى همان عذاب آخرت.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 390

سوره شعراء ..... ص : 390

اشاره

تمام آيات اين سوره مكّى است بجز آيه: وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ تا آخر، اين سوره از نظر كوفيان داراى 227 آيه، و از نظر ديگران 226، آيه است.

اختلاف در آيه ها بدين قرار است: طسم، كوفى است و آيه: «فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ» (49) غير كوفى است و آيه: «أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ» (92) غير بصرى است.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 390

أبّى بن كعب گفته است كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود:

كسى كه سوره شعرا را بخواند، به عدد كسانى كه نوح و هود و شعيب و صالح و ابراهيم را تصديق يا انكار كرده اند، و به عدد كسانى كه عيسى را انكار و محمّد صلى اللَّه عليه و آله را تصديق كرده اند برايش اجر خواهد بود «1».

و حضرت صادق عليه السّلام فرموده است: هر كس كه سوره هاى سه گانه «طس» [سوره شعراء/ 26، سوره نمل/ 16، سوره قصص/ 28] را در شب جمعه بخواند از دوستان خداست و در جوار و زير سايه اوست و در دنيا هرگز بدبختى و درويشى بدو

__________________________________________________

1-

من قرء سورة الشعراء كان له من الأجر، بعدد كلّ من صدّق بنوح و كذّب به و هود و شعيب و صالح و ابراهيم و بعدد كل من كذّب بعيسى و صدّق بمحمّد صلى اللَّه عليه و آله.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 391

نرسد، و در آخرت چندان نعمت به او بدهند كه بالاتر از خشنودى و رضايتش باشد، و خداوند صد حوريّه از حوران بهشتى را به او تزويج كند. «1»

[سوره الشعراء (26): آيات 1 تا 9] ..... ص : 391

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) لَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ أَلاَّ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ (4)

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمنِ مُحْدَثٍ إِلاَّ كانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبؤُا ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (6) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنا فِيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (8) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (9)

ترجمه: ..... ص : 391

طا، سين، ميم (1) [اسرارى است بين خدا و رسول ].

اين آيه هاى كتاب مبين و روشن است (2)

اى رسول ما، گويى مى خواهى خودت را هلاك كنى كه چرا آنها ايمان نمى آورند (3)

اگر بخواهيم از آسمان آيه اى فرو مى فرستيم كه در برابر آن خاضعانه گردن فرود آرند (4)

هيچ ذكر تازه اى از طرف خداى رحمان براى آنها نيامد مگر اين كه از آن اعراض كردند (5)

آنان [آيات خدا را] تكذيب كردند امّا بزودى خبرهاى آنچه را استهزاء مى كردند به آنها خواهد رسيد [و از كيفرش با خبر خواهند شد]. (6)

آيا آنها [با ديده عبرت ] به زمين نگاه نكردند كه چه اندازه گياهان گوناگون در آن

__________________________________________________

1-

من قرء الطواسين الثلاث فى ليلة الجمعة كان من اولياء اللَّه و فى جواره و كنفه و لم يصبه فى الدّنيا بؤس ابدا و اعطى فى الآخرة من الجنّة حتى يرضى و فوق رضاه و زوّجه اللَّه مائة حوراء من الحور العين.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 392

رويانديم (7)

در اين [روياندن ] نشانه هاى روشنى است [بر وجود خدا] ولى بيشتر آنها هرگز ايمان نياوردند (8)

و براستى، پروردگار تو بسيار توانا و مهربان است. (9)

تفسير: ..... ص : 392

حرف «طا» و «يا» و «حا» در آيه هاى «طسم» و «يس» و «حم» هم با إماله [تلفّظى است بين فتحه و الف ] خوانده شده است و هم با تفخيم [يعنى با الف و اظهار كامل اين حروف ] و نون حرف سين نيز به دو طريق خوانده شده است:

1- با اظهار (نون) كه تلفّظ آن چنين است طسين ميم 2- با ادغام آن در ميم بعدى كه چنين تلفّظ مى شود طسيمّيم الْكِتابِ الْمُبِينِ اين عبارت به سه گونه تفسير شده است از اين

قرار:

1- منظور لوح محفوظ است كه هر كه در آن نگاه كند آنچه در جهان هستى وجود دارد بر او ظاهر و آشكار مى شود.

2- مقصود قرآن است كه تمام احكام و دستورهاى شارع و انواع علوم را كه در آن آمده است براى مردم، آشكار و بيان مى كند.

3- منظور اين است كه اعجاز قرآن و اين كه از طرف خداوند آمده است ظاهر و آشكار است [و هيچ ترديدى در آن نيست ].

واژه «بخع» يعنى هلاك كردن. «لعلّك» براى مهربانى و دلجويى است يعنى تو (اى محمّد) به خودت رحم كن و از ترس اين كه آنها ايمان نياوردند و يا به خاطر اين كه آنها ايمان نمى آورند از اندوه خودت را هلاك نكن.

إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ اگر بخواهيم آيه و نشانه اى براى آنها فرو فرستيم كه مجبور شوند ايمان بياورند هم چنان كه كوه را براى بنى اسرائيل، شكافتيم «1» (و متلاشى كرديم).

__________________________________________________

1- اشاره به آيه 143 در سوره اعراف است: «فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكًّا ...»

[.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 393

«فَظَلَّتْ» عطف بر «ننزّل» است، اصل آن «فظلّوا لها خاضعين» بوده است و كلمه «اعناق» براى بيان مورد خضوع آورده شده و بقيّه كلام بر اصل خود باقى مانده است.

در تفسير اين عبارت وجوه مختلف ديگرى ذكر شده كه بدين قرار است:

1- از آن جا كه اعناق، به خضوع كه مخصوص عاقلان است، توصيف شده رواست كه خاضعين گفته شود چنان كه در اين آيه گفته شده است لِي ساجِدِينَ «بر من سجده كردند» (يوسف/ 4) [ساجدين با اين كه مخصوص عاقلان است، صفت براى ستارگان و خورشيد و ماه واقع شده است ].

2- بعضى

از مفسّران گفته اند مقصود از اعناق بزرگان و پيشوايان كافران است، و آنان به اعناق تشبيه شده اند چنان كه كلماتى مانند رءوس (سرها) و صدور (سينه ها) و نواصى (بالاى پيشانى يا موى بالاى پيشانى) به كنايه و مجاز به بزرگان و اشراف گفته مى شود. شاعر گفته است فى محفل من نواصى النّاس مشهود. «1»

3- برخى از مفسّران گفته اند: اعناق گروه هاى مردم است، چنان كه گفته شده است: جاء عنق من النّاس. (يعنى جماعتى از مردم آمدند).

وَ ما يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ ... و خداوند ذكر و آيه تازه اى براى پند و اندرز آنها نفرستاد، مگر اين كه اعراض و كفر آنها (نسبت به ذكر خداوند) ادامه يافت [و باز هم مانند پيش از وحى خداوند را انكار كردند].

مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ واژه «زوج» كه به معناى نوعى از گياه است به لفظ كريم توصيف شده است و «كريم» به هر چيز با ارزش و پسنديده گفته مى شود چنان كه گويند (وجه كريم) يعنى صورت پسنديده و خوب يا (كتاب كريم) يعنى كتابى كه محتواى آن با ارزش و پر معناست، بنا بر اين نبات كريم گياهى است بسيار با ارزش و

__________________________________________________

1- مصراع اوّلش: و مشهد قد كفيت الغائبين به: در محضرى كه من خود را از غائبان بسنده بودم، در مجلسى كه بزرگان مردم در آن باشند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 394

مفيد كه منافع زيادى دارد.

إِنَّ فِي ذلِكَ براستى كه در روياندن اين نوع گياهان (از خاك مرده) دليل روشنى است بر اين كه روياننده آن بر زنده كردن مردگان قادر و تواناست.

وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ و خداوند مى داند كه بيشتر آن كافران ايمان نخواهند

آورد.

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ خداوند در انتقام گرفتن و (كيفر دادن به كافران) بسيار توانا و نسبت به مؤمنان بسيار مهربان و رحيم است.

[سوره الشعراء (26): آيات 10 تا 22] ..... ص : 394

اشاره

وَ إِذْ نادى رَبُّكَ مُوسى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لا يَتَّقُونَ (11) قالَ رَبِّ إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (12) وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (14)

قالَ كَلاَّ فَاذْهَبا بِآياتِنا إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيا فِرْعَوْنَ فَقُولا إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنا بَنِي إِسْرائِيلَ (17) قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْكافِرِينَ (19)

قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمَّا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ الْمُرْسَلِينَ (21) وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّها عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرائِيلَ (22)

ترجمه: ..... ص : 394

بياد آور هنگامى كه خدايت موسى را ندا داد كه به سوى آن قوم ستمگر برو (10)

همان قوم فرعون، آيا آنها (از عذاب خداوند)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 395

پرهيز نمى كنند (11)

موسى گفت: پروردگارا من از آن بيم دارم كه مرا تكذيب كنند (12)

و سينه ام تنگ مى شود و زبانم به قدر كافى گويا نيست (لطفى كن) و به هارون (برادرم) نيز رسالت ده (13)

و بر من از آنها گناهى است كه مى ترسم مرا به قتل برسانند (14)

خدا فرمود:

چنين نيست (هرگز مترس) شما هر دو با آيات (و معجزات) ما برويد، ما با شما هستيم و (گفتار) شما را مى شنويم (15)

به سوى فرعون برويد و بگوييد ما فرستاده پروردگار جهانيان هستيم (16)

(آمده ايم) تا بنى اسرائيل را با ما بفرستى (17)

(فرعون) گفت آيا ما تو را در كودكى ميان خود پرورش نداديم؟ و سالهايى از عمرت را در ميان ما نبودى؟

(18)

و انجام دادى آن كارت را (كه نمى بايستى انجام دهى و يك نفر از ما را كشتى) و تو (به خدايى ما) كافر بودى (19)

(موسى) گفت من آن كار را انجام دادم در حالى كه از بى خبران بودم [آن قتل به خطا بود نه از عمد] (20)

آن گاه از ترس شما گريختم تا آن كه خداى من به من حكمت و دانش بخشيد و مرا از پيامبران قرار داد (21)

آيا اين كه بنى اسرائيل را بنده خود ساخته اى؟ نعمتى است كه منّتش را بر من مى گذارى؟ (22)

تفسير: ..... ص : 395

قَوْمَ فِرْعَوْنَ عطف بيان است (براى الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ).

أَ لا يَتَّقُونَ ابتداى كلام (و جمله مستقلّى) است، يعنى آيا وقت آن نيست كه اين قوم پرهيزكار شوند و از عذاب و روزهاى [غضب ] خدا بترسند؟

وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لا يَنْطَلِقُ لِسانِي دو فعل «يضيق» و «ينطلق» مرفوعند در صورتى كه به خبر إنّ معطوف باشند و به نصب نيز خوانده شده است و اين در صورتى است كه به مدخول آن يعنى «يكذّبون» عطف باشند. فرق اين دو صورت اين است كه در حالت نصب مفيد اين معناست كه امتناع موسى به خاطر سه علّت:

خوف از تكذيب، تنگى سينه و گويا نبودن زبان است، ولى در حالت رفع امتناع و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 396

ترس موسى مربوط به اين سه امر است (نه اين كه اينها علّت باشند).

فَأَرْسِلْ إِلى هارُونَ در تقدير- فأرسل جبرئيل إلى هارون- بوده است (يعنى) جبرائيل را به سوى هارون بفرست و او را رسول و ياور و پشتيبان من قرار ده.

وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ مراد از «ذنب» كشتن يك نفر قبطى بود، يعنى آنها

را بر من ادّعايى است. و تقدير جمله اين است- و لهم علىّ تبعة ذنب- آنها به عقيده خود بر من مدّعى مكافات گناهى هستند كه انتقام از ناحيه مقتول است و مى ترسم كه مرا به انتقام او بكشند و كلمه (تبعة) كه مضاف است حذف شده است يا اين كه مكافات گناه گناه ناميده شده است همان طور كه (در مواردى از قرآن) «جزاء السّيّئة»، «سيّئة» «1» ناميده شده است.

قالَ كَلَّا خداوند مى فرمايد: اى موسى آنچه را كه گمان مى كنى رها كن و از آن در گذر، زيرا آنها هرگز تو را به انتقام آن كشته، نخواهند كشت و من آنها را بر تو مسلّط نمى كنم، بنا بر اين (مترس و) با هارون به سوى آنها برو.

و اين كه خداوند مى فرمايد: إِنَّا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (ما با شما هستيم و سخنان شما را مى شنويم) (اين شنيدن) از باب مجاز است، زيرا استماع كه به منزله اصغا و گوش دادن است به معناى واقعى خودش به خداوند نسبت داده نمى شود و تنها خداوند به سميع يا سامع كه عين ذات اوست توصيف مى شود و خلاصه معنا اين است كه ما همه جا مانند يك ياور و پشتيبان حاضريم و آنچه را كه ميان شما (و فرعون) گفته شود مى شنويم و شما را در برابر او يارى مى كنيم و جلو قدرت و شوكت او را نسبت به شما مى گيريم.

و ممكن است كه عبارت «معكم» و «مستمعون» هر دو خبر براى «إنّ» باشند يا اين كه «مستمعون» خبر، و «معكم» ظرف لغو باشد.

__________________________________________________

1- يك مورد آن در سوره الروم/ 36.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 397

َّا رَسُولُ رَبِّ الْعالَمِينَ

كلمه

رسول در اين جا چون به معناى رسالت است به صورت تثنيه گفته نشده است هم چنان كه در اين آيه إِنَّا رَسُولا رَبِّكَ «1» به صورت تثنيه آمده است (يعنى ما دو فرستاده پروردگارت هستيم) چنان كه مصدر هر گاه صفت واقع شود به صورت مفرد است مانند: صوم و زور.

و ممكن است به اين اعتبار مفرد آمده است كه حكم هر دو يكى بوده و گويا هر دو به اتّفاق يك رسول هستند.

أَنْ أَرْسِلْ چون مادّه رسول مفهوم ارسال و فرستادن را در بردارد معناى عبارت اين است كه بنى اسرائيل را با ما بفرست. در مفهوم (ارسال) معناى قول و گفتن نيز هست، چنان كه در منادا و مانند آن اين مفهوم وجود دارد.

ارسال در اين جا به معناى رها و آزاد كردن است، چنان كه عرب مى گويد:

شاهين و باز شكارى را رها كن «2»- و مقصود اين است كه بنى اسرائيل را آزاد كن تا با ما به سرزمين فلسطين كه مسكن آنهاست بيايند.

قالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ (با توجّه به معناى آيه) در كلام چيزى حذف شده است و در تقدير چنين بوده است- آن دو پيش فرعون رفتند و رسالت و مأموريّت خود را به او ابلاغ كردند. در اين هنگام فرعون به موسى گفت: آيا من تو را تربيت نكردم «3» و از اين گونه اختصارگويى در قرآن كريم بسيار است. «وليدا» واژه وليد يعنى كودك. و چون كودك به زمان تولّدش نزديك است او را وليد گويند.

«سِنِينَ» در اين كه مقصود از (سنين) چند سال است، مفسّران اقوال مختلفى را بيان كرده اند: برخى گويند: هيجده سال، برخى ديگر

گويند: سى سال و كلبى

__________________________________________________

1- طه 20/ 47.

2- «أرسل البازى».

3- «فذهبا إلى فرعون و بلّغا رسالته على ما أمرا به فعند ذلك قال فرعون لموسى: (أ لم نربّك)؟

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 398

مى گويد: چهل سال نزد آنان اقامت داشت.

وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ يعنى قبطى را كشتى و تو به دليل اين كارت، نسبت به نعمتهاى من و حق سرپرستى كه بر تو دارم ناسپاسى كردى. و حضرت موسى جواب داد:

قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّينَ اين كار به سبب انحراف از راه درست يا فراموشى از من صادر شد. «1» و از اين مورد است اين آيه كه خداوند مى فرمايد: أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَكِّرَ إِحْداهُمَا «اگر يكى از دو شاهد زن به انحراف رفت ديگرى به او ياد آورى كند.» (بقره/ 282).

حضرت موسى با قرار دادن عبارت «ضالّين» به جاى «كافرين» تمام اتّهامهاى فرعون را دروغ خواند و نسبت كفر را از خودش دور كرد و با اين بيان فهماند كسى كه براى نبوّت برگزيده مى شود از صفت كفر دور است. بعلاوه موسى از اين كه سر پرستى فرعون را نعمت بنامد خود دارى كرد و روشن ساخت كه حقيقت انعام او به بردگى كشيدن بنى اسرائيل بوده زيرا قصد وى از اين كه موسى را نزد خود نگه داشته و از او محافظت كرده، اين بوده است كه بنى اسرائيل را به بردگى بگيرد و فرزندانشان را سر ببرد، با اين بيان موسى بر فرعون منّت گذاشت كه قوم وى را برده خود ساخته است.

لفظ «تعبيد» به معناى برده و خوار كردن آنها (بنى اسرائيل) است.

«تِلْكَ» اشاره به صفتهاى مبهم و نامعلومى است

كه تا تفسير نشوند، فهميده نمى شوند. عبارتهاى بعدى بايد آن را توضيح دهند تا معناى آن فهميده شود.

__________________________________________________

1- بهترين وجه در معناى آيه كه مضمون حديث امام هشتم نيز مى باشد اين است كه حضرت موسى توريه كرده: ظاهرش اين است كه من در آن روز راه حق را پيدا نكرده بودم، امّا بعد خدا به سبب نبوّت حق را به من نشان داد، ولى در باطن قصدش اين است كه من نمى دانستم اين كار مايه اين همه درد سر مى شود، يا اين كه در روز وقوع اين حادثه راه خانه را گم كرده بودم. تفسير نمونه، ج 15، ص 204، نقل از تفسير نور الثقلين، ج 4، ص 48.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 399

أن عبّدت اين عبارت به اعتبار اين كه عطف بيان (تلك) است در محل رفع مى باشد و مانند اين آيه است: وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحِينَ «و به حضرت لوط چنين وحى كرديم، كه قومت تا آخرين نفر، صبحگاه هلاك مى شوند» (حجر/ 66) و معناى عبارت فوق اين است كه نزد تو، به بردگى كشيدن بنى اسرائيل نعمتى است كه منّت آن را بر من مى گذارى! و ممكن است به اعتبار اين كه در تقدير لأن عبّدت بوده است كه در محلّ نصب قرار گيرد و معنايش اين باشد كه تربيت و نعمتهاى تو، به اين علّت كه بنى اسرائيل را برده خود كرده بودى، نصيب من شد، يعنى اگر اين كار را نكرده بودى خانواده خودم مرا تربيت و كفالت مى كردند و در آب نيل نمى انداختند (تا تو مرا پرورش دهى).

[سوره الشعراء (26): آيات 23 تا 42] ..... ص : 399

اشاره

قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ

الْعالَمِينَ (23) قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (24) قالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لا تَسْتَمِعُونَ (25) قالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ (26) قالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27)

قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ الْمَسْجُونِينَ (29) قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْ ءٍ مُبِينٍ (30) قالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (31) فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِيَ ثُعْبانٌ مُبِينٌ (32)

وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذا هِيَ بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ (33) قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلِيمٌ (34) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَما ذا تَأْمُرُونَ (35) قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ ابْعَثْ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحَّارٍ عَلِيمٍ (37)

فَجُمِعَ السَّحَرَةُ لِمِيقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قِيلَ لِلنَّاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ إِنْ كانُوا هُمُ الْغالِبِينَ (40) فَلَمَّا جاءَ السَّحَرَةُ قالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ كُنَّا نَحْنُ الْغالِبِينَ (41) قالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ (42)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 400

ترجمه: ..... ص : 400

فرعون (به موسى) گفت پروردگار جهانيان چيست؟ (23)

(موسى) گفت: او پروردگار آسمانها و زمين و آنچه ميان اين دو است، اگر اهل يقين هستيد (24)

(فرعون) به اطرافيانش گفت: آيا نمى شنويد كه اين مرد چه مى گويد؟ (25)

(موسى) گفت: پروردگار شما و پروردگار نياكان شما. (26)

(فرعون به مردم) گفت: پيامبرى كه به سوى شما فرستاده شده سخت ديوانه است. (27)

(موسى) گفت: او پروردگار مشرق و مغرب و آنچه در ميان اين دو است مى باشد، اگر شما انديشه و عقل خود را به كار مى گرفتيد (28)

(فرعون با تهديد) گفت: اگر غير از

من خدايى را برگزينى البتّه تو را از زندانيان قرار خواهم داد (29)

(موسى) گفت: حتّى اگر حجّت و نشانه آشكارى به رسالتم براى تو بياورم؟ (30)

(فرعون) گفت: اگر راست مى گويى آن را بياور! (31)

در اين هنگام موسى عصاى خود را افكند كه ناگاه اژدهايى عظيم شد (32)

و نيز دست خود را از گريبان بيرون آورد كه ناگاه بسيار تابان و روشن برابر بينندگان آشكار گرديد (33)

(فرعون) به گروهى كه اطرافش بودند گفت: اين ساحرى است بسيار ماهر و آگاه (34)

او مى خواهد با سحرش شما را از سرزمينتان بيرون و آواره كند شما چه نظر مى دهيد؟ (35)

(آنها به فرعون) گفتند: از او و برادرش مهلت خواه، و مأمورانى به تمام شهرها اعزام كن. (36)

تا ساحران زبردست و ماهر را نزد تو آورند. (37)

سرانجام ساحران براى وعده گاه روز معيّنى (با موسى) جمع شدند. (38)

و به مردم گفته

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 401

شد آيا شما نيز (در اين واقعه) اجتماع مى كنيد. (39)

تا اگر ساحران پيروز شدند ما از آنان پيروى كنيم. (40)

هنگامى كه ساحران حضور فرعون آمدند به او گفتند: آيا اگر پيروز شويم پاداش بزرگى خواهيم داشت. (41)

(فرعون) گفت: آرى، شما در اين صورت از مقرّبان خواهيد بود (42).

تفسير: ..... ص : 401

وَ ما رَبُّ الْعالَمِينَ فرعون گفت: پروردگار عالميان كدام يك از چيزهايى است كه ما مشاهده مى كنيم و مى بينيم؟ حضرت موسى جواب فرعون را با بيان كارهاى خداوند كه وسيله استدلال بر وجود اوست، داد تا بفهماند كه خداوند چيزى مانند اجسام و اعراض نيست كه بتوان او را مشاهده كرد و البته او وجودى است بر خلاف تمام موجودات و هيچ چيز مانند او نيست

و اوست كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان اين دو است، آفريد، اگر باور داشته باشيد كه اين موجودات همه حادثند و پس از نيستى به هستى آمده اند و هر چه از عدم به وجود مى آيد، احتياج به آفريننده و به وجود آورنده دارد و اين (آفريدن) هم كار شما نيست.

هنگامى كه حضرت موسى با اين بيان و دليل استوار جواب فرعون را گفت و خدايى را به غير او نسبت داد فرعون و يارانش تعجّب كردند.

قال «رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبائِكُمُ الْأَوَّلِينَ» و آن گاه كه حضرت موسى در مرحله دوم، گفتار خود را با بيان و تقرير ديگرى، گفت: خداى من، پروردگار شما و پدران گذشته شماست، فرعون او را ديوانه و به عنوان استهزاء و سخريّه او را رسول قومش خواند «1».

__________________________________________________

1- فرعون حاضر نبود بگويد (رسول ما) بلكه گفت (رسول شما و فرستاده به سوى شما) كه هم جنبه استهزاء و سخريّه نسبت به حضرت موسى داشت و هم بگويد كه من بالاتر از آنم كه پيامبرى براى دعوتم بيايد. از تفسير نمونه، ج 15، به اختصار.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 402

قالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ ما بَيْنَهُما و چون براى مرتبه سوم و به بيان ديگر گفتار خود را تكرار كرد و گفت: او پروردگار مشرق و مغرب و ما بين آنهاست.

فرعون خشمگين شد و گفت اگر غير از من خدايى برگزينى (تو را از زندانيان قرار مى دهم).

حضرت موسى در پاسخ فرعون كه او را ديوانه خواند فرمود: اگر تعقّل كنيد- [در حقيقت با اين عبارت جواب فرعون را مى دهد و مى گويد من ديوانه نيستم بلكه تو و

همراهانت ديوانه هستيد كه در آيات خداوند تفكّر نمى كنيد].

أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ حرف واو كه همزه استفهام در اول آن آمده است براى بيان حال است و معنا اين است كه اگر برايت معجزه اى آشكار و روشن بياورم در اين حال باز هم مرا زندانى مى كنى؟

إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ معناى عبارت اين است كه معجزه را فقط مدعيان راستگو مى آورند، زيرا معجزه به جاى گواهى و تصديق خداى تعالى است و ناگزير بايد بر راستگويى (مدّعى) دلالت كند و عبارت آيه در تقدير چنين بوده است إن كنت من الصادقين فى دعواك ائت به «اگر راستگويى معجزه ات را بياور» و جزاى شرط، ائت به، حذف شده است زيرا عبارت «فأت به» كه امر به آوردن معجزه است بر جزا دلالت دارد.

ثُعْبانٌ مُبِينٌ به صورت اژدهاى واقعى آشكار شد نه اين كه چيزى شبيه به اژدها باشد.

بَيْضاءُ لِلنَّاظِرِينَ اين فراز از آيه مباركه دلالت بر اين دارد كه روشنى و شعاع دست طورى بود كه نگاه همه را متوجّه خود كرد، زيرا يك روشنى عادى نبود (خارج از حدّ معمولى بود) شعاع نور آن طورى بود كه مانع از ديد چشمها مى شد و جلو افق را مى گرفت.

قالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ «حوله» به اعتبار ظرفيّت لفظا منصوب و به اعتبار حال بودن

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 403

محلّا منصوب است.

فَما ذا تَأْمُرُونَ عبارت «تأمرون» يا از مادّه مؤامره است كه به معناى مشاوره و مشورت كردن است (يعنى شما چه نظر مى دهيد)، يا از مادّه (امر) كه ضد نهى است مى باشد [در اين جا ممكن است به ذهن خطور كند كه فرعون با آن كه خود را خدا

مى دانست چطور ممكن است به زير دستان خود بگويد به من دستور بدهيد، جواب اين است كه ] فرعون با ديدن دو معجزه حضرت موسى چنان مبهوت و دهشت زده شد كه موقعيت خود را فراموش كرد و بردگان را آمر و خود را كه خداى آنها مى دانست مأمور قرار داد و به خطرى كه از طرف حضرت موسى احساس كرد كه ممكن است بر مملكت و سلطنتش چيره شود اعتراف كرد. [در حقيقت به عجز و ناتوانى خود، در برابر قدرت و معجزه حضرت موسى اقرار كرد].

لفظ «ما ذا» يا به اعتبار اين كه به معناى مصدر است و يا به اين اعتبار كه مفعول به است منصوب است همان طور كه عرب مى گويد: أمرتك الخير.

قالُوا أَرْجِهْ، أرجئه نيز خوانده شده است و توضيح آن در پيش گذشت.

يَوْمٍ مَعْلُومٍ روز معلوم همان روز زينت است «1» كه وقت آن هنگام ظهر بود، زيرا حضرت موسى از روز زينت همان وقت ظهر را معيّن كرده بود.

هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ ظاهر عبارت استفهام و كند شمردن اجتماع آنها است، لكن مراد و منظور اصلى به كنايه تشويق به عجله كردن در اجتماع است و از اين مقوله است جمله: تأبّط شرّا شاعر گفته است: هل أنت باعث دينار لحاجتنا «2» گرچه جمله

__________________________________________________

1- اشاره به آيه 59 سوره طه است، گفت: وعده گاه شما روز زينت (عيد) است، نيمروزى كه مردم در آن اجتماع مى كنند.

2- مصراع آخرش: أو عبد ربّ اخاعون بن مخراق. معناى كامل: آيا تو دينار [اسم مردى است ] يا عبد ربّ، برادر عون بن مخراق را براى رفع نياز ما مى فرستى؟

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 404

در

ظاهر استفهام است لكن منظور اين است كه هر چه زودتر دينار را بفرست و درنگ مكن.

لَعَلَّنا نَتَّبِعُ السَّحَرَةَ اگر ساحران بر موسى غالب شدند، ما دين آنها را پيروى مى كنيم نه دين موسى را

[سوره الشعراء (26): آيات 43 تا 68] ..... ص : 404

اشاره

قالَ لَهُمْ مُوسى أَلْقُوا ما أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنَّا لَنَحْنُ الْغالِبُونَ (44) فَأَلْقى مُوسى عَصاهُ فَإِذا هِيَ تَلْقَفُ ما يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ ساجِدِينَ (46) قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ الْعالَمِينَ (47)

رَبِّ مُوسى وَ هارُونَ (48) قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ الَّذِي عَلَّمَكُمُ السِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49) قالُوا لا ضَيْرَ إِنَّا إِلى رَبِّنا مُنْقَلِبُونَ (50) إِنَّا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنا رَبُّنا خَطايانا أَنْ كُنَّا أَوَّلَ الْمُؤْمِنِينَ (51) وَ أَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنْ أَسْرِ بِعِبادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52)

فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي الْمَدائِنِ حاشِرِينَ (53) إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنا لَغائِظُونَ (55) وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْناهُمْ مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (57)

وَ كُنُوزٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ (58) كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها بَنِي إِسْرائِيلَ (59) فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ (60) فَلَمَّا تَراءَا الْجَمْعانِ قالَ أَصْحابُ مُوسى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ (61) قالَ كَلاَّ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ (62)

فَأَوْحَيْنا إِلى مُوسى أَنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ (63) وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ الْآخَرِينَ (64) وَ أَنْجَيْنا مُوسى وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ (65) ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ (66) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (67)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (68)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 405

ترجمه: ..... ص : 405

[چون روز موعود فرا رسيد، موسى رو به ساحران كرد] و گفت: بيفكنيد آنچه را مى خواهيد بيفكنيد و بساط سحر خود را به كار اندازيد (43)

ساحران طنابها و عصاهاى خود را افكندند و گفتند:

به عزّت فرعون قطعا پيروزيم (44)

سپس موسى عصايش را افكند (ناگاه اژدهايى شد) و تمام وسايل دروغين (و جادويى)

آنها را بلعيد (45)

ساحران [كه اين معجزه را ديدند و دانستند كه سحر نيست ] همگى پيش موسى به سجده افتادند (46)

گفتند: ما به پروردگار عالميان ايمان آورديم (47)

پروردگار موسى و هارون (48)

(فرعون) گفت پيش از آن كه به شما اجازه دهم ايمان آوريد؟ مسلّما او استاد بزرگ شماست كه به شما ساحرى آموخته است، بزودى كيفر خود را خواهيد دانست كه دستها و پاهاى شما را بطور اختلاف (چپ و راست) قطع مى كنم و همه را به دار مى آويزم (49)

(ساحران) گفتند مهم نيست [و زيانى به ما نمى رسد چون بعد از مرگ ] ما به سوى پروردگارمان باز مى گرديم (50)

ما اميدواريم كه خدايمان خطاهاى ما را ببخشد چون ما نخستين ايمان آورندگان بوديم (51)

ما به موسى وحى فرستاديم كه بندگان مرا شبانه از مصر بيرون بر (كوچ ده) البته آنها شما را تعقيب خواهند كرد (52)

فرعون (از اين ماجرا آگاه شد) و مأمورانى، براى جمع آورى نيرو، به شهر فرستاد (53)

و گفت اينها گروهى اندكند (54)

و اينها ما را به خشم آورده اند (55)

و ما همگى (با اسلحه كامل) آماده پيكاريم (56)

[با وجود اين همه ادّعا و قدرت ] ما آنها [فرعونيان ] را از باغها و چشمه سارهاى (نهرهاى روان) مصر بيرون كرديم (57)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 406

و از گنجها و قصرهاى مجلّل و مقامهاى عالى (محروم ساختيم) (58)

آرى اين چنين كرديم و بنى اسرائيل را وارث آنها گردانيديم (59)

آنها (فرعونيان) به تعقيب بنى اسرائيل پرداختند و بامدادان به آنها رسيدند (60)

هنگامى كه هر دو گروه يكديگر را ديدند ياران موسى گفتند: ما در چنگال فرعونيان گرفتار شديم (61)

(موسى) گفت: هرگز چنين نيست، پروردگار من با من

است بزودى مرا (به حفظ از دشمن) راهنمايى خواهد كرد. (62)

پس ما به موسى وحى كرديم عصايت را به دريا زن دريا از هم شكافته شد و هر بخشى از آبهاى آن چون كوهى بزرگ بر روى هم قرار گرفت. (63)

و در آن جا ديگران (فرعونيان) را به دريا آورديم (64)

موسى و تمام كسانى كه با او بودند نجات داديم (65)

سپس ديگران را غرق كرديم (66)

براستى اين پيش آمد آيت و نشانه روشنى است (براى عبرت مردم) ولى بيشتر آنها ايمان نياوردند. (67)

و البتّه پروردگار بسيار توانا و مهربان است. (68)

تفسير: ..... ص : 406

ساحران به عزّت فرعون سوگند ياد كردند، اين گونه سوگند از سوگندهاى زمان جاهليت (و قبل از اسلام) است، در اسلام سوگند جز به كلمه (اللَّه) و نامها و صفتهاى خداوند درست نيست. در حديث است كه (سوگند ياد نكنيد مگر به كلمه «اللَّه» و به «اللَّه» سوگند ياد نكنيد مگر اين كه راستگو باشيد). «1»

و چون كلمه إلقاء با كلمه خرور (به خاك افتادن) شبيه و هم معناست خداوند بجاى خرور كلمه القاء را كه جارى مجراى آن و به معناى آن است بيان فرموده، و مى خواهد بفرمايد: همين كه ساحران ديدند آنچه را كه ديدند خودشان را به حال سجده بر زمين انداختند گويى ديگران آنها را گرفتند و به زمين افكندند.

__________________________________________________

1-

لا تحلقوا إلا باللّه و لا تحلفوا باللّه إلّا و أنتم صادقون.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 407

قالُوا لا ضَيْرَ لفظ «ضير» به معناى ضرر و زيان است و معناى عبارت يا اين است كه اين كار تو نه تنها هيچ ضررى براى ما ندارد بلكه چون در برابر صبر بر عذاب

تو پاداش بزرگى به ما مى رسد، فايده و بهره بزرگى هم براى ما دارد. يا معنا اين است كه اين كشتن ضررى براى ما ندارد، زيرا ناگزير ما به سببى از سببهاى مرگ به سوى پروردگارمان بازگشت مى كنيم و قتل آسانترين آنهاست، به علاوه چون خدا نعمت نخستين ايمان آورندگان را به ما ارزانى داشت، بازگشت ما به سوى او مانند بازگشت كسى است كه اميد آمرزش و عفو او را دارد.

أَنْ كُنَّا اين عبارت در اصل لأن كنّا بوده است [يعنى براى اين كه ما از نخستين ايمان آورندگان بوديم ].

إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ اين عبارت علّت براى امر «إسراء» و مراد اين است كه خداوند مى خواهد بفرمايد تدبير و تقدير در امر آنها چنين بوده است كه آنها از جلو بروند و فرعون و سپاهيانش آنها را تعقيب كنند و در دريا به دنبال آنها بروند تا خداوند به وسيله فرو رفتن و غرق شدن در آب دريا فرعونيان را هلاك و نابود كند.

إِنَّ هؤُلاءِ اين عبارت بعد از يك عبارت محذوف و مضمر ذكر شده است و تقدير آن چنين بوده است قال فرعون إن هؤلاء ...

لَشِرْذِمَةٌ واژه «شرذمه» به معناى گروه اندك است، فرعون ابتدا آنها (بنى اسرائيل) را با اين كلمه كه اندك بودن را مى رساند ياد آور شد و سپس به لفظ «قلّة» توصيف كرد تا تأكيد قلّت را برساند [يعنى بسيار اندك ] و ممكن است كه مراد از قلّت ذلّت و پستى باشد نه كمى عدد يعنى آنها چون ذليلند كارى نمى توانند انجام دهند و ترسى از آنها نيست، لكن كارهايى مى كنند كه ما را به خشم مى آورد و ما مردمانى

هستيم بيدار و هوشيار و آمادگى كامل را در كارها داريم و هر گاه كسانى بر ما شورش كنند براى نابود كردن مادّه فساد اقدام مى كنيم.

البته اينها بهانه هايى بود كه فرعون براى مردمان شهرهاى مصر مى آورد تا آنها

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 408

گمان نكنند كه شكستى به قدرت و سلطنت او وارد شده است.

وَ إِنَّا لَجَمِيعٌ حاذِرُونَ عبارت «حاذرون» حذرون نيز خوانده شده است كه به معناى بيدار و هوشيار است، و «حاذرون» به معناى مهيّا و آماده است.

وَ مَقامٍ كَرِيمٍ بعضى از مفسّران مفهوم اين عبارت را قصرهاى مجلّل و خانه هاى ارزشمند دانسته اند و برخى ديگر مجالس اميران كه اطرافش را نگهبانان گرفته اند مى دانند [برخى هم مفهوم آن را مجالس پر سرور و نشاط انگيز گفته اند].

كَذلِكَ يا مرفوع است بنا بر اين كه خبر براى مبتداى محذوف باشد و در تقدير چنين بوده است الأمر كذلك. يا منصوب است بنا بر اين كه مفعول «أخرجناهم» باشد، [يعنى آن چنان كه بيان كرديم آنها را اخراج كرديم ] «1».

فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ يعنى فرعونيان وقت طلوع خورشيد به آنها رسيدند.

سَيَهْدِينِ خداى من بزودى راه نجات از چنگال آنها را به من نشان خواهد داد.

فَانْفَلَقَ عصا را به دريا زد و سپس دريا شكافته شد. «2» و دوازده راه در آن پديدار گشت.

كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ لفظ «فرق» يعنى جدا شدن و به قسمتى كه از قسمت ديگر جدا شده باشد گفته مى شود. و «طود» يعنى كوه بزرگ [يعنى هر قسمت آب كه از قسمت ديگر جدا شده بود مانند كوهى بزرگ روى هم انباشته گرديد].

وَ أَزْلَفْنا ثَمَّ «ثمّ» يعنى آن گاه كه دريا شكافته شد و «الآخرين»،

يعنى فرعونيان، و مقصود اين است كه ما فرعونيان را به بنى اسرائيل نزديك ساختيم يا خود فرعونيان را به يكديگر نزديك كرديم و تمامشان را در راههاى دريا گرد آورديم به طورى كه حتّى يك نفر از آنها نتوانست نجات يابد.

__________________________________________________

1- (أخرجناهم مثل ذلك الاخراج الّذى وصفناه).

2- (أى فضرب فانفلق البحر).

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 409

إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً آيه معناى خاصّى ندارد و همان چيزهايى است (كه نشانه قدرت خداوند است) و تمام مردم آن را مى بينند ولى بيشتر آنها متنبّه نمى شوند.

[سوره الشعراء (26): آيات 69 تا 104] ..... ص : 409

اشاره

وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْراهِيمَ (69) إِذْ قالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ما تَعْبُدُونَ (70) قالُوا نَعْبُدُ أَصْناماً فَنَظَلُّ لَها عاكِفِينَ (71) قالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73)

قالُوا بَلْ وَجَدْنا آباءَنا كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (74) قالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمُ الْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاَّ رَبَّ الْعالَمِينَ (77) الَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (78)

وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ (79) وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (80) وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (81) وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (82) رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ (83)

وَ اجْعَلْ لِي لِسانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ (84) وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ (85) وَ اغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كانَ مِنَ الضَّالِّينَ (86) وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87) يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ (88)

إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (90) وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ (91) وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اللَّهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93)

فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ وَ الْغاوُونَ (94)

وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95) قالُوا وَ هُمْ فِيها يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللَّهِ إِنْ كُنَّا لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعالَمِينَ (98)

وَ ما أَضَلَّنا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ (99) فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ (100) وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (102) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (103)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (104)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 410

ترجمه: ..... ص : 410

(اى رسول) حكايت ابراهيم را براى امّت بخوان (69)

هنگامى كه به پدر (يعنى عمو) و قومش گفت (شما) چه چيز را مى پرستيد (70)

گفتند: بتهايى را مى پرستيم و همه روزه ملازم عبادت آنانيم (71)

(ابراهيم) گفت آيا هنگامى كه آنان را مى خوانيد، صداى شما را مى شنوند؟ (72)

يا به حال شما سود و زيانى دارند؟ (73)

گفتند:

فقط ما نياكان خود را يافتيم كه چنين مى كنند. (74)

(ابراهيم) گفت آيا شما ديديد چيزى را كه مى پرستيدند؟ (75)

شما و نياكان شما (76)

براستى همه آنها دشمن منند مگر پروردگار جهانيان (77)

آن خدايى كه مرا آفريد پس همو هدايتم مى فرمايد (78)

آن خدايى كه مرا غذا مى دهد و سيراب مى كند (79)

و چون بيمار شوم مرا شفا مى دهد (80)

و آن خدايى كه مرا مى ميراند و سپس زنده مى كند (81)

همان خدايى كه اميد دارم در روز جزا گناهانم را بيامرزد (82)

[ابراهيم به درگاه خدا عرض مى كند] پروردگارا به من علم و دانش مرحمت فرما، و مرا به صالحان ملحق ساز (يعنى مرا جزء صالحان قرار ده) (83)

و در ميان امّتهاى آينده نامم را نيكو قرار ده (تا مرا به نيكى ياد كنند) (84)

و مرا از وارثان بهشت پر نعمت قرار ده (85)

و پدرم (عمويم) را بيامرز كه او سخت از

گمراهان بود (86)

و روزى كه خلق را برانگيزى مرا رسوا و شرمنده مكن (87)

در آن روزى كه مال و فرزندان سودى نبخشند (88)

و تنها آن كس سود برد كه با قلب خالص و پاك به پيشگاه خدا آيد (89)

(در آن روز) بهشت به پرهيزكاران نزديك مى شود (90)

و دوزخ براى گمراهان آشكار مى گردد (91)

و به آنها

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 411

گفته مى شود كجا هستند معبودانى كه آنها را پرستش مى كرديد؟ (92)

معبودانى غير از خدا، آيا آنها شما را يارى مى كنند؟ يا كسى به يارى آنها مى آيد؟ (93)

در اين هنگام همه آن معبودان با كافران و گمراهان به رو در دوزخ افكنده مى شوند (94)

و همچنين تمام سپاه ابليس به جهنّم در آيند (95)

آنها آن جا به جدال بر مى خيزند و مى گويند: (96)

به خدا سوگند كه ما در گمراهى آشكار بوديم (97)

چون شما را با آفريدگار جهان برابر مى شمرديم [و به جاى او شما را پرستش مى كرديم ] (98)

امّا كسى جز تبهكاران ما را گمراه نكرد (99)

(افسوس كه امروز) شفاعت كنندگانى براى ما نيست. (100)

و نه دوست پر محبّتى [كه از ما حمايت كند] (101)

اگر بار ديگر (به دنيا) باز گرديم از مؤمنان خواهيم بود (102)

براستى كه در اين رويدادها نشانه و عبرتى است (براى ديگران) ولى اكثر آنها مؤمن نبودند (103)

و البتّه خداى تو بسيار توانا و مهربان است. (104)

تفسير: ..... ص : 411

حضرت ابراهيم با آن كه مى دانست آنها بتها را مى پرستند، باز هم سؤال كرد تا به آنها بفهماند آنچه را عبادت مى كنند شايسته عبادت كردن نيست.

هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ اين جمله در اصل چنين بوده است: هل يسمعون دعائكم؟ و هل يقدرون على ذلك؟ «آيا دعاى شما را مى شنوند؟

و آيا توانايى شنيدن را دارند؟» و كلمه دعا كه مضاف است حذف شده است.

إِذْ تَدْعُونَ فعل «تدعون» با اين كه بعد از «إذ» واقع شده است، چون حكايت از زمان گذشته مى كند، به صيغه مضارع آمده است.

فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي اين كه حضرت ابراهيم گفت اين بتها دشمنان منند مقصود اين است كه چون من پيش خودم فكر كردم ديدم كه عبادت اين بتها پرستش دشمنى است كه آن شيطان است لذا از آن دورى كردم و ترجيح دادم كسى را عبادت كنم كه تمام خوبيها از اوست.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 412

(حضرت ابراهيم) مقصود خود را، با اين شيوه كه شخص خودش را اندرز مى دهد بيان فرمود، تا آنها (بت پرستان) دقّت كنند و بگويند ابراهيم آنچه را به ما مى گويد، اوّل به خودش گفته است و اين روش براى پذيرفتن طرف خيلى بهتر است. و اگر از ابتدا مى گفت آنها (بتها) دشمن شما هستند اثرش مانند اين شيوه اى كه به كار برد نبود.

لفظ «عدوّ» و «صديق» هم براى مفرد و هم براى جمع به كار مى رود. شاعر گفته است:

و قوم على ذوى مرة أراهم عدوّا و كانوا صديقا «1»

كه لفظ عدوّ و صديق براى جمع به كار رفته است.

إِلَّا رَبَّ الْعالَمِينَ عبارت «رَبَّ الْعالَمِينَ» مستثناى منقطع است «2» (زيرا خداوند جزء بتها نبود) و مثل اين است كه بگويد من بتها را پرستش نمى كنم، لكن خدا را پرستش مى كنم.

حضرت ابراهيم فرمود: «إِذا مَرِضْتُ» يعنى وقتى من مريض شوم و نفرمود: إذا أمرضنى يعنى وقتى خداوند مرا مريض كند، اين بدين سبب است كه علّت بيشتر بيماريها افراط و تفريط خود انسان است در

خوردنيها و نوشيدنيها و جز آن.

أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي حضرت ابراهيم به طور قطع نفرمود كه خدا مرا مى آمرزد بلكه فرمود: اميدوارم كه خدا از خطاهاى من درگذرد اين فقط از راه توجّه كامل به لطف خداوند و قطع اميد از هر چيز ديگرى است. [كه اين حالت را اصطلاحا «انقطاع الى اللَّه» مى گويند] و ممكن است مراد اين باشد كه: من اميدوارم

__________________________________________________

1- طائفه قدرتمندى كه در مقابل من بودند گمان مى كردم كه دشمنان منند در حالى كه دوستان بودند.

2- در اين مورد برخى از مفسّران بر اين عقيده اند كه ميان بت پرستان كسانى بودند كه علاوه بر بتها خدا را نيز پرستش مى كردند و حضرت ابراهيم با رعايت اين موضوع خدا را استثنا مى كند، كه در اين صورت استثناى متّصل است. از تفسير نمونه، ج 15، ص 265، با تصرّف- مترجم. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 413

خداى تعالى به خاطر من از خطاهاى كسى كه مرا شفيع قرار داده است، در گذرد، زيرا پيامبران عليهم السّلام از خطا و گناه منزّه و پاكند و استغفار آنان به فروتنى و شكست نفسى در برابر خداوند حمل مى شود. و دليل اين مطلب همان گفتار حضرت ابراهيم است كه در خصوص آمرزش فرمود اميد دارم و بطور قطع نفرمود كه آمرزيده مى شوم. علاوه اين روش وسيله اى براى تعليم دادن و آگاه كردن امّت است كه در آمرزش فقط به لطف خدا اميدوار باشند [نه به اعمال خود يا چيز ديگر].

هَبْ لِي حُكْماً مقصود از «حكما» يا حكمت و دانش است يا حكومت و داورى به حقّ در ميان مردم. برخى گويند: مراد، مقام پيامبرى است، زيرا

پيامبر هم حقّ داورى ميان مردم را دارد و هم داراى حكمت و دانش است.

وَ أَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ مرا در بهشت با نيكوكاران همراه كن.

وَ لا تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ لفظ «تخزنى» يا از ماده خزى است كه به معناى خوارى و كمك نكردن به كسى است كه چشم يارى دارد يا از مادّه خزاية است كه به معناى حيا و شرمسارى است و اين نيز مانند استغفار آنهاست با اين كه پيامبران معصومند و از كارهايى كه موجب استغفار است منزّه و بدورند.

ضمير در فعل «يُبْعَثُونَ» به مردم بر مى گردد و اين از سياق كلام معلوم مى شود.

إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ اين عبارت در تقدير إلّا حال من أتى اللَّه ... بوده است «سَلِيمٍ» صفت قلب است. هم چنان كه در شعر شاعر وجيع صفت ضرب است شاعر چنين گفته است تحيّة بينهم ضرب و جيع. «1» بيان مطلب اين است كه از تو سؤال مى شود كه آيا زيد ثروت [و فرزندانى ] دارد تو در جواب مى گويى كه ثروت و فرزندانش قلب پاك و سالم اوست و مقصود اين است كه ثروت و فرزندى ندارد

__________________________________________________

1- درود ميان آن سپاهيان، ضربت زدنهاى درد آور است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 414

ولى به جاى آن قلب پاك و سالم دارد.

ممكن است كه كلام بر معنايش حمل شود به اين طريق كه مال و بنون را به معناى بى نيازى بدانيم كه در اين صورت تقدير آيه چنين بوده است: يوم لا ينفع غنى إلا غنى من أتى اللَّه بقلب سليم زيرا بى نيازى مرد در دينش به قلب پاك و سالم است هم چنان كه بى نيازى و ثروتش در دنيا

به مال و فرزندان است.

و ممكن است كه لفظ «من» مفعول براى فعل «ينفع» باشد، يعنى ثروت و فرزندان فايده اى ندارند مگر براى مردى كه با داشتن ثروت و فرزند، داراى قلب سالم و پاك باشد كه مالش را مطابق دستور خدا به مصرف برساند و فرزندش را به راه راست هدايت كند و دستورات دين را به او بياموزد. و گويند كه قلب سليم آن است كه اسلام را پذيرفته و سالم باشد و تسليم دستورهاى خداوند بشود و از حضرت صادق عليه السّلام نقل است كه فرمود: قلب سليم قلبى است كه از دوستى دنيا پاك باشد «1».

وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ بهشت به پرهيزكاران نزديك شد تا جايگاه خود را در آن ببينند و شادمان شوند.

وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغاوِينَ دوزخ براى گمراهان آشكار و نمايان شد و از اين كه به آن جا رانده مى شدند افسوس مى خوردند و غمگين مى شدند چنان كه خداوند فرموده است: فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَةً سِيئَتْ وُجُوهُ الَّذِينَ كَفَرُوا «چون كافران عذاب را از نزديك ديدند صورتهايشان زشت و سياه شد». (ملك/ 27) و چون آتش در ديد آنها قرار گرفت غم و غصّه آنها زياد شد و به آنها گفته شد: خدايان شما كجا هستند؟ آيا مى توانند فايده اى به شما برسانند؟ يا شما مى توانيد از كمك آنها بهره مند شويد؟

هرگز چنين نيست! زيرا آن خدايان و كسانى كه آنها را پرستش مى كردند هيزم

__________________________________________________

1-

قلب السّليم هو القلب الّذى سليم من حبّ الدّنيا

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 415

آتشند و به همين مورد در آيه بعد اشاره كرده است:

فَكُبْكِبُوا فِيها هُمْ خدايان و گمراهانى كه آنها را پرستيدند به رو در آتش افكنده

مى شوند و لفظ «كبكبه» تكرار «كبّ» است (به رو انداختن) و تكرار در لفظ دليل بر تكرار معنا است: گويى آن گاه كه در آتش افكنده مى شوند چندين مرتبه از درجات بالاتر به درجات پايين تر جهنّم افكنده مى شوند تا در قعر دوزخ جاى گيرند- خدايا ما را از آن حفظ بفرما.

وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ تمامى پيروان شيطان و خود شياطين همه با گمراهان به رو در دوزخ افكنده مى شوند. «يَخْتَصِمُونَ» بعضى از گمراهان با بعضى ديگر به جدال و نزاع مى پردازند.

إِنْ كُنَّا «إن» مخفّفه از ثقيله است و در اصل إنّا كنّا لفى ضلال مبين بوده است و مراد اين است كه چون ما و شما- خدايان دروغين- را با پروردگار عالم برابر دانستيم و به همين سبب شما را پرستش مى كرديم، به خدا سوگند كه البته در گمراهى آشكارى بوديم.

إِلَّا الْمُجْرِمُونَ مقصود از مجرمانى كه آنها را گمراه كرده اند بزرگان و رؤساى آنها هستند همان بزرگانى كه براى حفظ منافعشان آنها را بد بخت كردند و پيشينيانى كه گمراهان به آنها اقتدا كردند.

خداوند از قول آنان مى فرمايد: رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا «و گويند: اى خدا، ما اطاعت بزرگان و پيشوايان خود را كرديم كه ما را به گمراهى كشيدند». (احزاب/ 67).

فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ شفيعانى مانند پيامبران و اوصياء آنها كه از مؤمنان شفاعت مى كنند براى ما نيستند كه از ما شفاعت كنند و از حال ما پرسشى نمايند و نه دوستانى مانند دوستان آنها داريم. حضرت صادق عليه السّلام سه مرتبه فرمود: «به خدا سوگند البتّه ما از شيعيان خود شفاعت مى كنيم تا آنجا كه دشمنان ما (گمراهان)

ترجمه جوامع

الجامع، ج 4، ص: 416

بگويند: «فَما لَنا مِنْ شافِعِينَ ...» «1» و آيه را تا (مِنَ الْمُؤْمِنِينَ) قرائت فرمود. از جابر بن عبد اللَّه نقل شده كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: شخص مؤمنى كه در بهشت است راجع به دوستش كه در دوزخ است سؤال مى كنند: دوست من فلانى چه كار مى كند؟- خداوند مى فرمايد: دوستش را از دوزخ به بهشت پيش او بياوريد- آن گاه دوزخيان ديگر مى گويند: براى ما شفيعانى نيست كه از ما شفاعت كنند.

وَ لا صَدِيقٍ حَمِيمٍ لفظ «حميم» يا از ماده احتمام كه به معناى اهتمام است مى باشد و آن كسى است كه آنچه را تو به آن اهميّت بدهى او هم اهميّت مى دهد، يا از ماده حامّه است كه به معناى خاصّه و دوست خصوصى است.

علّت اين كه «شافعين» به صورت جمع و «صديق» به صورت مفرد آمده اين است كه شفاعت كنندگان بسيارند [مانند انبياء، اوصياء، فرشتگان ] ولى دوست راستين كم است. و جايز است كه مراد از «صديق» جمع باشد.

لَنا كَرَّةً لفظ «كرّة» به معناى برگشتن به دنياست.

حرف «لو» در آيه به معناى آرزوست يعنى اى كاش بر مى گشتيم و ممكن است كه به معناى اصلى خود، شرطى، باشد كه در اين صورت- چون احتياج به جواب دارد- جواب آن حذف شده است و در تقدير چنين بوده است: فلو أن لنا كرة ...

لفعلنا كذا «اگر يك بار ديگر به دنيا بر مى گشتيم چنين و چنان مى كرديم».

[سوره الشعراء (26): آيات 105 تا 122] ..... ص : 416

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ (105) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (106) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (107) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (108) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ

أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (109)

فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (110) قالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ (111) قالَ وَ ما عِلْمِي بِما كانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسابُهُمْ إِلاَّ عَلى رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ ما أَنَا بِطارِدِ الْمُؤْمِنِينَ (114)

إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِيرٌ مُبِينٌ (115) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ (116) قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (118) فَأَنْجَيْناهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ (119)

ثُمَّ أَغْرَقْنا بَعْدُ الْباقِينَ (120) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (121) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (122)

__________________________________________________

1-

و اللَّه لنشفعنّ لشيعتنا (قالها ثلاثا) حتّى يقول عدوّنا فما لنا من شافعين ...

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 417

ترجمه: ..... ص : 417

قوم نوح پيامبران را انكار كردند (105)

هنگامى كه برادرشان نوح به آنها گفت: آيا خداترس و پرهيزكار نمى شويد (106)

من براى شما رسول امين (و خير خواهى) هستم (107)

از خدا بترسيد و مرا پيروى كنيد (108)

من مزدى براى رسالت از شما نمى خواهم پاداش من تنها بر پروردگار جهانيان است (109)

بنا بر اين از خدا بترسيد و مرا پيروى كنيد (110)

(قوم نوح) گفتند آيا ما به تو ايمان بياوريم در حالى كه افراد پست و بى ارزش از تو پيروى كرده اند؟! (111)

(نوح) گفت من چه مى دانم آنها چه كارى داشته اند؟! (112)

حساب آنها تنها با پروردگار من است اگر شما مى فهميد؟ (113)

و من هرگز مؤمنان را از خود نخواهم راند (114)

من جز ترساننده آشكارى نيستم (115)

(قوم نوح) گفتند اگر ترك اين سخنان نكنى تو را سخت سنگسار كنيم (116)

(نوح) گفت پروردگارا! قوم من مرا تكذيب

كردند (117)

اكنون ميان من و اينها جدايى بيفكن (و داورى كن) و مرا و مؤمنانى كه همراه مانند از شرّ آنها نجات ده (118)

ما او و كسانى را كه با او بودند در كشتى كه پر از (انسان و موجودات ديگر) بود رهايى بخشيديم (119)

سپس بقيّه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 418

را (كه در كشتى سوار نشده بودند) غرق كرديم (120)

در اين پيش آمدها نشانه روشنى (و آيه عبرتى) است امّا بيشتر آنها ايمان نياوردند (121)

و پروردگار تو بسيار مقتدر و مهربان است. (122)

تفسير: ..... ص : 418

لفظ «قوم» مؤنّث (مجازى) است زيرا «قويمة» مصغّر آن است.

أَخُوهُمْ «أخو» يعنى يك نفر از آنها مانند سخن عربها كه مى گويند: يا أخا بنى أسد «1» و مقصودشان يك نفر از بنى اسد است و مانند اين مورد است شعر حماسه كه گفته است.

لا يسألون أخاهم حين يندبهم فى النّائبات على ما قال برهانا «2»

اخ در اين شعر به معناى يكى از افرادشان مى باشد.

رَسُولٌ أَمِينٌ معناى «امين» يا اين است كه در رسالت و دعوتش امين است (دروغ) نمى گويد و خيانتى نمى كند) و يا ميان قومش به امانت مشهور است، هم چنان كه حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله در ميان قريش به اين صفت مشهور بود.

وَ أَطِيعُونِ مرا در ايمان و دعوت به يگانگى خدا پيروى كنيد.

وَ ما أَسْئَلُكُمْ براى رسالتم از شما مزدى نمى خواهم.

فَاتَّقُوا اللَّهَ از خدا بترسيد و مرا پيروى كنيد، اين آيه، براى اين كه در ذهن آنها تأثير بيشترى كند، تكرار شده است. علاوه بر اين هر بار معلول علّتى جداگانه است بار اوّل به علّت امانت و درستى حضرت نوح بايست پيروى كنند و

بار دوم به علّت اين كه مزد و پاداشى نمى خواست.

وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ فعل «اتّبعك» به صورت اتباعك كه جمع تابع يا جمع تبع

__________________________________________________

1- اى برادر بنى اسد.

2- هنگامى كه برادرشان آنان را در گرفتارى صدا زند، هيچ دليلى بر اين امر از او نمى خواهند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 419

است نيز خوانده شده مانند «أشهاد» كه جمع «شاهد» و «أبطال» كه جمع «بطل» است.

حرف واو در عبارت «و اتّبعك» حال است و اصل آن چنين بوده است و قد اتّبعك كه قد حذف شده است.

الارذلون، اين كلمه از ماده «رذالة» است كه به معناى پستى و فرومايگى است. و مؤمنان به اين نسبت خوانده شدند يا به علّت اين است كه از خانواده هاى گمنام و مستمند بودند و يا به اين علّت است كه كسبهاى پستى (البته به نظر قوم نوح) مانند بافندگى و شبيه آن داشتند.

قالَ وَ ما عِلْمِي مقصود اظهار ندانستن و خبر نداشتن از باطن آنهاست. فرمايش حضرت نوح به اين جهت است كه آنها در ضمن اين كه مؤمنان را پست مى دانستند مدّعى بودند كه ايمانشان هم از روى درك و دانايى نبوده است بلكه به علّت هوا و هوس و ناآگاهى بوده است، چنان كه خداوند از قول آنها فرموده است ... الَّذِينَ هُمْ أَراذِلُنا بادِيَ الرَّأْيِ «پيروان تو را جز گروهى پست و ساده لوح نمى يابيم».

(هود/ 27).

و ممكن است كه حضرت نوح از واژه «اراذل» كه آنها گفته بودند، كارهاى زشت و فساد عقيده را فهميده باشد و بر مبناى آن، اين جواب را داده و فرموده است: من فقط مأمور به ظاهر هستم و از كنجكاوى در نهان كارها

معذورم و اگر مؤمنان آن طور كه شما مى گوييد، باشند، حساب و پاداش آنها با خداوند است و من تنها بيم دهنده ام نه مؤاخذه كننده و پاداش دهنده و در خور من نيست كه به طمع ايمان آوردن شما، مؤمنان را از خود برانم.

قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ اگر كارهايت را رها نكنى و از سخنانت بر نگردى بى ترديد تو را سنگسار مى كنيم يا ناسزا مى گوئيم.

قالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (حضرت نوح) گفت خدايا اينها رسالت و دعوتى را كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 420

من از طرف تو دارم انكار و تكذيب مى كنند، از اين رو ميان من و آنها حكومت و داورى كن.

فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ «فتح» به معناى حكم و قضاوت است و از فتاحت به معناى حكومت گرفته شده است.

واژه «فلك» به معناى كشتى است و مفرد و جمع آن يكسان است چنان كه در اين جا مفرد است و در آيه ذيل جمع آمده است: ... وَ تَرَى الْفُلْكَ مَواخِرَ فِيهِ ... «و كشتيها را در آن دريا روان مى بينى» (نحل/ 14) پس در صورت مفرد مانند قفل و در صورت جمع مانند أسد كه جمع اسد است مى باشد و دو واژه فعل و فعل را به فعل جمع بسته اند زيرا اين دو وزن در كلماتى مانند عرب و عرب و عجم و عجم و رشد و رشد به يك معنا هستند.

الْمَشْحُونِ پر و انباشته.

[سوره الشعراء (26): آيات 123 تا 140] ..... ص : 420

اشاره

كَذَّبَتْ عادٌ الْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لا تَتَّقُونَ (124) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (125) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (126) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (127)

أَ

تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ (130) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (131) وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ (132)

أَمَدَّكُمْ بِأَنْعامٍ وَ بَنِينَ (133) وَ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنِّي أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (135) قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ (136) إِنْ هذا إِلاَّ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ (137)

وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (138) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْناهُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (139) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (140)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 421

ترجمه: ..... ص : 421

قوم عاد (نيز) رسولان خدا را انكار كردند (123)

هنگامى كه برادرشان هود گفت: آيا تقوا پيشه نمى كنيد (124)

من براى شما فرستاده اى (خيرخواه و) امين هستم (125)

تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد (126)

من از شما مزدى براى رسالت نمى خواهم، پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است (127)

آيا شما بر هر مكان مرتفعى نشانه اى بيهوده و از روى هوا و هوس مى سازيد؟ (128)

و قصرها و بناهاى استوار بنا مى كنيد آن چنان كه گويى در دنيا جاودانه خواهيد ماند. (129)

و هنگامى كه كسى را مجازات كنيد همچون ستمكاران كيفر مى دهيد (130)

تقواى الهى پيشه كنيد و مرا اطاعت نماييد (131)

از خدايى بپرهيزيد كه شما را به نعمتهايى كه مى دانيد يارى و مدد كرده است (132)

شما را به چهار پايان و فرزندان (نيرومند) مدد بخشيد. (133)

همچنين به باغها و چشمه ها (134)

من از عذاب روز بزرگ (قيامت) بر شما مى ترسم (135)

آنها (قوم عاد) گفتند: ما را اندرز دهى يا ندهى براى ما يكسان است (136)

اين روش و خوى پيشينيان است (137)

و ما هرگز مجازات نخواهيم شد (138)

آنها هود

را تكذيب كردند ما هم نابودشان كرديم، در اين (جريانات) نشانه هايى است ولى بيشتر آنان مؤمن نبودند (139)

البتّه پروردگار تو بسيار مقتدر و مهربان است (140).

تفسير: ..... ص : 421

أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ لفظ «ريع» به معناى جاى بلند و مكان مرتفع است و واژه «آية» در اين جا به معناى پرچم و نشانه است.

برخى گويند كه در سفرها ستارگان، راهنماى آنها بودند (و جهت راه راه به وسيله

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 422

ستاره ها مى فهميدند) با اين وصف در راهها پرچمها و نشانه هاى بلندى قرار داده بودند كه اين كار عبث و بيهوده اى بود، زيرا آنها با اين كه در شناخت راه از ستاره ها استفاده مى كردند، احتياجى به اين علامتهاى بلند نداشتند.

برخى ديگر گويند: آنها بناهايى در بلنديها مى ساختند كه براى سكونت نبود و هدف معقولى نداشت (و شايد براى خودنمايى و تفاخر به ديگران بوده است) بنا بر اين اين عمل از آنها عبث و بيهوده بوده است. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: هر ساختمانى در روز قيامت باعث زحمت و وبال براى صاحب آن است مگر آن اندازه كه مورد نياز او باشد. «1»

و نيز گويند: آنها اين بناها را در جاهاى بلند كه مشرف بر جاده ها بود مى ساختند تا از فراز آن به ديدن (و استهزاء) راهروان بپردازند. و اين كار عبث و لهوى بود.

وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ «مصانع» (جمع مصنع) به معناى آب گيرها يا قصرها و قلعه هاى عالى و استوار است.

لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ اميد داريد كه در دنيا جاودانه بمانيد يا حال شما شبيه به حال كسى است كه اين اميد را دارد.

وَ إِذا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبَّارِينَ و هنگامى كه

مى خواهيد با تازيانه و شمشير مجازات كنيد مانند ستمكاران و غلوّ كنندگان نهايت سختگيرى و مجازات را مى كنيد و گويند: جبّار كسى است كه از روى خشم (و به ناحقّ) مى زند و مى كشد.

حسن [بصرى ] گفته است: جبّار كسى است كه بدون انديشه در عاقبت كار در تنبيه و كيفر شتاب مى كند.

سپس (حضرت نوح) آن قوم را به نعمتهاى خداوند آگاه و متوجّه مى كند. ابتدا به اجمال و مختصر مى گويد:

__________________________________________________

1-

عن النّبي صلى اللَّه عليه و آله: كلّ بناء يبنى و بال على صاحبه يوم القيامة إلّا ما لا بدّ منه.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 423

أَمَدَّكُمْ بِما تَعْلَمُونَ خداوند شما را به آن نعمتهايى كه مى دانيد پيوسته مدد و كمك فرموده است: پس از آن به تفصيل بر شمردن آن نعمتها براى آنها مى پردازد و با نامبردن نعمتها- مانند چهارپايان، فرزندان، باغها و چشمه ها- آنها را به قوم نوح مى شناساند.

قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظِينَ براى ما هيچ تفاوت نمى كند و مساوى است كه پند و اندرز بدهى يا اصلا از واعظان نباشى.

إِنْ هذا إِلَّا خُلُقُ الْأَوَّلِينَ لفظ «خلق»، «خلق» نيز خوانده شده است در اين صورت معناى آن يا اين است كه آنچه تو ادّعا مى كنى همان ساخته ها و دروغهايى است كه پيشينيان گفته اند يا آنچه ما انجام مى دهيم (از بناهاى رفيع و مجازاتهاى سخت و جز آن ...) چيزهايى است كه گذشتگان هم انجام داده اند ما هم مانند آنها زندگى مى كنيم و مى ميريم و حساب و روز قيامتى نخواهد بود.

امّا با قرائت «خلق» به ضم اول و دوم (قرائت مشهور) معنايش چنين است كه آنچه كه ما اكنون از زندگى و

مرگ داريم همان عادتها و چيزهايى است كه از زمانهاى پيش ميان انسانها بوده است. يا مقصود اين است كه آنچه از اين دروغها كه تو ادعا مى كنى همان عادت پيشينيان است كه از اين گونه دروغها به هم مى بافتند.

[سوره الشعراء (26): آيات 141 تا 159] ..... ص : 423

اشاره

كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (141) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صالِحٌ أَ لا تَتَّقُونَ (142) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (144) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (145)

أَ تُتْرَكُونَ فِي ما هاهُنا آمِنِينَ (146) فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُها هَضِيمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً فارِهِينَ (149) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (150)

وَ لا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ (151) الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (152) قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (153) ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (154) قالَ هذِهِ ناقَةٌ لَها شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (155)

وَ لا تَمَسُّوها بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (156) فَعَقَرُوها فَأَصْبَحُوا نادِمِينَ (157) فَأَخَذَهُمُ الْعَذابُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (158) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (159)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 424

ترجمه: ..... ص : 424

قوم ثمود رسولان (خدا) را انكار كردند (141)

هنگامى كه برادرشان صالح به آنها گفت: آيا پرهيزكارى پيشه نمى كنيد (142)

من براى شما فرستاده امين (و خيرخواهى) هستم (143)

تقواى الهى را پيشه سازيد و مرا اطاعت و پيروى كنيد (144)

من پاداشى براى رسالتم از شما نمى خواهم مزد من تنها بر پروردگار عالميان است (145)

آيا شما گمان مى كنيد كه تا ابد با امنيّت كامل (از مرگ) در اين نعمتهاى دنيايى خواهيد ماند؟ (146)

در اين باغها و چشمه ها (147)

در اين زراعتها و نخلهايى كه ميوه هايش شيرين و رسيده است (148)

شما از كوه ها خانه هايى مى تراشيد و در آن به عيّاشى و خوشگذرانى مى پردازيد (149)

از خدا بترسيد و مرا اطاعت و پيروى كنيد (150)

و از فرمان و

كارهاى مسرفان پيروى نكنيد (151)

همان كسانى كه در زمين فساد مى كنند و به هيچ گونه اصلاحى نمى پردازند (152)

(قوم به صالح) گفتند: بى گمان تو عقل خود را از دست داده اى. (153)

تو فقط بشرى همچون ما هستى اگر راست مى گويى آيت و نشانه اى بياور (154)

گفت اين ناقه اى است كه براى آن سهمى از آب است و سهمى در روز معلوم براى شما (155)

هرگز آزارى به آن نرسانيد كه عذاب روزى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 425

بزرگ شما را فرا خواهد گرفت (156)

سرانجام ناقه را پى كردند سپس از كرده خود پشيمان شدند (157)

آن گاه عذاب موعود الهى آنها را فراگرفت (و هلاك شدند) بى ترديد در اين جريانها (براى عبرت گرفتن) نشانه هايى است، ولى اكثر آنها مؤمن نبودند. (158)

پروردگار تو بسيار توانا و مهربان است (159).

تفسير: ..... ص : 425

فِي ما هاهُنا در نعمتهايى كه در اين دنيا برقرار (و موجود) است. سپس خداوند به شرح و تفسير آن نعمتها مى پردازد و مى فرمايد: «فِي جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ» (در باغها و چشمه ها) مقصود اين است كه: آيا شما را در اين نعمتهاى دنيا رها مى كنند كه هميشه باشيد؟ (البته چنين نيست) و اين كه پس از ذكر باغها درخت خرما را كه جزء باغهاست به تنهايى ذكر كرده يا براى اهميّتى است كه اين درخت دارد يا به اين سبب است كه منظور از باغها غير از باغ خرما بوده و سپس باغ خرما را به آنها عطف فرموده است.

واژه «طلع» [از ماده طلوع به معناى ظاهر و آشكار شدن است و به شكوفه يا ميوه نخل گفته مى شود «1»] و اين جا به معناى كفرّى «2» (شكوفه) است، زيرا شكوفه

چيزى است كه از درخت خرما آشكار مى شود.

و لفظ «هضيم» به معناى لطيف و باريك اندام است، چنان كه عربها گفته اند، كشح هضيم «3» و همچنين گفته اند: و فى طلع اناث النّخل لطف ليس فى طلع فحاحيلها. «4» و

__________________________________________________

1- تفسير نمونه، ج 15، ص 305.

2- كفرّى- به ضمّ و تشديد (راء) و فتح و ضمّ (فاء) و (ياء) مقصور، ظرف و پوست اوليّه (طلع) است، كه همان را (كافور) هم مى گويند و ابن اثير در نهايه گفته است: زمانى كه پوست شكافته شود به آن (طلع) گويند.

3- دشمن ضعيف و لاغر اندام.

4- در شكوفه نخل ماده لطافتى است كه در شكوفه نخل نر نيست.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 426

برخى در معناى «هضيم» گفته اند: نرم و رسيده.

«فارِهِينَ» به صورت فرهين نيز خوانده شده است كه جمع فاره و به معناى زيرك و ماهر است يعنى خانه ها را در كوه ها استادانه و با مهارت مى تراشيد يا جمع فره به معناى خوشگذران و شهوت پرست مى باشد.

وَ أَطِيعُونِ آنچه را كه من به شما دستور مى دهم پيروى و اطاعت كنيد و از بزرگانتان كه فساد مى كنند پيروى نكنيد و دستورهاى آنها را انجام ندهيد.

الْمُسَحَّرِينَ مسحّر به كسى گفته مى شود كه بارها سحر و جادو شده باشد به طورى كه عقل خود را از دست داده و نفهمد كه چه مى گويد. برخى گويند كه معناى آن اين است كه تو هم مانند ما مخلوقى هستى كه مى خورى و مى آشامى پس چرا تو از ميان ما به مقام نبوّت شايسته تر باشى.

واژه «شرب» سهمى از آب است و مقصود اين است روزى كه آب نوبت (ناقه) است تمام آب را مى آشامد و

روزى كه نوبت آن نيست. سهم شماست.

يَوْمٍ عَظِيمٍ بدين سبب اين روز عظيم ناميده شده است كه در اين روز عذاب بزرگى بر قوم هود نازل شد.

[سوره الشعراء (26): آيات 160 تا 175] ..... ص : 426

اشاره

كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ (160) إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لا تَتَّقُونَ (161) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (162) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (163) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (164)

أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ (165) وَ تَذَرُونَ ما خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْواجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عادُونَ (166) قالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمُخْرَجِينَ (167) قالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالِينَ (168) رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمَّا يَعْمَلُونَ (169)

فَنَجَّيْناهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (170) إِلاَّ عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ (172) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (173) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (174)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (175)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 427

ترجمه: ..... ص : 427

قوم لوط فرستادگان خدا را انكار كردند (160)

هنگامى كه برادرشان لوط به آنها گفت: آيا [از خدا] نمى ترسيد و پرهيزگار نمى شويد؟ (161)

من براى شما پيامبر امين (و خيرخواهى) هستم. (162)

از خدا بترسيد و مرا اطاعت كنيد. (163)

من از شما براى رسالتم مزدى نمى خواهم پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است. (164)

آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ جنس مرد (ذكور) مى رويد؟ (165)

و همسرانى را كه خدا براى شما آفريده است رها مى كنيد؟ بى ترديد شما گروه نابكارى هستيد (166)

(قوم لوط) گفتند: اى لوط اگر از اين سخنان خوددارى نكنى از اخراج شوندگان خواهى بود (167)

(لوط) گفت: من در هر خال دشمن كارهاى زشت شما هستم (168)

پروردگارا: من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مى دهند رهايى بخش (169)

ما او و خاندانش را همگى نجات داديم (170)

جز پير زنى كه در ميان آن گروه باقى ماند (171)

سپس

ديگران را نابود كرديم (172)

و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو فرستاديم و چه بارانى بدى است باران بيم داده شدگان (173)

و در اين (پيش آمدها) نشانه هاى عبرتى است، لكن بيشترشان ايمان نياوردند (174)

پروردگار تو بسيار توانا و مهربان است. (175)

تفسير: ..... ص : 427

أَ تَأْتُونَ الذُّكْرانَ مِنَ الْعالَمِينَ معناى آيه اين است:

آيا شما در ميان فرزندان آدم تنها به سراغ مردان مى رويد؟ و گويى زنان نايابند، در اين صورت «عالمين» به معناى آدميان است. يا مقصود اين است: اى قوم لوط،

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 428

آيا از ميان تمام مردم جهان تنها شما هستيد كه عمل زشت و منكر را با مردان انجام مى دهيد؟ يعنى اين كار ننگين و زشت فقط مخصوص شماست. كه در اين صورت «عالمين» يعنى تمام حيواناتى كه (براى بقاى نسل) نر و ماده با هم جفت مى شوند.

مِنْ أَزْواجِكُمْ حرف «من» بيان است براى لفظ «ما» در عبارت «ما خَلَقَ» «1».

قَوْمٌ عادُونَ يعنى آنان كه در ظلم و ستمگرى از حدّ معمول مى گذرند.

لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ اگر از سرزنش و زشت شمردن كارهاى ما خوددارى نكنى بدون ترديد از كسانى خواهى بود كه ما آنها را از شهر بيرون و نفى بلد كرده ايم.

مِنَ الْقالِينَ «قالين» جمع است و در بيان مفهوم تنفّر و دشمنى، بهتر و رساتر از مفرد آن است كه قال مى باشد از اين رو حضرت لوط، با اين كه يك نفر بود، جمع را ذكر كرد و نفرمود إنّى لعملكم قال. چنان كه اگر بگويى فلانى از علماء است يعنى از جمله دانشمندان است و در ميان آنها به دانشمندى معروف و مشهور است، دانشمندى آن شخص را بيشتر و بهتر

مى رساند تا اين كه بگويى: فلانى شخص عالمى است. و مى توانيم بگوييم مقصود اين است كه من (نسبت به كارهاى شما) در نهايت و كمال دشمنى هستم. لفظ قلى يا قلى به معناى دشمنى سخت و شديد است كه در اعماق دل و جان اثر مى گذارد و مثل اين است كه آنها را مى گذارد.

مِمَّا يَعْمَلُونَ از كيفر و عقوبت كارهاى آن قوم (مرا و خانواده ام را نجات بده) إِلَّا عَجُوزاً فِي الْغابِرِينَ مگر پير زنى كه مقدّر شده بود از باقى ماندگان در عذاب و هلاكت باشد برخى گويند كه آن زن با كسانى كه از شهر خارج شده بودند، به وسيله بارش سنگ هلاك شد.

قتاده گفته است: خداوند بر منحرفان از آسمان باران سنگ فرو فرستاد و آنان را هلاك ساخت.

__________________________________________________

1- بعضى از مفسّران لفظ (ما) را به معناى عضو مخصوص زنان تفسير كرده اند، كه در اين صورت (من) تبعيضى است. ترجمه الميزان، ج 15، ص 470.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 429

ابن زيد گفته است: خداوند تنها به اين كه شهرهاى قوم لوط را ويران كرد راضى نشد و به دنبال آن سنگهاى آسمانى بر آنها بارانيد.

فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ اين عبارت در تقدير فساء مطر المنذرين مطرهم بوده و مطرهم (كه مخصوص به ذمّ است) حذف شده است.

از عبارت «الْمُنْذَرِينَ» گروه مخصوصى اراده نشده است بلكه براى جنس است و شامل تمام انذار شدگان مى شود.

[سوره الشعراء (26): آيات 176 تا 191] ..... ص : 429

اشاره

كَذَّبَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ الْمُرْسَلِينَ (176) إِذْ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لا تَتَّقُونَ (177) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (178) فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُونِ (179) وَ ما أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاَّ عَلى رَبِّ الْعالَمِينَ (180)

أَوْفُوا الْكَيْلَ وَ لا

تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقِيمِ (182) وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْياءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (183) وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ (184) قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ (185)

وَ ما أَنْتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (187) قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (189) إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً وَ ما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (190)

وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ (191)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 430

ترجمه: ..... ص : 430

مردمان (ايكه) (شهرى نزديك مدين) فرستادگان (خدا) را انكار كردند. (176)

هنگامى كه شعيب به آنها گفت آيا تقوى پيشه نمى كنيد؟ (177)

من براى شما رسولى امين و خير خواه هستم (178)

از خدا بترسيد و مرا پيروى نماييد (179)

من در برابر رسالتم از شما مزدى نمى خواهم پاداش من تنها بر پروردگار جهانيان است (180)

حقّ پيمانه را ادا كنيد (كم فروشى نكنيد) و باعث خسارت و زيان مردم نشويد (181)

با ترازوى صحيح وزن كنيد (182)

حقّ مردم را كم نكنيد و به تبه كارى در زمين برنخيزيد (183)

و از خدايى كه شما و پيشينيان را آفريده بپرهيزيد (184)

(آن قوم) گفتند تو بى ترديد از سحر شده ها (و ديوانه) هستى (185)

تو هم بشرى هستى مانند ما و ما تنها تو را دروغگو مى پنداريم (186)

اگر راست مى گويى پاره اى از آسمان را بر سر ما فروآور (187)

(شعيب) گفت: پروردگار من به كارهايى كه مى كنيد آگاه تر است (188)

سرانجام او را انكار كردند و عذاب روز ابر سايه دار و آتشبار آنها را فرا گرفت كه اين عذاب روز بزرگى بود (189)

در اين

ماجرا نشانه هاى عبرتى است، ولى بيشتر آنها ايمان نياوردند (190)

و پروردگار تو بسيار توانا و مهربان است (191).

تفسير: ..... ص : 430

أَصْحابُ الْأَيْكَةِ اين عبارت به صورت أصحاب لئيكة با همزه و أصحاب ليكة به تخفيف و حذف همزه و مجرور به اضافه (با كسره بدون تنوين) خوانده شده است.

و با فتحه نيز خوانده اند به اين اعتبار كه نام شهر (و غير منصرف است) و روايت شده كه مردمان أيكه در جايى بودند كه درختان در هم پيچيده اى داشت «1» و نام درختهايشان «دوم» بود (اگر سؤال شود) كه چرا خداوند حضرت شعيب را مانند

__________________________________________________

1- أيكة، در لغت به معناى محلّى است كه درختان در هم پيچيده دارد كه در فارسى آن را بيشه مى گويند. تفسير نمونه، ج 15، ص 330.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 431

پيامبران پيش، برادر آنها نفرمود جواب اين است كه حضرت شعيب از اهالى أيكه نبود. و در حديث است: كه شعيب برادر اهل مدين بود كه به عنوان رسول به سوى آنها و همچنين به سوى اهل «ايكه» فرستاده شده بود. «1»

وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ ... «بخسه حقّه» يعنى حقّ او را كم كرد، بنا بر اين معناى آيه شريفه اين است: حقوق مردم را كم نكنيد. و اين يك مفهوم كلّى است كه تمام موارد حق را شامل مى شود و مثل اين است كه بفرمايد: حق كسى را نخوريد، ملك كسى را غصب نكنيد، بدون اجازه مالك در مال او تصرّف نكنيد.

وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ عبارت عثا فى الأرض- يعثو و عثى يعثى و عاث يعيث، همه يك مفهوم دارند كه به معناى فساد در زمين است مانند راهزنى، از

بين بردن كشتزارها، غارت اموال و مانند آن.

وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ لفظ «جبلّة» به معناى خلقت و فطرت هر چيزى است، يعنى صاحبان فطرت چنان كه گويى: و الخلق الاوّلين.

وَ ما أَنْتَ إِلَّا بَشَرٌ مِثْلُنا اين كه آيه مباركه در اين مورد با «واو» است و در مورد ثمود بدون «واو» بدين سبب است كه بفهماند پيش مردمان أيكه بشر بودن و جادو شدن هر دو با مقام رسالت منافات دارد و اگر بدون «واو» بود تنها منافات سحر شدن را با رسالت مى فهماند.

حرف «إن» در عبارت «إِنْ نَظُنُّكَ ...» مخفّف از ثقيله است. (و بنا بر اين در خبر آن لام مفتوح آمده است) (و اگر پرسيده شود چگونه) لام خبر إن ميان فعل «ظنّ» و مفعول دوم آن فاصله شده است؟ (جواب اين است) كه (لام) در خبر (إنّ) در اصل ميان مبتدا و خبر فاصله مى شود و چون فعل (كان) و فعل (ظنّ) از باب مبتدا و خبر هستند در آنها نيز چنين شده است. مثل اين مثالها: إن كان زيد لقائما، (البتّه زيد

__________________________________________________

1- و

فى الحديث: أنّ شعيبا أخا مدين أرسل إليهم و إلى اصحاب الأيكة.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 432

ايستاده است). «وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكاذِبِينَ» (ترجمه آن گذشت).

كلمه «كِسَفاً» كسفا به سكون «سين» و فتح آن خوانده شده، و در هر دو حالت جمع كسفه است (مانند قطع كه جمع قطعه است). و معناى آيه اين است كه اگر تو راست مى گويى از خداوند بخواه تا پاره اى از آسمان را بر ما فرود آورد.

قالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ پروردگار من به كارهاى شما و نوع عذابى كه شما شايسته آنيد داناتر

است، بنا بر اين اگر شما را شايسته اين عذاب بداند كه پاره اى از آسمان را بر شما فرود آورد يا گونه ديگرى از كيفر را همان را انجام خواهد داد.

فَأَخَذَهُمْ پس خداوند آنها را به كيفرى از ابر سايه دار، شبيه آنچه خودشان درخواست كرده بودند، گرفتار كرد. (مفسّران) روايت كرده اند كه مدّت هفت روز باد و نسيم از آنها گرفته شد و گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا گرفت به طورى كه از شدّت گرما نمى توانستند نفس بكشند و به سوى بيابان بيرون رفتند، در اين هنگام ابرى ظاهر شد كه از سايه آن نسيم سردى مى وزيد و همه زير ابر و در سايه آن جمع شدند كه ناگاه صاعقه اى از ابر برخاست و آتشى مرگبار بر سر آنها فرو ريخت و همگى هلاك و نابود شدند.

[سوره الشعراء (26): آيات 192 تا 212] ..... ص : 432

اشاره

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ (192) نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ (193) عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ (194) بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ (196)

أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَماءُ بَنِي إِسْرائِيلَ (197) وَ لَوْ نَزَّلْناهُ عَلى بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ما كانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199) كَذلِكَ سَلَكْناهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ (200) لا يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتَّى يَرَوُا الْعَذابَ الْأَلِيمَ (201)

فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203) أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ (204) أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جاءَهُمْ ما كانُوا يُوعَدُونَ (206)

ما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ ما أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاَّ لَها مُنْذِرُونَ (208) ذِكْرى وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ (209) وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ (210) وَ ما يَنْبَغِي لَهُمْ وَ ما يَسْتَطِيعُونَ

(211)

إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 433

ترجمه: ..... ص : 433

و اين قرآن بى ترديد از سوى پروردگار جهانيان فرو فرستاده شده است (192)

روح الامين (جبرئيل) آن را آورده است (193)

بر قلب تو فرود آمده تا مردم را بيم دهى (194)

آن را به زبان عربى فصيح و آشكار فرو فرستاد (195)

و توصيف آن (ذكر عظمت قرآن) در كتابهاى پيشينيان نيز آمده است (196)

آيا همين نشانه براى آنها (كافران) كافى نيست كه دانشمندان بنى اسرائيل به خوبى از آن آگاهند (197)

هر گاه ما قرآن را (كه به زبان عربى است) بر بعضى از عجم (غير عرب) نازل مى كرديم (198)

و او (پيامبر) آن را بر ايشان مى خواند ايمان نمى آوردند (به اين بهانه كه قرآن به زبان ما نيست و ما آن را نمى فهميم، امّا شما عربها با چه بهانه اى ايمان نمى آوريد؟ (199)

(آرى) ما اين گونه قرآن را در دلهاى تبهكاران وارد مى كنيم (تا اتمام حجّت شود) (200)

آنها به آن ايمان نمى آورند تا عذاب دردناك را با چشم خود ببينند (201)

پس ناگهان عذاب (الهى) كه سخت از آن غافل بودند به آنها فرا رسد (202)

و در اين هنگام گويند: آيا به ما مهلتى داده خواهد شد؟ (203)

آيا براى عذاب ما شتاب مى كنند؟ (204)

آيا تو چه خواهى ديد (اى پيامبر) اگر ما ساليان ديگرى آنها را از زندگى دنيا بهره مند سازيم (205)

سپس عذابى كه به آنها وعده داده شده به آنها فرا رسد (206)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 434

اين بهره گيرى از دنيا براى آنها سودى نخواهد داشت (207)

ما هيچ ديارى را ويران نكرديم (و مردمان آن را نابود نساختيم) مگر آن كه براى آنها رسولان و بيم دهندگانى بود

(208)

تا آنها را متذكّر نمايند (و اتمام حجت بشود) و ما هرگز ستمگر نبوديم (209)

شياطين و جنّيان اين قرآن را نياورده اند (210)

و آنها شايسته اين كار نيستند و توانايى آن را ندارند (211)

البتّه آنها از استراق سمع (و شنيدن اخبار آسمانها) بر كنارند (و از درك اسرار غيبى محرومند) (212).

تفسير: ..... ص : 434

وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ ضمير در «إنّه» به قرآن بر مى گردد (يعنى آن قرآن) و مقصود از «تنزيل» منزّل است.

نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ به صورت نزّل به الرّوح الأمين نيز قرائت شده است. حرف «باء» در كلمه «به» در هر دو قرائت براى تعديه است و معناى آيه، اين است كه خداوند قرآن را به وسيله روح الأمين (جبرئيل) بر قلب تو نازل كرد. (و مراد از قلب آن حقيقت و نيروى انسانى است كه قوّه فهم و ادراك به آن نسبت داده مى شود، نه قلب كه عضو رئيسه بدن است و خون را به جريان مى اندازد.) بنا بر اين مقصود اين است كه قرآن بر روح و جان تو نازل شده تا آن را خوب بفهمى و (با تمام توان و از جان و دل) حفظ و نگهدارى كنى به طورى كه در قلب تو هميشه ثابت بماند و هرگز فراموش نشود.

و مانند اين مورد است آيه شريفه ديگر كه خداوند مى فرمايد: سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسى «ما قرآن را بر تو مى خوانيم تا هيچ فراموش نكنى». (اعلى/ 6) بِلِسانٍ عَرَبِيٍّ حرف «باء» در اين جا يا متعلّق به «منذرين» است كه در اين صورت معنا اين است: تو از جمله كسانى هستى كه مردم را با زبان عربى انذار كردند و آنها پنج نفر بودند: حضرت

هود، حضرت صالح، حضرت شعيب، حضرت اسماعيل و خود حضرت محمّد (صلوات اللَّه عليهم اجمعين) يا به كلمه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 435

«نزل» تعلّق دارد كه معنا چنين است: آن قرآن به زبان عربى فرو فرستاده شد تا تو بتوانى آنها را بيم دهى، زيرا اگر به زبان غير عربى نازل مى شد و قوم عرب مى گفتند:

ما با زبانى كه نمى فهميم چه كار مى توانيم بكنيم؟ به هيچ وجه انذار و بيم دادن ممكن نبود، در اين صورت مقصود اين است كه نزول قرآن به زبان عربى كه زبان تو و قوم توست بر دل و جان تو نازل شده است تا هم بفهمى و هم به آنها بفهمانى و اگر قرآن غير عربى مى بود تنها به گوش تو نازل مى شد بدون آن كه در روح و جان تو تأثيرى كند، بنا بر اين تو فقط آهنگ حرفها را مى شنيدى بى آن كه معناى آنها را بفهمى و بتوانى آن را حفظ و نگهدارى كنى.

وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ توصيف و يادى از قرآن در كتابهاى آسمانى پيشينيان (توراة، انجيل و ...) آمده است و در آنها بشارت و مژده به قرآن و پيامبرى حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله داده شده است.

برخى از مفسّران گويند: در كتابهاى پيشينيان از مفهوم و معانى قرآن، مانند دعوت به توحيد و جز آن ...، ياد شده است.

أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ برخى از مفسّران فعل «يكن» را به صورت مذكّر و آية را منصوب (به همين شكلى كه در آيه مذكور است) خوانده اند، در اين صورت «آية» خبر فعل يكن و عبارت «أن يعلمه

اسم آن است.

برخى ديگر فعل را به صورت مؤنّث تكن و آية را به رفع خوانده اند كه در اين صورت ضمير قصّه در فعل تكن مستتر و اسم آن است و «آية» خبر مقدّم براى مبتداى مؤخّر است و مبتداى مؤخّر عبارت «أن يعلمه» است و جمله مبتدا و خبر با هم خبر فعل تكن است.

در هر حال مقصود آيه شريفه اين است كه آيا علم دانشمندان بنى اسرائيل، كه عبد اللَّه بن سلام و غيره بودند، به [نزول قرآن ] و رسالت پيامبر براى عربها دليل بر درستى و صحّت پيامبرى آن حضرت نيست؟

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 436

هم چنان كه خداوند مى فرمايد: وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ آياتنا قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ «هنگامى كه (قرآن) بر آنها خوانده شود مى گويند: به آن ايمان آورديم كه اين قرآن به حقّ از جانب پروردگار ماست، ما پيش از اين نيز تسليم و مسلمان بوديم». (قصص/ 53) «أعجم» كسى است كه بيانش فصيح و گويا نباشد و به كسى كه زبانش لكنت و گرفتگى داشته باشد عجمه و استعجام، گويند.

كَذلِكَ سَلَكْناهُ هم چنان كه قرآن را به زبان عربى فصيح و آشكار فرو فرستاديم، با همان فصاحت، به وسيله پيامبر صلى اللَّه عليه و آله كه براى كافران خواند، در دل آنها وارد كرديم.

سپس ترك ايمان را با بيان اين آيه «لا يُؤْمِنُونَ بِهِ» به كافران نسبت مى دهد و مى فرمايد كه آنها در انكار و تكذيب خود باقى مى مانند و در اين كار تا آن جا لجاجت و پا فشارى مى كنند تا به چشم خود عذاب دردناكى را كه وعده

داده شده است ببينند و در حالى كه هيچ انتظار كيفرى را ندارند ناگهان عذاب الهى آنها را فرا مى گيرد.

أَ فَبِعَذابِنا يَسْتَعْجِلُونَ مفهوم اين آيه سرزنش و توبيخ كافران است.

أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْناهُمْ سِنِينَ سپس مى فرمايد بر فرض- آن طور كه آنها خواستند- ساليان ديگرى در اين جهان به آنها مهلت دهيم و از آن بهره مند شوند، ولى هنگامى كه عذاب آنها را فراگيرد اين طول عمر و بهره گيرى از زندگى هيچ سودى به حالشان نخواهد داشت (و سرنوشت آنها را عوض نخواهد كرد).

لَها مُنْذِرُونَ پيامبرانى كه آنها را بيم دهند (و اتمام حجت كنند).

كلمه «ذكرى» به چند جهت منصوب است:

1- مفعول مطلق باشد براى «منذرون» و چون واژه «أنذر» و «ذكّر» در معنا نزديك هستند مفعول مطلق بودن اشكالى ندارد و مانند اين است كه گفته شود:

مذكّرون تذكرة.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 437

2- حال باشد براى ضمير در «منذرون» يعنى رسولانى آنها را بيم دهند در حالى كه آن رسولان ياد آورى و متذكّر كننده هستند.

3- مفعول له باشد، يعنى آن رسولان به خاطر اين كه كافران را ياد آورى و متذكر كنند، آنها را بيم مى دهند.

4- ممكن است «ذكرى» متعلّق به «أهلكنا» و مفعول له براى آن باشد، در اين صورت معنا چنين است: و ما هيچ گروهى را به ستم و ظلم نابود نمى كنيم مگر پس از فرستادن پيامبران و رسولانى كه آنها را انذار كنند و حجّت بر آنها تمام شود تا هلاكت آنها تذكره و عبرتى براى ديگران باشد.

وَ ما كُنَّا ظالِمِينَ و ما ستمكار نيستيم تا گروهى را به ستم و ناحقّ هلاك و نابود كنيم.

كافران و بت

پرستان مى گفتند: آن چه بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله نازل شده است مانند همان چيزهايى است- از جادو و سحر- كه به وسيله شيطانها بر كاهنها نازل مى شود.

خداوند گفتار آنها را انكار و تكذيب مى كند و مى فرمايد: اين قرآن و وحى آسمانى از آن چيزهايى است كه براى شيطانها سهل و آسان نيست و توانايى بر آن را ندارند، زيرا شياطين به وسيله سنگ شهابها سنگ باران و از استراق سمع و گوش دادن به سخنان اهل آسمان رانده مى شوند.

[سوره الشعراء (26): آيات 213 تا 227] ..... ص : 437

اشاره

فَلا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ (213) وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ (214) وَ اخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِي ءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ (217)

الَّذِي يَراكَ حِينَ تَقُومُ (218) وَ تَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ (219) إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (220) هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلى كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ (222)

يُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كاذِبُونَ (223) وَ الشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ ما لا يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثِيراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 438

ترجمه: ..... ص : 438

هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذّبين خواهى بود (213)

(نخست) خويشاوندان نزديكت را از خدا بترسان (214)

آن گاه پر و بال مرحمت براى پيروان با ايمانت به تواضع بگستران (215)

اگر آنان نافرمانى تو كنند بگو: من از كردار شما بيزارم (216)

و بر خداى توانا و مهربان توكّل كن (217)

آن خدايى كه چون به عبادت بر خيزى تو را مى نگرد (218)

و حركت تو را در ميان سجده كنندگان مشاهده مى كند (219)

اوست خداى شنوا و دانا (220)

آيا به شما خبر دهم كه شياطين بر چه كسانى نازل مى شوند (221)

بر هر دروغگوى تبهكار نازل مى شوند (222)

آنها آنچه را مى شنوند به ديگران مى گويند و بيشترشان دروغگو هستند. (223)

شاعران كسانى هستند كه گمراهان آنان را پيروى مى كنند (224)

آيا نمى بينى آنها در هر وادى سرگردانند (225)

و سخنانى مى گويند كه عمل نمى كنند (226)

مگر كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى نيك انجام

مى دهند و بسيار ياد خدا مى كنند و هنگامى كه مورد ستم واقع شوند به دفاع بر مى خيزند و آنان كه در حق پيامبر و مؤمنان ستم كرده اند بزودى خواهند دانست كه بازگشتشان به چه جايى است. (227)

تفسير: ..... ص : 438

با اين كه خداوند (عزّ اسمه) مى دانست كه پيغمبر چنين كارى نمى كند، لكن براى وادار كردن و تشويق او به اين كه بكوشد تا اخلاص و تقواى خود را زيادتر

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 439

كند، چنين خطابى به او فرمود و اين سخن درباره مكلّفان نوعى از لطف و رحمت است. چنان چه مى فرمايد: وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ الْأَقاوِيلِ «و اگر (محمّد) به دروغ سخنانى به ما نسبت مى داد». (الحاقّة/ 44) وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ پيامبر از طرف خداوند مأمور شد كه ابتدا نزديكان و عشيره خود را به توحيد و اسلام دعوت كند و انذار آنها را بر انذار ديگران مقدم بدارد.

روايت شده است كه پيامبر فرزندان عبد المطّلب را كه آن زمان چهل نفر بودند و بعضى از آنها يك بزغاله تمام مى خوردند و يك قدح بزرگ مى نوشيدند دعوت كرد و براى پذيرايى آنها فقط يك پاى گوسفند و يك قدح شير آماده فرمود و تمام آنها از آن غذا خوردند و از آن قدح شير آشاميدند تا كاملا سير شدند. سپس به دعوت و بيم دادن آنها پرداخت و فرمود: اى فرزندان عبد المطّلب بى ترديد من از طرف خداى بزرگ براى شما بيم دهنده ام (نذيرم) پس اسلام بياوريد و از من پيروى كنيد تا رستگار شويد. آن گاه فرمود چه كسى برادر و ياور من مى شود تا پس از من وصىّ و جانشين

من باشد، همه سكوت كردند، اين عبارت را سه بار تكرار كرد و هم چنان آنها ساكت بودند و تنها در هر سه بار على- عليه السّلام- جواب مى داد: من، پيامبر در مرتبه سوم به على فرمود تو، [يعنى تو به اين مقام برگزيده مى شوى ]. آن گروه برخاستند و به حضرت ابو طالب گفتند بايد از پسرت اطاعت كنى چون او را بر تو امير كرد.

وَ اخْفِضْ جَناحَكَ عبارت خفض جناح، مثلى است براى فروتنى و نرمخويى.

فَإِنْ عَصَوْكَ اگر نافرمانى تو كردند تو نيز از آنها و كارهايشان بيزارى جوى.

وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ بر خدايى كه تو را از شرّ دشمنان و عاصيان نگهدارى و كفايت مى كند توكّل كن و كارهايت را به خدايى كه توانايى بر سود و زيان تو دارد واگذار. عبارت «و توكّل» با «فاء» فتوكّل نيز خوانده شده است كه در اين صورت يا به لفظ «فقل» يا به كلمه «فلا تدع» عطف مى شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 440

الَّذِي يَراكَ

آن خدايى كه تو را مى بيند و هنگامى كه براى عبادت بر مى خيزى از تو آگاه است. مقصود از «السَّاجِدِينَ» نماز گزارانند و «تقلّب» آن حضرت در نمازگزاران، يعنى هنگامى كه براى آنها پيش نماز باشد، در قيام و قعود و ركوع و سجود آنها دخالت و تصرّف مى كند.

بعضى از مفسّران گويند: مقصود اين است كه خدا تو را به صلب موحّدان منتقل كرد تا اين كه به عنوان پيامبر به اين دنيا آورد. و همين معنا از ائمّه عليهم السّلام نيز روايت شده است. سپس خداوند كسانى را كه شيطان بر آنها نازل مى شود معرّفى مى فرمايد كه آنان دروغگويان

و تبهكارانند و آنها يا كاهنانند مانند شقّ و سطيح يا از كسانى هستند كه به دروغ ادّعاى پيامبرى مى كردند مانند مسيلمه كذّاب و طليحه.

يُلْقُونَ السَّمْعَ آنهايى كه شنيده هاى خود را به ديگران القا مى كردند شياطين بودند كه پيش از جلوگيرى شدن از آنها با سنگ شهابها به سخنان فرشتگان و اهل آسمان گوش فرا مى دادند و به بعضى از مطالب غيبى آگاه مى شدند و سپس آنها را به كاهنان القا مى كردند، يعنى وحى و الهام مى كردند.

و آيه هايى مانند لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعالَمِينَ وَ ما تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّياطِينُ و هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّياطِينُ همه در معنا مانند يكديگرند، لكن خداوند سبحان براى اين كه مفهوم آنها را هر مرتبه تازه و از نو تكرار كند ميان آنها را با آيه هايى كه در معنا متفاوتند، جدا كرده است، تا بفهماند كه مقصود اين آيه ها چيزى است كه خداوند از خلاف آن بشدّت نفرت دارد.

«الشُّعَراءُ» مبتدا و عبارت «يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ» خبر آن است، يعنى آن شاعران را در دروغ، «باطل» در گفتارهاى بيهوده، سخنان هجو و زشت، در بد نام كردن و تهمت ناروا زدن و ستايش اشخاص بدون شايستگى آن، پيروى نمى كنند مگر گمراهان و افراد سفيه و كم خرد.

برخى گويند كه مقصود از «غاوون» راويان و نقل كنندگان اشعارند و برخى ديگر

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 441

گويند كه مراد شياطينند. پاره اى ديگر گويند كه مقصود از «شعراء» در آيه شريفه، شاعران مشرك هستند مانند: عبد اللَّه بن الزّبعرى، ابو سفيان بن حارث بن عبد المطّلب، أبو عزّه، اميّة بن ابى الصّلت و ديگران كه ادّعا مى كردند آنچه را محمّد صلى اللَّه عليه و آله

مى گويد ما هم مى توانيم بگوييم و حضرت را هجو مى كردند و گروهى از اقوامشان به دور آنها جمع مى شدند و به اشعار و مزخرفات آنها گوش مى دادند.

فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ عربها درباره كسانى كه در گفتار و بيان مطالب هدف ثابت و درستى ندارند و در هر وادى سرگردانند اين عبارت را مى گويند اين مثل براى كسانى است كه در سخن گفتن قيد و بندى ندارند، از حدود حقّ و راستى تجاوز مى كنند، بد را خوب و خوب را بد نشان مى دهند، به پرهيزكاران و افراد متّقى نسبت كارهاى زشت مى دهند و به مردم تهمت ناروا مى زنند.

إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا خداوند شاعران مؤمن را از حكم آيه مذكور خارج و استثنا كرد و آنها شاعرانى هستند كه بيشتر به ياد خدا هستند و قرآن مى خوانند و بيشتر به عبادت مى پردازند تا به شعر گفتن. و هر گاه كه شعر هم بگويند اشعار آنها درباره توحيد و يگانگى خدا، در پند و اندرز و آداب نيكو و ستايش پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله و نيكان مؤمنان مى باشد و هجو آنها هم براى كمك به اسلام است و در جواب كسانى است كه مسلمانان را هجو كرده اند. از جمله اين شاعران: عبد اللَّه بن رواحه و دو نفر كعب:

يكى كعب بن مالك و ديگرى كعب بن زهير و حسان بن ثابت است.

پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله به كعب بن مالك فرمود كافران را هجو كن- قسم به خدايى كه جان من در دست او است- اين هجو از تير براى آنها شديدتر است. و به حسان بن ثابت فرمود: آنها را مذمّت كن كه روح القدس

با توست.

وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا اين فراز از آيه وعده عذابى شديد و تهديدى سخت است براى ستمكاران.

أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ اين عبارت به معناى منصرف ينصرفون است، يعنى به چه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 442

جايى بازگشت داده خواهند شد، و مقصود اين است كه هيچ راهى از راههاى نجات و رستگارى براى آنها نيست و به جايى كه شايسته آنهاست منتقل مى شوند.

حضرت صادق عليه السّلام آيه را چنين قرائت فرموده اند:

«و سيعلم الّذين ظلموا آل محمّد حقّهم»

و گويا مى خواستند تأويل آيه را بيان فرمايند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 443

سوره نمل ..... ص : 443

اشاره

اين سوره در مكّه نازل شده است و از نظر بصريان 94 آيه و از نظر كوفيان 93 آيه است. كوفيانِ نْ قَوارِيرَ»

را يك آيه خوانده اند.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 443

أبىّ بن كعب گفت كه پيغمبر فرموده: هر كس سوره طس- سليمان را بخواند خداوند به شماره كسانى كه سليمان، هود، شعيب، صالح و ابراهيم را تصديق و تكذيب كرده اند، ده حسنه به او عطا مى فرمايد و هنگامى كه روز قيامت از قبر خويش بيرون مى آيد فرياد لا اله إلّا اللَّه سر مى دهد.

[سوره النمل (27): آيات 1 تا 10] ..... ص : 443

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طس تِلْكَ آياتُ الْقُرْآنِ وَ كِتابٍ مُبِينٍ (1) هُدىً وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنِينَ (2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ (3) إِنَّ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ (4)

أُوْلئِكَ الَّذِينَ لَهُمْ سُوءُ الْعَذابِ وَ هُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ (5) وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ (6) إِذْ قالَ مُوسى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ ناراً سَآتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُمْ بِشِهابٍ قَبَسٍ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (7) فَلَمَّا جاءَها نُودِيَ أَنْ بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ وَ مَنْ حَوْلَها وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (8) يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (9)

وَ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى لا تَخَفْ إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ (10)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 444

ترجمه: ..... ص : 444

طس: (طا، سين) اين آيه هاى قرآن و كتاب مبين و آشكار است (1)

وسيله هدايت و بشارت براى مؤمنان است (2)

آنان كه نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و به آخرت يقين دارند. (3)

كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، كارهاى زشت آنها را بر ايشان زينت مى دهيم، به طورى كه سرگردان شوند. (4)

آنها كسانى هستند كه براى آنها در دنيا سخت ترين عذاب است و در آخرت از زيانكارترين مردمند (5)

و به طور مسلّم اين قرآن از طرف خداى حكيم و دانايى بر تو وحى و القا مى شود (6)

به ياد آور هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت: من از دور آتشى ديدم مى روم و بزودى خبرى براى شما مى آورم، يا شعله آتشى، تا گرم شويد (7)

چون موسى به آتش نزديك شد ندايى برخاست

كه مبارك بايد آن كس كه در آتش است و كسى كه در اطراف آن است و منزّه است خداوندى كه پروردگار جهانيان است. (8)

اى موسى همانا من خداى بسيار توانا و دانايم. (9)

اى موسى عصايت را بيفكن و چون عصا را افكند، ناگاه آن را نگريست كه به جنبش و حركت در آمد چنان كه اژدهايى گرديد، موسى چنان ترسيد كه پا به فرار نهاد و حتّى پشت سر خود را نگاه نكرد، خطاب شد، اى موسى نترس كه پيامبران در نزد من نمى ترسند. (10)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 445

تفسير: ..... ص : 445

واژه «تِلْكَ» مبتدا و عبارت «آياتُ الْقُرْآنِ» خبر آن است و لفظ «هدى» يا خبر دوم است يا خبر براى مبتداى مقدّر است كه تقدير آن، آيات هدى ... بوده است و يا در محل نصب است بنا بر اين كه حال باشد، يعنى در حالى كه آيه ها هدايت كننده و بشارت دهنده اند.

وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ اين مؤمنان كسانى هستند كه به آخرت يقين دارند، مقصود اين است كه هيچ كس آن طور كه شايسته است به آخرت يقين ندارد، مگر كسانى كه ايمان و بپاداشتن نماز اداى زكات را با هم جمع كرده باشند.

زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمالَهُمْ خداوند در اين جا زينت دادن و آراستن كارهاى آنها را به خود نسبت داده، زيرا فرموده است ما كارهاى آنها را زينت مى دهيم، در صورتى كه در آيه ديگر- در همين سوره- آن را به شيطان نسبت مى دهد و مى فرمايد: وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ «و شيطان كردار زشت آنان را در نظرشان زيبا نمود». (نمل/ 24) بديهى است اين دو اسناد با هم تفاوت

دارند و آن اين است كه نسبت اين كار به شيطان حقيقى است، زيرا شيطان بنفسه و بدون واسطه عامل اين كار است، ولى درباره خداوند از باب استعاره يا مجاز حكمى است، زيرا خداوند منزّه از آن است كه خود بدون واسطه علّت و عامل كارى باشد، بنا بر اين استعاره بدين سبب است كه خداوند آنها را از عمر طولانى و زندگى مرفّه بهره مند ساخت و آنها اين نعمتها را وسيله اى براى پيروى از هواهاى نفسانى و خوشگذرانى و در نتيجه دور ماندن و نفرت از انجام تكاليف الهى قرار دادند و از اين راه كارهاى آنها به نظرشان زيبا و جالب شد.

فرشتگان نيز به همين معنا اشاره كرده اند، آن جا كه مى گويند: وَ لكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آباءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ «و لكن آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار كردى، تا ياد تو را فراموش كردند». (فرقان/ 18)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 446

مجاز حكمى آن است كه خداوند به شيطان مهلت و فرصت داد و او را آزاد گذاشت تا بتواند كارهاى زشت آنها را زيبا جلوه دهد و در فطرت آنها تمايلات پستى ايجاد كند كه به اين وسيله بتواند آنها را به آن كارهاى زشت وادارد، و نيز خداوند به كيفر كفرشان آنها را از توفيق خود محروم كرد و چون تمام اينها ظاهرا شبيه به تزيين و آراستگى است خداوند آن را به خود نسبت داد.

فَهُمْ يَعْمَهُونَ لفظ «يعمهون» از مادّه عمه است و به معناى حيرت و سرگردانى در كارهاست.

سُوءُ الْعَذابِ مقصود از عذاب سخت همان كشته ها و اسارت در جنگ بدر است.

هُمُ الْأَخْسَرُونَ يعنى آنها زيانكار

ترين مردمند، زيرا از يك طرف ثواب دائمى را از دست داده اند و از طرف ديگر به كيفر و عقاب هميشگى دچار شده اند.

وَ إِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ اى پيامبر صلى اللَّه عليه و آله اين قرآن از طرف حكيم و عليمى بزرگ به سوى تو القاء و به تو اعطا مى شود و براى بيان اين عظمت و بزرگى است كه دو واژه «حكيم» و «عليم» به صورت نكره آمده است.

از آن جا كه اين آيه داراى ظرايف و دقايقى از حكمت و علم خداوند است مقدّمه اى است براى داستانهاى بعدى از پيامبران كه خداوند بيان آنها را اراده فرموده است.

إِذْ قالَ مُوسى كلمه «إذ» در محل نصب است بنا بر اين كه مفعول فعل مقدّر «اذكر» باشد و مانند اين است كه خداوند به پيامبر بفرمايد: پيرو مطالب بيان شده، آثار حكمت و دانش مرا در داستان موسى فراگير. و ممكن است كه «إذ» به وسيله «عليم» منصوب شده باشد.

با اين كه همراه حضرت موسى جز همسرش- دختر شعيب- كس ديگرى نبود، بدين سبب كه خداوند او را اهل ناميد، موسى هم به پيروى آن، خطاب را به صيغه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 447

جمع آورد و گفت: «آتيكم» (برايتان بياورم) برخى اين احتمال را داده اند كه ممكن است با همسرش كسان ديگرى مانند خدمتكار يا فرزندانى بوده اند.

إِنِّي آنَسْتُ ناراً فعل «أنست» از مادّه «ايناس» و به معناى ديدن است (برخى گويند ديدن با احساس آرامش).

بِشِهابٍ قَبَسٍ واژه «شهاب» به معناى شعله اى از آتش است كه بالا رود، يعنى عمود باشد و «قبس» مقدار آتشى است كه از آتش ديگر گرفته و برداشته شده باشد.

و چون لفظ

«شهاب» ممكن است كه «قبس» و غير «قبس» باشد به «قبس» اضافه شده است (و اين در صورتى است كه بدون تنوين خوانده شود) ولى اگر با تنوين خوانده شود- هم چنان كه در آيه مذكور است- لفظ «قبس» بدل يا صفت آن است، زيرا مفهوم «قبس» در لفظ «شهاب» وجود دارد.

حضرت موسى براى اين كه به خانواده اش قول بدهد كه حتما بر مى گردد و لو اين كه زمانى هم طول بكشد مقصود خود را با عبارت «سَآتِيكُمْ» بيان فرمود، زيرا (سين) حرف «استقبال» مفهوم زمان طولانى ترى را مى رساند. و همچنين در گفتارش حرف «أو» را به جاى «واو عطف» به كار برد براى اين كه مى خواست بفهماند كه اگر به هر دو منظور خود- يافتن راه- و به دست آوردن آتش- دست نيابد به يكى از آنها حتما دست خواهد يافت، زيرا حضرت موسى و خانواده اش در آن شب تاريك هم راه را گم كرده بودند و هم گرفتار سرما شده بودند.

مِنْها بِخَبَرٍ منظور از «خبر» در اين جا يافتن راه است.

لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ اميد است كه با آن آتش گرم شويد. و آنچه را كه هنگام گفتن اين سخن احساس مى كرد اين بود كه دست يافتن به آتش دست يافتن به عزّت و سر بلندى دنيا و آخرت است.

أَنْ بُورِكَ حرف «أن» در اين جا حرف تفسير است زيرا لفظ «نودى» به معناى قول و گفتار است، يعنى به موسى گفته شد: «مبارك باد كسى كه در آتش است و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 448

كسى كه در اطراف آن است» و منظور از آتش بقعه و محلّى است كه آتش در آن ايجاد

شده است و مقصود از اطراف هم اطراف مكان آتش است كه جاى مباركى است. بر اين مطلب، قرائت أبىّ بن كعب دلالت دارد كه آيه را چنين خوانده است:

تباركت الأرض و من حولها (كه مراد از (ارض) همان بقعه و جاى آتش است).

و آنچه سبب مبارك بودن اين مكان و اطراف آن شده است ظهور يك امر دينى است در اين جا و آن سخن گفتن خداى سبحان است با موسى و برگزيدنش به پيامبرى و آشكار نمودن معجزه هاى اوست. و برخى گويند: مقصود از مبارك بودن كسانى كه در آتش و اطراف آن هستند حضرت موسى و فرشتگانند. و ظاهرا اين مفهوم عموميّت دارد و همه كسانى را كه در اين زمين و اطراف آن، مانند سرزمين شام و جز آن هستند نيز شامل مى شود. چنان كه خداوند زمين شام را با بركت ياد نموده و فرموده است: وَ نَجَّيْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بارَكْنا فِيها لِلْعالَمِينَ «و ما او (ابراهيم) و لوط (برادرزاده اش) را رهانيديم و به سرزمين شام، كه براى جهانيان پر بركتش ساخته ايم، فرستاديم». (انبياء/ 71) و فايده اين كه خداوند در ابتداى خطابش به موسى به بركات اين زمين و اطرافش اشاره فرموده اين است كه به او مژده دهد كه بزودى كارى بزرگ انجام خواهد داد و از طرف او در سرزمينى كه تمامش خير و بركت است منتشر خواهد شد.

وَ سُبْحانَ اللَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ اين جمله اشاره به اين است كه اين تكلّم آتش كار بسيار مهمّ و بزرگى است و ايجاد كننده آن پروردگار جهانيان است.

يا مُوسى إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ ضمير در «إنّه»

ضمير شأن و «أنّا» مبتدا و «اللَّه» خبر و «عزيز» و «حكيم» دو صفت براى «اللَّه» است، يعنى من خداى نيرومند و توانايى هستم كه هيچ چيز مانع من نيست و داراى تدبيرهاى با حكمتم.

وَ أَلْقِ عَصاكَ اين عبارت عطف بر لفظ «بورك» است و هر دو جمله كلمه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 449

«نودى» را تفسير مى كنند، به اين معنا كه يك مرتبه به موسى گفته شده است: بُورِكَ مَنْ فِي النَّارِ و بار ديگر گفته شده أَلْقِ عَصاكَ. به دليل اين كه در سوره قصص 28/ 31:

و أن ألق عصاك حرف تفسير «أن» تكرار شده است (در آيه قبلش گفته است: «أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ» پس در آيه مورد بحث نيز چنين است.

وَ لَمْ يُعَقِّبْ به عقب برنگشت و مراجعه نكرد. و هنگامى كه كسى پس از فرار دو مرتبه برگردد و به دشمن حمله كند، عربها مى گويند: عقّب المقاتل، (جنگجو به حربگاه برگشت). شاعر گفته است:

فما عقّبوا اذ قيل هل من معقّب و لا نزلوا يوم الكريهة منزلا «1»

حضرت موسى از اين جهت ترسيد و فرار كرد كه گمان كرد اين حادثه براى ترساندن اوست زيرا بعد از آن خداوند مى فرمايد: «إِنِّي لا يَخافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ» (ترجمه آن گذشت).

[سوره النمل (27): آيات 11 تا 14] ..... ص : 449

اشاره

إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنِّي غَفُورٌ رَحِيمٌ (11) وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (12) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14)

ترجمه: ..... ص : 449

مگر كسى كه ستم كند، سپس (توبه كرده) آن بدى را به نيكى

__________________________________________________

1- روز جنگ آن گاه كه گفته شود: برگرديد و بجنگيد، بر نمى گردند و در هيچ مورد از موارد جنگ و ترس فرود نمى آيند. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 450

تبديل گرداند، و من البتّه بسيار آمرزنده و مهربانم. (11)

اى موسى دست در گريبان خود كن و چون بيرون آورى نورانى و درخشنده است بى آن كه عيبى در آن باشد، اين از جمله معجزات نه گانه است «1» كه تو با آنها به سوى فرعون و قومش فرستاده مى شوى كه آنها قومى فاسق و طغيانگرند. (12)

و چون آيه هاى روشنى بخش ما به آنها ارائه شد گفتند: اينها سحرى است روشن و آشكار (13)

و آن را از روى ستمگرى و كبر انكار كردند با آن كه در دل به آن يقين داشتند، بنگر كه سر انجام بد كاران چگونه است (و چگونه هلاك شدند). (14)

تفسير: ..... ص : 450

حرف «إلّا» در اين جا به معناى «لكن» است، زيرا خداوند چون نفى خوف را به پيامبران اطلاق فرمود جاى اين شبهه است كه نسبت به غير پيامبران نفى خوف نباشد، خداوند به وسيله «لكن» اين شبهه را بر طرف كرده و معناى آيه شريفه اين است هر كس از غير پيامبران كه ستم كند سپس از كارهاى زشت خود پشيمان شود و توبه نمايد و تصميم بگيرد كه ديگر آنها را تكرار نكند، البتّه من ظلم او را مى بخشم و به او مهربانم.

فِي تِسْعِ آياتٍ اين عبارت ابتداى كلام و اول جمله است و جار و مجرور متعلّق به فعل محذوف است و در تقدير چنين بوده است

«اذهب في تسع ايات ...» و مانند اين مورد است اين شعر

فقلت الى الطّعام فقال منهم فريق نحسد الانس الطّعاما «2».

و ممكن است كه آيه در تقدير چنين باشد و ألق عصاك، و أدخل يدك فى جملة

__________________________________________________

1- معجزات نه گانه از اين قرارند: عصا، يد بيضا، ملخ، قورباغه، نوعى آفت نباتى، شپشك، طوفان، خون شدن آبها، خشكسالى، كم بود ميوه ها. تفسير نمونه، ج 12، ص 311.

2- گفتم براى خوردن غذا بفرماييد. يكى از زعماى آنها گفت ما آرزوى طعام مردم را داريم. در تقدير:

قلت لهم اذهبوا الى الطعام مى باشد- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 451

تِسْعِ آياتٍ «يعنى عصايت را بيفكن و دستت را در جمله آيات و معجزات نه گانه و تعداد آنها به گريبان خود داخل كن».

مُبْصِرَةً آشكار كننده بيّنه، با اين كه ابصار- نگريستن- در واقع صفت براى كسانى است كه در آيات الهى دقّت و تأمّل مى كنند امّا در اين جا صفت براى خود آيات و معجزات آورده شده است. اين بيان يا براى اين است كه اشخاص با شناخت و درك آن آيات در آنها مى نگرند و تفكّر مى كنند، يا چون آيات ارشاد و هدايت مى كنند مانند اين است كه مى بينند، زيرا نابينا خودش را نمى تواند راهنمايى كند چه رسد به اين كه ديگرى را بخواهد هدايت كند. و از اين قبيل است عبارت كلمة عوراء كه عربها در مورد كلمات گمراه كننده به كار مى برند (زيرا همان طور كه كلمات خوب هدايت كننده اند كلمات بد نيز گمراه كننده اند).

حضرت سجّاد عليه السّلام و قتاده مبصرة، خوانده اند كه در اين صورت مانند واژه هاى مجنبة و منجلة اسم مكان است، يعنى جا و

مكانى كه بسيار در آن مى نگرند.

«واو» در عبارت «وَ اسْتَيْقَنَتْها» «واو» حاليه است و لفظ قد بعد از آن در تقدير است.

وَ عُلُوًّا «علوّ» به معناى كبر و بلند پروازى است، يعنى خود را بالاتر از آن مى دانستند كه به سخنان موسى ايمان بياورند. چنان كه خداوند فرموده است:

فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً عالِينَ فَقالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ «تكبّر و نخوت كردند زيرا آنان مردمى سركش بودند- و گفتند چرا ما به دو بشرى مانند خودمان ايمان بياوريم در صورتى كه قوم اين دو مرد ما را پرستش مى كردند».

(مؤمنون 47) و معناى آيه مورد بحث اين است كه آنها در دل به معجزات و سخنان حضرت موسى ايمان داشتند ولى به زبان انكار مى كردند.

كلمه استيقان در معنا از ايقان رساتر است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 452

[سوره النمل (27): آيات 15 تا 19] ..... ص : 452

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَ سُلَيْمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِينَ (15) وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ (16) وَ حُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ (17) حَتَّى إِذا أَتَوْا عَلى وادِ النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (18) فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَ قالَ رَبِّ أَوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلى والِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ (19)

ترجمه: ..... ص : 452

ما به داوود و سليمان دانش مهمّى عطا كرديم و آنها- به شكرانه آن- گفتند: سپاس خداوندى راست كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمانش برترى بخشيد (15)

و سليمان وارث داوود شد و گفت: اى مردم به ما سخن گفتن با مرغان آموزش داده شده و از هر گونه نعمت به ما عطا گرديده، بدون ترديد اين فضل و بخشش آشكارى است (16)

و سپاهيان سليمان از جنّ و انس و پرندگان نزد او جمع شدند و آنها- براى نظم و ترتيب- توقّف كردند (17)

تا به سرزمين مورچگان رسيدند، مورچه اى گفت: اى موران به لانه هاى خود برويد مبادا سليمان و سپاهيانش ندانسته شما را پايمال كنند (18)

سليمان از گفتار مور خنديد و گفت: پروردگارا توفيق شكر نعمتهايى را كه به من و به پدر و مادرم عطا فرمودى، عنايت فرما و مرا به كار نيك و خالصى كه موجب رضاى تو گردد، موفّق كن و به لطف

و رحمتت در زمره بندگان صالحت داخل گردان. (19)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 453

تفسير: ..... ص : 453

علما اين لفظ به صورت نكره گفته شده است تا اهميّت يا كثرت را بيان كند، و مقصود اين است كه به آن دو (حضرت داوود و حضرت سليمان) دانشى بسيار مهمّ و زياد، عطا فرموديم. پس به آن عمل كردند و عظمت و اهميّت آن را دريافتند و گفتند: سپاس و حمد مخصوص خداوندى است كه ما را بر بسيارى از بندگان با ايمانش برترى داد.

و بطور كلّى اين آيه شريفه دلالت دارد بر شرافت و بزرگى علم و دانش، و برترى مقام اهل علم بر ديگران و اين كه نعمت علم از بزرگترين نعمتها است و اين كه به هر كس دانش عطا شده باشد بر بسيارى از مردمان برترى يافته است.

وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ اين عبارت دلالت دارد كه پيامبران هم مانند ديگران از خود ارث باقى مى گذارند و اطلاق لفظ «ورث» (كه مقيد به علم يا چيز ديگرى نشده) اين مفهوم را مى رساند «1».

وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ حضرت سليمان به منظور اظهار و اعتراف به نعمتهاى خداوند اين عبارت را فرمود و مردم را فرا خواند تا تصديق و گواهى كنند كه دانستن منطق پرندگان و امور مهم ديگرى مانند آن، معجزه او است.

و منظور از منطق پرندگان كه سليمان مى دانست آن حالتى است كه حيوانات به وسيله آن مقاصد و نيازهاى خود را به يكديگر مى فهمانند. چنان كه حكايت شده است كه سليمان بر «بلبلى» كه روى درختى مى خواند گذر كرد و به همراهانش گفت

__________________________________________________

1- بنا بر اين روايتى كه از پيامبر

اسلام صلى اللَّه عليه و آله به اين مضمون نقل شده است كه فرمود:

«نحن معاشر الأنبياء لا نورّث ...»

(ما پيامبران ارثى از خود نمى گذاريم) و سند آن هم به ابو بكر مى رسد، اعتبارى ندارد، زيرا مخالف صريح قرآن است. تفسير نمونه، ج 15- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 454

آيا مى دانيد او چه مى گويد؟ آنها گفتند خدا و پيامبرش بهتر مى دانند، سليمان گفت:

او مى گويد: من نصف خرما خورده ام پس خاك بر سر دنيا. «1»

وَ أُوتِينا مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ مقصود از «كلّ شى ء» نعمتهاى فراوان و گسترده اش است كه به او داده شده، مانند: علم، نبوّت، سلطنت، نيروى قضاوت درست و ديگر نعمتهاى مادّى و معنوى.

إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ حضرت صادق عليه السّلام فرمود: مراد از «فضل مبين» همان مقام نبوّت و سلطنت است كه خداوند، جنّ انس، باد و پرندگان را زير فرمان سليمان قرار داد و مسخّر او كرد و هر گاه كه براى جلوس در بارگاه وارد مى شد پرندگان اطراف او بودند و جنّ و انس مى ايستادند تا او بر تخت مى نشست و در آن سرزمين و اطراف آن سلطان و صاحب قدرتى نبود مگر اين كه سليمان او را مطيع خود و در دين اسلام (تسليم فرمان خداى يكتا) وارد كرده بود.

روايت شده كه حضرت سليمان با ششصد هزار كرسى كه از راست و چپ او بود از «بيت المقدس» بيرون آمد و به پرندگان دستور داد تا بر سر آنها سايه افكنند و به باد امر كرد كه آنها را حركت دهد تا به شهر «مداين» وارد شدند و شب را در شهر اصطخر توقّف كردند. اين هنگام يكى از همراهان

سليمان به ديگرى گفت: آيا سلطنت و شوكتى بزرگتر از اين ديده يا شنيده اى؟ طرف جواب داد، نه، هرگز در اين حال فرشته اى از آسمان ندا داد: البتّه ثواب يك تسبيح براى خداوند از آنچه مى بينيد بزرگتر و مهمتر است.

فَهُمْ يُوزَعُونَ جلوتريها را نگاه مى دارند تا عقبترها برسند و همه يك جا جمع شوند و كسى بر خلاف نظم و انضباط رفتار نكند و اين به علّت زيادى شوكت و عظمت سليمان است. حضرت سليمان با سپاهيانش حركت مى كردند تا به سرزمين

__________________________________________________

1- در رابطه با اين مورد، خبرى از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نقل شده است كه فرمود:

«إذا كان عندك قوت يومك فعلى الدّنيا العفاء»

(هر گاه كه غذاى يك روزت را داشته باشى خاك بر سر دنيا باد) لسان العرب، ج 15.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 455

مورچگان كه در «طائف» يا در «شام» است و جايگاه مورچگان بسيارى بود رسيدند.

اين كه فعل «اتوا» با حرف «على» متعدّى شده است (نه با- إلى-) براى بيان يكى از اين دو معناست:

1- اين كه سليمان و سپاهيانش از سمت بالا به طرف اين وادى و سرزمين آمدند. (و اين مفهوم با «على» كه حرف استعلاست بيان شده است).

2- اين كه مى خواستند پس از گذشتن از آن سرزمين در آخر آن منزل كنند، اين حالت را عرب مى گويد: أتى على الشي ء، يعنى از آن گذشت و به آخر آن رسيد و نمى توانيم «على» را بر صورتى حمل كنيم كه باد كلّا آنها را از بالا حركت مى داده است زيرا اگر چنين بود ترس پايمال شدن مورچه ها نبود.

و ممكن است كه اين هنگام سپاهيان سليمان برخى سواره و

برخى پياده بودند و باد آنها را حركت نمى داده است و يا اين واقعه پيش از آن كه خداوند باد را به فرمان سليمان در آورد، اتّفاق افتاده است.

قالَتْ نَمْلَةٌ چون مفهوم صداى مورچه را حضرت سليمان مى فهميد از آن به گفتار و قول تعبير شده است و چون مورچه به جاى گوينده و مورچگان به جاى شنونده همانند انسانها و خردمندان فرض شده است، صوتها و خطابهاى آنها نيز به جاى گفتار خردمندان قرار داده شده است.

لا يَحْطِمَنَّكُمْ اين عبارت يا جواب امر «أدخلوا» است يا جواب نهيى است كه از مفهوم امر فهميده مى شود، زيرا عبارت «ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ» در معنا به جاى: لا تكونوا حيث أنتم (جايى كه هستيد نمانيد) مى باشد. و مقصود لا يحطمنّكم جنود سليمان بوده است لكن به جاى اين جمله عبارت مذكور در آيه، كه فصيح تر و رساتر است، بيان شده، و مانند اين مورد است مثال: عجبت من نفسى و من إشفاقها (كه اصل و مقصود آن عجبت من إشفاق نفسى بوده است): من از مهربانى نفس

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 456

خودم در شگفتم.

فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها شروع به خنديدن كرد و منظور اين است كه از حدّ تبسّم و لبخند گذشت و نزديك به خنده شد. اصولا خنده پيامبران اين چنين است و هيچگاه قهقهه و صدادار نيست.

و باعث خنده حضرت سليمان نيز ممكن است يكى از اين دو علّت باشد:

1- يا به اين علّت بوده كه از سخن مورچه كه كنايه از مهربانى و شهرت نيك سپاهيانش بود تعجّب كرد و او را خوش آمد و خنديد، زيرا مورچه گفت: «وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ».

2- يا

به سبب شادمان و مسرور شدنش از نعمتى بود كه خداوند به او عطا فرموده است كه سخن كوچكترين مخلوق او را با گوشش مى شنود و به معناى آن نيز احاطه دارد، لذا گفت: «رَبِّ أَوْزِعْنِي» خدايا راهى كه بتوانم شكر گزار نعمتهايت باشم به من الهام كن و آن نعمتها را از من دور و جدا مكن تا هميشه سپاسگزارت باشم و از نعمتهايى كه به من و پدرم- از مقام پيامبرى و جز آن- كرامت فرمودى ياد كنم و همچنين نسبت به مادرم كه او را همسر پيامبرت قرار دادى، حضرت سليمان نعمتهاى پدر و مادرش را به منزله نعمتهاى خود قرار داد و بنا بر اين سپاسگزارى از آنها را نيز بر خود لازم مى دانست.

وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ حضرت سليمان، براى اين كه در آينده بتواند كارهاى نيك بيشترى انجام دهد، از خداوند توفيق مى طلبد.

فِي عِبادِكَ الصَّالِحِينَ منظور از بندگان نيكوكار، ابراهيم، اسماعيل، اسحاق و پيامبران پس از آنها هستند، يعنى مرا در زمره آنها داخل فرما.

[سوره النمل (27): آيات 20 تا 26] ..... ص : 456

اشاره

وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبِينَ (20) لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطانٍ مُبِينٍ (21) فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ يَقِينٍ (22) إِنِّي وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ (23) وَجَدْتُها وَ قَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ (24)

أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ يَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ (25) اللَّهُ لا إِلهَ

إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ (26)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 457

ترجمه: ..... ص : 457

سليمان جوياى حال مرغان شد و گفت چرا هدهد را نمى بينم يا اين كه از غايبان است (20)

من او را قطعا كيفر سختى خواهم داد يا سر از تنش جدا مى كنم و يا براى غيبتش بايد دليل روشنى بياورد (21)

چندان طول نكشيد كه هدهد آمد و گفت من بر چيزى آگاهى يافتم كه تو بر آن آگاه نبودى، من از سرزمين «سبا» يك خبر صحيح و قطعى براى تو آورده ام (22)

من زنى را ديدم كه بر آنها حكومت مى كند و همه چيز در اختيار داشت، به علاوه تخت با عظمت و شكوهمندى دارد (23)

من آن زن و قومش را ديدم كه به جاى خدا، خورشيد را، سجده مى كنند و شيطان اعمال آنان را در نظرشان زيبا جلوه داده، آنها را از راه خدا باز داشته و آنها به راه حقّ هدايت نخواهند شد (24)

چرا خداوندى را سجده نمى كنند كه پنهانيهاى آسمان و زمين را به عرصه ظهور آورده و بر نهان و آشكار شما آگاه است (25)

خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است. (26)

تفسير: ..... ص : 457

حرف «أم» منقطعه است حضرت سليمان، در ميان پرندگان، به جاى «هدهد»

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 458

نگاه كرد و چون او را نديد گفت: «ما لِيَ لا أَرَى»: چرا من او را نمى بينم. مفهوم اين عبارت اين است كه سليمان گمان مى كرد او حاضر است ولى به عللى نمى تواند او را ببيند و هنگامى كه فهميد او غايب است از سخن خود منصرف شد و براى اين كه از غيبت او مطمئن شود پرسيد: آيا او غايب است؟ و مانند اين مورد است گفتار

عربها كه مى گويند: إنّها لإبل أم شاة: آن شتر است، بلكه گوسفندى است.

روايت شده است كه ابو حنيفه از حضرت صادق عليه السّلام پرسيد كه چرا سليمان از ميان پرندگان هدهد را جستجو كرد، حضرت فرمود: به خاطر اين كه هدهد آب را در درون زمين مى بيند همان طور كه شما روغن را در شيشه مى بينيد، ابو حنيفه خنديد و گفت اين پرنده اى كه آب را در دل خاك مى بيند چگونه دام را در روى خاك نمى بيند، امام فرمود: اى نعمان مگر نمى دانى كه وقتى قضا و قدر فرود آيد پرده اى روى چشمها را مى گيرد و چشم پوشيده مى شود.

لَأُعَذِّبَنَّهُ نحوه عذاب سليمان عليه السّلام اين است كه پر و بالش را بكند و در آفتابش بيفكند و يا او را از همسرش جدا كند.

أَوْ لَيَأْتِيَنِّي اين كلمه به صورت ليأتينّنى با دو نون كه اوّلى مشدّد است نيز خوانده شده است.

بِسُلْطانٍ اين واژه در اين جا به معنى حجّت و دليل و عذر و بهانه است.

فَمَكَثَ اين عبارت با فتح و ضمّ كاف، خوانده شده است.

غَيْرَ بَعِيدٍ اين عبارت به معناى «عنقريب» است.

غيبت و توقّف هدهد به زمان كم توصيف شده است تا بفهماند كه او از ترس سليمان و مسئوليتى كه داشت، بسرعت بازگشت.

فَقالَ أَحَطْتُ عبارت «احطت» با ادغام «طاء» در «تاء» و با اطباق (طاء احطّ) و غير اطباق (تاء احتّ) نيز خوانده شده است.

از ابن عبّاس روايت شده است كه هدهد براى غيبت خود عذر موجّهى آورد و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 459

گفت: من به چيزى آگاهى يافتم كه تو از آن آگاه نيستى. و يك خبر قطعى و درست براى

تو آورده ام كه تو نمى دانستى.

خداوند به هدهد الهام كرد تا با حضرت سليمان، كه دانش فراوانى داشت، با چنين سخنانى روبرو شود تا امتحانى باشد براى دانش سليمان و متوجه شود كه ممكن است موجود كوچكى (مانند هدهد) مطلبى را بداند كه او با دانش بسيارش نداند تا به سليمان، در ترك غرورى كه براى دانشمندان بزرگترين بلا و گرفتارى است، لطفى شده باشد.

مِنْ سَبَإٍ اين واژه به همزه تنوين دار و بدون تنوين، به عنوان غير منصرف (من سبأ به فتح همزه) و با الف نيز خوانده شده و همچنين است در سوره «سبا» آيه لَقَدْ كانَ لِسَبَإٍ (سبا/ 15).

سبأ ابن يشجب بن يعرب بن قحطان بوده و نزد كسى كه آن را اسم قبيله «1» قرار دهد غير منصرف است و نزد كسى كه آن را نام «حىّ» يك طائفه يا نام پدر بزرگتر بداند منصرف است. سپس شهر «مأرب» سبا ناميده شده است و فاصله آن تا شهر صنعا سه روز راه است، هم چنان كه شهر «مغافر» به نام مغافر بن ادّ ناميده شده است.

بِنَبَإٍ يَقِينٍ نبأ خبر بسيار مهمّ است.

وَجَدْتُ امْرَأَةً آن زن «بلقيس» (ملكه سبا) دختر «شراحيل» يا «شرحبيل» بوده كه پدرش نيز پادشاه سراسر مملكت «يمن» بوده است.

وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ هر چيزى از زينتهاى دنيا كه براى يك سلطنت با شوكت و عظمت مورد نياز است در اختيار داشت.

وَ لَها عَرْشٌ عَظِيمٌ آن زن تختى داشت بزرگتر و با شوكت تر از تخت تو، جلو آن

__________________________________________________

1- قبيله بعد از شعب است و از عماره و بطن و فخذ بزرگتر است، ولى، حىّ و بطن به يك

معناست.

تصحيح استاد گرجى، پاورقى ص 185.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 460

تخت طلا بود كه با ياقوت سرخ و زمرّد سبز تزيين شده بود و عقب آن از نقره بود و بر روى آن هفت خانه بود كه هر خانه اى درى بسته داشت.

ابو مسلم گويد: مقصود از عرش مملكت است.

أَلَّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ حرف «الّا» به دو صورت خوانده شده است.

1- با تشديد كه در تقدير چنين بوده است «لأن لا» در اين صورت مقصود آيه شريفه اين است كه شيطان آنها را از راه راست باز داشت، براى اين كه خدا را سجده نكنند، حرف جرّ «لام» حذف شده «و أن» در «لا» ادغام شده است.

2- با تخفيف نيز خوانده شده كه در تقدير چنين بوده است ألا يا اسجدوا، الا حرف تنبيه و يا حرف ندا و (هؤلاء) منادا بوده كه حذف شده است، هم چنان كه منادا در اين شعر حذف شده است «ألا يا اسلم» (كه در اصل الا يا دارميّة اسلمى بوده است) «1».

الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْ ءَ واژه «خب ء» مصدرى است كه به معناى اسم مفعول (مخبوء) است و آن تمام چيزهايى است كه خداوند در آسمان و زمين پنهان و غيب كرده است مانند باران، گياهان و جز آنها.

اين لفظ به صورت خب به حذف همزه نيز خوانده شده است.

برخى گويند: از عبارت «أحطت» تا «العظيم» تمام از سخنان هدهد است و برخى ديگر گويند: كه از عبارت «ألّا يسجدوا» تا آخر، كلام خداوند است كه تمام بندگانش را امر به سجود فرموده است به اين طريق كه در صورت تخفيف، فرمان (صريح) به سجده داده و در قرائت تشديد ترك سجده

مذمّت شده است و بنا بر اين سجده تلاوت در هر دو قرائت سنّت است.

در صورت تخفيف، بر عبارت لا يَهْتَدُونَ وقف مى شود (و جمله بعد از آن

__________________________________________________

1- پانوشت تفسير استاد گرجى، ص 186.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 461

مستأنفه است) و در صورت مشدّد خواندن تا «الْعَرْشِ الْعَظِيمِ» وقف نمى شود.

ما تُخْفُونَ وَ ما تُعْلِنُونَ اين دو فعل هم با «تاء» و هم با «ياء» خوانده شده است.

[سوره النمل (27): آيات 27 تا 37] ..... ص : 461

اشاره

قالَ سَنَنْظُرُ أَ صَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ (27) اذْهَبْ بِكِتابِي هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ما ذا يَرْجِعُونَ (28) قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ (29) إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ (30) أَلاَّ تَعْلُوا عَلَيَّ وَ أْتُونِي مُسْلِمِينَ (31)

قالَتْ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ أَفْتُونِي فِي أَمْرِي ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتَّى تَشْهَدُونِ (32) قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِي ما ذا تَأْمُرِينَ (33) قالَتْ إِنَّ الْمُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَ كَذلِكَ يَفْعَلُونَ (34) وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ (35) فَلَمَّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِيَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمَّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ (36)

ارْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ (37)

ترجمه: ..... ص : 461

سليمان گفت: ما تحقيق مى كنيم تا ببينيم راست مى گويى يا از دروغگويانى؟ (27)

اين نامه مرا به جانب آنها ببر سپس برگرد و ببين آنها چه عكس العملى نشان مى دهند (28)

ملكه سبا گفت: اى بزرگان نامه پر ارزشى به من رسيده است (29)

اين نامه از سليمان است و عنوانش: به نام خداوند بخشنده مهربان است ... (30)

بر من برترى مجوييد و در حالى كه تسليم حقّ هستيد به سوى من آييد (31)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 462

سپس گفت: اى بزرگان نظر خود را در اين امر مهمّ باز گوييد كه من هيچ كار مهمّى را بدون حضور شما انجام نداده ام (32)

بزرگان گفتند: ما داراى نيروى كافى و قدرت جنگى فراوان هستيم، ولى تصميم نهايى با تو است ببين

(از صلح و جنگ) چه دستور مى دهى؟ (33)

بلقيس گفت:

پادشاهان چون به درياى وارد شوند (حمله آرند) آن را تباه و ويران سازند و عزيزان آن جا را ذليل كنند، آرى سياست و كارهايشان اين گونه است (34)

صلاح اين است كه من اكنون هديه گرانبهايى براى آنان بفرستم تا ببينم فرستادگان من چه پاسخى مى آورند؟ (35)

چون فرستادگان بلقيس به حضور سليمان رسيدند گفت: شما مى خواهيد مرا به مال دنيا كمك كنيد آنچه خدا به من داده از آنچه به شما داده، بهتر است، اين شما هستيد كه بدين گونه هديه ها شاد مى شويد (36)

به سوى آنها بازگرد و به آنها بگو: كه با لشكريانى به سراغ آنها مى آييم كه قدرت مقابله با آن را نداشته باشند و آنها را با ذلّت و در عين حقارت از آن سرزمين بيرون مى رانيم. (37)

تفسير: ..... ص : 462

عبارت «سننظر» از ماده نظر و به معناى تفكّر و تأمّل است و مقصود اين است كه بايد تأمّل كنيم تا معلوم شود كه آيا تو راست مى گويى يا دروغ، اين مفهوم را مى توان با عبارت «أ صدقت أم كذبت» بيان كرد، لكن عبارت «أَمْ كُنْتَ مِنَ الْكاذِبِينَ» أبلغ و رساتر است.

تَوَلَّ عَنْهُمْ از پيش آنها بر مى گردى و در جاى نزديكى كه بتوانى سخنان آنها را بشنوى پنهان مى شوى.

ما ذا يَرْجِعُونَ ببين چه پاسخى و چه جوابى به ما مى دهند و به همين معنا است فعل «يرجع» در اين آيه كه خداوند مى فرمايد: يَرْجِعُ بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ الْقَوْلَ «هر كدام سخن ديگرى را جواب مى دهد و گناه را به گردن ديگرى مى اندازد». (سبا/ 31)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 463

برخى گويند كه هدهد از پنجره (يا

روزنه) بر آنها وارد شد و نامه را پيش آنها افكند و در همان روزنه پنهان شد.

كلام بسيار خلاصه و مختصر بيان شده و معناى آن چنين است: هدهد پيش آنها رفت و نامه را نزد آنها انداخت، هنگامى كه بلقيس نامه را خواند و بزرگان و اشراف مملكت را پيش خود خواند و به آنها گفت: «يا أَيُّهَا الْمَلَأُ» اى بزرگان و سران قوم «إِنِّي أُلْقِيَ إِلَيَّ كِتابٌ كَرِيمٌ» و علّت اين كه نامه به صفت كريم توصيف شده است يكى از اين وجوه است:

1- به اين جهت است كه از طرف پادشاهى بزرگ (مانند سليمان) فرستاده شده است.

2- يا به اين علّت است كه محتوا و مضمون آن خوب و نيكو است.

3- يا به خاطر اين است كه داراى مهر است، زيرا هر نامه اى كه داراى مهر باشد كريم است، چنان كه پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله فرموده:

كرم الكتاب ختمه.

«1»

4- ممكن است به اين سبب باشد كه با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» آغاز شده است.

إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ اين عبارت جمله مستأنفه است و عبارت «أُلْقِيَ إِلَيَّ» را توضيح و تفسير مى كند و مانند اين است كه از بلقيس پرسيده شود كه نامه از چه كسى است و محتواى آن چيست؟ و او در جواب بگويد: «إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ»، يعنى اين نامه از طرف سليمان است.

حرف «أن» در عبارت «أَلَّا تَعْلُوا» حرف تفسير است و مقصود اين است كه شما مانند پادشاهان ديگر تكبّر و خودسرى نكنيد و در حالت تسليم و فرمان بردارى و ايمان آوردن، پيش من بياييد.

__________________________________________________

1- كرامت نامه به مهر آن است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 464

أَفْتُونِي فِي أَمْرِي

اين فعل از مادّه فتواست و به معناى اظهار رأى و عقيده در مورد حادثه و رويدادى است و بلقيس با اين كار مى خواست هم از آرا و عقايد آنها آگاه شود و هم آنها را با خود بر سر مهر آورد تا تصميمى را كه مى گيرد همه همراه و پشتيبان او باشند.

قاطِعَةً أَمْراً من كارى را فيصله و انجام نمى دهم مگر با حضور و مشورت شما.

قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ ما از نظر قواى جسمانى، سرباز و وسايل جنگى نيرومند و توانا هستيم.

وَ أُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ و در هنگام جنگ و نبرد، جنگاور و دليريم. «وَ الْأَمْرُ إِلَيْكِ» با اين حال تصميم نهايى با توست و ما مطيع تو هستيم به هر چه دستور دهى امرت را اطاعت و رأيت را قبول مى كنيم.

ملكه سبا خواهان صلح شد و ابتدا مطلب را با بيان خوبى شروع كرد و در جواب آنها نتيجه جنگ و پى آمدهاى سوء آن را، از قبيل ويرانى و كشتار نفوس، متذكّر شد و گفت: هر گاه پادشاهان با زور به سرزمينى وارد شوند آن را ويران و بزرگان و عزيزان را با كشتن و اسير كردن خوار و ذليل مى كنند. و سپس گفت: اين رفتار پادشاهان عادت هميشگى و ثابتى است كه تغيير ناپذير است. برخى گويند كه عبارت اخير، گفته خداوند است كه سخنان بلقيس را تصديق كرده است. پس از اينها بلقيس به داستان هديه و بيان عقيده اش در اين باره پرداخت و گفت: وَ إِنِّي مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ من فرستاده اى را به همراه هديه هايى پيش آنها مى فرستم تا به اين وسيله مانع تجاوز آنها به مملكت شوم و

يا دوستى آنها را به دست آورم «فَناظِرَةٌ» منتظر مى شويم تا ببينيم جواب و عكس العمل آنها چيست تا بر طبق آن رفتار كنيم.

عبارت «أ تمدّونن» در اصل أ تمدّوننى بوده است كه حرف «ياء» حذف و به كسره اكتفاء شده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 465

لفظ «هديّه» به چيزى كه اهدا شده است گفته شده هم چنان كه كلمه عطيّه به چيزى كه عطا شده است گفته مى شود. و هديّه هم به هديه دهنده (مهدى) و هم به هديه گيرنده (مهدى له) اضافه و نسبت داده مى شود، امّا در اين آيه مضاف اليه هديه، هديه گيرنده است (و آن ضمير «كم» است).

مقصود اين است كه سليمان به آنها فرمود: آنچه را كه من دارم بهتر است از آنچه شما داريد، زيرا خداوند تعالى (از مقام نبوّت و دانش و عظمت) آن اندازه به من عطا فرموده است كه بالاتر از آن تصوّر نمى شود، بنا بر اين شما نمى توانيد شخصى مانند مرا به ثروت دنيا مدد كنيد و يا فريب دهيد، بلكه شما مردمانى هستيد كه جز ظاهر زندگى دنيا چيزى نمى دانيد و به همين سبب تا از مال دنيا چيزى افزوده شود يا هديه اى به شما داده شود، شادمان مى شويد ولى من مانند شما نيستم و به چيزى جز ايمان آوردن شما راضى نمى شوم.

سليمان با جمله آخر آيه پس از آن كه به آنها گفت: شما نمى توانيد با هديه و مال به من كمك كنيد به بيان سبب آن پرداخت و علّت آن را براى آنها روشن كرد.

و ممكن است كه لفظ هديه به هديه دهندگان اضافه شده باشد (به اين طريق كه مرجع

«كم» هديه دهندگان باشد) در اين صورت معناى آن اين است كه شما با اهدا كردن اين هدايا و زخارف دنيايى خود كه به نظر شما گرانبهاست، شادمان و مسروريد.

كلمه «ارجع» فعل امر است و فاعل و مورد خطاب آن همان رسول و فرستاده بلقيس است.

لا قِبَلَ لَهُمْ بِها مفهوم حقيقى «قبل» مقابله و مقاومت است و مقصود اين است كه آنها توانايى مقابله با سپاه مرا ندارند.

مِنْها أَذِلَّةً وَ هُمْ صاغِرُونَ ضمير در «منها» به مملكت و سرزمين بر مى گردد و كلمه «أذلّة» و جمله «و هم صاغرون» حال هستند و معنا اين است كه آنها از آن سرزمين

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 466

رانده مى شوند در حالى كه به سبب رانده شدن و از دست دادن عزّت و ثروتى كه داشتند، خوار و ذليل و به علّت بردگى و اسارت كوچك و حقير مى شوند.

[سوره النمل (27): آيات 38 تا 44] ..... ص : 466

اشاره

قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِي مُسْلِمِينَ (38) قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ (39) قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَ أَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ (40) قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ (41) فَلَمَّا جاءَتْ قِيلَ أَ هكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَ كُنَّا مُسْلِمِينَ (42)

وَ صَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ (43) قِيلَ لَهَا

ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ كَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ (44)

ترجمه: ..... ص : 466

سليمان گفت: اى بزرگان كدام يك مى توانيد تخت بلقيس را، پيش از آن كه به عنوان تسليم نزد من آيند، براى من بياوريد؟! (38)

عفريتى از جنّ گفت: من آن را پيش از آن كه از مجلست بر خيزى به حضورت مى آورم و من نسبت به آن توانا و امينم (39)

اما كسى كه دانشى از كتاب آسمانى داشت (آصف بن برخيا كه داراى اسم اعظم ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 467

بود) گفت: من آن را پيش از آن كه چشم بر هم زنى به حضور آورم (و همان دم حاضر كرد) و هنگامى كه (سليمان) آن را نزد خود مشاهده كرد گفت: اين توانايى از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم؟ و هر كه شكر نعمت خدا كند به نفع خود شكر كرده است و هر كه كفر بورزد بدون ترديد خداى من بى نياز و مهربان است (40)

سليمان گفت: تخت او را (با تغيير شكل) بر او ناشناس گردانيد تا بنگريم كه آيا متوجّه مى شود يا از كسانى است كه هدايت نخواهند شد (41)

هنگامى كه او آمد از او پرسيدند آيا تخت تو چنين است؟ گفت: گويا همان است و ما از اين پيش آگاهى داشتيم و تسليم شده بوديم (42)

و بلقيس را آنچه جز خدا پرستش مى كرد از ايمان به خدا باز داشته بود كه او از گروه كافران بود (43)

به او گفته شد:

اينك به حياط قصر داخل شود، چون به آن نظر افكند پنداشت آبى عميق است و ساق پاهاى خود را برهنه كرد سليمان گفت: اين آب نيست بلكه قصرى است از بلور صاف، بلقيس گفت: پروردگارا من به خود ستم كردم و اينك با سليمان به خداوندى كه پروردگار جهانيان است ايمان آوردم. (44)

تفسير: ..... ص : 467

روايت شده است كه چون بلقيس تصميم گرفت كه پيش سليمان برود دستور داد كه تختش را در خانه هفتم بگذارند و براى حفاظتش نگهبانانى بر آن گماشت، ولى سليمان تصميم گرفت كه برخى از قدرت و تواناييهايى را كه خداوند به او ارزانى داشته و از معجزاتى است كه دليل بر پيامبر او است به بلقيس نشان دهد.

امام باقر عليه السّلام فرمود: منظور از عفريت يكى از عفريتهاى جنّ است. و عفريت فرد گردنكش، و نيرومند و شيطان صفت و هوشمند است.

مِنْ مَقامِكَ در جايى كه براى قضاوت نشسته اى.

وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ من در آوردن آن تخت، بدون ترديد، توانا و امينم و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 468

همان طور كه هست، بى تغيير و تبديلى، آن را مى آورم.

قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ آن كسى كه بر كتاب آگاهى داشت وزير سليمان و خواهر زاده اش «آصف بن برخيا» بود كه اسم اعظم را مى دانست و هر گاه با آن دعا مى كرد و چيزى را مى خواست انجام مى شد دعايى كه مى خواند اين بود: يا إلهنا و إله كل شى ء إلها واحدا لا إله إلا أنت «اى پروردگار ما و پروردگار تمام چيزها كه يكتا هستى و خدايى جز تو نيست». برخى گويند عبارت يا حىّ يا قيّوم است كه به

زبان عبرى آهيّا شراهيّا مى شود. و برخى ديگر گويند كه يا ذا الجلال و الإكرام است.

بعضى از مفسّران گويند كسى كه علم كتاب را مى دانست فرشته اى بود كه به اذن خداوند در اختيار سليمان قرار داشت، برخى ديگر گويند كه او جبرئيل بود.

مقصود از كتاب يا لوح محفوظ است، يا كتابهاى آسمانى است كه به پيامبران نازل مى شود و برخى گويند كه كتاب علم به وحى و شريعتها است.

كلمه «آتى» در عبارت «أتاك» ممكن است كه فعل مضارع از ماده آتى يأتى:

متكلّم وحده و يا اسم فاعل باشد.

واژه طرف حركت دادن پلك چشم است هنگام ديدن و به جاى كلمه نظر آورده شده است و چون شاعر در اين شعر:

و كنت إذا أرسلت طرفك رائدا لقلبك يوما اتعبتك المناظر «1».

توصيف كرده است، در اين آيه نيز نگريستن به ردّ طرف و چشم بر هم زدن به گرداندن آن بيننده را به ارسال طرف توصيف شده است، بنا بر اين معناى عبارت «قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ» اين است كه نظرت را به چيزى بيفكن و پيش از آن كه نگاهت را از آن برگردانى، تخت بلقيس را جلوت خواهى ديد (اين مفهوم را اصطلاحا «طرفة العين» مى گويند).

__________________________________________________

1- هر گاه روزى نظرت را به عنوان پيشقراول قلبت به جلو بفرستى آن مناظر سبب اندوه تو مى شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 469

روايت شده كه آصف به سليمان گفت چشمت را به سويى بيفكن تا نگاهت تمام شود (تا چشم بر هم زنى) سليمان چشمش را به طرف «يمن» افكند و آصف دعا كرد و تخت بلقيس در جايى كه در شهر «مأرب» بود به زمين فرو رفت

و به قدرت خداوند، پيش از آن كه سليمان چشمش را بهم زند، تخت جلو او در «شام» ظاهر شد.

وَ مَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ كسى كه سپاسگزارى كند به نفع خود كرده است، زيرا اولا شكر به نعمت مربوط است و نعمت به شاكر داده شده، ثانيا به سبب شكر، سنگينى و بار واجبى را از دوش خود برداشته است، ثالثا شكر و سپاسگزارى باعث زيادى نعمت او مى شود.

و خداى من بى نياز از سپاسگزارى است و نسبت به سپاسگزار و ناسپاس كريم و بخشنده است.

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها با تغيير شكل آن را ناشناس كنيد، سليمان براى اين كه ميزان عقل و درايت ملكه سبا را بيازمايد، اين دستور را داد.

نَنْظُرْ أَ تَهْتَدِي معناى «أ تهتدى» اين است كه آيا او مى تواند تخت خودش را بشناسد، يا هر گاه از او پرسشى شود آيا مى تواند پاسخ مناسبى بدهد و يا منظور اين است كه آيا با ديدن اين معجزه به خدا و به پيامبرى سليمان ايمان مى آورد؟

أَ هكَذا اين عبارت چهار كلمه است: 1- «همزه» حرف استفهام، 2- «هاء» حرف تنبيه، 3- «كاف» حرف تشبيه، 4- «ذا» اسم اشاره و معنايش اين است كه آيا تخت تو اين چنين بود؟

و براى اين كه به بلقيس تلقين و كمكى (در شناختن تختش) نشده باشد به او نگفتند: أ هذا عرشك (آيا تخت تو اين است).

قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ ملكه سبا زيركانه ترين جواب را كه نشانه كمال خرد وى بود به او داد و گفت: گويا آن است و بطور قطع نگفت: اين همان است يا اين آن نيست تا در

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 470

احتمال

خلاف و دروغ واقع نشود.

وَ أُوتِينَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِها برخى گويند كه اين عبارت گفته بلقيس است كه مى گويد:

ما پيش از اين معجزه، يا پيش از اين حالت به خداوند و قدرتش و به نبوّت سليمان آگاه بوديم. و برخى ديگر گويند كه اين گفته سليمان و ياران او است و معناى آن، اين است كه ما پيش از آمدن بلقيس مى دانستيم كه او به خداى يكتا و به پيامبرى سليمان ايمان آورده است. يا اينكه ما پيش از علم بلقيس، به قدرت خداوند آگاه بوديم.

وَ صَدَّها خورشيد پرستى بلقيس و تربيتش در ميان كافران، مانع شد كه تسليم خداوند شود و او را پرستش كند. برخى گويند كه خداوند، يا سليمان مانع شدند كه او خورشيد را عبادت كند و تقدير عبادت چنين است صدّها اللَّه أو سليمان عمّا كانت تعبد كه حرف جرّ «عن» حذف و فعل «ما كانت» به ما قبل وصل شده است.

ْحٌ مُمَرَّدٌ

«صرح» به معناى قصر و ممرّد به معناى مرمرين است.

و برخى گويند كه «الصّرح» فضاى گسترده بدون سقف است. سليمان به شيطانها دستور داد كه چنين محوطه اى از بلور براى او بسازند و در زير آن آب جارى كنند، سپس تختش را آن جا گذاشتند و روى آن نشست و هنگامى كه بلقيس آن را ديد گمان كرد كه استخرى پر از آب است و پاهايش را برهنه كرد كه وارد آب شود، سليمان به او گفت اين محوطه از بلور صاف است و آب نيست.

َمْتُ نَفْسِي

مقصود از ستم و ظلمى كه به خويش كرده بود همان كفر پيش از ايمان اوست.

[سوره النمل (27): آيات 45 تا 53] ..... ص : 470

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ

صالِحاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ فَإِذا هُمْ فَرِيقانِ يَخْتَصِمُونَ (45) قالَ يا قَوْمِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْ لا تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (46) قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ (47) وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ (48) قالُوا تَقاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَيِّتَنَّهُ وَ أَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ ما شَهِدْنا مَهْلِكَ أَهْلِهِ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ (49)

وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (50) فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ مَكْرِهِمْ أَنَّا دَمَّرْناهُمْ وَ قَوْمَهُمْ أَجْمَعِينَ (51) فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (52) وَ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ (53)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 471

ترجمه: ..... ص : 471

و ما به سوى قوم ثمود برادرشان «صالح» را فرستاديم (تا بگويد) خداى يكتا را بپرستيد، اما آنها دو گروه شدند و به دشمنى و نزاع پرداختند (45)

صالح گفت اى قوم من چرا پيش از نيكوكارى به بد كارى شتاب مى كنيد، چرا از خداوند تقاضاى آمرزش نمى كنيد، شايد مشمول رحمت شويد (46)

آن قوم گفتند: ما تو و كسانى را كه با تو هستند به فال بد گرفتيم، صالح گفت: فال بد (و سرنوشت) شما پيش خداست و شما گروهى هستيد كه مورد آزمايش قرار گرفته ايد (47)

در آن شهر نه گروه بودند كه در زمين فساد مى كردند و هرگز قدمى به صلاح بر نمى داشتند (48)

آنها گفتند: در پيشگاه خدا با يكديگر قسم ياد كنيد كه بر او و خانواده اش شبيخون زنيم و او و خانواده اش را به قتل رسانيم، آن گاه به ولىّ دم و وارث او مى گوييم ما هرگز در

كشتارگاه خانواده او حاضر نبوديم و از آن اطّلاعى نداشتيم و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 472

البتّه ما راست مى گوييم (49)

آنها در قتل صالح نقشه كشيدند و مكر و حيله به كار بردند ما هم از جايى كه هيچ نفهميدند به آنها حيله و مكر كرديم و سخت به كيفرشان رسانديم (50)

بنگر كه عاقبت مكر و توطئه آنها چه شد، ما آنها و بستگانشان همگى را نابود كرديم (51)

اين خانه هاى بى صاحب آنهاست كه به ظلم و ستمشان ويران شده است، در اين كار نشانه هاى عبرتى است براى كسانى كه آگاهند (52)

ما كسانى را كه اهل ايمان و پرهيزكار بودند از عذاب نجات داديم. (53)

تفسير: ..... ص : 472

ضمير «هم» مبتدا و «فريقان» خبر و «إذا» خبر دوم و «يختصمون» حال يا صفت براى «فريقان» است، يعنى گروهى مؤمن و گروهى كافر بودند و هر گروهى مى گفت حقّ با من است.

بِالسَّيِّئَةِ به معناى كيفر و عقوبت و «الحسنة» به معناى توبه كردن از شرك و كفر است و معناى شتاب و عجله براى عذاب و بديها پيش از كوشش براى كارهاى نيك و حسنات، اين است كه آن كافران مى گفتند: اگر آنچه «صالح» مى گويد حقّ و درست است پس عذاب و كيفر الهى ما را فرو گيرد. (مقصود اين است كه آنها به جاى آن كه استغفار كنند و كارهاى نيك انجام دهند عذاب الهى را مى خواستند) حرف «لو لا» به معناى هلّا است، يعنى چرا به سبب ايمان آوردن، از شرك و كفر استغفار نمى كنيد تا خدا رحم كند و شما را در دنيا كيفر ندهد.

قالُوا اطَّيَّرْنا بِكَ وَ بِمَنْ مَعَكَ ما به تو و به پيروانت فال

بد مى زنيم و شما را باعث بدبختى خودمان مى دانيم «1» آن هنگام قوم صالح دچار خشكسالى و قحطى شده

__________________________________________________

1- تطيّر از مادّه طير و به معناى پرنده است و چون عرب به وسيله پرندگان غالبا فال بد مى زد اين كلمه به عنوان فال بد زدن آمده است. در برابر آن، تفأل است كه براى فال نيك زدن استعمال مى شود- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 473

بودند (و اين بدبختى را از شومى صالح و پيروانش مى دانستند).

قالَ طائِرُكُمْ عِنْدَ اللَّهِ سبب خوبى و بدى (خير و شرّ) شما پيش خداوند است و اين خداوند است كه هر چيزى را مقدّر و قسمت مى كند، اگر بخواهد به شما روزى مى دهد و اگر بخواهد شما را محروم مى كند.

و ممكن است مقصود اين باشد كه كارهاى شما پيش خدا مكتوب و محفوظ است و اين كارهاى شما است كه سبب نزول بلا و بدبختى مى شود و به همين معناست در اين دو آيه كه خدا فرموده است: طائِرُكُمْ مَعَكُمْ «شومى شما با خودتان است يعنى كارهايتان مى باشد» (يس/ 19)، وَ كُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِي عُنُقِهِ «و ما نتيجه كارهاى نيك و بد هر انسانى را طوق گردن او ساختيم». (اسراء/ 13) بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تُفْتَنُونَ فعل «تفتنون» يا به اين معناست كه شما مورد امتحان قرار گرفته ايد و يا اين است كه شما عذاب مى شويد.

وَ كانَ فِي الْمَدِينَةِ و در شهرى كه «صالح» بود كه شهر «حجر» «1» است 9 نفر بودند كه در هلاك كردن «ناقه» توطئه و كوشش كردند، اين 9 نفر از بزرگان و ستمكاران قوم صالح بودند.

يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لا يُصْلِحُونَ خاصيّت وجودى و

فطرت آنها فساد محض و خالص بود بدون اين كه چيزى از خير و صلاح همراه آن باشد.

تَقاسَمُوا اين عبارت ممكن است فعل امر باشد و ممكن است فعل ماضى و خبر و با تقدير «قد» در محلّ حال باشد، يعنى آنها، در حالى كه قسم ياد مى كردند، گفتند:

ما صالح و خانواده اش را در شب هلاك مى كنيم.

لَنُبَيِّتَنَّهُ اين فعل با «تاء» خطاب و ضم «تاء» دوم، «لتبيّتنّه»، نيز خوانده شده است، همچنين كلمه «لنقولنّ» لتقولنّ، نيز خوانده شده است و در اين صورت «تقاسموا»

__________________________________________________

1- نام سرزمين قوم ثمود است در وادى القرى، بين مدينه و شام. پانوشت تصحيح استاد گرجى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 474

فقط فعل امر است نه چيز ديگر. واژه «تقاسم» به معناى هم قسم شدن و «بيات» يعنى شبيخون زدن و هجوم دشمن در شب است.

لفظ «مهلك» به صورت مهلك كه از مادّه هلاك است و به صورت مهلك كه از باب اهلاك است نيز خوانده شده است.

وَ مَكَرُوا مَكْراً آن كافران توطئه كشتن صالح و خانواده اش را پنهان كردند.

وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ ما از جايى كه آگاهى نداشتند آنها را هلاك و نابود كرديم، خداوند اين هلاك كردن را از راه استعاره به مكر مكر كننده تشبيه كرده است.

عبارت «أَنَّا دَمَّرْناهُمْ» مستأنفه است و كسى كه همزه را به فتح بخواند آن را در محلّ رفع مى داند و به عنوان اين كه يا بدل از لفظ عاقبة باشد و يا خبر از مبتداى محذوف است كه در تقدير هى تدمير هم بوده است و يا در محلّ نصب مى داند كه خبر كان باشد و در اصل كان عاقبة

مكرهم الدّمار بوده است و يا به معناى لأنّا به كار رفته است.

فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً واژه «خاوية» حال و منصوب است و مثل اين است كه به آنها اشاره شده است كه بنگر به اين خانه ها در حالى كه به سبب ظلم و كفرشان چگونه خالى و ويران شده است. ابن عبّاس گفته است: در كتاب خدا يافته ام كه ستم خانه ها را ويران مى كند و اين آيه را خواند.

[سوره النمل (27): آيات 54 تا 55] ..... ص : 474

اشاره

وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ تَأْتُونَ الْفاحِشَةَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (54) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ (55)

ترجمه: ..... ص : 474

و لوط را ياد آور، هنگامى كه به قومش گفت آيا شما به سراغ كار بسيار زشت و قبيح مى رويد در حالى كه زشتى آن را مى بينيد؟ (54)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 475

آيا شما به جاى زنان با مردان شهوترانى مى كنيد، شما بسيار مردم نادانى هستيد (55)

تفسير: ..... ص : 475

«و لوطا» عطف به آيات قبلى است و به فعل «أرسلنا» منصوب است كه تقدير آن چنين است: لقد ارسلنا لوطا.

وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ منظور بصيرت و بينايى قلبى است، يعنى با اين كه شما به زشتى اين عمل ننگين آگاهيد چرا به آن مبادرت مى كنيد؟ يا منظور ديدن خود عمل است، زيرا آنها از روى بى آزرمى و خباثت و پستى، اين عمل زشت را آشكارا و بدون پنهانى و در برابر چشم يكديگر انجام مى دادند (و ناظر اعمال يكديگر بودند). يا مقصود از بينايى اين است كه شما آثار نافرمانى و عواقب بد كاران پيش از خودتان را ديده ايد كه چه بلاهايى بر آنها نازل شده است.

بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ يعنى با اين كه شما به زشتى اين كار آگاهيد، مانند كسانى كه شناعت و عواقب وخيم آن را نمى دانند و جاهل و نادان هستند رفتار مى كنيد. و ممكن است كه مقصود از جهالت اين باشد كه شما به عاقبت و پيامد اين كار ننگين جاهل و نادانيد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 477

جزء بيستم از سوره نمل آيه 56 تا سوره عنكبوت آيه 45

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 479

[سوره النمل (27): آيات 56 تا 58] ..... ص : 479

اشاره

فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا أَخْرِجُوا آلَ لُوطٍ مِنْ قَرْيَتِكُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ يَتَطَهَّرُونَ (56) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ (57) وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَساءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ (58)

ترجمه: ..... ص : 479

آنها پاسخى ندادند جز آنكه به يكديگر گفتند:

لوط و خاندانش را كه افرادى پاكدامن هستند از ديار خود بيرون كنيد (56)

ما لوط و خانواده اش را نجات داديم جز همسرش را كه مقدّر كرديم جزء اهل عذاب باقى باشد (57)

و بارانى از سنگ بر آنها بارانديم (كه همگى نابود شدند) و چه بد است باران بيم يافتگان. (58)

تفسير: ..... ص : 479

يَتَطَهَّرُونَ يعنى آنها [لوط و پيروانش ] خود را از اين عمل پاك و منزّه مى دانند و آن را انكار مى كنند. از ابن عبّاس نقل است كه اين گفته را به عنوان مسخره و استهزاء گفتند.

قَدَّرْناها مِنَ الْغابِرِينَ يعنى ما مقدّر كرديم كه آن زن در ميان كسانى كه عذاب مى شوند باقى بماند، بنا بر اين در حقيقت تقدير به باقى ماندن بوده است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 480

[سوره النمل (27): آيات 59 تا 65] ..... ص : 480

اشاره

قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفى آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ (59) أَمَّنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ لَكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَنْبَتْنا بِهِ حَدائِقَ ذاتَ بَهْجَةٍ ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ (60) أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً وَ جَعَلَ خِلالَها أَنْهاراً وَ جَعَلَ لَها رَواسِيَ وَ جَعَلَ بَيْنَ الْبَحْرَيْنِ حاجِزاً أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (61) أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلاً ما تَذَكَّرُونَ (62) أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ فِي ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَنْ يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ تَعالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ (63)

أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ قُلْ هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (64) قُلْ لا يَعْلَمُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَيْبَ إِلاَّ اللَّهُ وَ ما يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ (65)

ترجمه: ..... ص : 480

اى پيامبر بگو ستايش مخصوص خداست و سلام بر بندگان برگزيده اش، آيا خداوند بهتر است يا بتهايى را كه شريك او قرار مى دهند؟ (59)

آيا بتها بهترند يا خدايى كه آسمان و زمين را آفريده؟ و براى شما از

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 481

آسمان آبى مى فرستد و ما با آن باغهايى زيبا و سرور انگيز رويانديم و شما هرگز به روياندن آن درختان توانا نبوديد، آيا خداى ديگرى با خداى يكتا است؟ نه، لكن اين مشركان گروهى هستند كه از خدا رو مى گردانند و مخلوقات خدا را در رديف او قرار مى دهند. «1» (60)

يا كسى كه زمين را آرامگاه شما قرار داد

و در آن نهرهايى روان ساخت و براى زمين كوه هاى ثابت و پا بر جايى ايجاد كرد و ميان دو دريا مانعى قرار داد [تا مخلوط نشوند] آيا خدايى با خداست؟ نه، بلكه اكثر آنها نمى دانند. (61)

يا كسى كه دعاى بيچاره اى را اجابت مى كند و رنج و گرفتارى او را بر طرف مى سازد و شما (مسلمانان) را در زمين خليفه قرار مى دهد، آيا خدايى با خداى يكتاست؟ نه، اندكى هستند كه متذكّر اين حقيقتند. (62)

يا كسى كه شما را در تاريكيهاى بيابان و دريا راهنمايى مى كند و كسى كه بادها را به عنوان بشارت دهندگان پيش از نزول رحمتش مى فرستد، آيا با خداى يكتا خدايى هست؟ خداوند برتر و بالاتر است از اين كه براى او شريك قرار دهند (63)

يا كسى كه آفرينش را آغاز كرد و سپس آن را تجديد مى كند و كسى كه شما را از آسمان و زمين روزى مى دهد، آيا با خدا خدايى هست؟ بگو اگر راست مى گوييد برهان و دليلتان را بياوريد (64)

بگو كه در همه آسمان و زمين جز خدا كسى از علم غيب آگاه نيست و نمى دانند كه چه هنگام بر انگيخته و زنده خواهند شد. (65)

__________________________________________________

1- «يعدلون» ممكن است از ماده «عدول» و به معناى روگرداندن باشد و ممكن است از مادّه «عدل» به معناى معادل و شبيه باشد، در صورت اول يعنى از خدا رو گرداندند و در صورت دوم يعنى براى خدا معادل و نظير آوردند. تفسير نمونه، ج 15، ص 514، با اختصار- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 482

تفسير: ..... ص : 482

در اين امرى كه خداوند به پيامبر فرموده است قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ... تشويق و

انگيزه اى است بر اين كه هر كارى بايد با ستايش و حمد خداوند و سلام و درود بر بندگان برگزيده اش شروع شود و هر كس در ابتداى هر كارى به اين دو ذكر تيمّن و تبرّك جويد و براى فهماندن و قبولاندن آنچه را كه مى خواهد به شنوندگان القا كند از اين دو ذكر، كمك بخواهد.

اين آيه به آيه هاى قبل مربوط است. زيرا اين آيه سپاسى است به خاطر هلاكت كافران امّتهاى گذشته و درودى است بر پيامبران و پيروان رستگار آنان. از ائمه عليهم السّلام نقل شده است كه مقصود از عبارت «الَّذِينَ اصْطَفى » حضرت محمّد صلى اللَّه عليه و آله و خاندانش عليهم السّلام است.

آللَّهُ خَيْرٌ أَمَّا يُشْرِكُونَ «يعنى آيا خدا براى پرستندگانش بهتر است يا بتها براى پرستندگانشان». اين عبارت، پس از بيان نابودى كافران، براى قبولاندن دليل، به مشركان است [مقصود اين است كه بتها نتوانستند پرستندگان خود را از بلا و نابودى نجات دهند ولى خداوند مؤمنان را نجات داد].

از حضرت صادق عليه السّلام نقل است كه هر گاه اين آيه را قرائت مى كرد سه مرتبه مى فرمود: اللَّه خير.

حرف «أم» در عبارت «أَمَّا يُشْرِكُونَ» متّصله است و معنا اين است كه خدا، يا بتها كدام بهتر است؟ و همين حرف در عبارت «أَمَّنْ خَلَقَ» منقطعه است كه به معناى «بل» و «لكن» است، يعنى بلكه خدايى كه آفريننده آسمان و زمين است بهتر است.

و اين معنا بيان و تقريرى است براى مشركان كه آن خدايى كه بر آفرينش جهان توانايى دارد بهتر است از جمادهايى كه توانايى بر هيچ چيز ندارند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 483

فَأَنْبَتْنا بِهِ اين كه التفاتى

از غيبت به متكلّم شده است، به سبب بيان نكته دقيقى است، و آن تأكيد است بر اين كه عمل روياندن درختان مخصوص ذات اوست و اين كه روياندن و ايجاد باغهايى اين چنين بهجت زا و مسرّت انگيز در توانايى هيچ كس نيست جز ذات احديّت او. و همين معنا از عبارت «ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها» فهميده مى شود. منظور از «كينونت» به معناى «درخور» اين است كه اين عمل از غير خداوند محال و غير ممكن است. همچنين عبارت «بَلْ هُمْ ....» [كه از خطاب به غايب التفات شده است ] در تخطئه و توبيخ آنها رساتر است.

حَدائِقَ حديقه باغى است كه اطرافش ديوار باشد و از اين سخن عربهاست كه مى گويند: أحدقوا به، يعنى اطراف آن را حايط و ديوار كنيد.

كلمه «ذات» در عبارت «ذاتَ بَهْجَةٍ» مفرد است در حالى كه «حدائق» كه موصوف است جمع است و دليلش اين است كه «حدائق» جمع مكسّر است و گاهى به مفهوم جماعت كه مفرد است مى آيد بنا بر اين صفت آن هم مفرد مى آيد، چنان كه مى گويند: النّساء ذهبت، با اين كه «نساء» جمع است، به اعتبار جماعت، فعل «ذهبت» مفرد آمده است.

واژه «بهجة» به معناى زيبايى و حسن ظاهرى است كه بيننده آن مسرور و شاد مى شود.

أَ إِلهٌ مَعَ اللَّهِ يعنى آيا آن مشركان غير از خدا را شريك و مانند او قرار مى دهند؟

جايز است كه هر دو همزه را از مخرج كامل ادا كنى و ميان آنها مدّى قرار دهى، يا اين كه همزه دوم را با مخرج بينابين ادا كنى.

بَلْ هُمْ قَوْمٌ يَعْدِلُونَ يعنى غير خدا را با خدا معادل

و شبيه قرار دادند و ممكن است معنا اين باشد كه از حق و يگانگى خداوند بر گشتند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 484

عبارت «أَمَّنْ جَعَلَ» و پس از آن، بدل از جمله «أَمَّنْ خَلَقَ» است و هر دو در حكم يكديگرند.

أَمَّنْ جَعَلَ الْأَرْضَ قَراراً زمين را هموار و آرام قرار داد تا قرارگاه انسان باشد.

واژه «حاجزا» به معناى برزخ و مانع است [در اين جا مقصود منافع ميان دو درياست، يعنى از قدرت خود ميان آب شيرين و شور دريا مانعى قرار داد كه مخلوط نمى شوند.]

كلمه «اضطرار» مصدر باب افتعال و از مادّه ضرورت است و «مضطرّ» كسى است كه مرض يا فقر و بيچارگى يا يكى از پيش آمدهاى ناگوار روزگار، او را نيازمند به تضرّع و زارى پيش خداوند كند. گويند: اضطرّه الى كذا (يعنى او را در اين كار به تضرّع و زارى وادار كرد).

اسم فاعل و مفعول آن «مضطرّ» است [كه اسم فاعل در اصل مضطرر و اسم مفعول مضطرر بوده است.]

وَ يَكْشِفُ السُّوءَ واژه «سوء» به معناى شدّت و سختى و هر چيز مضرّ و زيان آور است.

وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الْأَرْضِ معناى خلفاى در زمين اين است كه آيندگان پس از پيشينيان، سكونت و تصرّف در زمين را سالهاى متمادى و قرنى پس از قرنى، به ارث مى برند و ممكن است معناى خلافت، حكومت و تسلّط بر زمين باشد.

حرف «ما» در عبارت «ما تَذَكَّرُونَ» زائده است و اصل آن تذكّرون تذكّرا قليلا بوده است و معناى آيه شريفه نفى تذكّر است. [يعنى هيچ متذكّر نمى شوند.]

برخى «تذكّرون» را با «ياء» و ادغام خوانده اند [يذّكّرون ] و بعضى با «تاء» و با ادغام

[تذكّرون ] و بدون ادغام [تذكّرون ] خوانده اند.

أَمَّنْ يَهْدِيكُمْ خدايى كه در تاريكى شب، هنگامى كه در دريا و خشكى مسافرت مى كنيد، به وسيله ستارگان آسمان و نشانه هايى كه در زمين است شما را (به مقصد)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 485

راهنمايى و هدايت مى كند.

أَمَّنْ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ مشركان ابتدا به ايجاد و آفرينش مخلوقات اقرار داشتند [ولى زنده شدن پس از مرگ را قبول نداشتند.] خداوند با بيان دلائلى آنها را به قبول زنده شدن پس از مرگ هم ملزم كرد به طورى كه جاى انكار باقى نماند.

وَ مَنْ يَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ روزى دادن از آسمان به وسيله نزول باران و از زمين به وسيله گياهان و ميوه هاست.

عبارت «إِلَّا اللَّهُ» در آيه [مستثناى منقطع است ] ولى مطابق لغت بنى تميم (رفع به جاى نصب) قرار داده شده كه مى گويند: ما أتانى زيد إلّا عمرو، «1» و يا در اين شعر كه مى گويند:

و بلدة ليس لها أنيس إلّا اليعافير و الّا العيس «2»

[كه در مثال اول عمرو، و در دوم گوساله گاوها و شتران مستثناى منقطع هستند.] و اين لغت اختيار شده است تا اين معنا را بفهماند كه اگر امكان دارد كه خداى متعال جزء مخلوقان آسمان و زمين باشد، اين امكان هم وجود خواهد داشت كه از ميان آنها كسى علم غيب را بداند، هم چنان كه معناى شعر اين است: اگر گوساله گاوها انيس باشند در آن شهر انيسى وجود دارد.

واژه «أيّان» به معناى «متى» است يعنى چه وقت يا چه زمانى.

[سوره النمل (27): آيات 66 تا 75] ..... ص : 485

اشاره

بَلِ ادَّارَكَ عِلْمُهُمْ فِي الْآخِرَةِ بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ (66) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا

أَ إِذا كُنَّا تُراباً وَ آباؤُنا أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ (67) لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِيرُ الْأَوَّلِينَ (68) قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ (69) وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ (70)

وَ يَقُولُونَ مَتى هذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (71) قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ (72) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو فَضْلٍ عَلَى النَّاسِ وَ لَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَشْكُرُونَ (73) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَيَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (74) وَ ما مِنْ غائِبَةٍ فِي السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِلاَّ فِي كِتابٍ مُبِينٍ (75)

__________________________________________________

1- زيد پيش ما نيامد مگر عمرو كه آمد

2- بسا قريه اى كه هيچ مونسى ندارد مگر گوساله گاوهاى وحشى و شتر اشقر كه سفيد و مايل به سرخى باشند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 486

ترجمه: ..... ص : 486

اين مشركان درباره آخرت اطّلاع كامل و صحيحى ندارند، بلكه در اصل آن شكّ دارند و نسبت به آن نابينا و كور هستند (66)

كافران گفتند: آيا هنگامى كه ما و پدرانمان خاك شديم، باز هم سر از خاك بيرون مى آوريم (67)

اين وعده اى است كه به ما و پدرانمان از پيش داده شده، اين سخنان چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست (68)

بگو در روى زمين سير كنيد تا ببينيد عاقبت بد كاران به كجا انجاميد؟ (69)

از كفر و انكار اين كافران اندوهناك مشو و از مكر و توطئه آنها دلتنگ مباش (70)

كافران مى گويند: اين وعده آخرت، اگر راست مى گوييد، كى خواهد آمد؟ (71)

بگو شايد پاره اى از آنچه را عجله مى كنيد نزديك و در كنار شما باشد (72)

پروردگار تو نسبت به مردم فضل و

رحمت دارد ولى اكثر آنها شكر گزار نيستند (73)

و پروردگار تو به آنچه در سينه هاشان پنهان مى دارند و آنچه آشكار مى كنند، آگاهى كامل دارد. (74)

و هيچ امرى در آسمان و زمين پنهان نيست مگر آن كه در كتاب مبين (لوح محفوظ و علم الهى) ثبت و آشكار است. (75)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 487

تفسير: ..... ص : 487

كلمه «ادّارك» ادّرك و، ادرك نيز خوانده شده، اصل ادّارك، تدارك [ماضى باب تفاعل ] بوده است كه حرف «تاء» در حرف «دال» ادغام شده است [و همزه وصل نيز به ابتداى آن اضافه شده است ] «ادّرك» از باب افتعل است [كه در اصل ادترك بوده ] و در اين جا نيز حرف «تاء» در حرف «دال» ادغام شده است و معناى ادّرك علمهم اين است كه علم آنها نسبت به آخرت كامل شد و به انتها رسيد، امّا معناى «ادّرك» كه پى در پى آمدن و مستحكم شدن است، اين است كه وسايل و اسباب تكامل و استحكام علم به اين كه روز قيامتى هست و هيچ ترديدى در آن نيست، براى كافران آماده و مهيّا بوده است و مى توانستند به آخرت علم پيدا كنند با اين حال آنها نسبت به آخرت ترديد و شك و اظهار جهالت و نادانى مى كنند. و به همين معنا اشاره شده است در اين آيه كه خداوند مى فرمايد:

بَلْ هُمْ فِي شَكٍّ مِنْها بَلْ هُمْ مِنْها عَمُونَ و مقصود از لفظ «هم» تمام مشركانى هستند كه در آسمان و زمين وجود دارند و چون كافران مكّه از جمله همان مشركانند، كار اينها به همه نسبت داده شده است چنان كه مى گويند: فرزندان فلانى چنين كارى كرده اند «1»

در صورتى كه بعضى از آنها اين كار را انجام داده اند.

وجه ديگرى كه برخى از مفسّران گفته اند اين است كه ادّرك به معناى نابود شدن و به انتها رسيدن است. و از اين مورد است مثال ادركت الثّمرة و اين هنگامى است كه ميوه به حدّى رسيده باشد كه پس از آن فاسد و نابود شود. حسن [بصرى ] «ادّارك» را به معناى اضمحلال و نابود شدن تفسير كرده است.

واژه «ادّارك» در اصل تدارك بوده است و به معناى پياپى و پشت سر هم واقع شدن است و به اين مفهوم است مثال تدارك بنو فلان: فرزندان فلانى پشت سر هم و

__________________________________________________

1- بنو فلان فعلوا كذا. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 488

پياپى به هلاكت رسيدند.

لفظ «بل» كه به معناى اضراب است، براى اين كه حالت و چگونگى كافران را كاملا بيان كند، سه مرتبه تكرار شده است، اوّل بيان اين حالت است كه آنها به بعث و زنده شدن پس از مرگ آگاهى نداشتند. دوم اين كه آنها اصولا نمى دانستند كه روز قيامتى وجود دارد. سوم اين كه آنها نسبت به روز قيامت در ترديد و شك بودند در صورتى كه اگر كوشش مى كردند مى توانستند آن را بر طرف كنند، ولى اين كار را نكردند و سپس به بدترين حال آنها كه نابينايى «دل» باشد اشاره شده است و چون انكار آخرت را مبدأ اين كوردلى قرار داده است لفظ «عمون» به وسيله «من» متعدّى شده است [كه سببيّت را مى رساند] نه به وسيله «عن»، زيرا همين كفر به عاقبت كارها آنها را در زمره حيوانات قرار داده است كه تدبّر نمى كنند.

عامل در لفظ «إذا» مفهومى

است كه از عبارت «أَ إِنَّا لَمُخْرَجُونَ» فهميده مى شود و آن، فعل مجهول: «نخرج» است، زيرا براى عمل كردن اسم فاعل «1» در ما قبلش موانعى وجود دارد مانند: همزه استفهام و (إن) و (لام) ابتدا كه هر يك به تنهايى، براى ممانعت، كفايت مى كند تا چه رسد به اين كه تمامى با هم باشند. و مقصود از «مخرجون» يا اين است كه آنها را از زمين خارج مى كند يا از نيستى به هستى مى آورد.

آوردن حرف استفهام «همزه» در اوّل «إذ» و «إن» تأكيد است براى انكار و كفر كافران و ضمير «نا» در لفظ «إنّا» هم براى خود كافران است و هم براى پدرانشان، زيرا عبارت «كُنَّا تُراباً» هم شامل خودشان مى شود و هم شامل پدرانشان.

فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِينَ مقصود از «مجرمين» همان كافران است.

__________________________________________________

1- منظور اسم مفعول است چنان كه مسامحة گاهى نايب فاعل را فاعل مى گويند. خلاصه از پانوشت استاد گرجى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 489

وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ براى اين كه آنها پيرو تو نشدند و اسلام نياوردند غمگين مباش.

وَ لا تَكُنْ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ و از مكر و كيد آنها دلتنگ و نگران مباش و ترسى به خود راه مده كه خداوند تو را از كيد آنها نگهدارى و حفظ مى كند.

گويند: ضاق الشّى ء ضيقا و ضيقا با فتح «ضاد» يا كسر آن و به هر دو صورت خوانده شده است.

قُلْ عَسى أَنْ يَكُونَ رَدِفَ لَكُمْ بَعْضُ الَّذِي تَسْتَعْجِلُونَ چون كافران به رسيدن عذاب موعود شتاب داشتند به آنها گفته شد: كه برخى از آن عذاب، كه منظور عذاب روز بدر است، در پى شما است و بزودى شما

را فرا مى گيرد.

و لام «لكم» يا براى تأكيد است، مانند (باء) در آيه: وَ لا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ «يعنى با دست خود، خود را به مهلكه و خطر نيفكنيد». (بقره/ 195) يا «ردف» به معناى فعلى است كه به وسيله لام متعدّى مى شود مانند دنا لكم و أزف لكم و مقصود اين است كه [عذاب موعود] به دنبال شما است و شما را فرار مى گيرد.

واژه هايى مانند: عسى، لعلّ و سوف هنگامى كه در نويد و تهديدهاى پادشاهان (و بزرگان) به كار مى رود، بر راستى، و جزمى بودن آن كار دلالت مى كند و منظور اين است كه مى خواهند بگويند: ما در انتقام شتابى نداريم، زيرا به پيروزى و رسيدن به مقصود اطمينان كامل داريم و مى دانيم كه از دست نمى رود.

معناى واژه «فضل» به معناى افضال است يعنى اين كه خداوند با عقب انداختن كيفر كافران نسبت به آنها تفضّل و كرم فرموده است، لكن بيشتر آنان حقّ اين نعمت را نمى دانند و از آن سپاسگزارى نمى كنند.

ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ كننت الشّى ء و أكننته يعنى من آن چيزى را مخفى و پنهان كردم و مقصود آيه شريفه اين است كه خداوند به آنچه كافران، از دشمنى و كيد و مكر نسبت به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بطور پنهانى يا آشكارا انجام مى دهند، آگاهى دارد و آنها را ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 490

بر حسب استحقاقشان كيفر خواهد داد.

حرف «تاء» در كلمه غائبة و خافية مانند «تاء» در كلمه عافية و عاقبة يعنى هر دو كلمه اسم، و به معناى چيز مخفى و پنهان مى باشند و ممكن است كه هر دو كلمه را صفت بدانيم و

حرف «تاء» براى مبالغه باشد مانند «تاء» در كلمه «راوية» در اين مثال كه مى گويند: حمّاد الراوية: بسيار ستايش كننده اى كه زياد روايت مى كند، در اين صورت مفهوم آن اين است كه هر چيزى هر چند بسيار مخفى و پنهان باشد خداوند آن را مى داند و در لوح محفوظ ثبت و ضبط است.

[سوره النمل (27): آيات 76 تا 85] ..... ص : 490

اشاره

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ أَكْثَرَ الَّذِي هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ (76) وَ إِنَّهُ لَهُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ (77) إِنَّ رَبَّكَ يَقْضِي بَيْنَهُمْ بِحُكْمِهِ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْعَلِيمُ (78) فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّكَ عَلَى الْحَقِّ الْمُبِينِ (79) إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ (80)

وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (81) وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ (82) وَ يَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجاً مِمَّنْ يُكَذِّبُ بِآياتِنا فَهُمْ يُوزَعُونَ (83) حَتَّى إِذا جاؤُ قالَ أَ كَذَّبْتُمْ بِآياتِي وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (84) وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ (85)

ترجمه: ..... ص : 490

اين قرآن بيشتر احكامى را كه بنى اسرائيل در آن اختلاف دارند

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 491

براى آنها بيان مى كند (و حكم واقعى تورات را آشكار مى سازد) (76)

و همين كتاب خدا براى مؤمنان وسيله هدايت و رحمت است (77)

پروردگار تو در قيامت ميان آنها به حكم خود داورى مى كند و اوست قادر و دانا (78)

پس بر خدا توكّل كن كه تو بر حقّى آشكار هستى (79)

تو نمى توانى مردگان را شنوا سازى و نمى توانى آواز خود را به گوش كرانى كه از تو روى مى گردانند برسانى (80)

و نيز نمى توانى اين كوران (باطن) را از گمراهى برهانى، تو فقط مى توانى سخنان خود را به گوش كسانى برسانى كه آماده پذيرش آيات، هستند و ايشانند كه در برابر امر خدا تسليمند (81)

هنگامى كه فرمان عذاب آنها برسد جنبنده اى را از زمين براى آنها

بر انگيزيم كه با آنها به سخن مى پردازد و مى گويد: مردم به آيات ما ايمان نمى آورند (82)

به ياد آور روزى را كه ما از هر امّتى گروهى از كسانى را كه آيات ما را انكار مى كردند محشور مى كنيم و آنها را نگه مى داريم تا به يكديگر ملحق شوند (83)

تا آن گاه كه همه (به پاى حساب) مى آيند خدا به آنها مى گويد: آيا آيات مرا كه به آن احاطه علمى نداشتيد، تكذيب كرديد؟ شما چه اعمالى انجام داده ايد؟ (84)

در اين هنگام فرمان عذاب بر آنها واقع شود و آنها هيچ سخنى ندارند كه آن را بگويند. (85)

تفسير: ..... ص : 491

إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَقُصُّ عَلى بَنِي إِسْرائِيلَ قرآن براى بنى اسرائيل در مواردى كه اختلاف داشتند، مانند مسأله حضرت عيسى عليه السّلام و حضرت مريم عليها السّلام و بسيارى از احكام دينى و مذهبى ديگر، حقيقت مطلب را بيان مى كند. و اين از معجزه پيامبر ما صلى اللَّه عليه و اله است كه مطالب كتابهاى آنها را، بدون آن كه خوانده يا فرا گرفته باشد، به آنها خبر مى دهد.

يَقْضِي بَيْنَهُمْ مقصود اين است كه خداوند، ميان كسانى كه به قرآن ايمان آورده اند و كسانى كه ايمان نياورده و كفر ورزيده اند يا ميان كسانى كه در دين

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 492

اختلاف داشته اند، در روز قيامت قضاوت مى كند.

بِحُكْمِهِ به وسيله آنچه با آن قضاوت مى كند كه همان عدالت اوست، بنا بر اين وسيله حكم [كه عدالت است ] به نام خود «حكم» ناميده شده و مى توان گفت:

منظور از «حكم» حكمت خداوند است.

وَ هُوَ الْعَزِيزُ خداوند عزيز و تواناست پس قضاوتهاى او ردّ نمى شود.

الْعَلِيمُ خداوند از كسانى كه به سود يا به

زيانشان قضاوت مى كند آگاه است.

فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ در اين آيه به پيامبر امر شده است كه بر خدا توكّل كن و از دشمنان و كافران ترسى نداشته باش و علّت توكّل را بر حقّ بودن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بيان كرده است و صاحب حقّ شايسته است كه به يارى خدا مطمئنّ باشد.

إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى فردى كه حواسّ او سالم باشد و آيات خدا را بشنود ولى در گوش جاى ندهد [و به آنها توجّه نكند] مانند مرده اى است كه فاقد گوش شنواست و مانند كرى است كه صدايى را نمى شنود و مانند كورى است كه راه را گم كرده باشد و هيچ فردى جز خدا نمى تواند آنها را راهنمايى و بينا كند.

إِذا وَلَّوْا مُدْبِرِينَ اين عبارت تأكيد حال ناشنوايان است، زيرا آنها هنگامى كه به گوينده پشت كنند و رويشان را برگردانند نشنيدن آنها بيشتر و دركشان كمتر مى شود.

عبارت «وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ» و لا يسمع الصّمّ نيز خوانده شده است.

وَ ما أَنْتَ بِهادِي الْعُمْيِ تو نمى توانى فرد نابينا را راهنمايى كنى هداه عن الضّلال يعنى او را به وسيله هدايت، از گمراهى دور ساخت مثل اين جمله است: سقاه عن العيمة «1».

إِنْ تُسْمِعُ إِلَّا مَنْ يُؤْمِنُ بِآياتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ تو نمى توانى حقايق را برسانى مگر به

__________________________________________________

1- او را به وسيله آب دادن از ميل زياد به نوشيدن شير باز داشت.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 493

گوش كسانى كه طالب حقّند و خداوند مى داند كه آنها به آيات او ايمان مى آورند و آنها را تصديق مى كنند و همانها هستند كه خالصانه مسلمانند.

وَ إِذا وَقَعَ الْقَوْلُ آن گاه كه آنچه را خداوند از

نشانه ها و علامتهاى روز قيامت وعده فرموده است محقّق و آشكار شود [جنبنده اى از زمين براى آنها بيرون آوريم ].

أَخْرَجْنا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ اين جنبنده از ميان كوه صفا و مروه خارج مى شود تا به مؤمن خبر دهد كه مؤمن است و به كافر خبر دهد كه كافر است.

حذيفه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله روايت كرده است كه فرمود:

دابّة الأرض طولها ستون ذراعا لا يدركها طالب و لا يفوتها هارب فتسم المؤمن بين عينيه و تسم الكافر بين عينيه و معها عصا موسى و خاتم سليمان فتجلوا وجه المؤمن بالعصا و تختم أنف الكافر بالخاتم حتّى يقال يا مؤمن يا كافر. «1»

و روايت ديگرى است كه مى گويد:

فتضرب المؤمن فيما بين عينيه بعصا موسى فتنكت نكتة بيضاء فتفشوا تلك النّكتة فى وجهه حتّى يبيّض لها وجهه و يكتب بين عينيه مؤمن و تنكت الكافر بالخاتم فتفشوا تلك النّكتة حتّى يسودّ لها وجهه و يكتب بين عينيه كافر. «2»

تُكَلِّمُهُمْ از سدّى روايت شده است كه مقصود از «تكلّم» اين است كه به مردم

__________________________________________________

1- طول «دابة الأرض» شصت ذرع است هيچ فردى نمى تواند او را بگيرد و هيچ فردى نمى تواند از دست او فرار كند، ميان دو چشم مؤمن و ميان دو چشم كافر را علامتى مى گذارد و عصاى موسى و انگشتر سليمان با اوست، صورت مؤمن را با عصا روشنى مى دهد و بينى كافر را با انگشتر مهر مى زند تا به مؤمن گفته شود: اى مؤمن و به كافر گفته شود: اى كافر.

2- با عصاى موسى ميان دو چشم مؤمن مى زند و نقطه روشنى پديدار و در تمام صورت پخش مى شود و تمام صورت روشن

مى شود و ميان دو چشم مؤمن مى نويسد كه مؤمن است، و با انگشتر ميان دو چشم كافر نقطه اى مى گذارد كه تمام صورت را فرا مى گيرد و تمام صورت سياه مى شود و ميان دو چشم كافر مى نويسد كه كافر است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 494

مى گويد تمام دينها جز دين اسلام باطل است.

از محمّد بن كعب روايت شده است كه از حضرت على عليه السّلام از دابّه پرسيده شد فرمود:

أمّا و اللَّه مالها ذنب و أنّ لها للحية، «1»

اين روايت دلالت دارد كه دابّه يك انسان است.

و نيز از آن حضرت روايت شده است كه فرمود:

أنا صاحب العصا و الميسم. «2»

(پانوشت استاد گرجى از كتاب صحاح: ميسم [به كسر ميم و فتح سين بر وزن:

مفعل ] مكراة وسيله داغ كننده است).

تكلمهم ابن عبّاس و برخى ديگر به تخفيف خوانده و گفته اند از كلم به معناى زخم و جرح است و مقصود از زخم همان داغى است كه وسيله عصا و خاتم گذاشته مى شود.

و ممكن است «تكلّمهم» مشدّد نيز از «كلّم» و به معناى تكثير باشد چنان كه گويند: فلان مكلّم يعنى [بدن ] فلانى بسيار مجروح شده است. و در صورت تخفيف هم مى توان استدلال كرد كه مراد از تكليم جراحت وارد كردن و زخم زدن است، چنان كه عبارت «لنحرقنّه» «3» كه مشدّد است بنا بر قرائت حضرت على عليه السّلام لنحرقنّه به تخفيف خوانده شده (و معنايش با مشدّد يكى است). برخى با توجّه به قرائت ابىّ بن كعب كه تنبّئهم خوانده و به قرائت ابن مسعود كه تكلّمهم بأنّ النّاس، خوانده، استدلال كرده اند به اين كه از مادّه كلام به معناى سخن گفتن باشد.

و از حضرت

باقر عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: خدا [عذاب ] كند كسى را كه تكلّمهم (به تخفيف) خوانده است، بلكه تكلّمهم با تشديد است.

«أَنَّ النَّاسَ» به كسر همزه نيز خوانده شده است، در اين صورت يا حكايت قول

__________________________________________________

1- به خدا سوگند كه دم ندارد و البته داراى ريش است.

2- من صاحب عصا و آهن داغ كننده هستم.

3- طه 20/ 97 ج دوم تفسير، تصحيح استاد گرجى، ص 435.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 495

«دابّه» است يا حكايت قول خداوند مى باشد.

اگر نقل قول دابّه باشد عبارت «بِآياتِنا» يا در اصل بآيات ربّنا، بوده است يا چون «دابّة» از خواصّ آفريده هاى خداوند است [و تقرّب خاصّى به درگاه خدا دارد] آيات خدا را به خودش نسبت داده است، چنان كه بعضى از خواص پادشاهان مى گويند: «مملكت ما، لشكر ما ...» در حالى كه مملكت و لشكر منسوب به پادشاه آنان است.

در قرائت فتحه: «أنّ» در اصل لأنّ بوده و حرف جرّ حذف شده است.

فَهُمْ يُوزَعُونَ جمعيتهاى جلوى را نگه مى دارند تا آخريها هم به آنها ملحق شوند و همه يك جا گرد آيند.

وَ يَوْمَ نَحْشُرُ لفظ «يوم» به جاى كلمه «اذا» آمده و به وسيله مفهوم عبارت «فهم يوزعون» منصوب است.

بعضى از اماميّه از اين آيه براى صحّت رجعت استدلال كرده اند به اين دليل خداوند در اين آيه فرموده است: روزى كه از هر جماعتى گروهى را زنده مى كنيم، و اين غير از قيامت است چرا كه صفت روز قيامت اين است كه تمام مردم زنده شوند چنان كه خداوند مى فرمايد: وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً «همه را (در روز قيامت) زنده كنيم و يكى را فرو

نگذاريم». (كهف/ 47). در اين باره از ائمّه عليهم السّلام روايتى وارد شده است:

إنّ اللَّه تعالى يحيى عند قيام المهدى عليه السّلام قوما من أعدائهم قد بلغوا الغاية فى ظلمهم و اعتدائهم و قوما من مخلصى أوليائهم قد ابتلوا بمعاناة كلّ عناء و محنة فى ولائهم لينتقم هؤلاء من أولئك و يتشفّوا ممّا تجرّعوه من الغموم بذلك و ينال كلا الفريقين بعض ما استحقّه من الثّواب و العقاب. «1».

__________________________________________________

1- خداى متعال هنگام قيام حضرت مهدى عليه السّلام گروهى از دشمنانى را كه ظلم و ستم آنها به نهايت

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 496

اين رجعت از نظر عقل محال نيست و هر مسلمانى در اين كه خداوند قادر بر آن است ترديدى ندارد. قرآن نيز به اين مسأله در امّتهاى گذشته، اشاره مى فرمايد، مانند اين آيه ها: الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللَّهُ مُوتُوا ثُمَّ أَحْياهُمْ «آنان كه از ترس مرگ از ديار خود بيرون رفتند و هزارها تن بودند، خدا فرمود بميريد (همه مردند) سپس آنها را زنده كرد» (بقره/ 243) و مثل: فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ «پس خداوند او را (عزيز پيغمبر را) صد سال ميراند، سپس او را زنده كرد و بر انگيخت». (بقره/ 259) از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله روايت شده است كه فرمود:

سيكون فى أمّتى كلّ ما كان فى بنى اسرائيل حذوا النّعل و القذة بالقذّة. «1»

بنا بر اين كه آيه را مربوط به رجعت بدانيم مقصود از «آيات» ائمّه هدا عليهم السّلام هستند.

وَ لَمْ تُحِيطُوا بِها عِلْماً حرف «واو» يا حاليت است كه معناى آيه چنين است: آيا شما در ابتداى

امر، بدون آن كه از آن تحقيق كنيد تا به حقيقت امر آگاهى يابيد، آيات مرا انكار كرديد. يا حرف «واو» عطف است، يعنى شما آيات مرا تكذيب كرديد و در صدد تحقيق و آگاهى از آن هم برنيامديد.

أَمَّا ذا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ [لفظ «أمّا» از «أم» حرف عطف و از «ما» حرف استفهام تركيب شده است ] يعنى شما كافران غير از كفر ورزيدن و انكار آيات خداوند، چه كار ديگرى كرديد، و مقصود اين است كه غير از اين در دنيا هيچ كار ديگرى نكرديد.

__________________________________________________

رسيده بوده است و گروهى از دوستان خالص را كه به سبب دوستى آنها به بلاهاى بسيارى گرفتار شده بودند زنده مى كند تا دوستان ائمّه از دشمنان خود انتقام بگيرند و با گرفتن انتقام خشم خود را از اندوه و غمهايى كه به آنها رسيده است فرو نشانند و هر دو گروه به قسمتى به كيفر و ثوابى كه شايسته آنند برسند.

1- بزودى آنچه در بنى اسرائيل روى داده است نعل به نعل و مو به مو در امّت من نيز روى خواهد داد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 497

وَ وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ بِما ظَلَمُوا فَهُمْ لا يَنْطِقُونَ به سبب انكار آيات خدا، كه ظلم و ستمى است كه به خودشان كرده اند، عذاب و كيفر خداوندى آنها را فرا مى گيرد و همين كفر آنها است كه آنها را از هر عذرى و سخن گفتنى باز مى دارد.

[سوره النمل (27): آيات 86 تا 93] ..... ص : 497

اشاره

أَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا اللَّيْلَ لِيَسْكُنُوا فِيهِ وَ النَّهارَ مُبْصِراً إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (86) وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ إِلاَّ مَنْ شاءَ اللَّهُ وَ

كُلٌّ أَتَوْهُ داخِرِينَ (87) وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ اللَّهِ الَّذِي أَتْقَنَ كُلَّ شَيْ ءٍ إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ (88) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ (89) وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (90)

إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذِي حَرَّمَها وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْمُسْلِمِينَ (91) وَ أَنْ أَتْلُوَا الْقُرْآنَ فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَقُلْ إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ (92) وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سَيُرِيكُمْ آياتِهِ فَتَعْرِفُونَها وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ (93)

ترجمه: ..... ص : 497

آيا آنها (كافران) نديدند ما شب را براى سكون و آرامش قرار داديم و روز را روشنى بخش، در اين امور براى اهل ايمان نشانه هاى روشنى است (86)

و به خاطر بياوريد روزى را كه در صور دميده مى شود و تمام كسانى كه در آسمانها و زمين هستند، جز كسانى را كه خدا بخواهد، در وحشت فرو مى روند و همگى با خضوع و انقياد در پيشگاه او حاضر مى شوند (87)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 498

و كوه ها را مى بينى و آنها را جامد و ساكن پندارى در حالى كه مانند ابر در حركتند، اين صنع و آفرينش خداوندى است كه همه چيز را متقن و با استحكام آفريده است، او از كارهايى كه شما انجام مى دهيد آگاه است (88)

كسانى كه كار نيكى انجام دهند (روز قيامت پاداشى بهتر از آن خواهند داشت و آنها از وحشت و هراس آن روز، در امانند (89)

و كسانى كه كارهاى بد انجام دهند به رو در

آتش افكنده مى شوند، آيا پاداشى جز آنچه عمل كرده ايد خواهيد داشت؟ (90)

بگو من مأمورم فقط خداى اين شهر (مكّه معظمه) را پرستش كنم همان خدايى كه اين شهر را حرمت بخشيده و همه چيز از آن اوست و من مأمورم كه از تسليم شدگان به او باشم (91)

و نيز مأمورم كه قرآن را تلاوت كنم، هر كس هدايت شود براى خود هدايت شده و هر كس گمراه شود به زيان خود اقدام كرده است، بگو من فقط از بيم دهندگانم [و وظيفه ديگرى ندارم ] (92)

بگو حمد و ستايش مخصوص ذات خداست كه بزودى آياتش را به شما نشان مى دهد تا آن را بشناسيد و پروردگار تو از آنچه انجام مى دهيد غافل نيست. (93).

تفسير: ..... ص : 498

معناى «مبصرا» تا اين كه در روز، مردم راههاى كسب و زندگانى خود را ببينند.

در اين آيه فرمود «فزع» [به صيغه ماضى ] و نفرمود يفزع تا بفهماند كه اين كار بطور حتم اتّفاق خواهد افتاد. و مقصود اين است كه اهل آسمان و زمين هنگام نفخه اول «1» دچار ترس و هراس مى شوند.

__________________________________________________

1- از مجموع آيات قرآنى چنين استفاده مى شود كه (نفخ صور) در سه نوبت است: يك بار در پايان دنيا و در آستانه رستاخيز است، بار دوم هنگامى كه همه مى ميرند، و بار سوم هنگام بعث و نشور در روز

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 499

إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ مگر كسانى را كه خدا بخواهد [كه نترسند] از فرشتگانى كه خداوند آنها را ثابت و استوار آفريده است و آنها عبارتند از جبرئيل، ميكائيل، اسرافيل و عزرائيل و برخى گويند كه آنها شهدا هستند.

و كلّ أتوه (فعل ماضى) أتوه (اسم فاعل)

نيز خوانده شده، يعنى خود آنها مى آيند و در هر دو صورت بر معناى «كلّ» حمل شده [و اگر خبر مفرد باشد به اعتبار لفظ «كلّ» خواهد بود].

واژه «داخر» يعنى چيز كوچك و بى مقدار و معناى آمدن اين است كه اهل آسمان و زمين پس از نفخه دومى با خوارى و خضوع تمام، در موقف حساب حاضر مى شوند. و ممكن است مقصود اين باشد كه آنها به امر خدا و تسليم فرمان وى بر مى گردند.

تَحْسَبُها جامِدَةً لفظ «جامد» از مادّه «جمد» است و به چيزى گفته مى شود كه از جاى خود دور نمى شود و ثابت است.

هم چنان كه باد، ابرها را جا به جا مى كند كوه ها نيز گرد آورى و سير داده مى شوند و هنگامى كه بيننده اى آن را مى نگرد گمان مى كند كه ثابت است در حالى كه به تندى و سرعت ابر حركت مى كند. و اين گونه اند اجرام بزرگ و انبوه، هنگامى كه حركت مى كنند، جنبش آنها به وضوح آشكار نيست چنان كه نابغه جعدى در توصيف لشگرى چنين گفته است:

بأرعن مثل الطّود تحسب أنّهم وقوف لحاج و الرّكاب تهملج «1»

صُنْعَ اللَّهِ لفظ «صنع» مصدر مؤكّد است و نصب آن به وسيله مفهوم عبارت «تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ»

__________________________________________________

قيامت. تفسير نمونه، ج 15 با تصرف- م. به عبارت ديگر: نفخ ترس، نفخ بيهوشى و مرگ، نفخ، قيام در پيشگاه حق متعال. ترجمه مجمع البيان، ج 18، ص 150.

1- لشگرى بزرگ مانند كوه كه مى پندارى براى مقصودى ايستاده اند در حالى كه با سرعت در حركتند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 500

است كه پيش از آن آمده خداوند اين صنع را از جمله چيزهايى قرار داده كه

مطابق حكمت و استحكام و نظام احسنى است كه در سراسر هستى حكم فرماست.

إِنَّهُ خَبِيرٌ بِما تَفْعَلُونَ خداوند به آنچه بندگانش انجام مى دهند و به آنچه در مقابل آن استحقاق دارند آگاه است و مطابق آن پاداش و كيفر مى دهد. فعل «تفعلون» با «تاء» خطاب خوانده شده است «1».

لفظ «يوم» در عبارت «يومئذ» به چند طريق خوانده شده از اين قرار:

1- به سبب اضافه شدن «فزع» به آن مجرور خوانده شده است. [فزع يومئذ].

2- به اين كه «فزع» به آن اضافه شده است مفتوح خوانده شده، زيرا خودش به اسم مبنى اضافه شده است.

3- لفظ «يوم» منصوب و «فزع» با تنوين خوانده شده است [فزع يومئذ].

در صورتى كه كلمه «فزع» با تنوين خوانده شده نصب «يوم» به يكى از سه صورت است:

1- اين كه ظرف براى مصدر باشد.

2- اين كه صفت مصدر باشد به اين طريق كه عبارت چنين خوانده شود من فزع يحدث يومئذ.

3- اين كه به وسيله فعل آمنون منصوب باشد به اين طريق كه خداوند در اصل چنين فرموده است: و هم آمنون يومئذ من فزع آنها در آن روز از فزع و هراسى كه نمى توان حقيقت و كنه آن را توصيف كرد، در امانند و آن ترس و بيم از آتش دوزخ است.

__________________________________________________

1- ظاهرا نسخه دسترس مؤلّف آيه قرآن يفعلون با «ياء» بوده كه قرائت اهل بصره است.

مجمع البيان. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 501

از حضرت على عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:

الحسنة حبّنا أهل البيت و السّيّئة بغضنا. «1»

اين روايت را، روايت ديگرى كه جابر از پيغمبر صلى اللَّه عليه و آله نقل كرده است، تأييد مى كند. پيغمبر فرمود:

«يا

على اگر امّت من آن اندازه روزه بگيرند كه مانند زه كمان لاغر شوند و آن قدر نماز بخوانند كه مانند كمان خم شوند ولى دشمن تو باشند خداوند آنها را به رو در آتش مى افكند». «2»

هَلْ تُجْزَوْنَ در اين عبارت كلمه «قول» در تقدير است (يقال لهم هل يجزون يعنى به آنها گفته مى شود: آيا پاداشى جز آنچه عمل كرده ايد خواهيد داشت؟).

هذِهِ الْبَلْدَةِ مقصود مكّه معظّمه است و خداوند با اضافه كردن نام خودش «ربّ» به آن اشاره به عظمت و بزرگى اين شهر فرموده است و خودش را با حرمتى كه مخصوص مكّه قرار داده توصيف كرده است [الَّذِي حَرَّمَها] و حرمت مكّه طورى است كه يك بوته گياه از آن نبايد كنده شود، يك درخت آن نبايد بريده شود، يك حيوان نبايد شكار و حتّى ترسانده و رمانده شود، فردى كه به آن جا پناه مى برد، در امان است و هر كس كه حرمت آن را بشكند و ناديده بگيرد ستمكار و ظالم است.

وَ لَهُ كُلُّ شَيْ ءٍ خداوند مالك همه چيز است، بنا بر اين هر چه را بخواهد حرام و هر چه را بخواهد حلال مى كند.

فَمَنِ اهْتَدى هر فردى كه با پيروى از دستورهاى من هدايت شود، منافع هدايت براى خود او است.

وَ مَنْ ضَلَّ و فردى كه گمراه شود، و دستورهاى مرا پيروى نكند، بر من چيزى نيست و ضررش براى خود اوست.

__________________________________________________

1- مقصود از حسنه دوستى ما اهل بيت و مقصود از سيّئة دشمنى ماست.

2-

لو أنّ أمّتى صاموا حتّى صاروا كالاوتار و صلّوا حتّى صاروا كالحنايا ثمّ أبغضوك لأكبّهم اللَّه على مناخرهم فى النّار.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 502

فَقُلْ

إِنَّما أَنَا مِنَ الْمُنْذِرِينَ و بگو من فقط رسول بيم دهنده ام و جز ابلاغ آشكار اوامر خدا وظيفه اى ندارم.

وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ سپس خداوند به پيامبر امر مى فرمايد كه او را حمد و سپاس كند و بگويد ستايش مخصوص خداوند است. و اين به خاطر نعمتهاى خدا است كه او را به پيامبرى و نبوّت برگزيد و دشمنانش را تهديد كرد كه بزودى آيات و علامتهايى به آنها نشان خواهد داد كه آنها را وادار به شناسايى آن آيات مى كند و اقرار مى كنند كه اينها آيات خداوند است، ولى اين هنگامى است كه ديگر اين اقرار و شناسايى به حال آنها فايده اى ندارد، يعنى اين هنگام روز قيامت است و برخى گويند كه مقصود از آيات عذاب دنيا و كشتار روز جنگ بدر است كه كافران آن را مشاهده خواهند كرد.

فعل «تعملون» هم با «تاء» خوانده شده است و هم با «ياء».

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 503

سوره قصص ..... ص : 503

اشاره

اين سوره 88 آيه است، كوفيان «طسم» را يك آيه مى دانند و ديگران «يسقون» (23) را آيه اى دانسته اند.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 503

ابىّ (بن كعب از پيغمبر روايت كرده است) كه هر كس اين سوره را بخواند، خداوند به شماره كسانى كه حضرت موسى را تصديق يا تكذيب كرده اند، ده حسنه به او عطا فرمايد. «1»

[سوره القصص (28): آيات 1 تا 6] ..... ص : 503

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

طسم (1) تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ (2) نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ إِنَّهُ كانَ مِنَ الْمُفْسِدِينَ (4)

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ (5) وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما كانُوا يَحْذَرُونَ (6)

__________________________________________________

1-

من قرأها اعطى من الأجر عشر حسنات بعدد من صدّق بموسى عليه السّلام و كذّب به.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 504

ترجمه: ..... ص : 504

طسم (1)

طا. سين. ميم. اينها آيات كتاب مبين و آشكار كننده است (2)

اى پيامبر، ما از داستان موسى و فرعون به حقّ و درستى بر تو مى خوانيم، براى گروهى كه ايمان بياورند (3)

همانا فرعون در زمين (مصر) گردنكشى و برترى جويى آغاز كرد و ميان اهل آن اختلاف افكند و آنها را به گروه هاى مختلفى تقسيم كرد، گروهى را سخت ضعيف و ناتوان ساخت، پسران آنها را مى كشت، و زنان آنها را، براى كنيزى، زنده نگه مى داشت، او مسلّما از مفسدان و بد انديشان بود (4)

ما اراده كرده ايم كه بر مستضعفان منّت گذاشته آنها را پيشوايان خلق و وارثان روى زمين قرار دهيم (5)

حكومتشان را در زمين پايدار سازيم و به فرعون و هامان و سپاهيان آنها، چيزى را كه از آن مى ترسيدند، نشان دهيم. (6)

تفسير: ..... ص : 504

نَتْلُوا عَلَيْكَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ، برخى از خبرهاى موسى و فرعون را براى تو بيان مى كنيم در حالى كه ما بر حق هستيم (بالحق حال است) مثل تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ (بالدّهن حال است يعنى تنبت و فيها الدّهن، كشّاف، مؤمنون آيه 20). «1»

لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ، قومى كه ما از پيش مى دانستيم ايمان مى آورند زيرا خواندن

__________________________________________________

1- بعضى چنين گفته اند: در حالى كه اين خبرها بر حق است يا تلاوتى توأم با حق، حال براى نبأ يا براى تلاوت، خلاصه از تفسير نمونه. در مجمع آمده است: بالحق حال است و جايز است صفت مصدر محذوف باشد به تقدير تلاوة كائنة بالحق. و جايز است كه صفت محذوف باشد به تقدير: بالأمر الحق بنا بر اين معناى آيه، غير از آن مى شود كه مؤلّف گفته است- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص:

505

اين گونه خبرها فقط براى چنين كسانى مفيد است.

إِنَّ فِرْعَوْنَ، اين عبارت جمله مستأنفه و كلام مستقلّى است و گويى تفسير است براى آنچه در پيش گفته شده است.

عَلا فِي الْأَرْضِ فرعون ظلم و ستم كرد و در سرزمين مصر ستمكارى را از حدّ گذراند.

وَ جَعَلَ أَهْلَها شِيَعاً، مقصود از «شيعا» يا اين است كه آنها را به گروه هايى تقسيم كرد تا آنچه را كه مى خواهد پيروى كنند، يا معنا اين است كه بعضى از دسته ها، در اطاعت از فرعون، از گروه هاى ديگر تقليد مى كردند، يا منظور اين است كه آنها را فرقه هاى مختلف قرار داد و ميان آنها دشمنى ايجاد كرد و آنها بنى اسرائيل و قبطيان (مردمان بومى مصر) بودند.

يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ مقصود از «طائفه»، بنى اسرائيل است. و سبب سر بريدن پسران آنها اين بود كه كاهنى به فرعون گفته بود: در بنى اسرائيل فرزندى به دنيا مى آيد كه سلطنت و اقتدار تو به دست او نابود مى شود.

«يذبّح» بدل از «يستضعف» است و «يستضعف» يا حال است براى ضمير در فعل «جعل» و يا صفت است براى «شيعا» و يا كلام مستقلّ و مستأنفه است.

وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ، عطف بر جمله پيش است، زيرا تمام آن جمله ها، عبارت «نبأ موسى و فرعون» را تفسير مى كند.

«نريد» با اين كه فعل مضارع است از زمان گذشته حكايت مى كند. و ممكن است كه حال براى «يستضعف» باشد، يعنى فرعون مى خواهد كه بنى اسرائيل را ناتوان و بيچاره كند و حال آن كه ما مى خواهيم به آنها نعمت دهيم و آنها را پيشواى دنيا و دين قرار دهيم تا ديگران از آنها پيروى كنند.

حضرت سجاد عليه

السّلام فرموده است: به آن خدايى كه محمّد را بشارت و بيم دهنده برانگيخت نيكان ما اهل بيت و پيروان آنها مانند موسى و پيروان او هستند و دشمنان ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 506

ما و پيروان آنها مانند فرعون و پيروان او هستند. «1»

وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِينَ، مستضعفان را وارث مملكت و سلطنت فرعون و فرعونيان قرار داديم.

وَ نُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ، ما بنى اسرائيل را در سرزمين مصر و شام تمكّن و قدرت داديم، يعنى ما اين ناحيه را براى آسايش آنها آماده و مهيّا كرديم و هيچ گونه ستم و ظلمى، آن چنان كه در زمان جبّاران بود، به آنها نمى شود، ما آنان را در اين منطقه مسلّط ساختيم و دست آنها را بازگذاشتيم.

عبارت وَ نُرِيَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما، به صورت يرى، با (ياء) و فرعون و جنودهما با رفع نيز خوانده شده است، در اين صورت معنا اين است كه: فرعونيان، آنچه را كه از آن بيم داشتند مى بينند و آن زوال و نابودى سلطنت و هلاكتشان به دست يكى از فرزندان بنى اسرائيل (حضرت موسى) است.

[سوره القصص (28): آيات 7 تا 10] ..... ص : 506

اشاره

وَ أَوْحَيْنا إِلى أُمِّ مُوسى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ (7) فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَ حَزَناً إِنَّ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما كانُوا خاطِئِينَ (8) وَ قالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَ لَكَ لا تَقْتُلُوهُ عَسى أَنْ يَنْفَعَنا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (9) وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى فارِغاً إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْ لا أَنْ رَبَطْنا عَلى قَلْبِها لِتَكُونَ

مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (10)

__________________________________________________

1-

و الّذى بعث محمّدا صلّى اللَّه عليه و آله بالحقّ بشيرا و نذيرا انّ الأبرار منّا أهل البيت و شيعتهم بمنزلة موسى و شيعته و انّ عدوّنا و أشياعهم بمنزلة فرعون و أشياعه.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 507

ترجمه: ..... ص : 507

ما به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير ده و هنگامى كه (از فرعونيان) بر او ترسيدى وى را در دريا (رود نيل) بيفكن و هرگز نترس و محزون مباش كه ما او را به تو باز مى گردانيم. و او را از رسولانش قرار مى دهيم (7)

چون مادر موسى براى او ترسان شد و به فرمان خدا او را به دريا افكند، خاندان فرعون او را از آب گرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مايه اندوهشان گردد، بدون ترديد فرعون و هامان و لشكريانشان خطا كار بودند (8)

چون فرعون قصد كشتن او كرد همسرش (به شفاعت برخاست) و گفت اين كودك را نكشيد كه نور ديده من و توست شايد كه در خدمت سودمند افتد، يا او را به فرزندى اختيار كنيم و آنها (از تقدير الهى) بى خبر بودند (9)

صبحگاهان قلب مادر موسى از همه چيز (جز ياد فرزندش) تهى گشت و اگر قلب او را با ايمان و اميد استوار نكرده بوديم نزديك بود كه رازش را آشكار كند (و به ياد طفلش فرياد برآورد.) (10)

تفسير: ..... ص : 507

واژه «يم» يعنى دريا كه در اين جا مقصود «رود نيل» در مصر است. و مفهوم آيه مباركه اين است كه ما به مادر موسى الهام كرديم يا جبرئيل را بر او فرستاديم كه تا زمانى كه نمى ترسى فرزندت را شير ده و هر گاه كه از كشتن او ترسيدى او را در رود نيل بينداز و از غرق شدن يا هلاكت او هيچ ترسى نداشته باش.

فرق «خوف» و «حزن» اين است: خوف، ترس نسبت به چيزى است كه ممكن است در آينده اتّفاق بيفتد (مثل اين

كه فردى مى ترسد كه فرزندش كشته شود.) و حزن، اندوه نسبت به چيزى است كه واقع شده است (مثل اين كه كسى فرزندش فوت شده محزون است) و در اين مورد حزن مادر موسى براى دورى از فرزندش

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 508

و ياد او مى باشد. و ما از هر دو (خوف و حزن) با هم او را نهى كرديم و با اين مژده كه موسى را به او بر مى گردانيم و او را از پيامبران قرار مى دهيم او را دلدارى داديم و قلبش را مطمئن كرديم.

لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا، حرف «لام» در كلمه «ليكون» براى تعليل و به معناى علّت است ولى علّت به معناى مجازى نه حقيقى، زيرا فرعونيان اين كودك را از آب نگرفتند كه دشمن و باعث اندوه آنها شود، ولى چون سرانجام و عاقبت چنين شد، كار اينان به كار كسانى كه به عمد و قصد چنين كارى را مى كنند، تشبيه شده است. [برخى اين لام را (لام) عاقبت ناميده اند].

لفظ «حزنا» به صورت حزن نيز خوانده شده و هر دو لغت به يك معنا است، مانند رشد و رشد و عدم و عدم.

كانُوا خاطِئِينَ آنها در تمام كارها خطاكار بودند و با اين خطا بعيد نبود كه از جهالت و نادانى، دشمن خود را به دست خود پرورش دادند. ممكن است معنا اين باشد كه چون آنها مجرم و گناه كار بودند، خداوند به اين صورت آنها را كيفر داد كه دشمنشان و كسى را كه نابودى آنها به دست او بود در دامان خود بپرورانند.

لفظ «خاطئين» خاطين نيز خوانده شده كه يا به تخفيف «خاطئين» و حذف همزه است

و يا از مادّه (خطوت) كه به معناى گام زدن و رد شدن از چيزى است، يعنى از راه صواب و درستى ردّ شدند و به سوى خطا و گناه گام زدند.

روايت شده است كه خانواده فرعون صندوق را از آب گرفتند و آسيه (همسر فرعون) به آن نزديك شد و درون آن نورى را ديد و آن صندوق را باز كرد و ناگاه كودكى را ديد كه انگشت شست خود را مى مكد، پس مهر او در دل همه جا گرفت و آسيه به فرعون گفت: «قرّة عين لى و لك»، يعنى اين كودك نور ديده من و تو است.

از ابن عبّاس روايت شده است كه فرعونيان مى خواستند موسى را بكشند لكن آسيه مانع شد و گفت كه او را نكشيد، فرعون گفت كه اين نور ديده توست امّا براى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 509

من چنين نيست. و اگر آن طور كه آسيه موسى را نور ديده خود قرار داد فرعون نيز قرار مى داد، خداوند او را هم مانند همسرش هدايت مى كرد.

عَسى أَنْ يَنْفَعَنا چون آسيه آثار ميمنت و نجابت را كه حاكى از نافع بودن بسيار بود، در سيماى آن كودك به فراست دريافت، گفت: اميد است كه اين كودك به ما سودى برساند.

أَوْ نَتَّخِذَهُ، وَلَداً، يا او را به فرزندى خود اختيار كنيم، زيرا او شايسته آن است كه فرزند پادشاهان باشد.

وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ، فرعونيان نمى دانستند اين كودكى كه يافتند، همان كسى است كه در جستجوى او هستند (تا او را به قتل رسانند يا نمى دانستند كه سرانجام به دست او هلاك خواهند شد. ترجمه مجمع البيان).

وَ أَصْبَحَ فُؤادُ أُمِّ مُوسى

فارِغاً، هنگامى كه مادر موسى شنيد كه فرعون موسى را به فرزندى پذيرفته و مورد محبّت قرار داده است، دلش از اندوه او تهى و خالى شد.

برخى گويند واژه «فارغ» به معناى صفر و خالى بودن از عقل است، يعنى هنگامى كه مادر موسى شنيد كه فرزندش به دست فرعون افتاده است، از وحشت و دهشت، عقل خود را از دست داد و هوش از سرش رفت و مانند اين مفهوم است اين آيه كه خداوند مى فرمايد: وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ، «و دلهاشان از شدّت عذاب از عقل تهى است». (ابراهيم/ 43) و حسّان شاعر گفته است:

ألا أبلغ أبا سفيان عنّى فأنت مجوّف نخب هواء «1»

إِنْ كادَتْ لَتُبْدِي معناى اين عبارت اين است كه اگر ما، دل مادر موسى را به وسيله وحى محكم و مطمئنّ نمى كرديم، نزديك بود كه از وجد و شادمانى فرياد

__________________________________________________

1- اى شخص [نامعلوم ] از طرف من به ابو سفيان ابلاغ كن و بگو قلب تو از خرد و شجاعت تهى است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 510

بزند و راز خود را آشكار كند ما اين كار را كرديم تا او از تصديق كنندگان به وعده هاى ما باشد، اين وعده كه ما فرزندش را سالم به او برمى گردانيم.

برخى گويند: مفهوم «كادت» اين است كه مادر موسى هنگامى كه ديد موسى پيش فرعون است از شدّت خوشحالى نزديك بود بگويد: من مادر او هستم و ضمير در «به» به موسى بر مى گردد. و مقصود حكايت و داستان موسى است.

[سوره القصص (28): آيات 11 تا 16] ..... ص : 510

اشاره

وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ (11) وَ حَرَّمْنا عَلَيْهِ الْمَراضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلى أَهْلِ بَيْتٍ

يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ (12) فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (13) وَ لَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوى آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ (14) وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فِيها رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَيْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ (15)

قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (16)

ترجمه: ..... ص : 510

مادر موسى به خواهر وى گفت: وضعيّت طفلم را دنبال و پى گيرى كن، او هم از دور جريان را مشاهده كرد در حالى كه فرعونيان آگاه نبودند (11)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 511

ما شير هر داية را از پيش بر او حرام كرديم (آل فرعون در پى دايه اى كه طفل پستانش را بگيرد بر آمدند) در اين حال خواهر موسى گفت: آيا مايليد شما را به خانواده اى راهنمايى كنم كه مى توانند اين كودك را كفالت كنند و خيرخواه او هستند؟ (12)

پس موسى را به مادرش برگردانديم تا ديده اش روشن شود و اندوهگين نباشد و يقين بداند كه وعده خدا حق است ولى اكثر مردم آگاه نيستند (13)

آن گاه كه موسى به حدّ كمال و رشد عقلى رسيد، ما به او حكمت و دانش داديم و اين گونه نيكوكاران را پاداش مى دهيم (14)

موسى بى خبر از اهل شهر و ناشناس وارد شهر شد و ديد كه دو نفر به نزاع مشغولند، يكى از پيروان و ديگرى از دشمنانش بود، آن

كه از پيروانش بود، در برابر دشمنش، از او يارى خواست موسى مشت سختى بر دشمن زد و با آن مشت كشته شد. موسى گفت اين از عمل شيطان بود كه او دشمن و گمراه كننده آشكارى است. (15)

موسى گفت پروردگارا من به خود ظلم و ستم كردم از من درگذر، خدا از او درگذشت كه او بسيار بخشنده و مهربان است. (16)

تفسير: ..... ص : 511

وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ، مادر موسى به خواهر او گفت: وضعيّت موسى را دنبال و پى گيرى كن و از حال او آگاه شو.

فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ، واژه «جنب» به معناى دور است، يعنى او را از دور نظاره مى كرد و مقصود اين است كه خواهر موسى به دنبال صندوق رفت و ديد كه فرعونيان آن را از آب گرفتند و موسى را از داخل آن بيرون آوردند و او موسى را مى ديد در حالى كه فرعونيان نمى دانستند كه او خواهر موسى است.

واژه «تحريم» كنايه و استعاره از منع و جلوگيرى است، زيرا اگر چيزى بر كسى حرام شد، يعنى فرد را از آن منع و جلوگيرى كرده اند. و اصل مطلب اين است كه خداوند موسى را از گرفتن هر پستانى براى نوشيدن شير، منع فرمود. بنا بر اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 512

موسى پستان هيچ دايه اى را به دهان نگرفت، تا اين موضوع براى فرعونيان اهميّت خاصّى يافت.

لفظ «مراضع» يا جمع مرضع است و او زنى است كه شير مى دهد و يا جمع مرضع است كه يا مصدر و به معناى ارضاع و شيردادن است و يا اسم مكان و به معناى پستان و محل شير دادن است. «من قبل» يعنى

پيش از آن كه خواهر موسى وضعيّت وى را پى گيرى كند.

روايت شده است كه چون خواهر موسى گفت: وَ هُمْ لَهُ ناصِحُونَ، هامان (وزير فرعون) گفت: اين زن، موسى و خانواده اش را مى شناسد، ولى او فورا گفت:

منظورم اين است كه آنها نسبت به فرعون ناصحند، مرجع ضمير «له» را فرعون قرار داد نه موسى. [و با اين حاضر جوابى خود را از مهلكه نجات داد.]

«نصح» كارى است كه از هر گونه تباهى و فساد پاك باشد (عمل خالص و بى ريا) خواهر موسى نزد مادرش رفت و او را آورد در حالى كه كودك در دست فرعون بود و چون خداوند محبّت موسى را در دل فرعون جاى داده بود او را با مهربانى مى بوسيد. كودك كه گرسنه بود و شير مى خواست گريه مى كرد، امّا هنگامى كه بوى مادرش را حسّ كرد به او انس گرفت و آرام شد و پستانهايش را به دهان گرفت.

فرعون به او گفت: تو با اين كودك چه نسبتى دارى (كه تنها پستان تو را گرفت)، گفت: من زنى هستم كه شيرم بسيار خوشبو و گوارا است و هيچ كودكى به من داده نشده است مگر اين كه پستان مرا پذيرفته است. سپس كودك را با مزد و اجرت (رضاع) به او دادند، او هم فرزند را به خانه خود برد و اين چنين خداوند به وعده خود، در برگرداندن كودك، وفا كرد. و اين هنگام مادر موسى يقين كرد كه فرزندش پيامبر خواهد شد.

و خداوند به اين مفهوم اشاره فرموده است كه مى فرمايد: وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ مقصود اين است كه مادر موسى با ديدن فرزندش، يقين پيدا

مى كند و براى او

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 513

ثابت مى شود كه وعده خداوند حقّ است.

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ، امّا آن طور كه تو مى دانى و يقين دارى كه وعده خدا حقّ است، بيشتر مردم نمى دانند و اين باور را ندارند.

واژه «استوى» يعنى استوار و محكم و رسيدن به نهايت رشد عقلى و كمالى كه بيشتر از آن تصوّر نمى شود و آن چهل سالگى است.

آتَيْناهُ حُكْماً وَ عِلْماً، مقصود از حكمت همان نبوّت و مقام پيامبرى است و منظور از علم، تورات است.

وَ دَخَلَ الْمَدِينَةَ، مقصود از «مدينه» كشور مصر است و برخى گويند كه منظور شهرى از مصر به نام منف است.

عَلى حِينِ غَفْلَةٍ، مقصود از زمان غفلت فاصله ميان نماز مغرب و عشاء است و برخى گويند: منظور هنگام خواب نيمروز (خواب قيلوله) است.

هذا مِنْ شِيعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ، منظور از «شيعه» كسانى از بنى اسرائيل اند كه پيرو دين موسى بودند و مقصود از «عدوّ» افرادى از قبطيان و بوميهاى مصرى است كه مخالف موسى بودند.

واژه «وكز» به معناى دفاع با «سيلى» است. و برخى گويند دفاع با مشت است.

قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ، كارى كه باعث شد قتلى اتّفاق بيفتد، از كارهاى شيطان است، زيرا اصل نزاع به سبب وسوسه هاى شيطان روى داد.

إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ، براستى كه شيطان دشمن بنى آدم است و گمراه كننده اى است آشكار.

قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي، موسى گفت: من با اين قتلى كه انجام دادم، به خودم ستم كردم زيرا اگر فرعونيان آن را بدانند، بدون ترديد، مرا خواهند كشت، برخى گويند: موسى اين عبارت را، به خاطر ترك اولى و غفلت از ياد

خدا و كوتاهى در انجام حقوق نعمتهاى خداوند، گفته است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 514

[سوره القصص (28): آيات 17 تا 21] ..... ص : 514

اشاره

قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيراً لِلْمُجْرِمِينَ (17) فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خائِفاً يَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يَسْتَصْرِخُهُ قالَ لَهُ مُوسى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ (18) فَلَمَّا أَنْ أَرادَ أَنْ يَبْطِشَ بِالَّذِي هُوَ عَدُوٌّ لَهُما قالَ يا مُوسى أَ تُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَما قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ إِنْ تُرِيدُ إِلاَّ أَنْ تَكُونَ جَبَّاراً فِي الْأَرْضِ وَ ما تُرِيدُ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْمُصْلِحِينَ (19) وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى قالَ يا مُوسى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ (20) فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (21)

ترجمه: ..... ص : 514

موسى گفت: پروردگارا به شكرانه نعمتى كه به من دادى من هرگز پشتيبان مجرمان نخواهم بود (17)

موسى در شهر بيمناك و هر لحظه منتظر حادثه اى بود، ناگهان ديد همان فردى كه روز گذشته از او يارى طلبيده بود فرياد مى زند و از او كمك مى خواهد، موسى به او گفت: به راستى تو آشكارا انسانى گمراه هستى (18)

و هنگامى كه خواست دست به طرف كسى كه دشمن هر دوى آنها بود دراز كند و با قدرت مانع او گردد، فريادش بلند شد و گفت: اى موسى مى خواهى مرا هم بكشى، همان گونه كه روز گذشته انسانى را به قتل رساندى؟ تو فقط قصد جبّارى و گردنكشى در روى زمين دارى و نمى خواهى از مصلحان باشى (19)

در اين هنگام مردى از نقطه دور دست شهر با سرعت آمد و گفت: اى موسى اين جمعيّت (درباريان فرعون) شور مى كنند كه تو را بكشند. فورا از شهر بيرون رو كه من از خيرخواهان توام. (20)

موسى از شهر بيرون رفت و در حالى كه بيمناك و

هر لحظه منتظر حادثه اى بود گفت: پروردگارا! مرا از اين ستمكاران رهايى بخش. (21)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 515

تفسير: ..... ص : 515

بِما أَنْعَمْتَ عَلَيَّ، حرف «باء» در كلمه «بما» ممكن است براى قسم باشد كه جوابش حذف شده و در تقدير چنين است: سوگند به نعمتهايى كه به من عطا فرمودى آنها را به راه درست به كار برم و هرگز پشتيبان مجرمين نباشم.

و ممكن است كه سببى باشد، يعنى به سبب نعمتهايى از نيرو و توانايى كه به من عطا فرمودى، آنها را به كار نبرم مگر در يارى مؤمنان و نگذارم كه يك نفر قبطى (كافر) بر يك بنى اسرائيلى پيروز شود.

يَتَرَقَّبُ، موسى هر آن در انتظار حادثه ناگوارى بود. در انتظار اين بود كه او را دستگير كنند و يا خبرى از قتل قبطى به او برسد، زيرا او از فرعون و فرعونيان مى ترسيد بفهمند كه اين قتل كار او بوده است.

إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ، اين عبارت را موسى به آن اسرائيلى گفت، زيرا او (روز گذشته) سبب قتل مردى شده بود و امروز نيز با مرد ديگرى نزاع مى كرد.

چون موسى نسبت به بنى اسرائيلى به رقّت و رحم آمد، خواست به او كمك كند و آن قبطى را كه دشمن هر دوى آنها بود با قدرت بگيرد و از او دورش كند.

كلمه «يبطش» يبطش به ضمّ «طاء» نيز خوانده شده است.

«جبّار» به كسى گفته مى شود كه بدون در نظر گرفتن سرانجام و عاقبت كار، با ظلم و ستم به زدن و كشتن مردم اقدام كند. برخى گويند: «جبّار» كسى است كه نسبت به اوامر خداوند تكبّر ورزد و تسليم آنها نشود و چون آن

قبطى به اسرائيلى و (به موسى) اين مطلب را (كه مى خواهى مرا هم مانند مرد روز گذشته بكشى) گفت، راز موسى آشكار شد و خبر قتل منتشر گرديد و به گوش فرعون رسيد و فرعونيان تصميم به قتلش گرفتند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 516

وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعى ، گويند: آن مردى كه آمد، مؤمن آل فرعون و پسر عموى فرعون بود، «1» كلمه «يسعى» ممكن است مرفوع و صفت «رجل» باشد و ممكن است منصوب و حال براى «رجل» باشد، زيرا «رجل» به جمله «من اقصى المدينة» توصيف شده و ممكن است كه اين عبارت، صله براى «جاء» باشد كه در اين صورت كلمه «يسعى» تنها صفت است نه حال.

يَأْتَمِرُونَ بِكَ، يعنى اى موسى درباره تو مشورت مى كنند. چنان كه گويند: تأمر القوم و ائتمروا: آن گروه به شور و مشورت پرداختند.

كلمه «لك» صله براى ناصحين نيست بلكه بيان آن است.

فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ، موسى (به سفارش آن مؤمن) از مصر بيرون رفت در حالى كه بيمناك بود و هر آن در انتظار اين بود كه در راه مورد تعرّض قرار گيرد يا به او برسند و دستگيرش كنند. لذا به خداوند توجّه كرد و گفت: رب نجنى من فرعون و قومه پروردگارا مرا از دست فرعون و فرعونيان نجات ده.

[سوره القصص (28): آيات 22 تا 28] ..... ص : 516

اشاره

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسى رَبِّي أَنْ يَهْدِيَنِي سَواءَ السَّبِيلِ (22) وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ يَسْقُونَ وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ قالَ ما خَطْبُكُما قالَتا لا نَسْقِي حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ (23) فَسَقى لَهُما ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقالَ

رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ (24) فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِي عَلَى اسْتِحْياءٍ قالَتْ إِنَّ أَبِي يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا فَلَمَّا جاءَهُ وَ قَصَّ عَلَيْهِ الْقَصَصَ قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ (25) قالَتْ إِحْداهُما يا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَيْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِيُّ الْأَمِينُ (26)

قالَ إِنِّي أُرِيدُ أَنْ أُنْكِحَكَ إِحْدَى ابْنَتَيَّ هاتَيْنِ عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ وَ ما أُرِيدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ سَتَجِدُنِي إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِينَ (27) قالَ ذلِكَ بَيْنِي وَ بَيْنَكَ أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ وَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ (28)

__________________________________________________

1- مفسّران نام، «مؤمن آل فرعون» را، «حزقيل» گفته اند. برخى «شمعون» و برخى «سمعان» نيز ناميده اند. ترجمه تفسير مجمع البيان ج 18، ص 177- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 517

ترجمه: ..... ص : 517

هنگامى كه به جانب شهر مدين، روى آورد، گفت: اميد است كه پروردگارم مرا به راه راست، هدايت فرمايد (22)

و چون به چاه آبى حوالى شهر مدين رسيد گروهى از مردم را ديد كه چهارپايان خود را سيرآب مى كنند و دو زن را ديد كه دور از مردان، مراقب گوسفندان خويشند. موسى به آنها گفت كار مهمّ شما چيست؟ آن دو زن گفتند ما گوسفندانمان را آب نمى دهيم تا چوپانها همگى از كنار چاه باز گردند، زيرا ما نمى توانيم با مردان نامحرم مخلوط شويم و پدر ما پير مردى سالخورده و فرتوت است (23)

موسى گوسفندان آنها را سيرآب كرد، سپس به سوى سايه رفت و گفت: بارالها! من به هر خير و نيكى كه تو برايم بفرستى نيازمندم (24)

ناگهان يكى از آن دو زن، كه با نهايت حيا راه

مى رفت، پيش او باز آمد و گفت: پدرم از تو دعوت مى كند تا پاداش سيرآب كردن گوسفندان ما را به تو بپردازد. هنگامى كه موسى پيش او (شعيب) آمد و سرگذشت خود را شرح داد شعيب گفت: هيچ نترس كه از مردمان ستمكار نجات يافتى. (25)

يكى از آن دو دختر گفت: اى پدر اين مرد را استخدام كن، زيرا بهترين فردى را كه مى توانى به خدمت بگيرى، كسى است كه امين و توانا باشد (26)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 518

شعيب گفت: مى خواهم يكى از اين دو دخترم را به تو دهم كه هشت سال مزدور من باشى و اگر ده سال را كامل كنى محبّت كرده اى و نمى خواهم بر تو سخت بگيرم، به خواست خدا مرا از شايستگان خواهى يافت. (27)

موسى گفت: اين قرارداد من و تو است. هر كدام از دو مدّت را كه كامل كنم، ستمى بر من نيست و خدا به آنچه مى گوييم وكيل است. (28)

تفسير: ..... ص : 518

وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ، واژه «تلقاء» به معناى برابر و روبرو است و مقصود اين است (كه چون موسى از مصر بيرون آمد) به طرف شهر «مدين» رو كرد، و آن شهر شعيب بود. «1» ابن عبّاس گفته است: موسى در حالى بيرون رفت كه راه را نمى دانست و فقط اميد به پروردگارش داشت كه او را راهنمايى و از سرگردانى حفظ كند.

سَواءَ السَّبِيلِ، يعنى وسط راه.

برخى گويند: موسى با ترس و بيم «2» بيرون رفت، و با برگ درختان و گياهان تغذيه و زندگى مى كرد.

وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْيَنَ، آب مدين چاهى بود در نزديكى اين شهر كه مردم چارپايان را از آن سيرآب

مى كردند. و منظور از ورود به آب اين است از راهى كه آمد به چاه آب رسيد.

__________________________________________________

1- مدين نام شهرى است كه شعيب در آن مى زيست و در جنوب شامات و شمال حجاز قرار دارد و تا مصر هشت روز راه است. اين شهر امروز به نام «معان» يكى از شهرهاى كشور اردن است. تفسير نمونه 16/ 60 با تصرّف- م.

2- در تفسير كشّاف به جاى (خائفا) (خافيا) گفته شده، يعنى موسى پابرهنه خارج شد.

تفسير كشّاف، ج 3- م.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 519

وَجَدَ عَلَيْهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ، در دهانه چاه و جايى كه از آن آب بر مى دارند مردمان مختلف بسيارى را ديد كه جمع شده اند [و چارپايان خود را آب مى دهند.]

وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَيْنِ تَذُودانِ، جايى پايين تر و كنار آن مردمان، دو زن را ديد كه از گوسفندان خود مراقبت مى كنند.

واژه «تَذُودانِ» از مادّه «زود» به معناى دور راندن و جلوگيرى كردن است و مقصود اين است كه آن دو زن مايل نبودند و نمى گذاشتند كه گوسفندانشان به آب نزديك شود. برخى گويند كه آنها نمى توانستند گوسفندهاى خود را آب دهند، زيرا مردان و شبانانى كه آن جا بودند قوى تر از آن دو زن بودند.

قالَ ما خَطْبُكُما، كلمه «خطب» در اصل مخطوب و به معناى مقصود و مطلوب است. و مفهوم عبارت اين است كه موسى به آن دو زن گفت: مقصود شما از جلوگيرى گوسفندانتان چيست؟

حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ، عبارت «يصدر» يصدر، [از باب ثلاثى مجرّد] نيز خوانده شده است و در اين صورت معنا اين است كه صاحبان گوسفندان از آبشخور بيرون روند. و كلمه «رعاء» جمع راعى [به معناى شبان ]

است مانند: صيام و قيام [كه جمع صائم و قائم است.]

فَسَقى لَهُما، موسى به خاطر آن دو زن گوسفندان آنها را سير آب كرد.

و روايت شده است كه چوپانان سنگى را بر دهانه چاه گذاشته بودند كه كمتر از هفت مرد نمى توانستند آن را بردارند، برخى گويند كمتر از ده مرد و برخى تا چهل مرد گفته اند، ولى حضرت موسى به تنهايى آن را برداشت و از آنها دلوى خواست آنها دلوشان را كه كمتر از ده مرد نمى توانست آن را از چاه بكشد به او دادند، موسى به تنهايى با كشيدن يك دلو پر از آب تمام گوسفندان آن دو را آب داد و آنها را خارج كرد. اين كار را براى اين كرد كه فطرتا به انجام كارهاى نيك و كمك به ضعيفان و بيچارگان علاقمند بود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 520

براى سه فعل «يسقون» و «تذودان» و «لا نسقى» در آيه مباركه مفعول گفته نشده است، زيرا هدف و مقصود اصل فعل بوده است نه مفعول آن.

دليل مطابق بودن جواب آنها با سؤالى كه از آنها شده بود اين است كه موسى از آنها سبب جلوگيرى گوسفندانشان را از ورود به آبشخور پرسيده بود و آن دو در جواب گفتند سبب آن اين است كه آنها در برابر چوپانان مرد، ضعيف و ناتوانند و ناگزير بايد صبر كنند تا كار مردان تمام شود و گوسفندان خود را از آبشخور خارج كنند. (بعد آنها وارد شوند).

وَ أَبُونا شَيْخٌ كَبِيرٌ، پدر ما پير مرد سالخورده اى است كه نمى تواند خودش گوسفندان را آب دهد. و گويا اين مطلب را گفتند تا هم به كنايه

از موسى براى آب دادن گوسفندانشان كمك بخواهند و هم نشان دهند كه چون كسى را ندارند ناگزيرند خودشان اين كار را انجام دهند.

ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ، سپس از شدّت گرما و در حال گرسنگى (و خستگى) به سايه درخت سمره «1»، پناه برد.

فَقالَ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ، هر خير و نعمتى كه به من عطا فرمايى چه كم باشد و چه زياد، من به آن نيازمندم. و چون لفظ «فقير» به معناى سائل و طالب است به وسيله «لام» متعدّى شده است.

روايت شده است كه: موسى در حالى كه از فرط لاغرى سبزى گياهان از شكمش پيدا بود، اين درخواست را كرد و مقصودش جز نان و طعامى كه بخورد چيز ديگرى نبود.

عبارت «عَلَى اسْتِحْياءٍ» در محلّ حال است، يعنى آن زن، با شرم و حياى بسيار مى آمد اصل داستان اين است كه چون دختران شعيب جلوتر از چوپانان و زودتر از

__________________________________________________

1- سمره، درخت طلح، نوعى اقاقيا، مغيلان، ترجمه منجد الطلّاب.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 521

روزهاى ديگر، با سير بودن كامل گوسفندان و پستانهاى پرشير آنها، پيش پدر برگشتند، پدر علّت را پرسيد، آن دو گفتند: مرد نيكوكارى را يافتيم كه بر ما ترحّم كرد و گوسفندان ما را آب داد. شعيب به يكى از آنها گفت: او را پيش من بياوريد، از اين رو يكى از آنها پيش موسى برگشت (سفارش پدر را گفت) موسى در پى دختر براه افتاد، در بين راه متوجّه شد كه باد لباس دختر را به بدنش مى چسباند و اندام او را نمايان مى سازد (از آن جا كه عصمت و عفّت موسى اجازه ديدن

چنين منظره اى را نمى داد) به دختر گفت: تو از پشت سر من بيا و با گفتارت مرا راهنمايى كن.

هنگامى كه موسى سرگذشت خود را شرح داد، شعيب به او گفت: نترس! فرعونيان به سرزمين ما تسلّطى ندارند كلمه «قصص» مصدر است و به معناى مقصوص و خود سرگذشت است.

قالَتْ إِحْداهُما، آن دخترى كه به پدر گفت: موسى را اجير كن، دختر بزرگتر بوده و همو بود كه به سراغ موسى رفت و بعدا هم با او ازدواج كرد.

روايت شده است كه شعيب به دخترش گفت: از كجا دانستى كه او قوى و امين است؟ دختر رويداد بلند كردن سنگ، كشيدن دلو سنگين، و اين كه موقع رساندن پيام پدرش او سرش را به زير افكنده بود و اين كه به او دستور داد كه از پشت سرش حركت كند، همه را براى پدر بازگو كرد.

اين سخن دختر (كه به پدرش گفت: بهترين كسى را كه اجيرش گرفته اى توانا و امين است) سخنى است بسيار حكيمانه و جامع و كامل، زيرا هر گاه در انجام كارى امانت و كفايت و توانايى باشد، مقصود حاصل است.

عَلى أَنْ تَأْجُرَنِي ثَمانِيَ حِجَجٍ، به اين كه هشت سال براى من كار كنى. «تأجرنى» از، أجرته مى باشد يعنى اجير او شدم و عبارت «ثمانى حجج» ظرف زمان براى آن است.

فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِكَ، تمام كردن ده سال به اختيار تو است و من تو را در

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 522

انجام دو سال اضافه بر هشت سال ملزم نمى كنم، لكن اگر تو آن را به اتمام رسانى كار نيكى است كه به قصد قربت انجام داده اى.

وَ ما أُرِيدُ أَنْ

أَشُقَّ عَلَيْكَ، و من نمى خواهم كه، با لازم كردن اتمام ده سال، كار بر تو سخت و مشكل شود.

مِنَ الصَّالِحِينَ، بزودى خواهى ديد كه من در معامله از نيكوكارانم و هرگز بر تو سختگيرى نخواهم كرد.

لفظ «ذلك» مبتداست و عبارت «بَيْنِي وَ بَيْنَكَ» خبر آن است، يعنى موسى گفت:

آنچه را كه تو گفتى و انجام كارهايى را كه بر عهده من قرار دادى، ميان من و تو ثابت و برقرار است و من خلاف آن نخواهم كرد.

أَيَّمَا الْأَجَلَيْنِ قَضَيْتُ فَلا عُدْوانَ عَلَيَّ، هر كدام از اين دو مدت هشت سال يا ده سال را كه انجام دهم، بر من ستم و الزامى نباشد (و در انجام آن آزاد باشم) حرف «ما» تأكيد براى زمان مبهم است. و «أىّ» در چنين مواردى زائد است. كلمه «وكيل» به كسى گفته مى شود كه كار به او سپرده شود و در اين مورد چون به معناى شاهد و ناظر استعمال شده است، به وسيله «على» متعدّى شده است.

[سوره القصص (28): آيات 29 تا 35] ..... ص : 522

اشاره

فَلَمَّا قَضى مُوسَى الْأَجَلَ وَ سارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً قالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ ناراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْها بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ (29) فَلَمَّا أَتاها نُودِيَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَيْمَنِ فِي الْبُقْعَةِ الْمُبارَكَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ يا مُوسى إِنِّي أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِينَ (30) وَ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ كَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ يا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّكَ مِنَ الْآمِنِينَ (31) اسْلُكْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ وَ اضْمُمْ إِلَيْكَ جَناحَكَ مِنَ الرَّهْبِ فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلائِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ

(32) قالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (33)

وَ أَخِي هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِي رِدْءاً يُصَدِّقُنِي إِنِّي أَخافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (34) قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً فَلا يَصِلُونَ إِلَيْكُما بِآياتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَكُمَا الْغالِبُونَ (35)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 523

ترجمه: ..... ص : 523

هنگامى كه موسى مدّت قرارداد خود را به پايان رسانيد، و همراه خانواده اش از پيش شعيب به سوى مصر حركت كرد [در شبى تاريك و هوايى سرد و هنگامى كه وضع حمل همسرش فرا رسيده بود] آتشى از دور ديد به خانواده اش گفت: اين جا درنگ كنيد كه آتشى به نظرم رسيد، من مى روم شايد خبرى براى شما بياورم، يا شعله آتشى كه با آن گرم شويد (29)

هنگامى كه موسى به آتش نزديك شد، ناگهان از ساحل راست آن وادى، در آن سرزمين مبارك و پر بركت، از درختى ندايى رسيد كه اى موسى! منم خداى يكتا و پروردگار جهانيان (30)

در اين مقام عصايت را بيفكن، چون عصا را افكند و به آن نگريست، ديد مانند مارى بزرگ با سرعت حركت مى كند، موسى چنان ترسيد كه پا به فرار نهاد و پشت سر خود را هم نگاه نكرد، به او خطاب شد اى موسى برگرد و نترس كه تو در امان هستى (31)

دستت را در گريبانت فرو بر و بيرون آور تا بدون هيچ عيب و نقصى، روشن و درخشان گردد و دستهايت را بر سينه ات بگذار تا ترس و وحشت از تو دور شود، اين عصا و يد بيضاء دو ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 524

برهان و دو معجزه اند بر رسالتت به سوى فرعون و

فرعونيان كه قومى فاسق و نابكارند (32)

موسى گفت: پروردگارا من از آنها يك تن را كشته ام مى ترسم، كه به خونخواهى، مرا به قتل برسانند (33)

و برادرم «هارون» زبانش از من فصيحتر است، او را همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند كه مى ترسم اين فرعونيان مرا سخت تكذيب كنند (34)

خداوند فرمود: به وسيله برادرت بازوان تو را بسيار قوى مى كنيم و به شما قدرت و تسلّط مى دهيم و به بركت آيات ما هرگز به شما دست نمى يابند، شما و پيروانتان پيروزيد. (35)

تفسير: ..... ص : 524

واژه «جذوه» با حركتهاى سه گانه (فتحه، ضمّه، كسره) خوانده شده است، زيرا هر سه حركت در آن صحيح است و آن قطعه چوب بزرگى است كه بر سر آن آتش باشد.

حرف «من» اوّلى (من شاطئ) و دوّمى (من الشّجرة) هر دو براى ابتداست، يعنى صدا از ابتداى وادى و از طرف درخت آمد.

عبارت «مِنَ الشَّجَرَةِ» براى «مِنْ شاطِئِ الْوادِ» بدل اشتمال است، زيرا درخت در كناره وادى روييده بود [بنا بر اين آن محلّ، شامل درخت بوده است.]

واژه «رهب» به معناى ترس، و «جناح» در اين جا به معناى دست است، زيرا دست انسان به منزله دو بال پرنده است و هر گاه فردى دست راستش را زير بازوى چپش بگذارد دستش را به خود چسبانده است. «مِنَ الرَّهْبِ» به خاطر رهب و ترس، يعنى هر گاه هنگام ديدن مار ترسيدى دستت را به سينه ات بگذار.

فَذانِكَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّكَ، لفظ «ذانك» هم با تخفيف نون و هم با تشديد آن خوانده شده، در صورت تخفيف تثنيه «ذاك» و در صورت تشديد تثنيه «ذلك است.

«برهانان» به معناى دو حجّت

است و چون حجّت مطلب روشن و آشكار است آن را برهان هم مى گويند چنان كه به زن سفيد چهره مى گويند: امرأة برهرهه و به مردى ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 525

كه با دليل و برهان باشد مى گويند: أبره الرّجل و همچنين است كلمه سلطان كه چون مفهوم روشنى و وضوح دارد به حجّت نيز گفته مى شود و سلطان مشتقّ از سليط است كه به معناى روغن زيتون مى باشد.

رِدْءاً، اسم چيزى است كه از آن كمك گرفته مى شود (بر وزن) فعل به معناى مفعول به مانند «دف ء» كه به معناى ما يدفأ به و نام هر چيز گرم كننده است. شاعر گفته است:

و ردئى كلّ أبيض مشرفى شحيذ الحدّ عضب ذى فلول «1»

اين كلمه به صورت ردا، به تخفيفت و بدون همزه، نيز خوانده شده است.

عبارت «يُصَدِّقُنِي» هم به رفع و هم به جزم خوانده شده است. در صورت اوّل صفت «ردأ» و در صورت دوّم جواب «أرسله» است و اين مانند عبارت وليّا يرثنى است كه يرثنى به جزم نيز خوانده شده است و هر دو صورت يكى است.

و مقصود از تصديق اين است كه هارون با زبان گوياى خود، حقّ را، روشن بيان كند و با كافران مجادله و آنها را قانع سازد چنان كه سخنگوى ماهر و بليغ، چنين مى كند، و همين كار جارى مجراى تصديق است، هم چنان كه برهان و دليل سخن را ثابت و آن را تصديق مى كند.

و ممكن است مراد اين باشد كه هارون سخنان موسى را طورى روشن و آشكارا بيان كند كه حتّى افرادى را كه حضرت موسى، مى ترسيد تكذيبش كنند، او را تصديق كنند و چون

سبب اين تصديق، هارون بود، عمل تصديق بطور استعاره و كنايه به او نسبت داده شده است. دليل بر اين معنا اين است كه حضرت موسى

__________________________________________________

1- يار و حافظ من شمشير درخشان و تيز مشرفى است كه در لبه تيز آن، بر اثر ضربات دشمنان رخنه ها و شكستگيهايى ايجاد شده است (مشرف قريه اى است در يمن و بعضى گويند در شام است، كشاف، ج 3، ص 409).

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 526

گفت: مى ترسم كه مرا تكذيب كنند.

قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِأَخِيكَ، چون واژه «عضد» (بازو) باعث نيرومندى و استوارى دست است، مفهوم آيه مباركه اين است كه ما بزودى تو را به وسيله برادرت، تقويت و تأييد مى كنيم و او را در نبوّت و رسالت همراه و همدم تو قرار مى دهيم. چنان كه شاعرى به نام طرفه گفته است:

أ بني لبينا لستموا بيد إلّا يدا ليست لها عضد «1»

وَ نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً، لفظ «سلطان» ممكن است به معناى سلطه و برترى و يا به معناى حجّت و برهان باشد، بنا بر اين معناى عبارت اين است كه ما براى شما، در تمام مراحل، حجّت و برهان و يا سلطه و برترى قرار مى دهيم.

در عبارت «بِآياتِنا» چهار احتمال داده مى شود از اين قرار:

1- متعلق به جمله «نَجْعَلُ لَكُما سُلْطاناً» مى باشد، يعنى به وسيله آيات خود به شما برترى مى دهيم.

2- يا متعلّق به «فَلا يَصِلُونَ» است، يعنى ما به وسيله آيات خود، مانع آنها مى شويم و از آنها جلوگيرى مى كنيم.

3- يا متعلّق به «غالبون» است و آن را بيان مى كند، يعنى به وسيله آيات ما شما پيروز مى شويد. و در اين صورت نمى توان آن را صله قرار داد،

زيرا صله بر موصول مقدّم نمى شود.

4- و يا در تقدير اذهبا بآياتنا بوده و فعل اذهبا حذف شده است.

__________________________________________________

(1)اى فرزندان لبينا (نام كنيزى است) شما در نيرومندى مانند دست سالم نيستيد، بلكه مانند دست بدون بازوييد، شاعر، اين گروه را به سبب اين كه كنيز زاده هستند، سرزنش مى كند. پانوشت تصحيح استاد گرجى 3/ 219.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 527

[سوره القصص (28): آيات 36 تا 42] ..... ص : 527

اشاره

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسى بِآياتِنا بَيِّناتٍ قالُوا ما هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُفْتَرىً وَ ما سَمِعْنا بِهذا فِي آبائِنَا الْأَوَّلِينَ (36) وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ وَ مَنْ تَكُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37) وَ قالَ فِرْعَوْنُ يا أَيُّهَا الْمَلَأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرِي فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ فَاجْعَلْ لِي صَرْحاً لَعَلِّي أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنِّي لَأَظُنُّهُ مِنَ الْكاذِبِينَ (38) وَ اسْتَكْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَيْنا لا يُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الظَّالِمِينَ (40)

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فِي هذِهِ الدُّنْيا لَعْنَةً وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ (42)

ترجمه: ..... ص : 527

هنگامى كه موسى با معجزات و آيات روشن ما، به رسالت، به سوى فرعونيان آمد گفتند: اين چيزى جز سحرى ساختگى نيست كه به دروغ به خدا بسته شده، ما از نياكان خود چنين چيزى نشنيده ايم (36)

موسى گفت: خداى من به حال كسى كه با هدايت از پيش او آمده است و كسانى كه عاقبت نيك سراى دنيا و آخرت از آن اوست آگاهتر است، مسلّما ستمكاران هرگز رستگار نخواهند شد (37)

فرعون گفت: اى گروه درباريان، من جز خودم خدايى براى شما نمى دانم، اى هامان بر گل (خشت) آتشى بيفروز و آجر بساز و براى من برج آسمان خراشى درست كن تا از خداى موسى با خبر شوم، هر چند گمان مى كنم كه او از دروغگويان است (38)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 528

سرانجام فرعون و لشكريانش به ناحق در زمين كبر ورزيدند

و از فرمان حق سركشى كردند و پنداشتند كه به سوى ما باز نمى گردند (39)

ما نيز فرعون و لشكريانش را گرفتيم و به دريا افكنديم، پس بنگر كه پايان كار ستمكاران چگونه بود (40)

و ما آنها را از پيشوايان گمراهان و دعوت كنندگان به دوزخ قرار داديم و روز رستاخيز يارى نخواهند شد (41)

در اين جهان، پياپى لعنشان كرديم و روز قيامت هم از زشت رويانند. (42)

تفسير: ..... ص : 528

إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَرىً، سحرى كه ساختگى و دروغ بودن آن آشكار است و معجزه اى از طرف خدا نيست.

عبارت «فِي آبائِنَا» حال است براى «هذا» و در اصل، كائنا فى زمان آبائنا بوده است، يعنى آنچه را كه تو ادّعا مى كنى، شنيده نشده است كه در زمان نياكان ما وجود داشته باشد.

وَ قالَ مُوسى رَبِّي أَعْلَمُ بِمَنْ جاءَ بِالْهُدى مِنْ عِنْدِهِ، پروردگار من از شما داناتر است به فردى كه شايستگى مقام نبوّت را دارد و به كسى كه او را براى هدايت (بشر) مبعوث مى كند. منظور حضرت موسى خودش بود. و اگر فردى، آن طور كه شما گمان مى كنيد، دروغگو و مفترى باشد، هيچ گاه اهليّت و شايستگى مقام نبوّت را نخواهد داشت [و خداوند او را به رسالت مبعوث نمى كند]، زيرا پروردگار بى نياز و حكيم است و هرگز دروغگويان و ساحران را به رسالت نمى فرستد.

لا يُفْلِحُ الظَّالِمُونَ، و ستمكاران پيش خداوند رستگار نمى شوند. مقصود از «عاقِبَةُ الدَّارِ» همان سرانجام خوب و بهشت است، چنان كه آيه ذيل بر همين معنا دلالت دارد: أُولئِكَ لَهُمْ عُقْبَى الدَّارِ، جَنَّاتُ عَدْنٍ، «آنان كسانى هستند كه پايان و جايگاه نيك از آن آنها است و آن (جايگاه)، بهشتهاى عدن است». (رعد

22- 23) مقصود از واژه «الدّار» دنيا و آخرت است. و منظور از عاقبت آن اين است كه آن سرا براى بنده به رحمت و رضوان و بهشت پايان يابد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 529

(برخى از قرّاء (ابن كثير) «1» عبارت «وَ قالَ مُوسى » را «قال موسى» بدون «واو»، خوانده است.

كلمه «تكون» هم با «تاء» و هم با «ياء» (يكون) خوانده شده است.

فَأَوْقِدْ لِي يا هامانُ عَلَى الطِّينِ، اى هامان بر گل (خشت) آتش بيفروز و آجر درست كن و براى من بنا و قصرى بسيار بلند (آسمان خراش) بساز، تا شايد از خداى موسى آگاهى يابم و او را ببينم. فرعون اين سخن را به منظور فريب دادن مردم عوام گفت و خواست به آنها بفهماند كه خداى موسى هم مانند خودش احتياج به مكان دارد.

مقصود فرعون كه گفت: ما علمت (من نمى دانم) يا نفى وجود و ذات خدايى غير از خودش است، يعنى غير از من خدايى وجود ندارد و يا منظور اين است كه وجود خدايى غير از من معلوم و مسلّم نيست و براى اطّلاع از آن [و اين كه وجودش مسلّم شود يا نه ] بايد صعود كرد و بالا رفت.

هر موجودى كه غير از خدا تكبّر كند، بدون حقّ و شايستگى ادّعاى بزرگوارى كرده است زيرا اين خداوند بزرگ است كه در كبريايى و شأن مقام به نهايت درجه است و او متكبّر واقعى و حقيقى است. از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده است كه خداوند مى فرمايد:

الكبرياء ردائى و العظمة إزارى فمن نازعنى واحدا منهما ألقيته فى النار. «2»

عبارت «يُرْجَعُونَ» هم با ضمّه و هم با فتحه

«يرجعون» خوانده شده است.

__________________________________________________

1- تفسير كشّاف ج 411.

2- بزرگى رداى من و عظمت لباس من است هر كس در اينها با من منازعه كند او را به آتش مى افكنم. [.....]

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 530

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِي الْيَمِّ، مفهوم اين فراز از آيه مباركه، بر عظمت و بزرگى و قدرت خداوند، دلالت دارد. خداوند فرعون و فرعونيان را با همه كثرت افراد و شوكت و قدرت ظاهرى و دنياييشان، به يك مشت خاك، كه فردى بردارد و به دريا پرتاب كند، تشبيه فرموده است.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً، ما فرعون و لشكريانش را دعوت كننده به آتش ناميديم و گفتيم كه آنها پيشوايان دعوت كنندگان به دوزخند. و اين مورد مانند اين است كه بگويى:

جعله بخيلا (يعنى او را بخيل خواند) و گفت: او بخيل است. و معناى كلّى عبارت اين است كه آنها (فرعونيان) مردم را به كارهايى، مانند كفر، نافرمانى از خدا، فساد كه نتيجه آن دوزخ است، دعوت مى كردند.

و ممكن است معنى اين باشد كه ما آنها را خوار و بدبخت كرديم و نيكيها و رحمت خود را از آنها بازداشتيم تا اين كه پيشوايان كفر شدند و خداوند كسى را از رحمت خود محروم مى كند كه مى داند رحمت به حال او فايده اى ندارد و چنان تصميم بر كفر گرفته كه ديگر آيات و انذار، در او تأثيرى ندارد. بنا بر اين گويى خداوند فرموده است: آنها به كفر خود مصمّم بودند تا اين كه پيشوايان كفر و دعوت كنندگان به آن شدند و اگر چنين نبود ما هرگز آنها را خوار و بدبخت نمى كرديم.

وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ لا يُنْصَرُونَ، و روز رستاخيز

كسى آنها را يارى نمى كند.

هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِينَ، آنها (در روز قيامت) از مطرودين و رانده شدگان از رحمت خدايند.

[سوره القصص (28): آيات 43 تا 50] ..... ص : 530

اشاره

وَ لَقَدْ آتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ الْأُولى بَصائِرَ لِلنَّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (43) وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنا إِلى مُوسَى الْأَمْرَ وَ ما كُنْتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ (44) وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ لكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ (45) وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا وَ لكِنْ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذِيرٍ مِنْ قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (46) وَ لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ مُصِيبَةٌ بِما قَدَّمَتْ أَيْدِيهِمْ فَيَقُولُوا رَبَّنا لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (47)

فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ مِنْ عِنْدِنا قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى مِنْ قَبْلُ قالُوا سِحْرانِ تَظاهَرا وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ (48) قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ هُوَ أَهْدى مِنْهُما أَتَّبِعْهُ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ (49) فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنِ اتَّبَعَ هَواهُ بِغَيْرِ هُدىً مِنَ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ (50)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 531

ترجمه: ..... ص : 531

ما پس از آن كه گروه هايى از امّتهاى نخستين را (به كيفر كفرشان) هلاك كرديم، به موسى براى بصيرت و رحمت و هدايت مردم، كتاب (تورات) را عطا كرديم، باشد كه مردم متذكّر شوند (43)

اى رسول ما آن هنگام كه ما به موسى مقام نبوّت و فرمان الهى را عطا كرديم، تو در جانب غربى (كوه طور) و از شاهدان اين ماجرا نبودى (44)

و ما نسلهايى با زندگيهاى طولانى و عمر دراز آفريديم و

ترجمه جوامع الجامع،

ج 4، ص: 532

تو هرگز ميان مردم مدين اقامت نداشتى تا سرگذشت آنان را براى مردم خودت بگويى و اين ماييم كه رسولان را مى فرستيم (45)

تو در طرف طور نبودى زمانى كه ما ندا داديم، ولى از در رحمت جريان را به تو خبر داديم تا مردمى را كه قبل از تو انذار كننده اى براى آنها نيامده بود، انذار كنى، شايد متذكّر گردند (46)

هر گاه ما پيش از فرستادن پيامبرى آنها را به خاطر اعمالشان كيفر مى كرديم، مى گفتند: پروردگارا چرا رسولى براى ما نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم و از مؤمنان باشيم (47)

هنگامى كه حقّ از جانب ما براى آنها آمد، گفتند چرا مانند همان معجزاتى كه به موسى داده شده به اين پيامبر داده نشده؟ آيا مردمانى اين چنين (بهانه جو) به موسى و معجزاتش كافر نشدند؟ و نگفتند كه اينها سحر است و اين دو (موسى و هارون) ساحرند، و ما به همه كافريم (48)

به آنان بگو: اگر راست مى گوييد از جانب خدا كتابى بياوريد كه از اين دو كتاب (قرآن و تورات) هدايت كننده تر باشد تا من از آن پيروى كنم (49)

پس هر گاه اين پيشنهاد تو را نپذيرند بدان كه آنها از هوسهاى خود پيروى مى كنند و آيا گمراه تر از آن كس كه راه هدايت الهى را نپذيرفته و پيروى هواى نفس كرده است، كسى پيدا مى شود؟ بى ترديد خداوند گروه ستمگر را هدايت نمى كند. (50)

تفسير: ..... ص : 532

بَصائِرَ لِلنَّاسِ، «بصائر» به عنوان حال، منصوب است و مفرد آن بصيرت است كه به معناى نور و روشنايى دل است كه به وسيله آن دل مى بيند (و درك مى كند) هم چنان كه بصر به

معناى نور و روشنايى چشم است كه چشم به وسيله آن مى بيند و مقصود اين است كه ما كتاب را فرستاديم در حالى كه روشن كننده دلها است و راهنما و رحمت براى كسانى است كه به آن ايمان بياورند.

وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الْغَرْبِيِّ، مقصود از «غربى» مكانى است كه در سمت غرب كوه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 533

طور واقع است و آن جايى است كه ميقات موسى عليه السّلام در آن واقع شد. در اين آيه مورد خطاب پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله است، يعنى اى پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله تو در جايى كه ما به موسى وحى كرديم نبودى و از مشاهده كنندگان وحى هم نبودى تا با ديدن آن از جريان امر واقف شوى.

وَ لكِنَّا أَنْشَأْنا قُرُوناً، لكن ما پس از زمان وحى موسى تا زمان تو، قرنهاى بسيارى را پديد آورديم.

فَتَطاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ، مدّت انقطاع وحى تا اين زمان كه تو به وجود آمدى طول كشيد و علم و آثار انبياء و فرامين الهى همه فراموش شد، پس تو را به پيامبرى برانگيختيم و سرگذشت موسى و پيامبران ديگر را به تو وحى و الهام كرديم.

وَ ما كُنْتَ ثاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ، و تو در ميان ساكنان «مدين» كه شعيب و پيروان او بودند، اقامت نداشتى.

تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا، تا آيات ما را از آنها ياد گرفته باشى و براى مردم خودت قرائت كنى.- مقصود از آيات آيه هايى هستند كه در آنها داستان شعيب و قوم او بيان شده است- بلكه اين ما هستيم كه تو را به رسالت فرستاديم و آيات مربوط به آنها را به تو

آموختيم و سرگذشت پيشينيان را به تو خبر داديم.

وَ ما كُنْتَ بِجانِبِ الطُّورِ إِذْ نادَيْنا، شبى كه موسى به مناجات آمد و ما او را ندا داديم، تو در طرف كوه طور نبودى [تا شاهد و ناظر باشى ] و لكن ما از در رحمت و لطف و مهربانى، آن رويداد را به تو آموختيم تا به وسيله آن قوم خودت را كه عربها هستند، انذار و بيم دهى، آنان كه پيش از تو، در زمان فترت نبوّت يعنى فاصله زمانى ميان تو و عيسى كه پانصد و پنجاه سال است، براى آنها رسول و انذار كننده اى نيامده است و مانند اين مورد است اين آيه مباركه: لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ، «تا گروهى را انذار كنى كه پدرانشان انذار نشدند» (يس/ 6).

«لو لا» ى نخست (لَوْ لا أَنْ تُصِيبَهُمْ) امتناعيّه است و جواب آن حذف شده [يعنى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 534

لما أرسلنا إليهم رسولا] و «لو لا» ى دوم (لَوْ لا أَرْسَلْتَ) تحضيضيّه است.

يكى از دو حرف «فاء» عاطفه و ديگرى جواب «لو لا» ست و چون «لو لا» ى تحضيضيّه مانند «امر» باعث و محرّك كار است، در حكم أمر است [و نياز به جواب دارد] و حاصل معناى آيه اين است كه اگر هنگامى كه آنها به سبب كفرشان، به كيفر مى رسند و عقاب مى شوند نمى گفتند: چرا براى ما رسولى نفرستادى و با اين گفتار عليه ما حجّت نمى آوردند، هرگز رسولى براى آنها نمى فرستاديم. بنا بر اين مراد اين است كه ارسال رسول، براى اتمام و الزام حجّت بر آنها است و براى اين است كه پس از ارسال رسل، مردم

عليه خدا حجّتى نداشته باشند، لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (نساء/ 165) يا اين كه بگويند: ما جاءَنا مِنْ بَشِيرٍ وَ لا نَذِيرٍ، «براى ما رسولى كه بشارت و بيم دهد، نيامد» (مائده/ 19) و نيز بگويند: لَوْ لا أَرْسَلْتَ إِلَيْنا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزى ، «چرا پيش از آن كه بدبختى و مصيبت كفر گرفتار شويم، براى ما رسولى نفرستادى تا آيات تو را پيروى كنيم».

(طه/ 134).

چون بيشتر كارها به وسيله دست انجام مى شود، اين موضوع چنان گسترش يافته است كه تمام كارها را به دست (يد) نسبت مى دهند هر چند مربوط به اعضاى ديگر باشد، بنا بر اين در آيه شريفه عمل كفر و پى آمدهاى آن كه مربوط به عقيده و كار دل است، به دست (يد) نسبت داده شده است.

فَلَمَّا جاءَهُمُ الْحَقُّ، مقصود از حقّ، پيامبر گرامى است كه نبوّت آن حضرت به وسيله معجزات و آيات الهى تصديق شده است.

قالُوا لَوْ لا أُوتِيَ مِثْلَ ما أُوتِيَ مُوسى ، مشركان، از روى عناد و بهانه جويى گفتند:

چرا به اين پيامبر آنچه را از معجزه ها كه به موسى داده شده بود، مانند شكافتن دريا، اژدها شدن عصا، يك مرتبه نازل شدن كتاب و جز آن از پيشنهادهاى آنها كه بر اساس سختگيرى و دشمنى مطرح مى شد، داده نشده است؟

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 535

أَ وَ لَمْ يَكْفُرُوا بِما أُوتِيَ مُوسى ، مراد اين است كه اين كافران مكّه هم از جنس همان كافران زمان موسى هستند، رفتار، عناد و بهانه جوييهاى اينها هم مانند آنهاست كه معجزات موسى را انكار كردند و گفتند: موسى و هارون دو

ساحرى هستند كه كمك كننده و پشتيبان يكديگرند.

سِحْرانِ، آن دو صاحب سحرند و براى مبالغه در توصيف به سحر، آنها را عين سحر قرار دادند و ممكن است كه مراد آنها دو گونه سحر باشد.

وَ قالُوا إِنَّا بِكُلٍّ كافِرُونَ، ما به هر يك از اين دو پيامبر (موسى و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله) كافريم.

«من قبل» اين عبارت به «أ و لم يكفروا» متعلّق است ولى اگر آن را به فعل «أوتى» متعلّق بدانيم، معناى آيه، به اين باز مى گردد كه اين كافران و مردم مكّه بودند كه اين سخنان را مى گفتند و هم چنان كه به حضرت محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و قرآن كافر شدند، به موسى و تورات نيز كافر شدند و گفتند اين دو نفر (حضرت محمّد و حضرت موسى) دو ساحرى هستند كه يكديگر را كمك مى كنند و يا (قرآن و تورات) دو كتابى هستند كه هر دو سحرند. و اين جريان هنگامى بود كه گروهى را پيش رؤسا و علماى يهود فرستادند تا درباره حضرت محمّد از آنها بپرسند كه آيا او براستى پيامبر است؟ آنها در پاسخ گفتند: صفات و خصوصيّات او در تورات آمده است. پس از اين پاسخ مشركان مكّه اين گفته ها را اظهار داشتند.

هُوَ أَهْدى مِنْهُما، (اى پيامبر به منكران بگو: پس شما كتابى از پيش خدا بياوريد) كه از تورات و قرآن كه بر موسى و بر من نازل شده است، هدايت كننده تر باشد.

فَإِنْ لَمْ يَسْتَجِيبُوا لَكَ فَاعْلَمْ أَنَّما يَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ، اگر پيشنهاد تو را انجام ندادند و نتوانستند چنين كتابى را بياورند، بدان كه ملزم به قبول دعوت تو هستند و

بر ادّعاى خود هيچ حجّتى ندارند مگر پيروى از هوسها و هواى نفس.

پس از آن مى فرمايد: و من أضلّ ممّن اتّبع هواه بغير هدى من اللَّه، و هيچ فردى از كسى كه در دين خود تنها از هواى نفس پيروى كند و از رحمت و هدايت خدا

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 536

محروم باشد، گمراه تر نيست.

إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ، خداوند به گروهى كه در ستمكارى ثابت قدمند لطف و مهربانى نمى كند و آنها را ارشاد و راهنمايى نمى فرمايد.

عبارت «بغير هدى» در محلّ حال است و به معناى «مخذولا» مى باشد (يعنى در حالى كه از رحمت و هدايت خدا محرومند).

[سوره القصص (28): آيات 51 تا 58] ..... ص : 536

اشاره

وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ (51) الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ هُمْ بِهِ يُؤْمِنُونَ (52) وَ إِذا يُتْلى عَلَيْهِمْ قالُوا آمَنَّا بِهِ إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ (53) أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ (54) وَ إِذا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قالُوا لَنا أَعْمالُنا وَ لَكُمْ أَعْمالُكُمْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ (55)

إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَهْدِي مَنْ يَشاءُ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ (56) وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ رِزْقاً مِنْ لَدُنَّا وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ (57) وَ كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ بَطِرَتْ مَعِيشَتَها فَتِلْكَ مَساكِنُهُمْ لَمْ تُسْكَنْ مِنْ بَعْدِهِمْ إِلاَّ قَلِيلاً وَ كُنَّا نَحْنُ الْوارِثِينَ (58)

ترجمه: ..... ص : 536

ما آيات قرآن را پيوسته و يكى بعد از ديگرى براى (هدايت) آنها آورديم تا مگر متذكّر شوند (51)

كسانى كه ما پيش از اين به آنها كتاب آسمانى داده ايم به اين قرآن ايمان مى آورند (52) ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 537

و هنگامى كه (كتاب) بر آنها خوانده شود مى گويند: به آن ايمان آورديم، البتّه اين قرآن حقّ است و از سوى پروردگار ما نازل شده است و ما پيش از اين نيز مسلمان بوديم. (53)

آنها كسانى هستند كه به سبب صبر و شكيبايى كه ورزيدند، دو بار اجر و پاداش دريافت مى دارند آنها به وسيله نيكيها بديها را دور مى كنند و از آنچه روزى آنان كرده ايم انفاق مى كنند (54)

هر گاه سخن لغو و بيهوده اى بشنوند از آن روى مى گردانند و مى گويند: اعمال

ما از آن ما و اعمال شما از آن شماست، سلام بر شما، ما هرگز طالب نادانان نيستيم (55)

اى رسول ما تو نمى توانى هر كسى را كه دوست دارى هدايت كنى، ولى خداوند هر كه را بخواهد هدايت مى كند و او به آنان كه قابل هدايتند، آگاه تر است (56)

آنها گفتند: اگر ما هدايت و اسلام را با تو بپذيريم از سرزمينمان رانده مى شويم، آيا ما حرم امنى را در اختيار آنها قرار نداديم تا انواع نعمتها و ميوه ها كه ما روزيشان كرديم از هر طرف به سوى آن آورده شود، لكن بيشتر آنها نمى دانند (57)

و چه بسيارى از شهرها و آباديهايى را كه بر اثر فزونى نعمت مغرور شده و به هوسرانى و خوشگذرانى پرداخته بودند هلاك كرديم. و اين خانه هاى ويران آنهاست و پس از آن جز عدّه معدودى كسى در آنها سكونت نكرد و تنها ما وارث آنها بوديم. (58)

تفسير: ..... ص : 537

وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ، ما مطالب اين قرآن را كه وعد و وعيد، عبرتها و اندرزهاست به دنبال يكديگر و يكى پس از ديگرى، به منظور اين كه بينديشند و رستگار شوند، براى آنها آورديم، يا اين كه ما قرآن را در چنين هيأتى كه شكلهاى متنوّع آن به صورت مجموعه اى كامل و پيوسته به هم بود، بر آنها نازل كرديم.

الَّذِينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ مِنْ قَبْلِهِ، ضمير «من قبله» يا به پيغمبر بر مى گردد يا به قرآن

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 538

و مقصود از كسانى كه قبل از آمدن پيامبر يا قرآن به آن ايمان آورده اند مؤمنان اهل كتاب (يهود و نصارى) هستند، برخى گويند آنها چهل نفر از پيروان انجيل از حبشه

بودند كه با جعفر بن ابى طالب آمدند و هشت نفر از مردم شام بودند كه يكى از آنها بحيراى راهب بود.

إِنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّنا، علت ايمان آنها به قرآن، حقّ بودن آن است، زيرا هنگامى كه قرآن به حقّ از سوى خداوند است لازم است كه به آن ايمان آورند.

إِنَّا كُنَّا مِنْ قَبْلِهِ مُسْلِمِينَ، اين عبارت نيز بيان گفتار مؤمنان اهل كتاب است كه مى گويند: ايمان ما به پيامبر يا به قرآن پيش از آن بوده است. و اسلام صفت هر فرد موحّدى است كه «وحى» را باور دارد و آن را تصديق مى كند.

أُولئِكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِما صَبَرُوا، «بِما صَبَرُوا»، يعنى به سبب صبر آنها بر ايمان به تورات و ايمان به قرآن دو مرتبه مزد مى گيرند و ممكن است معنى اين باشد كه به خاطر صبر بر ايمان به قرآن پيش از نزول يا بعد از نزول آن و يا به خاطر صبر آنها بر اذيّت و آزار مشركان و اهل كتاب و مانند اين مورد است آيه: ... يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ، «... تا خداوند از رحمتش دو بهره به شما عطا كند ...» (حديد/ 28) وَ يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ، مقصود اين است كه گناهان قبلى را به وسيله ايمان و اطاعت از خدا، از خود دور كردند و يا اين كه به وسيله مدارا و صبر، اذيّت كافران را از خود دفع كردند.

سَلامٌ عَلَيْكُمْ، سلام توديعى و خدا حافظى است. حسن [بصرى ] گفته است: اين كلمه ميان مؤمنان علامت حلم است.

لا نَبْتَغِي الْجاهِلِينَ، ما خواهان مجالست و معاشرت با جاهلان و نادانان نيستيم.

إِنَّكَ لا تَهْدِي مَنْ أَحْبَبْتَ، تو نمى توانى هر

كه را دوست دارى از نزديكانت و ديگران كه ايمان نياورند، داخل در ايمان آورندگان كنى، و لكن اين خداست كه هر كه را بخواهد داخل در ايمان مى كند و آن كسى است كه خداوند مى داند لطف و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 539

رحمت به حال او مفيد و نافع است.

وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ و خداوند به حال كسانى كه با لطف او هدايت مى شوند داناتر است. پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله بسيار علاقه مند بود كه تمام مردم ايمان بياورند و به نبوّت او اقرار كنند، لذا خداى سبحان به او خبر داد كه اين كار از توانايى و قدرت تو خارج است.

برخى گويند: اين آيه درباره حضرت ابو طالب وارد شده است، در حالى كه از ائمّه عليهم السّلام روايت شده است كه:

إنّ ابا طالب مات مسلما

«1» اماميّه نيز بر اين مطلب، اجماع دارند. علاوه بر اين شعرهاى او از مبانى اسلامى و تصديق بر نبوّت پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله آكنده است.

وَ قالُوا إِنْ نَتَّبِعِ الْهُدى مَعَكَ نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا، «نُتَخَطَّفْ مِنْ أَرْضِنا» يعنى ما از سرزمينمان نفى بلد مى شويم، از وطنمان بيرون رانده مى شويم. برخى گويند كه گوينده اين سخن حرث بن عثمان بن نوفل بن عبد مناف است كه گفت: ما افراد كمى هستيم و مى ترسيم كه اگر پيرو تو شويم و با عربها مخالفت كنيم ما را نفى بلد كنند.

أَ وَ لَمْ نُمَكِّنْ لَهُمْ حَرَماً آمِناً، خداوند در مقام ردّ گفته هاى كفّار برآمد و گفت، آيا ما حرم را جاى امنى براى آنها قرار نداديم، در حالى كه عربها در اطراف و بيرون آن به غارتگرى و تجاوز مى پرداختند،

اينها در ميان حرم، در امان بودند و نمى ترسيدند و نعمتها و ميوه هاى گوناگون از هر سرزمينى به آنجا آورده مى شد. بنا بر اين آن زمان كه كافر بودند و بتها را پرستش مى كردند، خداوند، به خاطر حرمت حرم، روزى و امنيّت را از آنها دريغ نكرد و به آنها عطا فرمود، اكنون اگر ايمان بياورند و موحّد شوند و پيامبر را تصديق كنند چگونه آنها را در معرض نفى بلد و سلب امنيّت قرار مى دهد.

__________________________________________________

1- براستى ابو طالب در حالى كه مسلمان بود در گذشت.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 540

اسناد و نسبت دادن امنيّت به اهل حرم نسبت حقيقى و به خود حرم مجازى است.

كلمه «يجبى» به معناى جمع كردن است، چنان كه گويى: جبيت الماء فى الحوض (آب را در حوض جمع كردم).

واژه كليّت در جمله «ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ» به معناى كثرت و فراوانى است چنان كه در اين آيه آمده است: وَ أُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَيْ ءٍ، «به ملكه سبا هر چه پادشاهان را لازم است داده شده بود» (نمل/ 23).

وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ، اين فراز از آيه به كلمه «من لدنّا» متعلّق است و مقصود اين است كه افراد اندكى از آنها باور دارند كه اين روزى و نعمتها از طرف خداوند است، ولى بيشتر آنها اين مطلب را نمى دانند و اگر مى دانستند، هنگامى كه مى خواستند به خدا ايمان بياورند، هرگز از تبعيد و نفى بلد نمى ترسيدند.

كلمه «رزقا» يا مفعول له، و يا مصدر [و مفعول مطلق ] است، زيرا عبارت «يُجْبى إِلَيْهِ ثَمَراتُ كُلِّ شَيْ ءٍ» و عبارت «و يرزق ثمرات كل شى ء» يكى است [در اين صورت كه «يجبى» به جاى

«يرزق» است «رزقا» مى تواند مفعول مطلق آن باشد.]

وَ كَمْ أَهْلَكْنا، اين عبارت براى ترساندن اهل مكّه از سرانجام شرم كسانى است كه در كفران نعمت خداوند و طغيان و ناسپاسى، به جاى سپاس از نعمتها، مانند اينها بودند و چگونه خداوند آنها را با ديارشان هلاك و ويران كرد.

مَعِيشَتَها، نصب اين كلمه يا به سبب حذف حرف جرّ و اتّصال فعل است (به اصطلاح منصوب به نزع خافض است) مانند اين آيه وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ، موسى از ميان قومش هفتاد نفر برگزيد، در اصل من قومه بوده (اعراف/ 155) يا به سبب ظرف منصوب است و ظرف زمان كه مضاف بوده حذف شده است و تقدير آن چنين است: بطرت أيّام معيشتها مانند عبارت خفوق النّجم (پنهان شدن ستاره) [كه در تقدير خفوق زمان النّجم بوده است ] و يا اين كه لفظ «بطرت» را به معناى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 541

غمطت [كوچك شمرد.] و كفرت [كفران كرد.] بدانيم.

واژه «بطرت»، به معناى سركشى و سوء استفاده ثروتمند است از ثروت خود و آن اين است كه حقوق خدا را رعايت نكند.

إِلَّا قَلِيلًا، افراد اندكى هستند كه در آن جا ساكنند، در اين مسكنها جز مسافر و رهگذر كه يك روز يا چند ساعتى سكونت مى كند كس ديگرى ساكن نيست و اين ماييم كه وارث اين مسكنها هستيم، و آن را به صورتى در آورديم كه هيچ كس در آن سكونت نمى كند، يا ما بوديم كه آن مسكنها را ويران و با خاك يكسان كرديم.

[سوره القصص (28): آيات 59 تا 66] ..... ص : 541

اشاره

وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِنا وَ ما كُنَّا مُهْلِكِي الْقُرى إِلاَّ

وَ أَهْلُها ظالِمُونَ (59) وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ زِينَتُها وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى أَ فَلا تَعْقِلُونَ (60) أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ وَعْداً حَسَناً فَهُوَ لاقِيهِ كَمَنْ مَتَّعْناهُ مَتاعَ الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ هُوَ يَوْمَ الْقِيامَةِ مِنَ الْمُحْضَرِينَ (61) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (62) قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا هؤُلاءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنا أَغْوَيْناهُمْ كَما غَوَيْنا تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ (63)

وَ قِيلَ ادْعُوا شُرَكاءَكُمْ فَدَعَوْهُمْ فَلَمْ يَسْتَجِيبُوا لَهُمْ وَ رَأَوُا الْعَذابَ لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ (64) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ ما ذا أَجَبْتُمُ الْمُرْسَلِينَ (65) فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ يَوْمَئِذٍ فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ (66)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 542

ترجمه: ..... ص : 542

پروردگار تو هرگز مردم شهرها را هلاك نمى كرد مگر پس از آن كه در مركز آن رسولى بفرستد تا آيات ما را بر آنان بخواند و ما هرگز هيچ ديارى را ويران نكرديم مگر آن كه اهلش بيدادگر بودند (59)

آنچه از نعمتهاى اين جهان كه به شما ارزانى شده متاع و زينت اين دنيا است و آنچه نزد خداست بهتر و پايدارتر است، آيا انديشه نمى كنيد (60)

آيا كسى كه ما به او وعده نيك بهشت داديم، و البتّه به آن خواهد رسيد، همانند كسى است كه تنها متاع زندگى دنيا را به او ارزانى داشتيم، سپس روز قيامت، تهى دست براى حساب، احضار مى شود (61)

و به يادآور روزى را كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى فرمايد: كجا هستند آن شريكانى كه براى من مى پنداشتيد (62)

گروهى از پيشوايان كفر كه فرمان عذاب درباره آنها مسلّم شده است گويند: پروردگارا ما اين مردم را گمراه كرديم

همان گونه كه خود گمراه بوديم، اينك از آنها بيزارى مى جوييم، آنها از روى عقيده ما را نمى پرستيدند، بلكه هواى نفس خويش را پرستش مى كردند (63)

به آنها گفته مى شود: آنان را كه شريك خدا مى پنداشتيد بخوانيد، آنها مى خوانند ولى جوابى به آنها نمى دهند و چون عذاب الهى را مى بينند، آرزو مى كنند اى كاش، مانند مؤمنان، هدايت يافته بودند (64)

و به ياد آور روزى كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى فرمايد: چگونه به پيامبران پاسخ داديد؟ (65)

در اين هنگام همه اخبار بر آنها پوشيده مى ماند و از وحشت عذاب نمى توانند از يكديگر سؤالى كنند. (66)

تفسير: ..... ص : 542

وَ ما كانَ رَبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرى حَتَّى يَبْعَثَ فِي أُمِّها رَسُولًا، مقصود اين است كه از شيوه پروردگار تو اين نيست كه مردمان ديارى را هلاك و نابود كند، مگر اين كه در امّ القرى، يعنى مكّه پيامبرى را براى آنها بفرستد و آن پيامبر خاتم الأنبياء محمّد صلّى اللَّه عليه و آله است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 543

يا به معناى اين است كه پروردگار تو هيچ گاه شهرها را ويران نمى كند مگر اين كه در مركز آن [و سواد اعظمشان ] رسولى را براى اتمام حجّت بر آنها بفرستد و اين خبر دادن به منزّه بودن خداوند از ظلم و ستم است، زيرا با اين كه آنان ستمگر و شايسته هلاكتند، خداى متعال آنها را هلاك نمى كند مگر پس از آن كه با فرستادن پيامبرى حجّت را بر آنها تمام كند. و با اين كه مى داند آنها ايمان نخواهند آورد، هرگز علم و دانستن خودش را براى آن مردم حجّت قرار نمى دهد.

وَ ما أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَمَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ

زِينَتُها آنچه را كه به آنها ارزانى داشتيم، تنها بهره مندى و زينت آن براى روزى چند و اندك است و آن مدّت زندگى است كه خواه ناخواه پايان مى يابد.

وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقى مقصود از آنچه پيش خداوند است، همان ثواب و پاداش آخرت است كه از متاع دنيا بهتر و پايدارتر است، زيرا بقاء آن جاودانى است. جمله «فَلا يَعْقِلُونَ» هم با «تاء» (تعقلون) و هم با «ياء» (يعقلون) خوانده شده است.

أَ فَمَنْ وَعَدْناهُ اين عبارت بيان و توضيح مطالب آيه پيش است يعنى آيا پس از اين تفاوت آشكارا باز هم اهل دنيا و اهل آخرت مساوى و يكسانند؟

وَعْداً حَسَناً، مقصود از وعده حسن همان ثواب آخرت است، زيرا آن بهره اى است جاودانى كه پيوسته با شوكت و بزرگى همراه است.

فَهُوَ لاقِيهِ، مفهوم اين عبارت مانند اين آيه است كه مى فرمايد: وَ لَقَّاهُمْ نَضْرَةً وَ سُرُوراً، «به آنها روى خندان و دل شادمان ارزانى داشت» (انسان/ 11).

مِنَ الْمُحْضَرِينَ، از كسانى كه براى كيفر در آتش احضار مى شوند، مانند آيه فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ، «قوم الياس رسالت او را تكذيب كردند و بدين سبب براى كيفر در آتش احضار مى شوند» (الصّافات/ 127) ثُمَّ هُوَ، در اين عبارت «هو» كه ضمير منفصل است به ضمير متّصل تشبيه شده و به سكون «هاء» نيز خوانده شده است هم چنان كه كلمه «عضد» عضد نيز گفته شده و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 544

سكون «هاء» در كلمات و هو، فهو و لهو نيكوتر است، زيرا در اين قرائت حرف (واو- فاء- لام) به تنهايى تلفّظ نمى شود [كه ثقيل است ] بنا بر اين حرف منفصل (ميم) به

حرف متّصل تشبيه شده است.

أَيْنَ شُرَكائِيَ، خداوند، بنا بر گمان و عقيده مشركان، فرمود: «شركائى»، و اين نوعى استهزاء و تمسخر است. فعل زعم از افعال دو مفعولى است و هر دو مفعول آن در اين جا حذف شده و در تقدير چنين بوده است: الّذى كنتم تزعمونهم شركائى، هر چند حذف يكى از دو مفعول جايز نيست ولى حذف هر دو مفعول با هم جايز است.

قالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنا، مقصود از كسانى كه عذاب بر آنها محقّق شده يا شياطينند و يا بزرگان و پيشوايان گمراهان و مشركان. و معناى عبارت «حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ» اين است كه وعده عذابى كه خداوند داده، بر آنها لازم و واجب مى شود و آن وعده عذاب اين است كه فرموده: لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ، «البتّه از كافران جنّ و انس دوزخ را پر سازيم» (هود/ 119، سجده/ 13).

لفظ «هؤلاء» مبتداء و عبارت الَّذِينَ أَغْوَيْنا صفت آن است و ضميرى كه به موصول برمى گردد حذف شده است و عبارت «أغويناهم» خبر مبتداست و حرف «كاف» در لفظ «كما» صفت مصدرى است كه حذف شده است و تقدير عبارت چنين است: أغويناهم فغووا غيا مثل ما غوينا و مقصود اين است كه آنها به اختيار و ميل خود گمراه شدند مانند ما كه به اختيار خود گمراه شديم، زيرا ما آنها را با زور و جبر، گمراه نكرديم بلكه اين كار با خواهش و تمنّا و وسوسه بوده است.

تَبَرَّأْنا إِلَيْكَ، از آنها و از كفرى كه اختيار كرده اند به تو بيزارى مى جوييم.

ما كانُوا إِيَّانا يَعْبُدُونَ، آنها ما را عبادت نمى كردند، بلكه، هواهاى نفسانى خود را

پرستش و از شهوات و آرزوهاى خود پيروى مى كردند.

علّت اين كه دو جمله «تَبَرَّأْنا ...» و «ما كانُوا ...» بدون حرف عطف ذكر شده اين

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 545

است كه اين دو جمله معناى جمله اول «أغويناهم ...» را تقرير و بيان مى كنند.

لَوْ أَنَّهُمْ كانُوا يَهْتَدُونَ، اگر هدايت يافته بودند، به طريقى از راههاى حيله، عذاب را از خود دفع مى كردند. سپس خداوند به دليل ارسال پيامبران آنها را محكوم مى كند و با پرسشى به گونه اى كه گناه آنها را ثابت مى كند از آنها مى پرسد [كه به پيامبران چه پاسخى داديد؟] فَعَمِيَتْ عَلَيْهِمُ الْأَنْباءُ، اين هنگام تمام خبرها و راههاى جواب پرسشها بر آنها مشتبه مى شود و آنها مانند نابينايانى هستند كه راههاى زمين بر آنها مسدود است.

فَهُمْ لا يَتَساءَلُونَ، يعنى آن طور كه مردمان راه چاره مشكلات و گرفتاريها را از يكديگر سؤال مى كنند، آنها از يكديگر سؤال نمى كنند، زيرا تمام آنها در ناآگاهى و ناتوانى در پاسخ يكسان مى باشند و مراد از «نبأ» خبر و آگاهى از پاسخى است كه مخاطب و مرسل اليه به رسول مى دهد.

[سوره القصص (28): آيات 67 تا 75] ..... ص : 545

اشاره

فَأَمَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَنْ يَكُونَ مِنَ الْمُفْلِحِينَ (67) وَ رَبُّكَ يَخْلُقُ ما يَشاءُ وَ يَخْتارُ ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالى عَمَّا يُشْرِكُونَ (68) وَ رَبُّكَ يَعْلَمُ ما تُكِنُّ صُدُورُهُمْ وَ ما يُعْلِنُونَ (69) وَ هُوَ اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (70) قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ اللَّيْلَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ أَ فَلا تَسْمَعُونَ (71)

قُلْ

أَ رَأَيْتُمْ إِنْ جَعَلَ اللَّهُ عَلَيْكُمُ النَّهارَ سَرْمَداً إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ إِلهٌ غَيْرُ اللَّهِ يَأْتِيكُمْ بِلَيْلٍ تَسْكُنُونَ فِيهِ أَ فَلا تُبْصِرُونَ (72) وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (73) وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكائِيَ الَّذِينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ (74) وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ (75)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 546

ترجمه: ..... ص : 546

اما كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، اميد است كه از رستگاران باشد (67)

پروردگار تو هر چه را بخواهد مى آفريند و بر مى گزيند و آنها را، در برابر او، اختيارى نيست، خداوند منزّه و برتر است از شريكهايى كه براى او قائلند (68)

خداى تو به آنچه در سينه هايشان پنهان مى كنند يا آشكار سازند، آگاه است (69)

او خدايى است كه جز او هيچ خدايى نيست، ستايش در دنيا و آخرت براى اوست، حاكميّت نيز از آن اوست، و همه شما به سوى او باز مى گرديد (70)

بگو به من خبر دهيد اگر خدا شب را براى شما تا روز قيامت ابدى قرار دهد، جز خدا كدام معبود است كه بتواند روشنايى براى شما بياورد؟ آيا گوش فرا نمى دهيد؟ (71)

به من خبر دهيد اگر خدا روز را براى شما تا قيامت جاودان كند، جز خداى يكتا، كدام معبود است كه شب را براى شما بياورد تا در آن آرامش و استراحت كنيد؟ آيا نمى بينيد؟ (72)

از رحمت اوست كه براى شما شب و روز قرار داد تا هم آرامش داشته باشيد و هم از فضل خدا طلب

روزى كنيد، شايد كه شكر نعمتهاى خدا را به جا آوريد (73)

به خاطر بياوريد روزى را كه خداوند به مشركان ندا مى دهد و مى گويد: كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟ (74)

در آن روز از هر امّتى گواهى برگزينيم و گوييم دليل خود را بياوريد، امّا آنها مى دانند كه حق براى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 547

خداست و آن بتهايى كه به دروغ خدا مى خواندند همه محو و نابود خواهد شد. (75).

تفسير: ..... ص : 547

فَأَمَّا مَنْ تابَ، كسانى از مشركان كه توبه كنند و ايمان و عمل صالح را با هم دارا باشند اميد است كه پيش خداوند رستگار شوند. فعل «عسى» كه به معناى اميد و احتمال است، هر گاه كه از طرف بزرگى گفته شود، به معناى امر مسلّم و محقّق است [و جنبه ترديد و احتمال ندارد.]

لَهُمُ الْخِيَرَةُ، «خيرة» از مادّه تخيّر است هم چنان كه «طيرة» از مادّه تطيّر است اين لفظ هم به معناى مصدر و هم به معناى (اسم مفعول) متخيّر استعمال شده است.

چنان كه گويند، محمّد صلّى اللَّه عليه و آله خيرة اللَّه من خلقه [محمّد صلّى اللَّه عليه و آله برگزيده خدا از ميان خلق اوست.]

ما كانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ، اين عبارت عطف بيان و توضيح عبارت: «و يختار» است، زيرا معناى آن اين است كه خداوند آنچه را بخواهد بر مى گزيند. و به همين سبب حرف عطف در اول آن نيامده است. و مقصود اين است كه تنها خداوند است كه در كارهايش مختار و برگزيننده است و اوست كه به تمام راههاى حكمت آگاه است و براى هيچ فردى از آفريده هاى او، اختيارى در گزينش نيست، زيرا هيچ فردى

به تمام احوال برگزيده اش آگاهى ندارد.

برخى از مفسّران گويند: در تقدير چنين است: و يختار الّذى لهم فيه الخيرة و لفظ «فيه» حذف شده، هم چنان كه لفظ «منه» در اين آيه حذف شده است: إِنَّ ذلِكَ لَمِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ، «اين از كارهاى پر ارزش است» (شورى/ 43). در اين صورت مقصود اين است كه خداوند براى بندگانش آنچه را نيكوتر و مفيدتر است اختيار مى كند و او از خود بندگان به مصالح آنان آگاهتر است.

لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولى وَ الْآخِرَةِ، حمد و ستايش در آخرت، گفتار اهل بهشت است

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 548

كه مى گويند: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنا وَعْدَهُ، «حمد مخصوص خداوندى است كه به وعده خويش درباره ما وفا كرد». (زمر/ 74). حمد و ستايش در اين مورد از روى خوشحالى و لذّت است نه به عنوان تكليف كه زحمتى داشته باشد.

قُلْ أَ رَأَيْتُمْ، به من خبر دهيد چه كسى است كه توانايى چنين كارى را داشته باشد؟

اللَّيْلَ سَرْمَداً، واژه «سرمد» به معناى دائم و پيوسته از مادّه سرد و «ميم» حرف زايد است.

يَأْتِيكُمْ بِضِياءٍ، مقصود از «ضياء» روشنى و نور خورشيد است. و ذكر عبارت «أ فلا تسمعون» براى اين است كه گوش منافع و فوايدى را مى فهمد كه چشم درك نمى كند. از طرفى با كلمه «ليل» عبارت «أ فلا تبصرون» آمده است تا بفهماند كه ديگران از فوايد تاريكى شب چيزهايى را مى بينند كه شما هم مى بينيد.

وَ مِنْ رَحْمَتِهِ جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لِتَسْكُنُوا فِيهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ، و از رحمتهاى خداوند اين است كه شب و روز را پيوسته به يكديگر قرار داد

تا در يكى استراحت كنيد و در ديگرى، براى بهره گيرى و طلب روزى از فضل خداوند، در آن تلاش كنيد. و مى خواهد كه شما شكرگزارى كنيد. در اين آيه، شيوه لفّ و نشر مرتّب به كار رفته است.

وَ يَوْمَ يُنادِيهِمْ ...، [اين آيه به شماره 61، همين سوره گذشت ] خداى سبحان ملامت و سرزنش مشركان را به خاطر شركشان، تكرار مى كند تا اعلام كند كه شرك از هر گناه ديگرى بيشتر موجب خشم و غضب خدا مى شود. هم چنان كه توحيد براى جلب رضايت و خشنودى خدا جامعترين چيزهاست.

وَ نَزَعْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيداً، واژه «نزعنا» به معناى: «أخرجنا است، يعنى ما از هر امّتى يك گواه و شاهد بيرون مى آوريم و او پيامبر آن امّت است كه به خصوصيّات امّت، هر گونه كه بوده اند، گواهى مى دهد.

برخى گويند: آن گواهان در آخرت، اشخاص عادلى هستند كه هيچ زمانى (دنيا)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 549

خالى از يك نفر از چنين افرادى نيست.

فَقُلْنا هاتُوا بُرْهانَكُمْ، پس ما به امّت مى گوييم دليل و برهان خود را براى راه و رسمتان و براى آنچه اختيار كرده بوديد بياوريد.

فَعَلِمُوا أَنَّ الْحَقَّ لِلَّهِ، در اين هنگام مى فهمند كه تنها حقّ با خدا و رسول اوست.

وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ، و تمام دروغها و مطالب بيهوده اى كه افترا مى بستند، محو و نابود مى شود.

[سوره القصص (28): آيات 76 تا 82] ..... ص : 549

اشاره

إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ (76) وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَ أَحْسِنْ كَما

أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ (77) قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِي أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعاً وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (78) فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِيَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ (79) وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا يُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ (80)

فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما كانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ يَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما كانَ مِنَ المُنْتَصِرِينَ (81) وَ أَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ يَقْدِرُ لَوْ لا أَنْ مَنَّ اللَّهُ عَلَيْنا لَخَسَفَ بِنا وَيْكَأَنَّهُ لا يُفْلِحُ الْكافِرُونَ (82)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 550

ترجمه: ..... ص : 550

قارون از قوم موسى بود امّا بر آنها ستم كرد، ما آن قدر گنج و مال به او داده بوديم كه حمل كليدهاى آن گنجها براى يك گروه نيرومند خسته كننده و مشكل بود، به خاطر بياور هنگامى كه قومش به او گفتند، اين همه شادى مغرورانه مكن كه خداوند شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد. (76)

در آنچه خدا به تو ارزانى داشته، بكوش تا ثواب و سعادت آخرت را تحصيل كنى و بهره ات را از دنيا فراموش مكن و همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو نيز نيكى كن و هرگز در روى زمين فساد برمينگيز كه خدا مفسدان را ابدا دوست نمى دارد (77)

قارون گفت: اين ثروت

را به علم و تدبير خود به دست آورده ام آيا او نمى دانست كه خداوند پيش از او اقوام و مردمانى را كه از او قوى تر (و ثروتمندتر) و جمعيّتشان بيشتر بود، هلاك كرده است و هنگام عذاب از گناه مجرمان و بدكاران سؤال نمى شود. (78)

روزى قارون با تمام زينت خود در برابر قومش ظاهر شد، مردمان دنيا طلب گفتند: اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است، به ما نيز عطا مى شد، براستى كه او حظّ وافر و بهره بزرگى دارد (79)

و كسانى كه علم و معرفت به آنها داده شده بود گفتند: واى بر شما ثواب خدا بسى بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده اند و كار نيك انجام داده اند، اما آن را جز صابران فرا نگيرند. (80)

سپس ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم و هيچ گروهى را نداشت كه در برابر عذاب الهى او را يارى كنند (81)

آنان كه روز گذشته آرزو مى كردند كه

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 551

مانند او باشند گفتند: واى بر ما گويى خداوند است كه روزى را بر هر كس از بندگانش كه بخواهد وسعت مى دهد و بر هر كس كه بخواهد تنگ مى گيرد. اگر خدا بر ما منّت ننهاده بود ما را نيز به قعر زمين فرو مى برد. اى واى گويى كافران هرگز رستگار نمى شوند. (82)

تفسير: ..... ص : 551

قارون اسمى است غير عربى، وى از قوم بنى اسرائيل و پسر خاله حضرت موسى عليه السّلام و در بنى اسرائيل بهترين قارى تورات بود. و هنگامى كه موسى با بنى اسرائيل از دريا گذشت و رياست برخى از امور دينى به هارون رسيد و قربانى به دست

او انجام مى شد، قارون در باطن اندوهگين شد و حسادت ورزيد.

فَبَغى عَلَيْهِمْ، واژه «بغى» از ماده بغى است كه به معناى كبر و غرور و خودپسندى است. «مفاتح» جمع مفتح و به معناى كليد يا هر وسيله اى است كه قفلها را با آن باز مى كنند. برخى از مفسّران گفته اند كه به معناى خزينه هاست، و مفرد آن مفتح است.

لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ، هر گاه كه كمر باربر، از سنگينى بار خم شود، گويند: ناء به الحمل و كلمه «عصبه» به جماعت بسيار و به هم پيوسته گفته مى شود.

إِذْ قالَ، كلمه «إذ» منصوب به فعل «تنوء» است.

لا تَفْرَحْ ...، به سبب ثروت و گنجهايت، سرمست و مغرور و متكبّر مباش.

وَ ابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ، از آنچه در دنيا به تو داده شده است در پى تحصيل آخرت باش به اين طريق كه آنها را در كارهاى خير به كار برى و به وسيله آنها توشه و زادى براى آخرت به دست آورى.

وَ لا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا، از اين ثروت به اندازه اى كه احتياج دارى و تو را كفايت مى كند، مصرف كن.

وَ أَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ، و همان طور كه خداوند به تو نيكى كرده است تو نيز به بندگان خدا نيكى كن. برخى گويند كه مخاطب اين خطاب حضرت موسى عليه السّلام است.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 552

عَلى عِلْمٍ، قارون گفت: آنچه من دارم از روى شايستگى و استحقاق است و سبب آن، دانشى است كه من دارم، آن علم و دانشى كه سبب فضيلت و برترى مردم است. علمى كه داشت اين بود كه او از تمام بنى اسرائيل به تورات داناتر بوده برخى

از مفسّران گويند: آن دانش، علم كيمياء است كه خداوند به حضرت موسى عليه السّلام آموخت و او به خواهرش و خواهرش هم به قارون تعليم داد.

عِنْدِي، مقصود قارون اين بود كه رأى و عقيده من در اين مورد چنين است، چنان كه گويند، الأمر عندى كذا يعنى گمان و رأى من در اين امر چنين است.

أَ وَ لَمْ يَعْلَمْ، آيا از معلوماتش و آنچه در تورات خوانده است نمى داند كه خداوند پيش از او اقوامى بس نيرومندتر را هلاك و نابود كرده است تا به قدرت و زيادى ثروتش مغرور نشود و ممكن است كه در اين مورد، مقصود نفى علمش باشد و اين كه واقعا نمى داند.

وَ أَكْثَرُ جَمْعاً، ممكن است مقصود اين باشد كه ثروت و مالشان بيشتر بود و ممكن است مفهوم اين باشد كه از نظر جمعيّت و عدد بيشتر بودند.

وَ لا يُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ، و از گناهان بدكاران پرسشى نمى شود بلكه بدون سؤال و حساب در آتش افكنده مى شوند.

فِي زِينَتِهِ، مقصود چيزهايى است كه آنها را وسيله زينت خود قرار مى داد، مانند حشم و خدم و اسبهاى گران قيمت.

واژه «حظّ» به معناى جدّ و هر دو به معناى بخت و دولت و موقعيّت دنيوى است.

وَيْلَكُمْ، واژه «ويل» اصالتا در مورد نفرين به هلاكت گفته مى شود، سپس براى اظهار تنفّر و بازداشتن و وادار كردن به ترك ناخوشايندها نيز استعمال شده است.

ضمير در عبارت «و لا يلقّيها» يا به كلمه اى كه علماء يهود با آن تكلّم كردند،

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 553

بر مى گردد و يا مرجع آن لفظ ثواب است، زيرا ثواب به معناى مثوبة و مؤنّث است.

مِنَ المُنْتَصِرِينَ،

معناى عبارت اين است كه خود قارون از كسانى نيست كه بتواند از موسى انتقام بگيرد و يا مقصود اين است كه او از كسانى نيست كه بتواند مانع از عذاب خدا شود، چنان كه گويند: نصره من عدوّه فانتصر يعنى مانع دشمن او شد و دشمن هم مانع را پذيرفت.

مقصود از «بالأمس» زمان نزديك است [نه روز گذشته ] كه به طريق استعاره گفته شده است.

مَكانَهُ، مراد از مكان منزلت و مقام است. واژه «وى» از لفظ كأنّ جداست و كلمه تنبيه و آگاهى بر خطا و اظهار پشيمانى از خطاست و معنا اين است كه آن گروه بر اشتباه خود، در آرزو كردن مقام قارون، آگاه و پشيمان شدند، سپس گفتند: «كأنّ اللَّه»:

چه اندازه اين حالت شباهت دارد به اين كه خداوند روزى هر كه را بخواهد وسعت مى دهد، نه بخاطر كرامت و منزلت او، و روزى هر كه را بخواهد كم مى دهد، نه بخاطر خوارى و مذلّت او، بلكه تمامى به خاطر مصلحت اوست و چه اندازه اين حالت شبيه است به اين كه كافران هرگز رستگار نمى شوند.

و نزد كوفيان ويك به معناى ويلك است و معناى آن أ لم تعلم است يعنى: آيا نمى دانى كه كافران رستگار نمى شوند؟

و رواست كه «كاف»، حرف خطاب باشد كه به حرف «وى» متصل شده است، مانند اين شعرى كه شاعر گفته است: «ويك عنتر أقدم» «1» نحو العدوّ (اى عنتره به دشمن حمله كن).

لفظ «أنّه» به معناى لأنّه است و «لام» براى بيان مطالبى است كه به خاطر آن، اين

__________________________________________________

1- تمام شعر:

و لقد شفى نفسى و اذهب سقمها قيل الفوارس: ويك عنتر اقدم.

كشّاف ج 4.

پانوشت، چاپ

مصر.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 554

عبارت گفته شده است. يا معنا اين است: براى اين كه كافران رستگار نمى شوند، قارون به زمين فرو رفت.

لَخَسَفَ بِنا، (به صورت معلوم نيز) خوانده شده «1» و ضميرى در آن است كه به «اللَّه» بر مى گردد. (يعنى خدا ما را به زمين فرو مى برد.)

[سوره القصص (28): آيات 83 تا 88] ..... ص : 554

اشاره

تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ (83) مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِنْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّيِّئَةِ فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا السَّيِّئاتِ إِلاَّ ما كانُوا يَعْمَلُونَ (84) إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلالٍ مُبِينٍ (85) وَ ما كُنْتَ تَرْجُوا أَنْ يُلْقى إِلَيْكَ الْكِتابُ إِلاَّ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ (86) وَ لا يَصُدُّنَّكَ عَنْ آياتِ اللَّهِ بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ وَ ادْعُ إِلى رَبِّكَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (87)

وَ لا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (88)

ترجمه: ..... ص : 554

ما اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده گردن فرازى و فساد را در زمين ندارند و سرانجام نيك براى پرهيزكاران است (83)

كسى كه كار نيكى انجام دهد، پاداشى بهتر از

__________________________________________________

1- قول مفسّر حاكى از اين است كه قرائت مشهور به نظر وى فعل مجهول بوده است. كشّاف، پاورقى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 555

آن يابد، و كسانى كه كار بد انجام دهند جز به همان اعمال بد مجازات نشوند (84)

اى پيامبر بى گمان آن كس كه قرآن را بر تو نازل كرد تو را به جايگاهت (مكّه) باز مى گرداند، بگو پروردگار من از همه بهتر مى داند چه كسى با هدايت آمده و چه كسى در گمراهى آشكار است (85)

اى رسول تو هرگز اميد نداشتى كه اين كتاب آسمانى (قرآن) بر تو القاء و نازل شود، جز آن كه لطف و رحمت پروردگارت چنين ايجاب كرد، پس

هرگز از كافران پشتيبانى مكن (86)

زنهار تو را از آيات خداوند، پس از آن كه بر تو نازل شد، باز ندارند، (خلق را) به سوى پروردگارت دعوت كن، و از مشركان مباش (87)

هرگز با خداى يكتا هيچ خدايى را مخوان كه جز او خدايى نيست و بدان كه همه چيز جز ذات پاك او فانى مى شود، سلطنت از آن اوست و همه به سوى او باز مى گرديد. (88)

تفسير: ..... ص : 555

تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ، لفظ «تلك» براى عظمت و ارجمندى دار آخرت است، يعنى آن سرايى كه خصوصيّت آن به تو رسيده است. خداوند مژده رسيدن به سراى سعادت را به ترك اراده علوّ و فساد، مشروط كرده و نفرموده لا يعلون و لا يفسدون و منظور اين است كه نه تنها نبايد برترى جويى و فساد كنند بلكه اراده آن را هم نبايد داشته باشند، هم چنان كه در اين آيه تهديد را به ركون و ميل، مشروط كرده و مى فرمايد: و لا تركنوا إلى الّذين ظلموا، «هرگز نبايد ميل به ستمكاران داشته باشيد».

(هود/ 113) از امير المؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه فرمود:

إنّ الرّجل ليعجبه أن يكون شراك نعله أجود من شراك نعل صاحبه فيدخل تحتها. «1»

و از فضيل نقل است

__________________________________________________

1- گاهى مرد از اين كه بند كفشش از بند كفش دوستش بهتر است خوشش مى آيد و همين باعث مى شود كه داخل در اين آيه شود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 556

كه اين آيه را خواند و سپس گفت: ذهبت الأمانى هاهنا. «1»

وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ، عاقبت پسنديده براى كسانى است كه از نافرمانى و معصيت خدا پرهيز كنند.

فَلا يُجْزَى الَّذِينَ عَمِلُوا، به معناى فلا يجزون است

و اسم ظاهر «الّذين» به جاى ضمير قرار داده شده، تا اسناد «سيّئات» به آنها كه تكرار شده است، پستى و فرومايگى بيشتر آنها را برساند.

إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ، آن كه تلاوت و تبليغ و عمل به قرآن را بر تو واجب كرد، ثواب مهمّى كه حقيقت آن درك نمى شود، به تو ارزانى مى دارد.

لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ، تو را پس از مرگ به معاد و جايگاهى كه مخصوص تو است و براى هيچ فردى از مخلوقات نيست، باز مى گرداند. و نكره بودن معاد هم براى همين عظمت مقام عود است. و برخى از مفسّران گويند: كه مراد از معاد، مكّه است كه خداوند او را روز فتح مكّه به آن بازگردانيد، و وجه نكره بودن معادل اين است كه اين بازگشت، عظمت و مقام بزرگى به پيامبر ارزانى داشت و عزّت اسلام و مسلمانان را آشكار كرد.

برخى ديگر گويند كه اين آيه در سرزمين «جحفه» هنگام هجرت پيامبر (به مدينه) و در حالى كه اشتياق و دلبستگى به مكّه داشت، بر او نازل شد. و جبرئيل آن گاه كه وعده بازگشت به مكّه را به پيامبر داد، به او گفت: به مشركان بگو: رَبِّي أَعْلَمُ مَنْ جاءَ بِالْهُدى يعنى پروردگار من به كسى كه هدايت شده- مقصود خود پيامبر و ثوابهايى است كه خدا در آخرت به او مى دهد- داناتر است. «و من هو فى ضلال مبين» و نيز نسبت به كسانى كه در گمراهى هستند از هر فردى داناتر است، منظور از اينها كافران و عقوبتهايى است كه در آخرت سزاوار آن هستند.

__________________________________________________

1- آرزوها در اين جا از ميان رفت.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص:

557

إِلَّا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ، لفظ إلّا به معناى لكنّ براى استدراك است، يعنى و لكن به خاطر رحمت خدا قرآن به تو القاء شد. و برخى گويند: اين عبارت بر معنا، حمل مى شود و در تقدير چنين است: و ما ألقى إليك الكتاب إلا رحمة و كتاب به تو القا (نازل) نشد مگر از جهت رحمت و عنايت خداوند.

بَعْدَ إِذْ أُنْزِلَتْ إِلَيْكَ، پس از زمان فرود آمدن آيات خدا بر تو.

عبارت فَلا تَكُونَنَّ ظَهِيراً لِلْكافِرِينَ و ما بعدش از باب تهييج و تحريك نسبت به مطالب قبلى است.

ابن عبّاس گفته است: بيشتر قرآن به شيوه اين مثل معروف كه گويند: إياك أعنى فاسمعى يا جارة «1» ... گفته شده است.

كُلُّ شَيْ ءٍ هالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ، هر چيزى فانى و نابود مى شود مگر ذات بارى تعالى و واژه «وجه» به معناى ذات گفته شده است.

__________________________________________________

1- به تو مى گويم امّا اى همسايه بايد تو بشنوى.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 558

سوره عنكبوت ..... ص : 558

اشاره

اين سوره مكّى است و برخى گويند: مدنى است و داراى 69 آيه است.

آيه «الم» كوفى است و «مخلصين له الدّين» بصرى است.

[فضيلت قرائت اين سوره ]: ..... ص : 558

أبى بن كعب از پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت كرده كه فرمود: هر كس سوره عنكبوت را بخواند به تعداد مؤمنان و منافقان ده حسنه برايش نوشته مى شود. «1»

و ابو بصير از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمود: هر كس سوره عنكبوت و روم را در شب بيست و سوم رمضان بخواند اى ابو محمّد به خدا قسم او از اهل بهشت است و من هيچ كس را از آن استثنا نمى كنم و نمى ترسم كه خداوند در اين سوگندم گناهى بر من بنويسد و بى گمان اين دو سوره پيش خدا ارج بسيار دارند. «2»

__________________________________________________

1-

من قرأ سورة العنكبوت كان له من الأجر عشر حسنات بعدد المؤمنين و المنافقين.

2-

من قرأ سورتى العنكبوت و الرّوم فى شهر رمضان فى ليلة ثلاث و عشرين فهو و اللَّه يا أبا محمّد من أهل الجنّة لا استثنى فيه ابدا و لا أخاف أن يكتب اللَّه علىّ فى يمينى اثما و إنّ لهاتين السّورتين من اللَّه مكانا.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 559

[سوره العنكبوت (29): آيات 1 تا 7] ..... ص : 559

اشاره

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ

الم (1) أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ (2) وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبِينَ (3) أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيِّئاتِ أَنْ يَسْبِقُونا ساءَ ما يَحْكُمُونَ (4)

مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ (5) وَ مَنْ جاهَدَ فَإِنَّما يُجاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنِيٌّ عَنِ الْعالَمِينَ (6) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِي كانُوا يَعْمَلُونَ (7)

ترجمه: ..... ص : 559

الم (1)

آيا مردم گمان مى كنند به صرف اين كه بگويند ما ايمان به خدا آورديم، به حال خود رها مى شوند و آزمايش نخواهند شد؟ (2)

ما كسانى را كه پيش از آنان بودند، آزموديم، و بايد علم خدا در مورد كسانى كه راست مى گويند و كسانى كه دروغ مى گويند، تحقّق يابد (3)

آيا كسانى كه كارهاى ناشايسته انجام مى دهند گمان كردند كه از حوزه قدرت ما بيرون خواهند رفت بسيار بد داورى مى كنند (4)

هر كس به ديدار خدا اميد و اشتياق دارد، بداند كه بى ترديد هنگام اجل و زمانى را كه خدا تعيين كرده فرا مى رسد و او شنوا و داناست (5)

هر كه در راه خدا جهاد و تلاش كند به سود خود مى كند كه خدا از همه جهانيان بى نياز است (6)

و آنان كه ايمان آوردند و كار نيك انجام دادند گناهان آنها را مى پوشانيم و مى بخشيم و آنها را بهتر از اعمال نيكشان پاداش مى دهيم. (7)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 560

تفسير: ..... ص : 560

أَ حَسِبَ النَّاسُ، فعل «حسب» از مادّه حسبان است و حسبان به مفهوم جمله ها مربوط مى شود و تقدير كلام در اين جا چنين است، أحسب الناس أن يتركوا غير مفتونين لأن يقولوا آمنا. «1»

پيش از آمدن حسبان عبارت در تقدير چنين بوده است: تركهم غير مفتونين لقولهم آمنا. بنا بر اين كه «تركهم» مبتدا و «لقولهم» خبر باشد و عبارت «غير مفتونين» تتمّه «ترك» و در حقيقت مفعول آن است، زيرا فعل «ترك» به معناى تصيير و صيّر دو مفعولى است. چنان كه عنتره شاعر گفته است:

فتركته جزر السّباع ينشنه يقضمن حسن بنانه و المعصم «2»

اين مورد مانند اين مثال است كه مى گويى: خروجه لمخافة

الشّرّ، خارج شدنش به علّت ترس از شرّ است. در اين مثال عبارت لمخافة، كه علّت است، خبر مبتدا واقع شده است. [بنا بر اين در مورد بحث هم عبارت لقولهم، كه علّت است، مى تواند خبر هم باشد.] (امّا وقتى كه مى گويى: حسبت خروجه لمخافة الشّر دو كلمه: خروجه و لمخافة را كه قبلا مبتدا و خبر قرار دادى، دو مفعول حسب قرار مى دهى.

وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ، گمان مى كنند كه آنها به سختيهاى تكليف و دورى از وطن و جهاد با دشمنان، آزمايش نمى شوند، و به مصيبتها و رنجهاى دنيا دچار نخواهند شد؟ [اين چنين نيست ] بلكه خداوند آنها را به انواع و اقسام بلاها دچار مى كند تا صبر و استقامت و ايمان باطنى آنها آشكار شود و مخلص از غير مخلص و استوار در

__________________________________________________

1- آيا مردم گمان مى كنند به صرف اين كه بگويند ايمان آورده ايم به حال خود رها مى شوند و آزمايش نمى شوند.

2- من او را طعمه درندگان كردم تا درندگان با دهان و دندانهاى محكم و چنگالهاى قوى او را بدرند.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 561

ايمان از مضطرب و سست ايمان، مشخّص شود.

وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ، پيروان پيامبران پيش از شما را امتحان و آزمايش كرديم، و آزمايش آنها با دستورها و فرايض دينى كه بر آنها واجب مى كرديم، يا با سختيها و مشكلات زندگى، بوده است.

در حديث آمده است كه:

قد كان من قبلكم يؤخذ فيوضع المنشار على رأسه فيفرق فرقتين ما يصرفه ذلك عن دينه و يمشط بأمشاط الحديد ما دون عظمه من لحم و عصب ما يصرفه عن دينه. «1»

فَلَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ، بايد خداوند به وسيله آزمايش بداند، چه كسانى

در ايمانشان راستگو، و چه كسانى در آن دروغگو هستند هر چند خداى عزّ و علا هميشه به اين موضوع آگاهى دارد، لكن علم خدا به وجود آن تعلّق نمى گيرد مگر آن كه در عالم خارج تحقّق يابند و آثار آنها ظاهر شود. و مقصود اين است كه راستگويان از دروغگويان مشخّص شوند.

روايت شده كه على عليه السّلام فليعلمنّ و و ليعلمنّ خوانده است كه از مصدر اعلام است. يعنى خداوند آنها را به مردم مى شناساند كه چه كسانى هستند، يا با نشانه هايى مانند سفيدى و سياهى صورت آنها را نشاندار و علامتگذارى مى كند تا مردم آنها را بشناسند.

و روايت شده است كه عبّاس پيش حضرت على عليه السّلام آمد و گفت:

امش حتّى يبايع لك النّاس فقال أ تريهم فاعلين قال نعم قال فأين قول اللَّه عزّ و جلّ «الم أحسب النّاس؟ «2»

تا آخر آيات ...» [كنايه از اين كه اگر همه بيعت كنند آزمايشى نخواهد بود.]

__________________________________________________

1- پيش از شما مردمانى بودند كه آنها را مى گرفتند و سرشان را ارّه مى كردند و اين كار آنها را از دينشان منصرف نمى كرد و با شانه هاى آهن بدن آنها را طورى شانه مى كردند كه از گوشت و عصب مى گذشت.

2- برو تا مردم با تو بيعت كنند حضرت فرمود آيا فكر مى كنى همه بيعت كنند؟ عبّاس گفت آرى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 562

أَنْ يَسْبِقُونا، كه از ما پيشى بگيرند و ما را عاجز كنند. مقصود اين است كه مجازاتهاى الهى دامن آنها را خواهد گرفت. و مانند اين مورد است كه آيه وَ ما هُمْ بِمُعْجِزِينَ، «آنها نمى توانند بر قدرت حق پيروز شوند» (زمر/ 51).

أَمْ حَسِبَ، حرف «أم» منقطعه

است كه به معناى اضراب است يعنى اين گمان از گمان اوّلى باطل تر و فاسدتر است، زيرا آنها گمان مى كردند كه به خاطر ايمانشان امتحان نمى شوند، و اينها فكر مى كنند كه به علّت كفر و عصيانشان مجازات نمى شوند.

ساءَ ما يَحْكُمُونَ، بدند كسانى كه اين چنين حكم مى كنند، يا بد حكمى است آن حكمى كه آنها كرده اند و در اين صورت مخصوص به ذمّ حذف شده است.

لِقاءَ اللَّهِ، اين عبارت مثلى است براى ديدن پاداش و زنده شدن و رسيدگى به حساب در قيامت. خدا اين حالت را به حالت بنده اى مثال زده است كه پس از مدّت مديدى به ملاقات مولا و آقايش مى آيد و آقايش هم كاملا مى داند كه او چه كارهايى انجام داده است، بنا بر اين در صورتى كه از او راضى و خشنود باشد با خوشرويى و خوش آمد گويى با او روبرو مى شود و يا در صورت نارضايتى و خشمگينى بر عكس آن با او بر خورد مى كند. پس مقصود اين است كه هر كس اميد به اين حالت را دارد و آرزو مى كند كه خداوند با خوشى و كرامت با او برخورد كند.

فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ، «بداند كه مدّت خدا كه همان مرگ است، ناگزير مى آيد بنا بر اين بايد به كارهاى نيك و آنچه آرزوهاى او را بر آورده و او را به خدا نزديك مى سازد اقدام كند. برخى گويند لفظ «يرجو» به معناى: يخاف مى باشد.

وَ مَنْ جاهَدَ، كسى كه با دشمنان دين، به خاطر زنده كردن دين جهاد كند و همچنين با نفس خويش كه دشمن ترين دشمنان است، ستيزه كند به خاطر خويش و به نفع

__________________________________________________

حضرت فرمود:

پس گفته خدا كه فرمود: الم أَ حَسِبَ النَّاسُ چه خواهد شد؟

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 563

خودش جهاد كرده است و بهره آن عايد خودش مى شود، زيرا خداوند بى نياز از جهانيان است و نيازى به طاعت آنها ندارد و بى ترديد اوامر و نواهى او براى مصلحت و منفعت خود آنهاست.

لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ، آن گناهانى را كه قبل از ايمان آوردن، مرتكب شدند، مى پوشانيم و آنها را باطل مى كنيم به طورى كه گويى آنها را مرتكب نشده اند.

وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ، و به خاطر كارهايى نيكى كه انجام داده اند آنها را جزا و پاداش مى دهيم.

[سوره العنكبوت (29): آيات 8 تا 13] ..... ص : 563

اشاره

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (8) وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَنُدْخِلَنَّهُمْ فِي الصَّالِحِينَ (9) وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ فَإِذا أُوذِيَ فِي اللَّهِ جَعَلَ فِتْنَةَ النَّاسِ كَعَذابِ اللَّهِ وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ إِنَّا كُنَّا مَعَكُمْ أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ (10) وَ لَيَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْمُنافِقِينَ (11) وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ وَ ما هُمْ بِحامِلِينَ مِنْ خَطاياهُمْ مِنْ شَيْ ءٍ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ (12)

وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالاً مَعَ أَثْقالِهِمْ وَ لَيُسْئَلُنَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ عَمَّا كانُوا يَفْتَرُونَ (13)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 564

ترجمه: ..... ص : 564

ما به آدميان سفارش كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كنند و اگر آنها تلاش كنند كه تو براى من شريكى قائل شوى كه به آن علم ندارى، هرگز اطاعت مكن. بازگشت شما به سوى من است و شما را به آنچه انجام داده ايد آگاه خواهم ساخت (8)

كسانى كه ايمان آورده اند و كار نيك انجام داده اند در زمره نيكوكاران درآوريم (9)

برخى از مردم كسانى هستند كه مى گويند به خدا ايمان آورده ايم، امّا هنگامى كه به خاطر خدا مورد اذيّت و آزار قرار گيرند، فتنه دشمنان را با عذاب الهى برابر شمارند و هر گاه كه پيروزى از جانب پروردگارت بيايد، مى گويند: ما هم با شما بوديم، آيا خداوند از هر كس به آنچه در سينه جهانيان است، آگاهتر نيست؟ (10)

بى گمان خداوند مؤمنان را مى شناسد و يقينا به حال منافقان نيز آگاه است (11)

كافران

به مؤمنان گفتند: شما از ما پيروى كنيد، ما گناهانتان را بر دوش مى گيريم، آنها هرگز گناهان مؤمنان را بر دوش نخواهند گرفت، آنها دروغ مى گويند (12)

آنها علاوه بر بار سنگين گناهان خويش، بار سنگين گناهان هر كه را گمراه كرده اند بر دوش مى كشند، و روز قيامت از دروغهايى كه بسته اند سخت مؤاخذه خواهند شد. (13)

تفسير: ..... ص : 564

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً، ما به انسان دستور داديم كه به پدر و مادر نيكى كند، يا در حقّ پدر و مادر نيكى كند، يعنى كارهايى را انجام دهد كه داراى صفت نيك است.

عبارت: وصيته بان يفعل شيئا و عبارت: أمرته به به يك معناست [بنا بر اين وصيّت در اين جا به معنا أمر كردن است.] «و إن جاهداك» اگر پدر و مادرت، تلاش كردند كه:

لِتُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ، شريك من قرار دهى چيزى را كه علم و آگاهى به الوهيّت او ندارى و خواستند به تو تحميل كنند،

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 565

فَلا تُطِعْهُما، هرگز در شرك، آنها را پيروى مكن و مقصود از نفى علم، نفى معلوم است و گويا خداوند فرموده است: لتشرك بى شيئا لا يصح ان يكون الها. «1»

خداوند با بيان اين مطلب، آگاه كرده كه هر حقّى هر چند بزرگ باشد، در برابر حقّ خداوند ناچيز است و از بين مى رود، زيرا، لا طاعة لمخلوق فى معصية الخالق. «2»

إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ، سپس خداوند مى فرمايد: بازگشت همه مؤمنان و مشركان به سوى من است و من شما را، مطابق شايستگى و استحقاقتان، پاداش و جزا مى دهم.

فِي الصَّالِحِينَ، در زمره نيكوكاران در بهشت داخل مى شوند.

مَنْ يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ، كسانى كه تنها

با زبان ايمان آورده اند و هر گاه براى خدا و دين، اذيّت و آزارى به آنها برسد، از دين خود بر مى گردند و مقصود از فتنه مردم هم همين موضوع است، يعنى آنچه از طرف كافران باعث اذيّت آنها مى شود، آنها را از ايمانشان بر مى گرداند، هم چنان كه عذاب خداوند مؤمنان را از كفر بر مى گرداند.

وَ لَئِنْ جاءَ نَصْرٌ مِنْ رَبِّكَ، و هر گاه از طرف خدا نصرت و پيروزى نصيب مؤمنان شود و غنيمتى از كافران به آنها برسد، اين منافقان مى گويند: ما با شما بوديم، يعنى ما پيرو دين شماييم و سهم ما را از غنيمتها بدهيد.

أَ وَ لَيْسَ اللَّهُ بِأَعْلَمَ بِما فِي صُدُورِ الْعالَمِينَ، سپس خداوند سبحان خبر داد كه او، به آنچه در سينه هاى جهانيان است، آگاهتر و داناتر است و از جمله آنها، رازهاى نهانى سينه هاى اين منافقان است. سپس خداوند به مؤمنان مژده داده و منافقان را تهديد كرده است.

وَ قالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنا وَ لْنَحْمِلْ خَطاياكُمْ، و كافران به مؤمنان دستور دادند كه راه و طريقه ما را پيروى كنيد. سپس به خودشان امر كردند كه

__________________________________________________

1- شريك من قرار دهى چيزى را كه سزاوار پروردگارى نباشد. [.....]

2- در برابر نافرمانى و معصيت خدا هيچ حقّ و اطاعتى براى مخلوق نيست.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 566

خطاهاى آنها را بر دوش گيرند، بنا بر اين امر «لنحمل» را بر امر «اتّبعوا» عطف كردند و مقصودشان اين بود كه اين دو كار با هم انجام شود، يعنى شما ما را پيروى كنيد ما هم گناه و خطاهاى شما را بر عهده مى گيريم و منظور كافران اين است

كه تحمّل گناه مشروط و منوط به پيروى آنهاست و مقصود آيه كنايه از سخنان قريش است كه به مؤمنان مى گفتند: هيچ بحث و نشورى نيست و اگر باشد ما گناهان شما را بر عهده مى گيريم.

وَ لَيَحْمِلُنَّ أَثْقالَهُمْ وَ أَثْقالًا مَعَ أَثْقالِهِمْ، اين كافران بايد بار سنگين گناهان خودشان را با بار سنگين گناهان ديگران بر دوش گيرند و آن بار گناهان كسانى است كه اين كافران باعث كفر و گناه آنها شده اند.

وَ لَيُسْئَلُنَّ، بديهى است كه اين پرسش واقعى نيست بلكه به طريق توبيخ و سرزنش است، يعنى از دروغها و كارهاى باطلى كه پيش خود ساخته بودند سؤال خواهند شد.

[سوره العنكبوت (29): آيات 14 تا 19] ..... ص : 566

اشاره

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلى قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِيهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِينَ عاماً فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ وَ هُمْ ظالِمُونَ (14) فَأَنْجَيْناهُ وَ أَصْحابَ السَّفِينَةِ وَ جَعَلْناها آيَةً لِلْعالَمِينَ (15) وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اتَّقُوهُ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (16) إِنَّما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً إِنَّ الَّذِينَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَ اعْبُدُوهُ وَ اشْكُرُوا لَهُ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ (17) وَ إِنْ تُكَذِّبُوا فَقَدْ كَذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبِينُ (18)

أَ وَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِئُ اللَّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ (19)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 567

ترجمه: ..... ص : 567

براستى ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال بجز پنجاه سال (نهصد و پنجاه سال) درنگ كرد اما سرانجام طوفان آنها را فروگرفت در حالى كه همه ستمگر بودند (14)

ما تنها او و اصحاب كشتى را رهايى بخشيديم و آن را آيتى براى جهانيان قرار داديم (15)

و به ياد آور ابراهيم را، هنگامى كه به قومش گفت: خدا را پرستش كنيد، و از او بپرهيزيد كه اگر بدانيد، اين براى شما بهتر است. (16)

شما غير از خدا تنها بت هايى را مى پرستيد و دروغهايى به هم مى بافيد، كسانى را كه بجز خدا مى پرستيد، مالك روزى شما نيستند، از خدا روزى بخواهيد و او را پرستش كنيد و شكر او را به جا آوريد كه به سوى او باز مى گرديد. (17)

و اگر شما مرا تكذيب كنيد، امّتهاى پيش از شما نيز پيامبرانشان را تكذيب كردند، وظيفه رسول خدا جز

تبليغ آشكار نيست. (18)

آيا نديدند خداوند چگونه آفرينش را آغاز مى كند سپس باز مى گرداند؟ اين كار براى خدا آسان است. (19)

تفسير: ..... ص : 567

فَأَخَذَهُمُ الطُّوفانُ، طوفان هر چيزى است كه با فراوانى و شدّت اطراف چيزى را فراگيرد.

وَ جَعَلْناها، ضمير در عبارت «جعلناها» يا به «سفينة» باز مى گردد يا به اصل واقعه حضرت نوح.

وَ إِبْراهِيمَ إِذْ قالَ، لفظ «ابراهيم» به لفظ «نوح» عطف شده است (ارسلنا نوحا و ابراهيم) و عبارت «اذ قال» ظرف است براى «أرسلنا»، يعنى ما نوح را هنگامى فرستاديم كه سنّ او به اندازه اى رسيده بود كه صلاحيّت داشت قومش را موعظه و

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 568

ايمان را به آنها عرضه كند و دستور دهد كه عبادت و پرهيزگارى را پيشه سازند.

إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ، اگر شما مى دانستيد كه چه چيزى براى شما بهتر و چه چيزى بدتر است، يا اين كه اگر با چشم بصيرت به آن مى نگريستيد، مى دانستيد كه اين دستورها براى شما از هر چيزى بهتر است.

وَ تَخْلُقُونَ إِفْكاً، به سبب اين كه بتها را شريك خدا و معبود خود مى دانيد و يا به اين سبب كه آنها را شفيعان خود پيش خدا مى پنداريد، دروغى را آفريده ايد، برخى گويند معنا اين است كه شما بتهايى را مى سازيد كه خدا آنها را افك ناميده است و تراشيدن شما آن بتها را، خلق افك است.

لا يَمْلِكُونَ لَكُمْ رِزْقاً، آنها مالك نيستند و قدرت آن را ندارند كه چيزى از روزى شما را بدهند.

فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ، بنا بر اين تمامى روزى خود را از خدا بخواهيد، زيرا تنها اوست كه رزّاق است.

إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ، و چون به سوى او بازگشت مى كنيد، خود

را به وسيله عبادت و سپاس نعمتهاى او، آماده ديدار او سازيد.

وَ إِنْ تُكَذِّبُوا، و اگر مرا تكذيب كنيد، تكذيب شما به من زيانى نمى رساند، هم چنان كه امّتهاى پيشين هم رسولان خود را تكذيب كردند، ولى به آن رسولان زيانى نرسيد، بلكه ضرر و زيانش متوجّه خود امّتها شد، زيرا به سبب تكذيب بود كه آن گونه بلاها آنها را فرا گرفت.

إِلَّا الْبَلاغُ الْمُبِينُ، مقصود از «بلاغ المبين» بلاغى است كه به سبب همراه بودن با معجزه ها، هيچ ترديدى در آن نيست.

اين آيه و آيه هاى بعد از آن تا آيه «فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ» محتمل است كه از گفته هاى حضرت ابراهيم عليه السّلام به قومش باشد و ممكن است كه اينها آيه هاى معترضه اى باشند كه ميان اول و آخر داستان حضرت ابراهيم، در شأن و موقعيت

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 569

پيامبر خدا صلّى اللَّه عليه و آله و قريش، آمده باشد، بدين نحو كه خدا مى فرمايد: اى گروه قريش اگر محمّد صلّى اللَّه عليه و آله را تكذيب كرديد، قوم ابراهيم هم ابراهيم را تكذيب كرد و همچنين هر امّتى پيامبرش را تكذيب كرد و اين چنين است آيه هاى بعدى، زيرا اين آيات بيانگر دلايل توحيد و توصيف قدرت خداوند و روشن كننده حجّتهاى او هستند.

عبارت «أَ وَ لَمْ يَرَوْا» به صورت أ و لم تروا نيز خوانده شده است.

ثُمَّ يُعِيدُهُ، اين عبارت از زنده شدن پس از مرگ خبر مى دهد و عطف بر جمله «يبدء» نيست و رؤيت شامل آن نمى شود، هم چنان كه در آيه بعد كه خدا مى فرمايد:

كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ نظر و رؤيت تنها بر

آغاز آفرينش واقع مى شود و شامل ينشى النّشأه نمى شود.

إِنَّ ذلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ، لفظ «ذلك» اشاره به معناى اعاده است كه از عبارت «يُعِيدُهُ» فهميده مى شود يعنى برگرداندن مردگان به زندگانى در قيامت بر خدا آسان است.

[سوره العنكبوت (29): آيات 20 تا 25] ..... ص : 569

اشاره

قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ إِنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ (20) يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ (21) وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ (22) وَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآياتِ اللَّهِ وَ لِقائِهِ أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي وَ أُولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (23) فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ فَأَنْجاهُ اللَّهُ مِنَ النَّارِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ (24)

وَ قالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثاناً مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ وَ يَلْعَنُ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ مَأْواكُمُ النَّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ ناصِرِينَ (25)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 570

ترجمه: ..... ص : 570

اى رسول ما بگو در زمين سير كنيد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغاز كرده؟ سپس خداوند به همين گونه جهان آخرت را ايجاد مى كند، بى گمان خداوند بر هر چيز توانا است. (20)

هر كه را بخواهد مجازات مى كند و هر كه را بخواهد مورد رحمت قرار مى دهد و به سوى او باز مى گرديد (21)

شما هرگز نمى توانيد در زمين و آسمان بر اراده خدا چيره شويد و براى شما جز خدا ولىّ و ياورى نيست (22)

آنان كه به آيات خدا و لقاى او كافر شدند از رحمت من نااميدند و براى آنها عذاب دردناكى است (23)

امّا پاسخ قوم او (ابراهيم) جز اين نبود كه گفتند: او را بكشيد يا بسوزانيد ولى خداوند او را از آتش رهايى بخشيد در اين رويداد نشانه هاى عبرتى است براى كسانى كه ايمان

مى آورند (24)

ابراهيم گفت: شما غير از خدا بتهايى را براى خود انتخاب كرده ايد كه مايه دوستى و محبّت ميان شما در زندگى دنيا باشد، سپس روز قيامت هر يك ديگرى را كافر دانيد و يكديگر را لعن كنيد و جايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى نخواهيد داشت. (25)

تفسير: ..... ص : 570

النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، اين عبارت دلالت دارد بر اين كه دو نشئه است و هر يك از آن دو آغاز آفرينش و نوعى از عدم به وجود آوردن است و هيچ كدام فرقى با يكديگر ندارند، جز اين كه نشئه اى دوّمى ايجاد بعد از ايجاد است ولى اوّلى چنين نيست.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 571

لفظ «نشأة» به صورت نشئة نيز خوانده شده مانند رأفت كه رآفت هم خوانده شده است.

ثُمَّ اللَّهُ يُنْشِئُ النَّشْأَةَ الْآخِرَةَ، مقصود اين است: خدايى كه نشئه اول را به وجود آورده هموست كه نشئه دوم را نيز به وجود مى آورد. و براى فهماندن همين مفهوم است كه اسم ظاهر (اللَّه) گفته شده و «ثمّ ينشئ» بدون كلمه اللَّه نفرموده است.

يُعَذِّبُ مَنْ يَشاءُ وَ يَرْحَمُ مَنْ يَشاءُ، هر كه را بخواهد عذاب كند، عذابش مى كند و هر كه را بخواهد به او رحمت كند، مورد رحمتش قرار مى دهد.

وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ، به سوى او بازگشت مى كنيد و نزد او برگردانده مى شويد.

وَ ما أَنْتُمْ بِمُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ، شما، نه در زمين پهناور و نه در آسمان كه از زمين هم پهناورتر است، در صورتى كه در آسمان باشيد، نمى توانيد خداوند را به سبب فرار خود، عاجز كنيد و بر اراده و حكم او چيره شويد. يا معنا اين است

كه شما نمى توانيد از امر خدا كه در آسمان و زمين جريان دارد، جلوگيرى كنيد، تا به شما نرسد و درباره شما جريان نيابد، و ناگزير شما به كيفر كارهايتان و به بلاهاى زمينى و آسمانى گرفتار خواهيد شد.

از قتاده نقل شده كه خداوند گروهى كه او را سبك و بى مقدار شمردند، مذمّت و سرزنش كرد و فرمود: «أُولئِكَ يَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِي» هم چنان كه مى فرمايد: لا يَيْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكافِرُونَ، «جز كافر هيچ كس از رحمت خدا نوميد نيست».

(يوسف/ 87) بنا بر اين شايسته است كه مؤمن نه از رحمت خدا مأيوس باشد و نه از عقاب او ايمن، و اين صفت مؤمن است كه نسبت به خدا هم اميدوار و هم بيمناك باشد [ميان خوف و رجا باشد.]

مَوَدَّةَ بَيْنِكُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا، واژه «مودّة» منصوب است بدون اضافه و با اضافه و همچنين مرفوع است بدون اضافه و با اضافه، در صورت منصوب بودن، نصب آن به دو سبب است يكى به عنوان علّت (مفعول له) بودن است. يعنى به علّت دوستى

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 572

و اتّفاق ميان شما بر عبادت اين بتها هم چنان كه مردم در يك مذهب اتّفاق مى كنند، بنا بر اين عبادت بتها سبب دوستى و اتّفاق شما شده است.

سبب ديگر نصب، اين است كه مفعول دوم «اتّخذ» باشد كه تقدير آن چنين است اتخذتم الأوثان سبب المودة بينكم كه در اين صورت مضاف حذف شده و مضاف اليه به جاى آن است يا در تقدير اتّخذتموها مودّة بوده است يعنى آنها را به عنوان دوستان مشترك خود عبادت مى كنيد چنان كه مى فرمايد: يُحِبُّونَهُمْ

كَحُبِّ اللَّهِ، «آن بتها را همچون خدا دوست مى دارند» (بقره/ 165).

در صورت رفع نيز سبب آن يكى از دو وجه است يا خبر «إنّ» است كه در اين صورت «ما» موصوله است، يا خبر براى مبتداى محذوف است و در معنا، إن الأوثان مودة بينكم، بوده است يعنى اين بتها سبب دوستى ميان شما شده است. و به عبارت ديگر يعنى شما ميان خود بر دوستى آنها اتّفاق كرديد و همگى آنها را در دنيا دوست داريد.

ثُمَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكْفُرُ بَعْضُكُمْ بِبَعْضٍ، سپس در روز قيامت نسبت به يكديگر بغض و كينه مى ورزيد و يكديگر را لعن و نفرين مى كنيد و معبود از پيروان خود بيزارى مى جويد و پيروان، معبودان خود را لعن و نفرين مى كنند.

[سوره العنكبوت (29): آيات 26 تا 30] ..... ص : 572

اشاره

فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ إِلى رَبِّي إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (26) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْكِتابَ وَ آتَيْناهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا وَ إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ (27) وَ لُوطاً إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ ما سَبَقَكُمْ بِها مِنْ أَحَدٍ مِنَ الْعالَمِينَ (28) أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهِ إِلاَّ أَنْ قالُوا ائْتِنا بِعَذابِ اللَّهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ (29) قالَ رَبِّ انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ (30)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 573

ترجمه: ..... ص : 573

لوط به ابراهيم ايمان آورد و به ابراهيم گفت من به سوى پروردگارم هجرت مى كنم كه او عزيز و حكيم است (26)

و ما به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم و در دودمانش نبوّت و كتاب آسمانى را قرار داديم، پاداش او را در دنيا داديم و در آخرت از صالحان است. (27)

و به ياد آور لوط را هنگامى كه به قوم خود گفت:

شما كار بسيار زشتى را مرتكب مى شويد كه احدى از مردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است. (28)

آيا شما به سراغ مردان مى رويد و راه تداوم نسل انسان را قطع مى كنيد و در مجامع خود اعمال منكر انجام مى دهيد؟ امّا قوم لوط پاسخى جز اين ندادند كه گفتند: اگر راست مى گويى عذاب خدا را براى ما بياور. (29)

لوط گفت: پروردگارا مرا در برابر اين قوم فاسد يارى فرما. (30)

تفسير: ..... ص : 573

لوط، كه پسر خواهر حضرت ابراهيم است، اوّل كسى است كه او را تصديق كرد و به او ايمان آورد.

وَ قالَ إِنِّي مُهاجِرٌ، ابراهيم گفت: من از «كوثى» كه از شهرهاى كوفه است به «حرّان» كه از اراضى شام است و سپس از آن جا به فلسطين مهاجرت مى كنم. در اين هجرتش، حضرت لوط و ساره همسر ابراهيم و هاجر، كنيزش، با او بودند.

إِلى رَبِّي إِنَّهُ، هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، «الى ربّى» يعنى جايى مى روم كه پروردگارم دستور داده است كه به آن جا مهاجرت كنم. «إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ»: او خدايى است كه مرا

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 574

در برابر دشمنانم حفظ مى كند. «الحكيم» خدايى است كه دستورهايى به من نمى دهد مگر آنچه را كه مصلحت من در آن است.

وَ آتَيْناهُ

أَجْرَهُ فِي الدُّنْيا، پاداشهاى دنيايى كه خدا مى فرمايد: به او داديم عبارتند از: نام نيك، درود فرستادن بر او تا پايان دنيا، داشتن فرزندان و ذرّيه شايسته و پاك و اين كه تمام ملّتها او را دوست دارند.

وَ لُوطاً إِذْ قالَ، لفظ «لوط» يا عطف بر ابراهيم است، يا بر چيزى كه ابراهيم بر آن عطف شده است.

إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الْفاحِشَةَ، كلمه «فاحشه» كه در اين عبارت مبهم است، به وسيله عبارت «أَ إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ» تفسير شده است [و مقصود همان كار زشتى است كه قوم لوط مرتكب مى شدند.]

لفظ «إنّكم» كه اوّل گفته شده، بدون حرف استفهام خوانده شده ولى دوّمى «أ إنّكم» با حرف استفهام است.

وَ تَقْطَعُونَ السَّبِيلَ، مقصود از قطع سبيل همان عمل دزدان و قطّاع الطريق، از قبيل كشتن افراد و بردن اموال است. برخى از مفسّران گويند: منظور اين است كه قوم لوط سفر مسافرينى را كه از سرزمين آنها مى گذشتند، قطع مى كردند، تا با آنها اين فحشاء را انجام دهند. حسن [بصرى ] گفته است: منظور قطع نسل است كه با اختيار كردن مردان به جاى زنان، نسل قطع مى شود.

وَ تَأْتُونَ فِي نادِيكُمُ الْمُنْكَرَ، مقصود از واژه «منكر» اين اعمال است: پرتاب سنگريزه تا به هر فردى كه اصابت كرد با او نكاح كند، سيلى و مشت زدن، نواخت آلت طرب، قمار، ناسزا و فحّاشى موقع مزاح. برخى گويند: در مجالس در حضور يكديگر ضرطه مى دادند. برخى ديگر گويند: در مجامع خود آشكارا مرتكب لواط مى شدند. و اظهار هر گناهى از پنهانى آن، بسيار زشت تر است. و در حديث است:

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 575

هر فردى كه لباس شرم و

حيا را از خود دور كند، غيبت درباره او نيست «1».

واژه «نادى» به مجمع و مجلسى كه افراد در آن حضور دارند گفته مى شود و هر گاه متفرّق شوند ديگر نادى گفته نمى شود.

إِنْ كُنْتَ مِنَ الصَّادِقِينَ، اگر راست مى گويى در نزول عذابى كه به ما وعده داده اى.

انْصُرْنِي عَلَى الْقَوْمِ الْمُفْسِدِينَ، «مفسدين» كسانى بودند كه مردم را به زور يا به دلخواه به اين كار زشت وامى داشتند و آنها را به فساد مى كشاندند و همچنين كسانى بودند كه چنين كارى را ابداع كردند و آن را براى نسلهاى بعدى سنّت قرار دادند.

[سوره العنكبوت (29): آيات 31 تا 38] ..... ص : 575

اشاره

وَ لَمَّا جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِيمَ بِالْبُشْرى قالُوا إِنَّا مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ إِنَّ أَهْلَها كانُوا ظالِمِينَ (31) قالَ إِنَّ فِيها لُوطاً قالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِيها لَنُنَجِّيَنَّهُ وَ أَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (32) وَ لَمَّا أَنْ جاءَتْ رُسُلُنا لُوطاً سِي ءَ بِهِمْ وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً وَ قالُوا لا تَخَفْ وَ لا تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَ أَهْلَكَ إِلاَّ امْرَأَتَكَ كانَتْ مِنَ الْغابِرِينَ (33) إِنَّا مُنْزِلُونَ عَلى أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ (34) وَ لَقَدْ تَرَكْنا مِنْها آيَةً بَيِّنَةً لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (35)

وَ إِلى مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً فَقالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ وَ لا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (36) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ (37) وَ عاداً وَ ثَمُودَ وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ مِنْ مَساكِنِهِمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ (38)

__________________________________________________

1-

«من ألقى جلباب الحياء فلا غيبة له».

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 576

ترجمه: ..... ص : 576

هنگامى كه فرستادگان ما (از فرشتگان) به ابراهيم بشارت آوردند گفتند: ما به امر خدا اهل اين شهر و آبادى را كه سخت ستمكارند، هلاك خواهيم كرد (31)

ابراهيم گفت: لوط در اين ديار است، گفتند: ما به كسانى كه در اين ديار است آگاهتريم، ما او و خانواده اش، جز همسرش را كه در ميان قوم باقى مى ماند، همه را نجات خواهيم داد (32)

هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند، از ديدن آنها اندوهگين و دلتنگ شد، گفتند: بيمناك و غمگين مباش ما تو و خانواده ات را نجات خواهيم داد جز همسرت را كه در ميان قوم باز مى ماند (33)

ما بر ساكنان اين آباديها، به علّت فسق و تبهكاريشان،

عذابى سخت از آسمان فرو ريزيم (34)

ما از آن شهرها، نشانه روشنى و درس عبرتى، از ويرانيها، براى عاقلان بازگذاشتيم (35)

ما به سوى اهل مدين برادرشان شعيب را به رسالت فرستاديم، گفت: اى قوم من خدا را بپرستيد، و به روز بازپسين اميدوار باشيد و هرگز در روى زمين فساد مكنيد (36)

آنها او را تكذيب كردند و به اين سبب زلزله سختى آنها را فرا گرفت و صبحگاهان در خانه هاى خود در حالى كه به زانو در آمده بودند، هلاك شدند (37)

ما قوم عاد و ثمود را نيز هلاك كرديم و منازل ويرانشان را مى نگريد و شيطان اعمال زشتشان را در نظرشان نيكو جلوه داد و آنها را از راه حقّ بازداشت در حالى كه بينا و هوشيار بودند. (38)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 577

تفسير: ..... ص : 577

مُهْلِكُوا أَهْلِ هذِهِ الْقَرْيَةِ، اضافه «مهلكو» اضافه تخفيفى است نه اضافه تعريفى و معناى آن آينده و استقبال است و مقصود از قريه «سذوم» است كه درباره اش گويند:

أجور من قاضى سذوم. «1»

كانُوا ظالِمِينَ، آنها باعث استمرار ظلم از زمان پيش شدند، و اكنون هم در آن اصرار دارند. عبارت «لَنُنَجِّيَنَّهُ» و «منجّوك» هم با تشديد و هم با تخفيف خوانده شده است.

وَ ضاقَ بِهِمْ ذَرْعاً، لوط به سبب كار و تدبير آنها بى طاقت شد عربها عبارت ضيق الذّراع و الذّرع را كنايه از نبودن توانايى و طاقت قرار داده اند، هم چنان كه عبارت رحب الذّراع را زمانى مى گويند كه توانايى و طاقت باشد.

رِجْزاً مِنَ السَّماءِ، واژه «رجز» و رجس هر دو به معناى عذاب مى آيد و عربها هنگامى كه فرد معذّب، از عذاب مضطرب شود مى گويد: ارتجز و ارتجس.

آيَةً بَيِّنَةً،

مقصود از «آيه بيّن» آثار ويرانى منازل آنهاست، برخى گويند: آب سياهى است كه روى زمين است.

لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ، كلمه «لقوم» جار و مجرور و به فعل «تركنا» يا به كلمه «بيّنه» متعلّق است.

وَ ارْجُوا الْيَوْمَ الْآخِرَ، كارهايى را انجام دهيد كه اميد ثواب داريد، پس مسبّب (ثواب آخرت) به جاى سبب (ايمان و كارهاى نيك) آمده است و معنا اين است كه ثواب آخرت را به وسيله ايمان و اطاعت، اميدوار باشيد. برخى گويند كه «ارجوا» از مادّه رجاء به معناى خوف و ترس است.

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ، واژه «رجفه» به معناى زلزله شديد است و برخى گويند: صيحه

__________________________________________________

1- ظالمتر از قاضى سذوم.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 578

جبرئيل است، چون كه آن صيحه دلها را به لرزه درآورد.

فَأَصْبَحُوا فِي دارِهِمْ جاثِمِينَ، مقصود از «دار» همان شهر و سرزمين آنهاست و هر چند مفرد است ولى منظور ديار است و چون در اين مورد در فهم مقصود اشتباهى نمى شده، به مفرد اكتفاء شده است. «جاثمين» يعنى بر زانو نشستگان، مقصود اين است: مردند در حالى كه بر زانو نشسته بودند.

وَ عاداً وَ ثَمُودَ، لفظ «عاد» و «ثمود» به تقدير فعل أهلكنا منصوبند و عبارت:

فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ بر آن دلالت دارد، زيرا مفهوم اين عبارت هلاك كردن است.

وَ قَدْ تَبَيَّنَ لَكُمْ، داستان هلاكت آنها كه براى شما بيان شد به وسيله ويرانه هاى منازل آنها كه هنگام عبورتان به آنها نگريسته ايد، براى شما آشكار و ظاهر شد.

وَ كانُوا مُسْتَبْصِرِينَ، آنان عاقلانى بودند كه توانايى دقّت و نظر را داشتند ولى اين كار را نكردند، يا معنا اين است كه براى آنها روشن و آشكار بود كه عذاب بر آنها نازل خواهد

شد.

[سوره العنكبوت (29): آيات 39 تا 44] ..... ص : 578

اشاره

وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَيِّناتِ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ما كانُوا سابِقِينَ (39) فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِهِ فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِباً وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوا أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ (40) مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ (41) إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ مِنْ شَيْ ءٍ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (42) وَ تِلْكَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما يَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ (43)

خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ (44)

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 579

ترجمه: ..... ص : 579

قارون و فرعون و هامان را نيز هلاك كرديم، موسى با دلايل و معجزات روشن به سراغ آنها آمد امّا آنها در زمين تكبّر ورزيدند، ولى نتوانستند بر خدا پيشى گيرند (39)

ما هر يك را به كيفر گناهش مؤاخذه كرديم، بر بعضى از آنها طوفانى توأم با سنگريزه فرستاديم و بعضى از آنها را صيحه آسمانى فرا گرفت و بعض ديگر را در زمين فرو برديم و بعضى را غرق كرديم، خداوند هرگز به آنها ستم نكرد، ولى آنها خودشان بر خويشتن ستم روا داشتند (40)

افرادى كه غير از خدا را اولياء خود برگزيدند، همچون عنكبوتند كه خانه اى براى خود بسازد و سست ترين خانه ها خانه عنكبوت است اگر مى دانستيد (41)

خداوند آنچه را كه غير از او مى خوانند، مى داند و او مقتدر و حكيم است (42)

اين ها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم و جز دانشمندان آن را درك نمى كنند (43)

خداوند

آسمانها و زمين را به حقّ آفريد (نه لغو و بيهوده) و در اين خلقت آيتى است براى مؤمنان (44).

تفسير: ..... ص : 579

وَ ما كانُوا سابِقِينَ، واژه «سابقين» به معناى پيشى گيرنده است، يعنى آنها نتوانستند از قلمرو قدرت خدا بيرون بروند و امر خدا آنها را فرا گرفت.

عَلَيْهِ حاصِباً، «حاصب» باد تند و شديدى است كه در آن سنگ ريزه باشد و اين بلا براى قوم لوط بود. و برخى گويند كه فرشته اى آنها را سنگ باران كرد.

وَ مِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ، صيحه براى اهل مدين و قوم ثمود بود.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 580

وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا، «خسف» يعنى در زمين فرو بردن كه براى قارون روى داد و غرق براى قوم نوح و فرعون بود.

مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ، خداوند معبودانى را كه كافران آنها را پشتيبان و تكيه گاه خود، در دين مى دانستند، به چيزى كه در سستى و ضعيفى ضرب المثل است، تشبيه كرده و آن خانه عنكبوت است. «اولياء»، اين كلمه جمع ولىّ است، و آن كسى است كه عهده دار كمك و يارى ديگرى است، اين لفظ از مفهوم كلمه ناصر بليغ تر و رساتر است.

لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ، اگر مى دانستند كه مثل آنها مثل خانه عنكبوت است و دين آنها در نهايت سستى و ضعف است، يا اين كه چون اين تشبيه درست است، اگر بدانند، روشن است كه، سست ترين دينها دين آنها است.

ما يَدْعُونَ: اين كلمه هم با «ياء» «يدعون» و هم با «تاء» تدعون خوانده شده است، اين جمله، از عبارت قبلى تأكيد بيشترى دارد، زيرا در اين عبارت خداوند معبود كافران

را ناچيز شمرده. «1»

وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ، اين عبارت كنايه از جهالت و نادانى كافران است، زيرا آنها چيزهايى را عبادت مى كنند كه هيچ محضند، و از طرفى عبادت خداوند توانا و حكيم را رها كرده اند.

وَ ما يَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ، درستى و فايده اين مثالهايى را كه به عنكبوت و مگس زده مى شود، نمى فهمند مگر دانايانى كه ايمان به خدا دارند. بى گمان أمثال و تشبيهات يكى از راههاى كشف معناهاى پوشيده و پنهانى است كه آن معناها را روشن و براى اذهان و افهام قابل تصوّر و درك مى سازد. هم چنان كه اين تشبيه (تشبيه معبودان غير خدا به خانه عنكبوت) فرق ميان مشرك و موحّد را كاملا مجسّم

__________________________________________________

1- ما، استفهاميه و در محلّ منصوب به «يدعون» است نه به «يعلم» مجمع البيان.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 581

و روشن كرده است. روايت شده است كه پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله اين آيه را قرائت فرمود و سپس گفت:

«العالم الّذى عقل عن اللَّه فعمل بطاعته و اجتنب سخطه» «1».

بِالْحَقِّ، با غرض صحيح و هدفى كه حقّ و حقيقت است، و آن ايت است كه آسمان و زمين جايگاه بندگان اوست و وسيله عبرت براى عبرت گيرندگان و دليل بر وحدانيّت و كمال قدرت او براى موحّدان است.

[سوره العنكبوت (29): آيه 45] ..... ص : 581

اشاره

اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ أَقِمِ الصَّلاةَ إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْكَرِ وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ (45)

ترجمه: ..... ص : 581

اى رسول ما آنچه از كتاب آسمانى به تو وحى شده تلاوت كن و نماز را برپا دار كه نماز، نمازگزار را از زشتيها و منكرات باز مى دارد و بى ترديد ذكر خدا بزرگتر است و خدا به هر چه انجام دهد آگاه است. (45)

تفسير: ..... ص : 581

نماز از جانب خداوند براى مكلّف، لطف و رحمت است، زيرا مانع از ارتكاب به گناه مى شود و گويا نماز [ذاتا] بازدارنده از گناه است [البتّه به طور اقتضا نه علت تامّه ] از پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله روايت شده است:

«من لم تنهه صلاته عن الفحشاء و المنكر لم تزده من اللَّه الّا بعدا» «2».

وَ لَذِكْرُ اللَّهِ أَكْبَرُ، نماز از ساير عبادات بزرگتر است و بدين سبب «لَذِكْرُ اللَّهِ» ناميده

__________________________________________________

1- دانشمند كسى است كه وظيفه الهى خود را انجام مى دهد و به فرمان خدا عمل مى كند، و از خشم او اجتناب مى ورزد.

2- هر كه را نمازش از فحشا و منكر باز ندارد جز اين كه از خدا دور مى شود بهره اى ندارد.

ترجمه جوامع الجامع، ج 4، ص: 582

شده است چنان كه در آيه ديگر فرموده است: فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ، «به ذكر خدا (نماز) بشتابيد) جمعه/ 9». و گويا كه خدا فرموده است: چون نماز ذكر خدا است، از تمام عبادات بزرگتر است. ابن عبّاس گفته است: مقصود اين است: و لذكر اللَّه إياكم برحمته أكبر من ذكركم إياه بطاعته. «1»

وَ اللَّهُ يَعْلَمُ ما تَصْنَعُونَ، آنچه را كه شما از خوبيها و بديها انجام دهيد خداوند مى داند و مطابق آن پاداش مى دهد.

__________________________________________________

1- اين كه خدا شما را با رحمتهايش به ياد مى آورد بزرگتر است از اين كه شما به وسيله طاعت او

را ياد كنيد.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109